گفتگو با مادر چند شهید
امروز سعادت داشتم در محضر مادری بزرگوار باشم ،ایشون پنج فرزند پسر داشتن که یک فرزندشون به اسم سید اسحاق موسوی شهید شده ،یک فرزندشون به اسم سید محمد موسوی مفقودالاثر شده و یک فرزندشون (متاسفانه اسمشون یادم نیست ) جانباز و یک فرزندشون به اسم سید مهدی موسوی در حال حاضر رزمنده و در جبهه سوریه
دامادشونم در جبهه ... فرزند شهیدشون مجرد بودند ،فرزند مفقود الاثرشون دارای سه فرزند دختر و فرزند مدافع حرمشون به تازگی بابا شدند . این مادر بزرگوار نقل کردند زمانی که سید اسحاق برای اولین بار می خواست اعزام بشه من و باباش به شدت مخالفت کردیم.اتفاقا محرم بود .من و پدرش می خواستیم بریم هیئت سید اسحاق جلومون رو گرفت و گفت نرید.ما تعجب کردیم .گفتیم سید تو که از بچگی هیئتی هستی ، اهل مسجدی ، چت شده ؟ گفت: برای شما چه فرقی میکنه برید یا نرید ؟ وقتی اجازه نمیدید از خواهرش دفاع کنم . مادر بزرگوار شهید فرمودند : این حرف سید اسحاق جرقه بیداری معرفتی ما شد.و با رضایت کامل راهی سوریه شد. مادر شهید گفتند سید اسحاق از خوشحالی کل محله رو شیرینی دادند.چهار مرحله به سوریه اعزام شدند که هر مرحله دو ماه طول کشید .مرحله سوم که برگشت خیلی بی تاب بود میگفت مادر من لیاقت شهادت رو ندارم.تا این که رفت و مرحله چهارم خبر شهادتش اومدو هنوز پیکرش نیومده.سید اسحاق کارش شناسایی بوده و سید مهدی کارش تخریب. بعد از شهادت سید اسحاق یه شب مادر شهید بیقراری میکنه تا اینکه شب در عالم خواب بی بی زینب(س) رو کنارش میبینه .بی بی فرمودند: من توی یک روز72 تا شهید دادم شما فقط اسحاق رو دادید..... مادر شهید نقل کردند اینقدر شرمنده شدم که از خجالت نتونستم سرم رو بالا کنم ، زبانم قفل شده بود..صبح که بیدار شدم از خدا و حضرت زینب(س) معذرت خواهی کردم از اون به بعد آرامش عجیب و باور نکردنی بهم روی آورده .
در کنار این مادر با اون روحیه بالا احساس حقارت می کردم...
فقط ذره ای از صبر حضرت زینب سلام الله علیها در وجود ایشون طنین افکنده بود ..
کلنا عباسک یا زینب...
- ۹۵/۰۱/۱۹