مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

گفتگو با همسر شهید مرتضی عطایی۲

يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۵۹ ب.ظ

از ازدواجتان بگویید. ثمره این ازدواج چند فرزند است؟

26 بهمن سال 78 ازدواج کردیم. نفیسه 15 ساله و علی 13 ساله، حاصل ازدواج من با آقا مرتضی است. سالگرد عقدمان تولد امام رضا(ع) و سالگرد ازدواجمان تولد حضرت زینب(س) بود. همسرم برای رفتن به سوریه به حضرت زینب‌کبری(س) متوسل می‌شد و من هم برای اینکه او به سوریه نرود، متوسل به امام هشتم(ع) می‌شدم. وقتی حرم می‌رفتم. آقا مرتضی می‌ترسید و می‌گفت«رفتی به امام رضا(ع) چی گفتی؟ گفته‌ای من به سوریه نروم». گفتم خوب دوستت دارم، دلم نمی‌خواهد از دستت بدهم. هر وقت شهید به سوریه می‌رفت من هم چهل روز به زیارت امام هشتم(ع) می‌رفتم و از آقا می‌خواستم همسرم را سالم برگرداند. یکی از دوستان یک شب خوابی دیده بود و به دنبال تعبیرش بود، در تعبیر خوابش گفته بودند «آقای عطایی برای شهادتش به شهدا متوسل شده است و شهدا هم امورش را به همسرش واگذار کرده‌اند و خانمش هم گذرنامه شوهرش را پیش امام رضا(ع) برده است». ولی این بار آخر چله بر نداشتم و می‌دانستم دیگر او را نمی‌بینم. 

قبل از رفتن به سوریه به چه شغل و فعالیتی مشغول بود؟

او مکانیک ساختمان بود و مغازه داشت و درآمدش هم عالی بود. چون هر دو عاشق سفرهای زیارتی بودیم. درآمد روزهای یکشنبه‌اش را برای سفرهای زیارتی گذاشته بود و همیشه می‌گفت «خانم برای هر کس کار می‌کنم، پولش را روز یکشنبه می‌آورد». هر سال کربلا می‌رفتیم و دو بار هم حج عمره رفته بودیم. اگر راه باز بود و همسرم شهید نمی‌شد، دو و سه سال دیگر هم نوبت حج واجب ما بود. آقا مرتضی می‌گفت «جوان‌ها حوصله ندارند، پیرها را با خود به سفر ببرند، بیا ما آنها را به کربلا ببریم». مادربزرگ من، مادربزرگ و عمه خودش را به کربلا بردیم. یک سفر را با حج و زیارت رفیتم، دیگر سفرها را آزاد می‌رفتیم و در این سفرها همسرم عربی را هم یاد گرفته بود و حداقل 15 روز را در عراق بودیم و زیارت تمامی عتبات عالیات می‌رفتیم. 

بارزترین خصوصیت شهید...

خیلی خنده‌رو بود و همیشه همراهش بادکنک داشت و به بچه‌ها بادکنک می‌داد. وقتی ساکش را از سوریه آوردند، در داخل ساکش یک بسته بادکنک بود. فاصله‌ای که از سوریه می‌آمد و در مشهد بود با هم به خانواده شهدا و جانبازان سر می‌زدیم و عکس‌هایش است که برای بچه‌های شهدا بادکنک باد کرده و با آنها بازی می‌کرد.

با خانواده چطور بود. در منزل کمک شما می‌کرد؟

بله. ماه رمضان دوست داشت، سر سفره حتما پنیر و سبزی باشد و در پاک کردن سبزی خودش هم کمک می‌کرد و این موقع سال که می‌خواستم سالاد درست کنم. چون پودر سیرم را هم خودم درست می‌کردم، یک جعبه سیر می‌خریدم. شهید می‌گفت پاک کردن سیرها با من، تو دستانت خراب می‌شود. سیرها را به مغازه می‌برد و شب که بر می‌گشت، می‌دیدم همه سیرها را تمیز کرده است.

یادگاری که با دیدن آن یاد شهید می‌افتید...

ایشان هر وقت مسافرت می‌رفت، برای من سوغات زیادی می‌خرید و بسیار هم خوش‌سلیقه بود. یکبار که از سوریه می‌خواست به ایران بیاید. بلیط برگشت هواپیما 250 هزار تومان بود با خودش گفته بود چه کاریه با هواپیما برگردم. با اتوبوس می‌روم و پول بلیط هواپیما را برای همسرم انگشتر می‌خرم. سفر مکه رفته بودیم. در مدینه، من را بازار برای خرید طلا برد و یک انگشتر بسیار زیبار را خودش پسند کرده و قرار بود، بخرد که زمان نماز رسید و قرار بود، بعد از نماز برگردیم و آن انگشتر را بخریم ولی مغازه بسته بود. ولی یک انگشتر از مکه خرید. اینها یادگاری‌های از شهید است که هر وقت می‌بینم، یادم می‌افتد چقدر دوست داشت برای من بهترین هدیه را بخرد.

عاشق شهادت بود؟

خیلی دوست داشت شهید شود و برای شهادتش به شهدا متوسل می‌شد.

بین شهدا به کدام یک از آنها بیشتر ارادت داشت؟

شهید عبدالحسین برونسی و سردار شهید محمود کاوه.

 چرا؟

نمی‌دانم. ولی یکی از رزمندگان جنگ تحمیلی که همرزم و هم اتاقی شهید کاوه بود. اعزام آخر همسرم به سوریه، با او هم اتاق بود و می‌گفت «پس از شهادت شهید کاوه با خودم عهد کردم با کسی دوست صمیمی نشوم. وقتی شهید شود، نمی‌توانم تحمل کنم. آقا مرتضی تمام خصوصیات اخلاقی شهید کاوه را داشت، به همین خاطر با او صمیمی شدم و او هم شهید شد».

در خاک کربلا کفش به پا نمی‌کرد و حرمت خاکش را محترم می‌شمرد. این ارادت و عشق به حسین‌بن‌علی(ع) او را حسینی کرد و در روز عرفه، روزی که با نام حسین(ع) گره خورده است با اصابت تیر به گلویش شربت شهادت نوشید.

1395/7/29 پنجشنبه

تازه عقد کرده بود و شبی که همسر و خانواده همسرش میهمان خانه آنها بودند، سر کار نرفت تا اتاقش را مرتب و تزیین کند. وقتی میهمانان رفتند، نوعروسش را به اتاق برد و با تزیین سربند، چفیه و عکس شهدا او را غافلگیر کرد. تازه عروس باورش نمی‌شد این پذیرایی متفاوت مقدمه‌ای است تا او، خود را برای صبری زینب‌گونه آماده کند.

  • خادم اهل بیت (ع)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">