یه خاطره از شهید تمام زاده( ارسالی از آقای کمیل... دوست و همسفر شیخ شهید)
جمعه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۱۵ ق.ظ
حاجی دو تا بربری گرفته بود و داشت میومد سمت خونه... یهو یه پیر مرد قد بلند که ظاهرا خیلی عصبانی بود و معلوم نبود از چی ناراحته ،چشمش افتاد به حاجی شروع کرد به فحش و ناسزا..
(هر بلایی سر ما میاد از دست شما آخونداست و فحش های ناجور هم رگباری بست به حاجی همه بچه ها بُهت برشون داشت و داشتند به حاجی نگاه میکردن که الان چیکار میکنه...
میزنش ، زنگ میزنه پاسگاه محل که آشنا هم بودن یا مثل خود پیرمرد جوابشو میده یا.... فحش های پیرمرد که تموم شد، حاجی سرشو آورد بالا، رفت سمت پیرمرد شروع کرد ماچ کردن سر و صورتش یه نون هم بهش داد و گفت از دست ما ناراحت نباش، ما کاره ای نیستیم!
خونه خودشو به پیرمرد نشون داد و گفت: اگه مشکلی داشتی،پولی خواستی بیا پیشه خودم.
منبع:
https://telegram.me/joinchat/BSN1rzzEaV9XTCl0bD_EYA
- ۹۴/۱۱/۳۰