گفتگو با خانواده شهید تقی ارغوانی (2)
مادر شهید: وقتی 13 ساله بود دوست داشت به جبهه برود/وقتی راضی به رفتنش شدم، رفت و شهید شد.
آقایی مادر شهید مدافع حرم محمدتقی ارغوانی میگوید: پسرم خیلی خوب بود. از 13 سالگیاش که جنگ بود دوست داشت به جبهه برود. این اواخر هم که مدافع حرم حضرت زینب(ع) بود و از این طریق توانست به آرزویش برسد. با نان کارگری او را بزرگ کردم. همهاش در مسجد و هیأت بود. در این جور جاها بزرگ شد که پسر خوبی بارآمد. خوشحالم که در این راه شهید شد و در حوادثی چون تصادف از بین نرفت و یا بیماری لاعلاج نگرفت. شهادت افتخار است. خیلی خوب بود. فقط امیدوارم من را شفاعت کند. ظهور امام زمان(عج) را از او میخواهم.
او ادامه میدهد: پسرم 40 ساله بود. در شهرداری کار میکرد و فیلمبردار و عکاس هم بود. وقتی شنید به حرم حمله شده گفت: «اگر من نروم دیگران هم نروند پس چه کسی از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند؟ اگر جلوی داعش را نگیریم، آنها به کشور ما هم میآیند. بچههای سوریه در این وضعیت پدر و مادرشان را از دست میدهند، من باید بروم و حضور داشته باشم.» بار اول که رفت من هنوز راضی به رفتنش نبودم. رفت و برگشت و گفتم: «خوب شد که برگشتی» گفت: «نه خوب نیست. تو اگر مرا دوست داری اجازه بده که بروم و راضی باش.» گفتم: «اگر خودت این را میخواهی انشا الله کارت جور میشود.» زود جور شد و دوباره رفت. راضی هستم. الحمدلله
میدانستم شهید میشود چون همیشه پیشتاز بود
مادر شهید ارغوانی با اشاره به اینکه از شهادت پسرش اطمینان داشت میگوید: آماده بودم و میدانستم که شهید میشود. چون همیشه پیشتاز بود و دوست داشت به جلو برود برای همین میدانستم که شهید میشود. میدانستم که شهید میشود.در خانه خوابیده بودم که میخواستند به دیدارم بیایند وقتی اطرافیان خبر دادند که میخواهند بیایند به دیدنم، گفتم: «میدانم حتما پسرم شهید شده است.» به همسر و بچهاش تبریک میگویم. میگویند تیر به پهلویش خورده و به شهادت رسیده است. خدا داعش را سرنگون کند. خدا ظهور امام زمان(عج) را برای نجات ما برساند.
او در انتها با بیان توصیه همیشگی شهید میگوید: همیشه میگفت صبور باشید. قبل از این پسرم، یک دختر 30 ساله داشتم که فوت کرد. من وقتی برای رفتن تقی به سوریه بیتابی میکردم محمد تقی میگفت: «پس مادرهای سه شهید چه بگویند و چه کار کنند وقتی شما اینطور بیتابی میکنی؟ اگر من شهید شوم و تو گریه کنی به من مدیونی.» من هم گفتم: «چشم؛ گریه نمیکنم.» الان هم گریه نمیکنم. رضایم رضای خداست.
- ۹۴/۱۲/۰۱