گفتگو با همسر شهید سید جاسم نوری۲
مرد همیشه مبارز
سید انگار مبارزه و نبرد با گوشت و خونش عجین شده بود، و من در همان بچگی می دانستم که ازدواج با یک رزمنده چقدر سخت است و خودم را برای همه چیز از جانبازی تا اسارت و نهایتاً شهادتش در زمان جنگ تحمیلی آماده کرده بودم. همیشه آخر همه دعاهایش از خداوند رزق شهادت بود. سید و دو پسر عمویش در هشت سال جنگ تحمیلی حضوری فعال داشتند و هر سه چون برادر بودند که بارها در زمان جنگ برای زیارت به نجف وکربلا رفته بودند و تا عمق خاک عراق پیش رفته بودند. یکی از پسر عموهایش شهید سید ناصر در خیبر و دیگری شهید سید فرج در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند. سید در سن 13 سالگی به جبهه رفته بود و فرماندهی گردان اطلاعات نیروهای رزمی را بر عهده داشت. در سالهای 1361 و 1362 مجروح شد و در تیپ ۸۵ موسی بن جعفر، تیپ ۵۱ حجت، تیپ امام صادق(ع) و مدتی نیز در تیپ ۳۷ نور فعالیتهای بسیاری داشت. اکثر دوستان و هم دورهایهایش از در زمان جنگ تحمیلی شهید شده بودند و همیشه حسرت جاماندن از دوستانش را داشت. هر سه با هم در قرارگاه سری نصرت نقش اطلاعاتی و عملیاتی بالایی داشتند و از بنیانگذاران اطلاعات برون مرزی بودند. آنها در جنگ تحمیلی وارد پادگان ها و مقرهای نظامی عراق میشدند و بعد از کسب اطلاعات دقیق و جامع بر میگشتند. سید همه نقاط منطقه عملیاتی جنوب را میشناخت و چشم بسته میرفت. شهید ناصر، شهید فرج و شهید جاسم در عملیات فتح فاو نقش کلیدی و اساسی داشتند.
خلقیات سید
همیشه گوش به زنگ حرف حضرت آقا بود و میگفت ما باید ببینیم در مسائل ریز و درشت آقا چه میگویند. بسیار با تقوا، منظم و فعال بود. خندهرو بود و خیلی روی اعتقاداتش حساسیت داشت. سید فردی متواضع و خیلی هم اجتماعی بود. و همیشه گره از مشکلات دوستانش باز می کرد و در عوض از همه آنها میخواست که برای شهادتش دعا کنند. شجاعت و بیباکیاش مثالزدنی بود. همیشه پیشنماز نیروهایش بود و آنها از قنوتهای پر از شور و احساس سید برایم میگویند. سید جانباز شیمیایی بود و بیشتر فصل سرما را در بیمارستان سپری میکرد و به گونهای میشد که حتی نمیتوانست حرف بزند و مجبور بود همه حرفهایش را بر روی برگه بنویسد تا اینکه به پیادهروی اربعین رفت و کمی حالش بهتر شد. به نظرم امام حسین(ع) شفایش داده بود. به یاد ندارم هیچ وقت سید از مسائل کار و بیرون از منزل برای ما حرفی بزند، میگفت: حرف بیرون مال بیرون است و هر مردی که وارد خانهاش میشود باید همه هم و غمش همسر و فرزندانش باشد و همیشه هم میگفت شما خودتان را درگیر مسائل کار من در بیرون از خانه نکنید. میخواهم در خانه با شما و فرزندانم راحت باشم.
حال و هوای دفاع از حرم
بسیار زیرک و باهوش، وقتی فهمید تکفیریها در حال رشد و پیشروی به حرم خانم حضرت زینب(س) هستند، بهصورت نیروی داوطلب به سوریه رفت، به ما گفت برای زیارت به سوریه میرود. حرف جنگ نزد. هر وقت هم که میآمد و بچهها از اوضاع و احوال آنجا میپرسیدند حرفی نمیزد. دوستان و همراهانش در جریان کارهای سید بودند، اما ایشان برای اینکه ما نگرانی نداشته باشیم، چیزی به ما نمی گفت. بعد از مدتی به عراق رفت، و در آنجا هم به عنوان نیروی داوطلب عادی بود، اما بهخاطر تخصص و هوش و توانمندی که داشت به کار شناسایی مشغول شد. لهجه غلیظ عربی سید کمک حالی بود برای هم خودش و هم بقیه نیروها. به مناطقی که داعشیها تحت نفوذشان بود میرفته و اطلاعات لازم را به دست میآورده و کمک بسیار خوبی برای نیروهای عراقی بوده است. سید فعالیتهای زیادی از لحاظ اطلاعات شناسایی در عراق انجام داد و به کار شناسایی یک نظم خاصی داده بود. در اواخر عمر دنیاییاش میخواست یک لشکر مستقل به نام «سادات سید نور» از سادات داوطلب خوزستانی و عراقی راهاندازی کند که زندگیاش ختم به شهادت شد. یکی از کارهای بسیار قهرمانانه سید بین داعش و النصره اختلاف انداخت و با درگیریهای بینشان تلفات بسیار زیادی دادند و در عراق هم برای ساماندهی نیروهای حشدالشعبی یا همان مردمی تلاش بسیار زیادی کرد. شب نوزدهم ماه مبارک رمضان با یکی از دوستانش تماس میگیرد و میگوید: فقط برایم دعا کن که من شهید شوم. دوستانش میگفتند: سید یک مرتبه همراه چند تن از همرزمانش به مقر داعشیها سرکشی کرده بودند و مقداری غذا و خوراکی به غنیمت آورده بودند.
زندگی با شهادت
سید همیشه بیتاب دوستان شهیدش شده بود، اما این اواخر دیگر خیلی بیتاب بود. وقتی یکی از دوستان یا همرزمانش شهید می شد، آرام گوشهای مینشست و فقط گریه میکرد. حاج روزبه هلیسائی که شهید شد به من گفت خانم من دیگر از این جنگ بر نمیگردم، یا جنگ تمام میشود و من میآیم یا شهید میشوم و پیکرم به خانه بر میگردد. پایان این جنگ برای من شهادت است. دوستانش میگفتند: سید جاسم یکمرتبه همراه شهید هلیسائی و شهید کجباف به مقر داعشیها سرکشی کرده بودند و مقداری غذا و خوراکی به غنیمت آورده بودند. شهر دجیل، یکی از حساسترین شهرهای عراق، که به دست تروریستهای داعش اشغال شده بود با هدایت و مشاوره سید آزاد شده. برای همین مردم دجیل به پاس حماسهسرایی سید جاسم به او لقب سبع الدجیل، یا همان شیرمرد دجیل دادند و شعارش کنا عباسک یا مهدی بود.
نحوه شهادت
پنجشنبه 7 خرداد 1394 در نزدیکی شهر الرمادی استان الانبار عراق مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان مدینه الطب بغداد به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت سید را به من دادند هلهله کردم و مستقیم به اتاق سید رفتم و پرچم حضرت زینب(س) را در اتاقش نصب کردم و گفتم خانم جان خودت به خودم و فرزندانم صبر بده، نگذار در فراق سید زجر بکشیم. ابتدا پیکر مطهرش را به کربلا منتقل و در بینالحرمین تشییع جنازه بسیار باشکوهی برایش گرفتند و بعد از آن از فرودگاه تهران پیکرش را به حمیدیه زادگاهش آوردند و در آنجا هم تشییع شد و بعد از آن پیکرش را به اهواز منتقل کردند، که آنجا هم تشییع باشکوهی تا بهشتآباد صورت گرفت.
- ۹۶/۰۲/۰۷