گفت و گو با همسر شهیداحمد جلالی نسب ۲
همسرتان چه زمانی تصمیم گرفت به جمع مدافعان حرم بپیوندد؟
تقریبا از همان اولین روزهای هجوم وهابیها به حرم اهل بیت، ایشان قصد رفتن کرد. وقتی هم که موضوع را با من در میان گذاشت، مخالفتی نکردم. به دلیل اینکه از همان ابتدای آشناییمان ایشان با من عهد کرده بود هدفش خدمت به اسلام است. بنابراین راضی کردن من برایش سخت نبود. یک روز وقتی به خانه آمد از من خواست تا در نمازهایم دعا کنم فرماندهاش با رفتنش موافقت کند. بعد از اینکه فرماندهاش موافقت کرد، با خوشحالی وصف ناشدنی به خانه آمد و خبرش را به من داد. گفتم خوشا به سعادتت، در جهادی که میروی من هم سهیم میشوم. گفت صد البته. ایشان هدفش مبارزه با تکفیریها، تروریستها و وهابیون بود و در کنار اینها میگفت دعا کن که من به مرگ طبیعی از دنیا نروم. هر زمان که قرار بر رفتن باشد این رفتن به شهادت ختم شود. همسرم آرزوی شهادت داشت اما اصلیترین هدفش دفاع از حرم اهل بیت(ع) بود.
فرزندان شما الان به دوران جوانیشان رسیدهاند، عکسالعمل آنها در مورد اعزام پدرشان چه بود؟
خدا را شکر بچهها راهی را که پدر انتخاب کرده بود و هدفی که پدر داشت را خوب میشناختند. میدانستند که امروز به پدرشان در جبهه مقاومت اسلامی نیاز است. البته همسرم پیش از رفتن به بچهها آرامش داد و حتی راهی را که انتخاب کرده بود به آنها هم توصیه کرد. بچهها خودشان در این وادی هستند و خوب میدانند که دفاع از اهل بیت واجب است. همه این آگاهیها هم باعث شد تا رفتن و شهادت پدر برایشان خیلی دشوار نباشد. اگر مجالی پیش آید، من هر دو پسرم را هم برای دفاع از حرم راهی خواهم کرد. ما برای اسلام همه جانمان را نثار میکنیم.
شهید چند بار به منطقه اعزام شد؟
اولین بار اوایل اردیبهشت سال 1395 رفت و در خرداد ماه در حالی که مجروح شده بود به خانه بازگشت. بعد از بهبودی ابتدای مرداد ماه راهی منطقه شد و در اواخر شهریور ماه بازگشت. در آخرین اعزام هم 16 آبان ماه راهی میدان شد و بیستم آذر سال 1395 چند ساعت بعد از عقد پسرمان به شهادت رسید.
یعنی زمانی که ایشان در سوریه حضور داشت، همان موقع عقد پسرتان برگزار میشد؟
بله، قبلش تماس گرفت و وصلت پسرمان را تبریک گفت. چند ساعت بعد هم به شهادت رسید.
آخرین وداع تان چطور بود؟ غالباً آخرین خداحافظیها حال و هوای خاصی دارند؟
برای من همیشه سفر رفتنش پر از حساسیت بود. وقتی به مسافرت میرفت حتی اگر کسی مثل برادرم همراهش بود، باز بارها و بارها تماس میگرفتم و نگران طی مسیرشان میشدم اما زمانی که میخواست به منطقه برود اصلاً دلم نلرزید. آن هم به این دلیل بود که ایشان برای اهل بیت(ع) راهی شده بود. آخرین بار بعد از اینکه کارهای مربوط به اعزامش را انجام داد به خانه آمد و ظهر همان روز راهی شد. من از زیر قرآن ردش کردم. با بچهها خداحافظی کرد و چون دخترمان مدرسه بود، رفت تا با او هم خداحافظی کند و سپس با ماشین خودش تا فرودگاه رفت. روز بعد زنگ زد که نایب الزیاره شما در حرم حضرت زینب(س) هستم. همسرم بسیار سفارش کرد که ماه ربیع عقد پسرم را برگزار کنیم و منتظر بازگشت ایشان نباشیم. همان روز عقد پسرم هم بعد از اینکه تماس گرفت و تبریک گفت، به شهادت رسید.
از شرایط مناطق عملیاتی سوریه برایتان حرف میزد؟
وقتی میآمد از مظلومیت مردم مظلوم مسلمان آنجا و از شهرهای خراب شده، از وضعیت و از فقری که به وجود آمده بود و از غربت ائمه و بقعهها و حرم حضرت رقیه(س) صحبت میکرد. همسرم در دوران کودکی و در سن پنج سالگی هم به سوریه رفته بود. یکبار وقتی از سوریه برگشت گفت حضرت رقیه(س) همان حرم را دارد و غریب است. همه اینها همسرم را متأثر میکرد و هر بار هم مشتاقتر میشد که دوباره بازگردد. خودش پیگیری میکرد و داوطلبانه تقاضا میکرد که باز هم راهی شود. میگفت من آنجا بهتر میتوانم خدمت کنم، اینجا کسی هست که کار من را انجام بدهد اما آنجا نیاز به حضورم است.
شهادتشان چطور رقم خورد؟
اصلاً جرئت ندارم از کسی بپرسم ایشان چگونه به شهادت رسیده است. میگویند جاویدالاثر است. اما من هنوز منتظرش هستم که بازگردد. منتظرم حتماً یک چیزی از ایشان برای ما بیاورند. میگویند نحوه شهادتش به گونهای بوده که چیزی از پیکرشان باقی نمانده است. اما من میگویم نه حتماً یک روزی یک چیزی از شهیدم بر میگردد. مگر میشود هیچ نشانی از او نباشد؟ حتی من منتظر بازگشت یک پلاکم، من به همان هم راضیام. یک قبر نمادین برایش گذاشتند من هرگز سر آن قبر نرفتم. چون خالی است. مراسم و تشییع نمادینی در روستایمان شم آباد سبزوار برگزار کردند. همسرم جزو 49 شهید این روستا و اولین شهید مدافع حرم این روستاست. روستایمان با داشتن 150 خانوار، 45 شهید در زمان جنگ تقدیم کرده است. همسرم وصیت کرده بود که در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شود و من منتظرم که بعد از بازگشت پیکرش آنجا به خاک سپرده شود.
از شهادتشان چطور مطلع شدید؟
مسجد بودم و بعد از خواندن نماز مغرب به خانه آمدم. برادر شوهرم که آمد ابتدا تصور کردم که آمده به ما سر بزند اما به محض اینکه ایشان گفت خدا صبرتان بدهد، متوجه شدم که همسرم به شهادت رسیده است. فقط گفتم انا لله و انا الیه راجعون. شهادت واقعاً برازندهاش بود. هر چند برای ما رفتنش زود بود، انشاءالله شهادت مبارکش باشد.
چه سخنی با کسانی دارید که به مدافعان حرم و انگیزههای شان تهمتهایی میزنند؟
شنیدن این حرفها برای من که همسر شهید مدافع حرم هستم بسیار سخت است اما خود شهید در قسمت اول وصیتنامهاش پاسخ همه اینها را داده است. به این مضمون که: «اینجانب دفاع از حرم اهل بیت را با علم و آگاهی به اینکه وظیفه هر مسلمانی دفاع از حرم اهل بیت(ع) است که همان اجر و مزد رسالت نبی اکرم است که در قران کریم آمده، انتخاب نمودم. خدای را شاهد و ناظر میگیرم که مسائل مادی و هیچ نوع اجباری در این راه نبوده است.» بسیاری همان زمان میگفتند چرا اجازه دادهای همسرت برای جنگ به کشور دیگری برود. من هم در پاسخشان به فرموده امام خامنهای اشاره میکردم و میگفتم اگر اینها برای دفاع نروند که ما باید امروز در همدان و کرمانشاه با این تروریستها و اشرار مبارزه میکردیم. همسرم معتقد بود که دفاع از حریم اهل بیت دفاع از حریم خود ماست.
وصیت شهید به شما و فرزندانش چه بود؟
همسرم در وصیتنامهاش برایمان اینچنین نوشت: به همسر و فرزندانم توصیه میکنم که همیشه و در همه حال پیرو ولایت ائمه اطهار(ع) و ولی فقیه زمان حضرت امام خامنهای بوده و خود را مدیون دین مبین اسلام و رهبری و انقلاب بدانند و از هیچ کوششی برای دفاع از حریم ولایت دریغ نکنند. به پسران ارجمندم توصیه میکنم که ضمن مواظبت از مادر و خواهر خود هر لحظه و زمان آماده جانفشانی در راه اسلام و ولایت باشند.
https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT9Ge3dS7KO61g
🌹شھداے مدافـــع حـــرم قــــمــ
- ۹۵/۱۰/۱۳