گاهی نگاه کن و ببین دلت ارغوانی شده
بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی نگاه کن و ببین دلت ارغوانی شده
یا بازهم نمک خورده و متواری شده
توی این مدت که در خدمت دوستان بودیم به کرات دیده می شد آدم هایی با گویش ها و فرهنگ های مختلف که کنار هم زندگی می کنند اون هم نه در آرامش و اجبار، بلکه در یک حد وسط. در یک منطقه ای بودیم به همراه یکی دیگر از دوستان، بعلت اینکه راه رسیدن به اون منطقه تنها یک راه دست ما بود و از اتفاق اون راه بسته شده بود مدت زمان تقریبا 20 روز و توی محاصره پشتیبانی بودیم جوری شده بود که از ترس خاموش شدن بی سیم های دستی ساعت های معینی اونها را روشن می کردیم. گازوئیل متور برق ها رو به اتمام بود. احتمال همه نوع تهدیدی محسوب می شد. دقیقا زمانی بود که آمریکا تهدید به حمله به سوریه رو جدی عنوان میکرد، مجروح کمی برامون میومد همون مقدار هم برای ما عذاب آور بود. جیره غذایی ما محدود میشد به مقداری کنسرو و نون خشک و کمی هم خرما ، یادم نمی رود یکی از بچه های زرهی بود حال مساعدی نداشت و مجروح بود بعلت محاصره دارو هم رو به اتمام بود اون منطقه مردم عادی هم با ما بودند اتفاقا کسانی که از مسلحین بودند و ما را محاصره کرده بودند قبلا ساکن همون منطقه بودند لذا با مردم ارتباطاتی هم داشتند اون بنده خدا که از بچه های زرهی بود و ما بعنوان سرم تقویتی یک بیسکویت بهش دادیم چون آمپول تقویتی نداشتیم خیلی اصرار داشت که نگیرد و من به زور توی جیبش گذاشتم، خدا حافظی کرد و رفت همینطور که میرفت لنگ لنگان نگاهش می کردم و جوان رعنا و زیبایی بود یکدفعه چند یتیم سوری که دختر بچه و پسر بچه بودند او را احاطه کردند که سید سید طعام. ایستاد دستش و برد توی جیبش ،بیسکویت و باز کرد و اون و بین همه بچه ها تقسیم کرد وقتی که میرفت انگار از همه تعلقاتش عبور میکرد .
خوشا به حالشان و بدا به حال ما که باید حسرت بی لیاقتیمان را بخوریم
امشب دلم حال و هوای بچه های جنگ دارد. ...
- ۹۵/۰۴/۲۷