دیدار مـــــادر پسری...
دیدار مـــــادر پسری...
یوسفم، گمگشته شهر بلا بـــــود...
شهید سجاد خلیلی
@sangarshohada
دیدار مـــــادر پسری...
یوسفم، گمگشته شهر بلا بـــــود...
شهید سجاد خلیلی
@sangarshohada
19 شهریور سالروز ولادت شهید مصطفی صدر زاده
گر چه تولد اصلی تو شهادت است
که مردان خدا با شهادت زنده می شوند ..
تولدت مبارک
🎈🎈
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
عمار می گفت:
مداحها مثل خورشید میمونن،
نه اینقدر بهشون نزدیک بشید که بسوزید،
نه اونقدری دور بشین که یخ بزنید.
با یه فاصله مناسبی بشینید و روضتون رو گوش بدید و گریتون رو بکنید و سینه تون رو بزنید.
.
.
ایها الناس
باز محرم شد و بازار این حرفا داغ.
به درستی و غلطی این حرفا کار ندارم،
ولی این حرفا نزدیک محرم یه دلیل بیشتر نداره،
بدونیم که نوکرای اباعبدالله همشون مثل ما و از ما هستن. ممکن حتی خطاهایی هم داشته باشن.
لطفا اینقدر بهشون نزدیک نشید که با دیدن یه خطا ازشون آتیش بگیرید،
و اونقدری هم ازشون دور نشید که پاتون از روضه و هیئت و مجلس عزا کنده بشه و یخ بزنید.
رفقا
هوای عزاداری ها،
هواتون رو خوب میکنه.
هوای هیئت رو داشته باشیم
تا حسین علیه السلام هوامون رو داشته باشه.
نوکرای اباعبدالله،
التماس دعا...
.
رفیق
عمار
مداح
محرم
فرمانده
شهیدمحمدحسین محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
سردار شهید حاج عباس عبدالهی اهل شهر مرند در آذربایجان شرقی در حدود ۱۵ سالگی عازم جبهه های جنگ تحمیلی شد و از رزمندگان کم سن و سال آن دوران بود.فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان لشکر ۳۱ عاشورای سپاه پاسداران در ۲۳ بهمن ۹۳ در کفرناسج در استان درعای سوریه بدست زیرشاخه ارتش آزاد(گروه الویه الفرقان) شهید شد و پیکر پاک و مطهرش که در دستان ناپاک فرزندان خلف معاویه و یزید لعنت الله علیه در سوریه باقی ماند.
شهید عبدالهی بازنشسته سپاه و برنده ورزش های رزمی ارتش های جهان بود که سالها به عنوان یک بسیجی مخلص در مناطق مختلف عملیاتی کشور حضور داشته و همچنین یکی از راویان ۸ سال دفاع مقدس در کاروان های راهیان نور بود .
و جزو بهترین تک تیراندازهای ایران بود و شاید هم بهترین آنها.او همواره سخت ترین راه را انتخاب میکرد چه آن زمان که فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان(عج) لشکر عاشورا بود و چه حالا که بعد از بازنشستگی نشستن را بر خود حرام کرد و راه سوریه در پیش گرفت.صفایی داشت وصف ناپذیر.پای ثابت اردوهای راهیان نور دانشجویی بود با دانشجویان انس میگرفت و با آنها از شهدا و مرامشان میگفت
چتری که باز نشد
یک بار تعریف میکرد که قرار بود در مراسمی باحضور مقام معظم رهبری همراه با عدهای چتربازی کنند. میگفت موقعی که پریدم، چترم درست باز نشد. در آن لحظه با خود فکر کردم اگر من بیفتم، مراسم به هم میخورد و دوست نداشتم حالا که حضرت آقا هم تشریف دارند، این اتفاق بیفتد. تصمیم گرفتم هر طور شده مسیرم را کمی تغییر دهم و فرود بیایم. خدا کمک کرد و با آن چتر خراب هم توانستم فرود بیایم و مراسم به هم نخورد اما به گوش آقا رسید که برای یکی از چتر بازها چنین اتفاقی افتاده است. ایشان بعد از مراسم مرا دیدند و برایشان ماجرا را از زبان خودم تعریف کردم.
فتح برجک بدون وسایل
یک بار قرار بود بالای یک برجک پرچم کشورمان را نصب کنند که برای بالا رفتن از این برجک امکانات لازم از جمله طناب مخصوص نبود. عباس دورههای چتر بازی و راپل را بهصورت تخصصی و حرفهای طی کرده بود. گفت: من بدون امکانات میروم و پرچم را نصب میکنم. نور کافی نبود و با آن شرایط بالا رفتن از چنین ارتفاعی خیلی سخت بود اما او رفت و موفق شد.
وصیت نامه :
شهید عبدالهی:مردم و مسئولان باید شهدا را در این راه فراموش نکنند چراکه امام خمینی(ره) گفته:پیر ما گفت شهادت هنر مردان است/ عقل نامرد در این دایره سرگردان است نباشد از شهادت دور گردیم/ به ذلت رهسپار گور گردیم وی در توصیه ای به جوانان از زبان شهید بهنام محمدی گفت: جسمم را به خاک، روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم و از جوانان خواست پاسدار خوبی برای راه و آرمان شهدا باشند.
@shahid_vahid_farhangi_vala
در سفر عاشقــی ،
هر کہ سبڪبارتر
قافلۂ عشــق را
قافلہ سالارتـر ...
سالـروز شهـادت
شهید حسن تمیمی
فرمانده گردان حیدریون
@shahidhasantamimi
🌹
🌹🌹🌹🌹
جنگ بین اسلام و کفر همچنان ادامه دارد، حتی در اخر الزمان هم تا تشکیل حکومت مهدوی(عج) خواهد بود. مکان مهم نیست!
زمان هم مهم نیست! مرز ایران یا مرز فلان کشور مسلمان یا غیر مسلمان هم ندارد.کل یوم عاشورا کل عرض کربلا.ای عاشوراییان! سوریه و عراق و لبنان و...همه زمین کربلایند!دفاع از اسلام،امروز و فردا وفرداها هر روزش عاشوراست.
@Agamahmoodrezm
مادر شهید محمد هادی نژاد
محمد همیشه نمازشو اول وقت میخوند و یک شب نمیشد محمد برای نماز به مسجد نیاید. محمد خیلی مهربون بود و حتی یک بار عصبانیتشو ندیدم. محمد خیلی به روزه اهمیت میداد و علاوه بر رمضان ؛رجب و شعبان رو هم روزه میگرفت. تو منطقه های فقیر نشین میرفت کار میکرد(بنایی) ولی پول نمیگرفت. همت زیاد داشت.
چند روز قبل از رفتن به سوریه ازم خواست که بزارم بره سوریه. باهاش مخالفت کردم وگفتم تو مال جنگ نیستی و من فقط یک پسر دارم و اگر تو بری دیگر کسی را ندارم. شب که خوابیدم حضرت زینب و پسر مو ازم خواست و گفت با رفتنش مخالفت نکنم. وقتی خبر شهادتش و شنیدم اصلا ناراحت نبودم چون حضرت زینب محمد منو انتخاب کرده بود.
@Agamahmoodreza
دوایِ دردِ بیقراریهای کوثر
پدر بزرگوار شهید محمودرضا بیضائی:
🌷 اوایل شهادت محمودرضا که نبودش سخت به ما فشار میآورد، اباعبدالله الحسین(ع) را یاد میکردم. هر وقت کوثرِ محمودرضا به دیدن ما میآید با من بازی میکند. یک شب کوثر مدام به من گفت: بابا جون بیا کُشتی بگیریم.
منم کمی باهاش کُشتی گرفتم اما خسته شدم.
دیر وقت هم بود.
بهگونهای که همه رفتند بخوابند. من که نای کُشتی نداشتم به کوثر گفتم:
موافقی زنگ بزنم با یکی از دوستانم صحبت کنیم؟
🌷اولش گفت آره تماس بگیر صحبت کنیم بعد گفت دوستت رو نه، بابامو بگیر با اون صحبت کنم. من با مکافات کوثر را قانع کردم که امکان تماس با بابایش مقدور نیست اما آن شب یکی از سختترین شبهای زندگی من سپری شد.
اگر ائمه را الگوی خود قرار دهیم تحمل شهادت محمودرضا آسان خواهد شد.
@Agamahmoodreza
گلهای یاس را بر روی نعشم بریزید و عهد و پیمان من راحفظ کنید...
از عمر رفته ی من ناراحت نشوید!رویاهای زیادی داشتم!
میخواستم برای ازدواج اقدام کنم
وبا فرزندانم شادی کنم...
ای دوستان من ، مزار من را رها نکنید...
من همانطور که مثل قبل به شمامحبت میکردم،به شما محبت میکنم..
وبرایتان تعریف میکنم از آنچه که در سفرهایم گذشت...
از نماز شب و حضرت زینب(س)،
از جهاد ومقاومت و انتظارم
از زخم هایم
و چهره ی مادرم...
که او را درلحظه ی احتضار میبینم...
ڪلناعباسڪ یازیـنب
شهید احمد محمد مشلب
لقب جهادی غریب طوس
ریف جنوبےحلب سوریه
کلام شهید
https://eitaa.com/AhmadMashlab1995
«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»
ازته دلم ازاودل کندم
یک ماهی می شد که می خواستند به سوریه بروند و ساکش گوشه اتاق آماده بود، منتها جور نمی شد که برود، هرروز می گفت: که امروز
می روم، فردا می روم، ولی جور
نمی شد رو سه روز قبل از رفتنش به من گفت: شما و مادرم به من دلبسته هستید و نمی گذارید من بروم و گرنه تا کنون رفته بودم، من گفتم که خدا شاهد است من از ته دل راضی هستم، مادرت هم اگر بعضاً می گوید چون جگرگوشه اش هستی و دلش نمی آید و می گوید ناراحت می شوم حرف از رفتن بزنی، وگرنه چه راهی بهتر از شهادت، به اوگفتم واقعاً از ته دلم می گویم که از تو دل کندم، از طرف من خیالت راحت باشد چون می دانم تو برای این دنیا و اینجا نیستی، بخاطر این هیچ وقت دوست ندارم تو را سمت خودم بکشانم، بعد از تو تنها که ماندم، حضرت زینب(سلام الله علیها) به کمکم خواهدآمد و از خدا طلب صبرخواهم کرد.
سلام برشهادت
هرلحظه به اتفاقی که به آن فکر
می کردم و به حسی که همیشه در ذهنم بود نزدیک تر می شدم و این اتفاق را در ذهنم به تعویق می انداختم و همیشه فکر می کردم زمانی آقا محمود شهید می شود که محمد هادی بزرگ شده باشد و چند سالی از زندگی مشترکمان گذشته باشد، ولی چنین نشد و آقا محمود آخرین باری که سال 95 به سوریه رفت گویا به ندای "اذا کانا المنادی فاهلا بالشهاده" (اگر دعوت کننده زینب
(سلام الله علیها) باشد سلام برشهادت) لبیک گفته و عاشقانه فدایی حضرت زینب (سلام الله علیها) شده بود.
شهید محمود نریمانی
راوی : همسر شهید
@sangarshohada
از سفر
خوش اومدے
بزرگِ لشگرِ ڪربلا
اومدے تا
مُحرمــمان
معنا بگیره....
شهید مدافع حرم
سید جلال حبیب الله پور
ترابالحسین
@alaahasannajme
نحوه شهادتها را بدان
تاکید داشت که حتما نحوه شهادت شهدای مدافع حرم را بدانم. چگونگی شهادت بیشترشان را میدانشت. اطلاعات بسیار خوبی داشت و شهدا را کامل میشناخت.
راوی: دوست شهید
کتاب ابووصال
@shahid_dehghan
نمی دانم
می دانی یا نه..!؟
ولی دلمان تنگ شده...
وقت کردی بیشتر به خوابمان بیا
شاید آرام شود این دل ما
که زود به زود سراغت را می گیرد
راوی علی مرعی (دوست شهید)
من و احمد همسایه بودیم.روز به روز با هم بیشتر آشنا می شدیم تا اینکه در یکی از مجالس عزاداری در ماه محرم کنار هم نشسته بودیم و بعد از مراسم با هم بحث های دینی داشتیم که خیلی لذت بخش بود.قدرت بیان احمد در مسائل دینی من را جذب او کرد و به مرور رابطه ی ما به دوستی تبدیل شد.سعی می کردم او را زیاد ملاقات کنم و از بس شیفته ی او بودم، مثل سایه دنبالش می کردم. اهل محل متوجه عمق ارتباط ما شده بودند و کسی که رابطه ی ما را نمی دانست گمان می کرد، برادریم.
پر از نشاط و فعالیت بود. علاوه بر اینکه باعث شادی دوستان می شد، موضاعاتی در جمع مطرح می کرد که باعث می شد آن ها فکر کرده و نظر خود را بیان کنند. او می خواست غیر مستقیم جوانان را نسبت به مسائل مختلف آگاه کند.
وقتی با ماشیناحمد برای تفریح بیرون می رفتیم، اگر سنگ در خیابان یا جاده افتاده بود،ماشین را نگه می داشت؛پیاده می شد و سنگ ها را کنار می گذاشت.حتی سنگ های کوچک را هم برمی داشت.یک بار گفتم اینها کوچک هستند و به کسی لطمه نمی زنند! جواب داد: به دوچرخه آسیب می زنند! احمد دلش نمی خواست هیچ وقت به کسی آسیبی برسد.
بسیار مقید بود که رازش را برای دیگران نگوید.مرتب سفارش می کرد که حرف های خصوصی خود را نباید برای کسی گفت.چون عقیده داشت هیچ کس جز خداوند نمی تواند به انسان کمک کند. چون خدا نسبت به مشکلات هر کس، از خودش نیز داناتر است.جز خدا کسی نمی تواند برای مشکلات ما چاره بیندیشد یا راه حلی ارائه دهد.
می گفت :باید یک امام انتخاب کنیم و حرف های دلمان و درد و
دل هایمان را به او بگوییم و خوشحالی و ناراحتی خود را با آن امام معصوم شریک شویم.
ملاقات درملکوت
کانال رسمی شهیدمشلب
@ahmadmashlab1995
شهیدانہ
بهشت، همیشہ نباید
درختانے داشته بــــاشد ڪہ
رودهایے از پـــایینش جـــــریان دارند..!
گاهے بیــــابانیست ڪہ خون شهـدا
در آن جاریست...
تراب الحسین
@alaahasannajme