گفت و گو با “سید مسافر” مداح و مدافع حرم افغانستانی ۱
تازهتازه است این «مسافر» از راه رسیده، آنقدر که پیشانیاش هنوز آفتابسوخته آسمان «سوریه» است و خوابهایش عمیق نمیشود چون از کیلومترها دورتر صدای انفجار را میشنود. او هنوز مثل همه سربازان لب «مرز» پوتینهایش را درنیاورده است؛ اما نه این «مرز» جغرافیایی سیاسی که کشورها را از هم تفکیک میکند که این مرز مدتهاست رنگباخته است. مرز برای او و هم لشکریانش، «مرز مقاومت» است. مقاومتی که بسیاری را از راههای دور به شام رسانده است. مقاومت حالا چند سالی است نوحه شده است بر زبانش انگشتری شده است به دستانش تا نشان مقدس لشکر «فاطمیون» را همیشه همراه داشته باشد که این مقاومت آنقدر ریشه دوانده که نام فرزند ۱۱ سالهاش را بهیکباره به نام یکی از شهدا تغییر میدهد.
در روزهایی که از حلب، خونینشهر جبهههای سوریه خبرهای خوب میرسید و بعد از ۴ سال حتی پرندگان آسمان این شهر طعم آزادی را چشیدند میزبان «سید مسافر» یکی از مشهورترین و محبوبترین رزمندگان لشکر فاطمیون شدیم. لشکری از برادران شیعه افغانستانی که شور حسینی در دلهایشان برپاست طوری که حرامیان تکفیری حتی از دیدن پرچمهایشان و فریاد «لبیک یا زینب» آنها هراس دارند. گفتگوی ما را با این رزمنده و مداح لشکر فاطمیون که به گفته خودش «صادق آهنگران» این لشکر نامگرفته بخوانید.
من یک مسافرم
کسی که به جبر از جایی بهجای دیگر نقلمکان میکند نامش «مهاجر» میشود، اما کسی که با میل خود سفر میکند «مسافر» است و این تنها توضیحی ست که به ما درباره اسمش میگوید. اسمی که از ۱۳۸۲ برای خودش انتخاب کرده و با ما حتی از مقصد این مسافر نمیگوید. مسافر متولد ۱۳۶۳ در شهرری تهران است. بااینکه بیش از ۳ سال است رزمنده جبهههای سوریه و مدافع حریم اهلبیت است بی شناسنامه بودن باعث شده نتواند کربلا را ببیند و میگوید: «به لطف این قصه تا حالا کربلا را ندیدهام.»
چون افغانستانی بودم مرا آموزشی بسیج نبردند
از ۱۳ سالگی در همان شهرری سرش به کارهای فرهنگی و پایگاه بسیجها گرم بوده و حسرت میخورد که کاش تمام بچههای افغانستانی میتوانستند در چنین جمعهای فرهنگی رشد کنند: «برای افغانستانیها بسیج مثل یک مطاع بسیار دور است. یادش بخیر آن دوران یک بسیجی سرشار از انرژی بودم. میخواستیم آموزشی برویم تا در حوزه رسیدیم. به من گفتند: آقای مسافر شما نمیتوانید بروید. گفتم: چرا؟ گفتند: چون خارجی هستید. گفتم: خارجی بودن که خوب است (میخندد) مرا نگذاشتند بروم. سن کمی داشتم و آن موقع ضربه روحی بدی خوردم. شاید کس دیگری بود همان اول میبُرید؛ اما من بچه پرروترازاین حرفها بودم. حالا عوضش سر ایرانیها درمیآید (میخندد) میآیند و میگویند تو را به خدا یک کاری کن ما دلمان میخواهد برویم سوریه؛ اما نمیشود (می خندد)»
قرار بود ۱۰ روز بروم ۳ ماه طول کشید
سید مسافر مداح است. مداحی که همه فاطمیون او را میشناسند و با نوحههایش جان گرفتند و سینه زدند. خودش میگوید تبدیلشدهام به «صادق آهنگران» و برای فاطمیون نماهنگ هم ضبط کرده است و میگوید اگرچه به ضرر خودش شد اما این کارها به رزمندگان فاطمیون روحیه بیشتری میدهد؛ اما اینکه چه شد پای این مداح افغانستانی در شهرری به جبهه باز میشود؟ اینطور تعریف میکند: «در شهرری هیئتی به نام «پادگان حضرت عشق (علیه السلام)» داشتیم. وقتی درگیریهای سوریه را شنیدم. با خودم درگیر بودم. میگفتم من اینهمه لاف میزنم و در هیئت میخوانم باید بروم. یک روز بنده خدایی آمد و گفت کسی را میشناسد که میتواند دررفتن به سوریه به ما کمک کند. اواخر سال ۹۲ بود که در جریان لشکر فاطمیون قرار گرفتم. آن رزمنده مرا دید و بعدازآنکه حرف زدیم با هزار سختی و قایمموشک بازی بعدازآنکه ۶ ماه منتظرم گذاشت؛ بهار ۹۳ مرا برای ۱۰ روز برد؛ اما این ۱۰ روز سه ماه طول کشید! روزهای عجیبی بود. من بسیجی بودم، اما جنگ که ندیده بودم. آن مواقع در دمشق هم خیلی درگیری بود. وقتی ماشین وارد دمشق شد دود آتشها را با تعجب میدیدم و صدای انفجار و گلوله از هرجایی شنیده میشد. واقعاً ترسیده بودم؛ اما میدیدم بقیه خیلی راحت کارشان انجام میدهند، زمان برد اما من هم عادت کردم.»
هر بار برمیگردم، از روز سوم دلم برای جبهه تنگ میشود
سفر ۱۰ روزه سید مسافر به سوریه سه ماه طول میکشد و حالا از این سه ماهها در زندگی او زیاد است. مگر این خاک چه چیزی دارد که اینهمه آدم برای رسیدن به آن سر از پا نمیشناسند: «بعد از ۱۰روز با همسرم تماس گرفتم و گفت: چرا نمیایی؟ گفتم فعلاً هستم. گفت دلتنگ نشدی؟ گفتم مثل این است که بیبی زینب تمام دلتنگیهای این سرزمین را برای خودش جمع کرده باشد؛ نمیگذارد کسی اذیت شود و کم بیاورد. آنقدر این سرزمین خاص است. وقتی میخواستم برگردم. یکی از بچهها گفت: روز اول و دوم را میگذرانی اما از روز سوم بهیکباره دلتنگ میشوی. راست میگفت از روز سوم دلتنگ شدم. شما تا حالا خدا را نزدیک خودتان احساس کردید؟ آنوقت چه حالی پیداکردهاید؟ تابهحال اتفاق بدی برایتان افتاده است که جان به لب شوید و مدام خدا را صدا کنید؟ آن موقع چطوری صدایش میکنید؟ انگار که خدا روبرویتان نشسته است. این حال برای زمانی است که یا مشکلدارید یا یک اشتباهی کردید و کارتان گیر است. ولی سوریه اینطوری نیست. آنجا برای خدا قدم برداشتهاید و حالتان حسابی خوب است. حس شرمندگی ندارید. شما وقتی برای کسی کاری انجام میدهید و از شما تشکر میکند کلی حالتان خوب میشود. حالا فکر کنید شما جایی هستید که میخواهید جانتان را برای خدا بگذارید. مسلماً حالتان خیلی خوب است و این حس و حالها آدم را بدجوری دلتنگ میکند.»
مدافعان حرم عاطفیترینهای زمانه خودشان هستند
رزمندگان اسلام در جبههها چه شکلی هستند؟ شکل و شمایل رزمندگان جبهه مقاومت چقدر با تصویر ذهنی مردمی که تنها اخبار آنها را میشنوند مطابقت دارد؟ چه افراد و چه طبقههای فکری و اجتماعی در این جنگ حضور دارند؟ سید مسافر میگوید: «تصور شما نسبت به کسی که میجنگد چیست؟ جنگجو؟ رشید؟ خشن؟ اگر ازهرکسی درباره یک جنگجو بپرسید چنین نشانههایی را میگوید. بچههای مدافع حرم دقیقاً برعکس این تصور هستند. آنها از جنس همین مردمی هستند که شاید از جنگ هم میترسند. شاید کسی که اینجا در ایران نشسته است جنگجوتر از آنکسی باشد که آنجاست اما چه چیزی باعث شده که او برود سوریه و دیگری اینجا بماند؟ به جرات میگویم رزمندگان مدافع حرم بامحبتترین، عاطفیترینهای زمانه خودشان هستند. از همه اقشار بین رزمندگان وجود دارد. در فاطمیون شما یک معمار حرفهای میبینی. یک کارگر ساده هم میبینی. حتی تاجر و سیاستمدار هم در این جمع پیدا میشود. یادم نمیرود یکی از تاجران شهره افغانستان را لابهلای جمعیت دیدم. گفت مسافر صدایش را درنیاور. من آمدم به تکلیفم عمل کنم. اگر شهید شدم که هیچ، اگرنه که دوباره برمیگردم. در این لشکر همه جور آدمی وجود دارد. هم پولدار، هم تهیدست. هم دانشجو هم بیسواد»
- ۹۵/۱۰/۰۱