مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

گفتگو با همسر شهید امین کریمی 3

جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۴۴ ب.ظ


چله زیارت عاشورا

بعد از ازدواج فهمیدم،امین قبل از خواستگاری به حرم حضرت معصومه (سلام الله)رفته بود.

آنجا گفته بود:

«خدایا، تو می‌دانی که حیا و عفت دختر برای من خیلی مهم است. کسی را می‌خواهم که این ملاک‌ها را داشته باشد...»

 بعد رو به حضرت معصومه (سلام الله) ادامه داده بود«خانم؛ هر کس این مشخصات را دارد نشانه‌ای داشته باشد و آن هم اینکه اسم او هم نام مادرت حضرت زهرا (سلام الله) باشد.» 

امین می‌گفت «هیچ وقت اینطور دعا نکرده بودم، اما نمی‌دانم چرا قبل خواستگاری شما، ناخودآگاه چنین درخواستی کردم!» 

مادرش که موضوع مرا با امین مطرح کرد، فوراً اسم مرا پرسیده بود.

تا نام زهرا را شنید، گفته بود موافقم!

‌به خواستگاری برویم!

می‌گفت «با حضرت معصومه معامله کرده‌ام.»

من هم قبل ازدواج، هر خواستگاری می‌‌آمد به دلم نمی‌نشست!

برایم اعتقاد و ایمان همسر آینده‌ام خیلی مهم بود.

دلم می‌‌خواست ایمانش واقعی باشد نه ظاهر و حرف... 

می‌دانستم مؤمن واقعی برای زن و زندگی ارزش قائل است.

شنیده بودم چله زیارت عاشورا خیلی حاجت می‌دهد این چله را آیت‌الله حق‌شناس فرموده بودند با صد لعن و صد سلام!!!!!

کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود که ارزش داشت برای رسیدن به بهترین‌ها، سختی بکشم. 

آن‌هم برای من که همیشه دوست داشتم از هر چیز بهترین آن را داشته باشم...

چهل روز را به نیت همسر معتقد و با ایمان خواندم. 4-3 روز بعد از اتمام چله، خواب شهیدی را دیدم.

چهره‌اش را به خاطر ندارم اما یادم هست که لباس سبز به تن داشت و روی سنگ مزار خودش نشسته بود.

 دیدم همه مردم به سر مزار او می‌روند و حاجت می‌خواهند اما به جز من هیچ‌کس او را نمی بیند که او روی مزار نشسته... شهید یک تسبیح سبز به من داد و گفت حاجتت را گرفتی!!!!!

 هیچ‌کس از چله من خبر نداشت....

به فاصله چند روز بعد از آن خواب امین به خواستگاری‌ام آمد، شاید یک هفته از چله عاشورا گذشته بود....

تسبیح سبز

امین وقتی از اولین سفر سوریه برگشت، گفت «زهرا جان، سوغاتی‌ها را بیاور.

برای شما یک هدیه مخصوص آورده‌ام!» گفتم «من که سوغات نخواسته بودم! مگر قرار نبود از حرم بیرون نروی که خطر تهدیدت نکند!» گفت :

«حالا برو آن جعبه را بیار!»

یک تسبیح سبز به من داد....

با خودم گفتم من که تسبیح نخواسته بودم!

گفت: «زهرا این یک تسبیح مخصوص است...»

گفتم «یعنی چی؟ یعنی گرونه؟»

گفت :«خب گرون که هست اما مخصوصه  

این تسبیح به همه جا تبرک شده و البته با حس خاصی برایت آورده‌ام.

 این تسبیح را به هیچ‌کس نده...» 

تسبیح را بوسیدم و گفتم خدا می‌داند این مخصوص بودنش چه حکمتی دارد ...

بعد شهادتش، خوابم برایم مرور شد.... تسبیح‌ام سبز بود که یک شهید به من داده بود...

طور خاصی امین را دوست داشتم.... خیلی خاص ....

همیشه به مادرم می‌گفتم :

«من خیلی خوشبختم! خدا کند همسر آینده ی خواهرم هم مثل همسر من باشد... هرچند محال است چنین همسری نصیبش بشه!»

عقدمان 29 اسفند سال 91 ولادت حضرت زینب بود و شروع و پایان زندگی ما با خانم حضرت زینب (سلام الله) گره )خورده بود... 

عروسی‌مان 28 دی سال 92 بود.

تمام ولادت‌ها، اعیاد و هر مناسبتی از امین هدیه داشتم.

در ایام عقد تقریباً هفته‌ای 2 بار برایم گل می‌خرید.

اولین هدیه‌اش دیوان حافظ بود.

هر شب خودش یک شعر برایم می‌خواند و در موردش توضیح می‌داد.

خیلی خوش ذوق بود.

با اینکه من اهل شعر نبودم از اینکه او حرف بزند لذت می‌بردم و هیچ‌وقت خسته نمی‌شدم. فقط دلم می‌خواست حرف بزند...

خوش ذوقی

خرید عقد

روز آماده شدن حلقه‌های ازدواجمان، گفت: «باید کمی منتظر بمانیم تا آماده شود!‌

« گفتم «آماده است دیگر منتظر ماندن ندارد!»

حلقه‌ها را داده بود تا 2 حرف روی آن حک شودZ&A،اول اسم هردومان روی هر دو حلقه حک شده بود....

سپرده بود که به حالت شکسته حک شود نه ساده!

 واقعاً‌ از من هم که یک خانم‌هستم، بیشتر ذوق داشت.

بعدها که خوش‌پوشی امین را دیدم به او گفتم چرا در خواستگاری آنقدر ساده آمده بودی؟»

 به شوخی و به خنده گفت:

 «می‌خواستم ببینم منو به خاطر خودم می‌‌خواهی یا به خاطر لباس‌هام!» (همه می‌خندیم!)

 از این همه اعتماد به نفس بالا حیرت زده شده بودم و کلی با هم خندیدیم.

خرید لباس‌هایمان هم جالب بود لباس‌هایش را با نظر من می‌خرید. می‌گفت باید برای تو زیبا باشد!

من هم دوست داشتم او لباس‌هایم را انتخاب کند.

 سلیقه‌اش را می‌پسندیدم. عادت کرده بودیم که خرید لباس‌هایمان را به هم واگذار کنیم.

یکبار با خانواده نشسته بودیم که امین برایم یک چادر مدل بحرینی هدیه خرید.

چادر را که سرم کردم، پدرم گفت:

 «به ‌به، چقدر خوش سلیقه!»

 امین سریع گفت :

«بله حاج‌ آقا، خوش سلیقه‌ام که همچین خانمی همسرم شده!» 

‌حسابی شوخ طبع بود....

وقتی برای خرید لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود.

حتی به خانم مزون‌دار گفت :

«چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً‌ خوب دوخته نشده!»

 فروشنده عذرخواهی کرد...

برای لباس عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت :

«ببخشید لباس آماده نیست!‌ گل‌هایش را نچسبانده‌ام!»

 با تعجب علت را پرسیدیم ،

گفت :«راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم!» 

امین گفت :«اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم!» 

حدود 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند!

تمام روز جشن عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌

واقعاً خودم مردِ به این جزئی‌نگری که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم...

امین بسیار باسلیقه بود. حتی تابلوهای خانه را میلی‌متری نصب می‌کرد که دقیقاً وسط باشد.

یا مثلاً لامپ داخل ویترین را سفید انتخاب کرد و گفت :

«این نور روی کریستال قشنگ‌تر است!» 

بالای سینک ظرفشویی را هم لامپ‌های کوچک ریسه‌ای وصل کرده بود و می‌گفت «وقت شستن ظرف، چشم‌هایت ضعیف می‌شود!»


  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">