گفتگو با همسر شهید مجیری ۲
احتمال میدادید یک روز همسرتان شهید شود؟
من در دو جای زندگی از ته دل خدا را شکر کردم؛ یکی وقتی شهید مجیری برای خواستگاریام آمده بودند و از پشت در خصوصیات ایشان را میشنیدم و این معجزه را میدیدم و خدا را شکر میکردم و دیگری وقتی همسرم را در لباس شهادت دیدم. میدانستم مرگ حق است و عمر هر کسی مشخص است و تقدیر من این بوده که تا این زمان در کنار همسرم زندگی کنم ولی از اینکه خداوند منت گذاشته و مرگ همسرم را شهادت قرار داده و او برای همیشه جاودانه شده و در راه حضرت زینب (س) و رهبر عزیزمان فدایی شده خدا را شکر میکردم و تازه معنای جمله آخر زیارت عاشورا را درک میکردم که چرا خدا را بر این مصیبت سنگین شکر میکنیم وچرا حضرت زینب میگوید چیزی جز زیبایی ندیدم و اینجا بود که با همه وجود گفتم: «اللهم لک الحمد حمد شاکرین لک علی مصابهم.»
از دلایل اعزامشان به سوریه و پیوستنشان به جبهه مقاومت اسلامی با شما صحبت کرده بود؟
وقتی دید و شنید که گروه ضاله داعش و سردمداران آنها، خون مردم مسلمان را در سوریه و عراق به جرم داشتن ایمان میریزند و زنان و کودکان را به وضع فجیعی آواره میسازند، آتش دلش زبانه کشید. هنگامی که خبر شهادت دوست دیرینهاش «مسلم خیزاب» را شنید، دیگر تاب ماندن نداشت. وقتی به او خبر دادند عازم سوریه خواهد شد، دلشاد و لبخند برلبانش جاری شد. میوه درخت خرمالوی حیاط خانه خود را به تعداد اقوام و دوستان چید و با رفتن به منزل آنها، با ایشان خداحافظی کرد. به آنها گفت: «مأموریتی در پیش دارم، مرا حلال کنید.» دوستانش میگویند: «در مسیر تهران به سوریه، مدام ذکرها را با خویش زمزمه میکرد و حال خوشی داشت.»
از فعالیتهایشان در سوریه خبر داشتید؟
گویا آنجا مسئولیت فرماندهی گروهی را عهدهدار شده بود. او هرچه در توان داشت برای آموزش صحیح نیروها و آمادگی برای انجام عملیات به کار میگرفت. استراحت برایش مفهومی نداشت؛ بیشتر اوقات مشغول آموزش و طراحی عملیات با دیگر فرماندهان بود. همه انتظار داشتند که عبدالرضا در قرارگاه بنشیند و از همانجا عملیات را پیگیری کند. ولی عبدالرضا وسط میدان جهاد دیده میشد. قرار او در بیقراری بود زیرا خود را سرباز ولایت میدانست و میگفت: «سرباز ولایت در گوشه و کنار نیست؛ سرباز ولایت در وسط میدان است.»
شهادتشان چطور رقم خورد؟
در روستای بِرنه در جنوب شهر حَلب در سوریه، عملیاتی صورت می گیرد و نیروهای خودی آن روستا را از دست دشمن آزاد میکنند. اما نیروهای تکفیری دوباره آن محل را به تصرف درمیآورند. این روستا موقعیت حساسی نسبت به بقیه مناطق داشت. بنابراین رزمندهها با توان بیشتری وارد جنگ میشوند. در این منطقه گلولهای به پهلوی عبدالرضا میخورد و از بدنش خارج میشود تا همانطور که از خداوند خواسته بود، مانند حضرت زهرا(س) به شهادت برسد.
- ۹۵/۱۰/۲۷