مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

گفتگو با همسر شهیدمرتضی عطایی ۱

يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۵۵ ب.ظ


قرار گرفتن در آستانه چهلمین روز از شهادت شهید مرتضی عطایی، جانشین فرمانده تیپ عمار لشکر فاطمیون فرصتی حاصل شد تا به سراغ مریم جرجانی، همسر شهید مرتضی عطایی رفته و بشنویم از ناگفته‌هایی از زندگی شهید ابوعلی که تمام عمرش با عشق به شهدا و شهادت سپری شد. در ادامه این گفت‌وگو را می‌خوانید.

 چه شد که همسرتان تصمیم گرفت به سوریه برود؟

وقتی فهمید با گذرنامه جعلی و به عنوان افغانی می‌تواند به سوریه برود. گذرنامه را گرفت و راهی سوریه شد. 

شهید عطایی چند بار به سوریه رفت؟

پنج بار به سوریه رفت. بار اول دی‌ماه سال 93 رفت به من گفت کربلا می‌رود. پس از 109 روز، شب لیله‌الرغائب برگشت. دو ماه بعد برای بار دوم رفت و ماه رمضان سال 94 را در سوریه بود، و روز بعد عید فطر از ناحیه دست راست مجروح شد و انگشت شصتش از کار افتاد. یک هفته پس از عید فطر به ایران آمد و تازه بخیه دستش را کشیده بود و برای عمل جراحی دیگر منتظر نشد و اوایل مهرماه برای بار سوم راهی سوریه شد و این بار تیر به پهلوی چپ او اصابت کرده و از پهلوی سمت راستش بیرون آمده بود و این تیر طحال او را هم خراش داده بود. خودش را برای 17 اسفندماه که سالروز تولد من است، به مشهد رساند. با همان مجروحیت پهلو مجدد برای بار چهارم به سوریه اعزام شد. یکی از دوستان که در سوریه بود برای عوض کردن پانسمان پهلوی آقا مرتضی به خط می‌رفت چون شهید برای تعویض پانسمانش به عقب برنمی‌گشت. بار پنجم اوایل مردادماه قصد سوریه کرد که این بار 38 روز در سوریه بود و عاقبت شهادتش با روز عرفه رقم خورد.

شما چطور در جریان شهادت او قرار گرفتید؟

رزمنده‌هایی که چهار بار سوریه رفته باشند، خانواده آنها را برای زیارت به سوریه می‌برند. ما هم این بار آخری که همسرم در سوریه بود، قرار شد برای زیارت به سوریه برویم. ساعت 15 روز عرفه پرواز به سمت دمشق داشتیم. این روز را در تهران منزل شهید مصطفی صدرزاده بودیم. همسرم زنگ زد و به دخترم نفیسه گفت «یک خبر بد، پرواز کنسل شده است و افتاده برای هفته آینده». پرواز کنسل نشده بود، گویا می‌دانست این روز می‌خواهد شهید شود، زنگ زده و چنین گفته بود. به دخترم گفتم چرا ندادی من صحبت کنم، گفت «بابا تلفن را قطع کرد». به او پیام دادم که معذب هستیم تا یک هفته اینجا بمانیم. شهید هم ساعت 11:54 به من پیام داد «تهران می‌مانید یا به مشهد برمی‌گردید». این آخرین پیامی بود که از همسرم دریافت کردم و من هم نزدیک ساعت 13 به او پیام دادم، ولی آن لحظه شهید شده بود و پیام من بی‌جواب ماند. پس از تماس ایشان که پرواز کنسل شده به همراه همسر شهید صدرزاده برای مراسم عرفه به شاه عبدالعظیم رفتیم. پس از پایان دعای عرفه دیدم، دوستم دستانش می‌لرزد و رنگش پریده، از او پرسیدم «برای آقا مرتضی اتفاقی افتاده است». گفت «نه هیچی نشده» گفتم می‌دانم همسرم شهید شده و نمی‌خواهید به من بگویید.

با رفتن او به سوریه مخالفت نمی‌کردید؟

هر وقت از سوریه بر می‌گشت، ترکش‌های کوچک و بزرگ در بدنش فراوان دیده می‌شد، خصوصا موج انفجاری که باعث شده بود، سردردهای شدید داشته باشد، حتی یک بار هم تشنج کرد که بسیار وحشت کرده بودم. زمانی آقا مرتضی مجروح می‌شد، من می‌فهمیدم و استرس داشتم و برایش آیت‌الکرسی می‌خواندم، سالم برگردد. شب آخری، زمانی خواب بود، دستم را روی سینه‌اش گذاشتم و گفتم خدایا می‌شود او را برایم نگه داری. همیشه می‌گفتم کاش خانمش نبودم و دوستش بودم. چون خانمش هستم باید بمانم. ولی اگر دوستش بودم با او به سوریه می‌رفتیم و در کنارش بودم. البته این را یکبار هم به خودش گفتم.


  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">