مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

یادت همواره جاودان...

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۴۶ ب.ظ

| پست اینستاگرامی مادر شهید

سالروز نوشتن وصیت نامه آقا محمدرضا

هروقت وارد اتاقت میشدم و آنجا را جمع وجور میکردم تکه های کوچک کاغذی را می دیدم که روی آنها مشخصات خودت را به سبک وسیاق وصیتنامه نوشته بودی...

با هربار دیدن آن برگه ها قلبم میلرزید و درد شدیدی به سراغم می آمد...غصه تمام وجودم را میگرفت

با خودم کلنجار میرفتم و به درگاه خدا ناله میکردم که تو چرا اینکار ها را میکنی؟؟

و هربار که از دانشگاه برمیگشتی و اتاق مرتب شده ات را میدیدی میگفتی: مامان لطفا دست به این تکه کاغذ های من نزن...

وهربار ناراحتی من...و هربار سخن تو: یدونه کاملش رو نوشتم و داخل یکی از کتابهات که خیلی دوستش داری برات گذاشتم.

الان که فکرش را میکنم تعجب میکنم این آخری را کی؟کجا؟ ودر چه حالتی نوشتی ک من متوجه نشدم!!!

محمدرضا جان میدانی امروز چه روزیست؟

همان روزیست که آخرین و کاملترین و جدی ترین حرفهایت را نوشتی و به قلب تاریخ سپردی تا راه گشای هم سن وسالهای خودت باشد...

نه! بلکه راهگشای همه ی عاشقان شهدا...

محمدرضا جان 

یادت همواره جاودان...

۱۴/شهریور/۹۴

آتش قلب مادر...


🍃📝| @shahid_dehghan

شهید حمزه ابراهیم حیدر

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۴۳ ب.ظ

فرمانده شهید ماه گذشته لبنان چه کسی بود؟

حزب الله لبنان

ماه اوت سال ۲۰۱۸ میلادی تاریخ شهادت یکی از فرماندهان بزرگ حزب الله را در خود ثبت کرد.

به گزارش مشرق، لبنان یکی از کشورهایی است که طی شش سال جنگ سوریه با گروهک‌های تروریستی به‌عنوان یکی از گروه‌های اصلی مقاومت در صحنه مبارزه با تکفیری‌ها حضور داشته و کنار مجاهدان ایرانی، افغانستانی، پاکستانی، عراقی و سوری در زمره مدافعان حرم اهل بیت(ع) شهدای بسیاری تقدیم جبهه مقاومت کرده است. خط مقاومت اسلامی برای حزب‌الله لبنان که مهمترین و اصلی‌ترین گروه مقاومت این کشور محسوب می‌شود در حال حاضر در دو جبهه نبرد با صهیونیست‌ها در مرز لبنان و نبرد با تکفیری‌ها در سوریه تعریف می‌شود.

با توجه به سقوط حکومت داعش در سوریه و فرار بسیاری از عناصر گروه‌های تروریستی در این مناطق درگیری‌ها در سوریه کمتر شده است، تعداد شهدای جبهه مقاومت هم در سال 2018 به نسبت سال گذشته کاهش یافته است. طبق آنچه در رسانه‌های مقاومت لبنان از اطلاعیه‌های شهدا منعکس شده است، در سال 2017 میلادی نام 172 شهید مقاومت به ثبت رسیده است.

ماه اوت سال 2018 میلادی تاریخ شهادت یکی از فرماندهان بزرگ حزب الله را در خود ثبت کرد. فرمانده شهید حزب‌الله حاج طارق ابراهیم حیدر «أبوعلی جواد» از اهالی «کفردان البقاعیة» در دره بقاع لبنان است . او در 30 اوت سال 2018 میلادی در جبهه مقاومت اسلامی به شهادت رسید. این فرمانده دشهید برادر شهید «حمزة إبراهیم حیدر» است.

"حمزه ابراهیم حیدر" از فرماندهان عملیاتی حزب الله لبنان بود. او از اهالی روستای "کفردان البقاعیه" (در دره "بقاع") بود که با آغاز جنگ سوریه، برای دفاع از حرم راهی سوریه شد و در هشتم تیر ماه 1392 توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

منبع: تسنیم

محسن" یک آتش به‌اختیار تام بود

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۴۰ ب.ظ


همسر شهید حججی درباره تصویری که از اسارت او منتشر شد، گفت: این عکس نشان‌دهنده حق و باطل بود↔️، من بعد از نگاه کردن با دقت به عکس یک لحظه حس نکردم که محسن اسیر است، صلابت را در وجود او دیدم حس کردم که داعشی ملعون اسیر دست آقامحسن است. قطعاً از بغض و کینه است که چاقو کنار او گذاشته‌اند.

 من همه چیز در چهره او دیدم جز ترس اما خستگی را حس کردم، مشخص بود ایشان تا لحظه‌ای که به اسارت درآمده از خودش دفاع می‌کرده است چون لب‌های او خشک بود، اما استوار بودن هم در نگاه او بود، محسن کم نیاورده بود.

محسن یک آتش به‌اختیار تام بود، این آتش به‌اختیار را سال‌ها قبل در مؤسسه شهید کاظمی نشان داد، اگر همه این‌گونه باشیم همه چیز خیلی قشنگ پیش می‌رود و همه محسن‌ها، یکی یکی ساخته می‌شوند.

«همسرم رفت که بگه امام خامنه‌ای تنها نیست؛ رفت که بگه هنوزم مردان خدایی هستند؛ اگه کسی خواست اشکی واسه همسرم بریزه به اشکش هدف بده‌؛ واسه حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) گریه کنه... همه زیر لب فقط بگید امان از دل زینب(س) راهشو ادامه بدید؛ دعا کنید خدا به منم صبر بده؛ التماس دعا.

شهید محسن حججی 

شهید مدافع حرم 

 http://eitaa.com/joinchat/3838967809C6febed3127 

رنگ دنیا برای دخترکانش عوض شد...

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۲۶ ب.ظ

حاج سعید که رفت، 

رنگ دنیا برای دخترکانش عوض شد... 

شاید سپیدِ سپید؛ 

شاید سرخِ سرخ... 

کاش دخترها کمتر بابایی بودند... 

بعد از شهادت آقاسعید،"بابا آبرو داد"سر مشقِ روزگار این بچه‌ها شد.

نازدانه های شهید جاویدالاثر سعید انصاری

 @Agamahmoodreza

او از حلالش گذشت

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۲۳ ب.ظ

شهیدعلےسامےحمزه

او از حلالش گذشت... تو از حرامش نمیگذری...؟!

شهیدى که فقط بیست روز با عشقش زندگی کرد ، در حالی که ده سال به طور مداوم پا به پاى هم عاشق بودند ، ولی بخاطر اختلاف قدیمی خانواده هاشون مجبور به ۱۰سال تحمل و انتظار شدند و جالبه که آنها بعد از ازدواج دقیقاً فقط ۲۰روز باهم زندگی کردند...

آقا داماد دفاع از حریم اهل بیت را مقدم بر ماندن کنار معشوقش دانست و رفت ...

اینکه هر دو فارغ التحصیل رشته حقوق از دانشگاهِ سنت ژوزف لبنان بودند اما قسمت نبود ادامه مسیر زندگی و تحصیل را در کنار هم باشند به کنار و اینکه به امید روزی که در بهشت به هم ملحق شوند هم به کنار ...

اما نکته اى که و یا پیامى که میشه از موضوع این پُست استنباط کرد این هست که آنها با رنج و سختى بسیار و حفظ پاک دامنى و حفظ ارزش ها و شخصیت همدیگه و به دور از هرگونه خلاف شرع ، کار نَشُد در ذهن دیگران را به شُد تبدیل کردن و جالبه برعکس بیشتر عشق و عاشقى هاى الان بود که  با یه بهونه ساده و بى پایه و اساس دختر رو رها کرده و به نوعى شهوت را در لباس محبت قالب همدیگه میکنند و این است وضعیت جامعه کنونى ما..!

شهدا هر جایى که باشند در نهایت اجر و قرب آنها حفظ خواهد شد...

الّلهُــمَّ عَجِّـــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــــرَجْ 

تصویرےازشهیدعلےسامےحمزه وهمسرش

 @AhmadMashlab1995

خاطره ای از شیهد همدانی

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۱۸ ب.ظ

یکی از دوستان نزدیک سردار شهید همدانی می‌گفت: حضرت آقا بعد از ماموریت‌ها به سردار همدانی می‌گفتند: برای حفظ شما دعا می کنم، سردار هم گفته بود توجه شما خستگی را از تن ما در می‌آورد.

سردارشهید حاج حسین همدانی




محمدرضا هم توفهرست بود...

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۱۳ ب.ظ


بسم رب الشهدا 

خاطرات شهید دهقان 

محمدرضا هم توفهرست بود...

یکی از همکارانم برای مدرسه ی غیر دولتی اش چند نیرو میخواست. تعدادی را معرفی کردم، محمدرضا هم در فهرست بود. از قبل به او گفتم که در مصاحبه اش اسم من را نیاورد. قول داد.

وقتی که رفت و نوبت مصاحبه اش شد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، به عنوان یک مربی تربیتی چه می کنید..؟!

او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر بچه را کتک میزنم تا جانش درآید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارم جریان را شنیدم به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی..!!؟

برگشت و گفت من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندید. در حین جدّیت کار، شوخی میکرد و سخت نمیگرفت.

کاری را که دوست داشت انجام میداد.

خاطرات شهید دهقان 

برگرفته از کتاب ابوصال 

مادر شهید 

 @shahid_dehghanamiri

بخش ڪوتاهےازخاطرات شهیدمحمدهادۍذوالفقاری

پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۱۱ ب.ظ


بخش ڪوتاهےازخاطرات

شهیدمحمدهادۍذوالفقاری

در حکایات تاریخی بارها خوانده‌ام که زندگی در شهر نجف برای طلبه های علوم دینی همواره با تحمل مشقات و سختی‌ها همراه است....

برخی‌ها معتقد بودند که اگر کسی میخواهد همنشینی با مولای متقیان 

امیرالمؤمنین  داشته باشد باید این سختیها را تحمل کند.

هادی نیز از این قاعده مستثنا نبود. وقتی به نجف رفت، حدود یک سال و نیم آنجا ماند.

تابستان 1392 و ماه رمضان بود که به ایران بازگشت. مدتی پیش ما بود و 

از حال و هوای نجف میگفت.

همان ایام یک شب توی مسجد او را دیدم. مشغول صحبت شدیم. هادی 

ماجرای اقامتش را برای ما اینگونه تعریف کرد: 

من وقتی وارد نجف شدم نه آنچنان پولی داشتم و نه کسی را میشناختم 

کمی زندگی برای من سخت بود. 

دوست من فقط توانست برنامه‌ی حضور من را در نجف هماهنگ کند. 

روز اول پای درس برخی اساتید رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم 

بیرون. 

کمی در خیابانهای نجف دور زدم. کسی آشنا نبود. برگشتم و حوالی 

حرم، جایی که برای مردم فرش پهن شده بود، خوابیدم!

روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد. پای درس 

اساتید رفتم و توانستم چند استاد خوب پیدا کنم.

مشکل دیگر من این بود که هنوز به خوبی تسلط به زبان عربی نداشتم. باید 

بیشتر تلاش میکردم تا این مشکلات را برطرف کنم.

چند روز کار من این بود که نان یا بیسکویت میخوردم و در کلاس‌های

درس حاضر میشدم.

شبها را نیز در محوطه‌ی اطراف حرم میخوابیدم. حتی یک بار در یکی 

از کوچه‌های نجف روی زمین خوابیدم...

هادےدلمـــ

شهیدمحمدهادۍذوالفقاری

@yazahra_315

روی شانه تابوت چوبی ات تاب می دهی مرا بابا ....

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۴۹ ب.ظ

کودک شش ماهه شهید لطفی نیاسر.

روی شانه ات اگر نشد

روی شانه تابوت چوبی ات

تاب می دهی مرا

بابا ....

شهید محمد مهدی لطفی نیاسر 

شهید راه نابودی‌ اسرائیل 

@modafeonharem

استوری خواهرشهید

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۴۷ ب.ظ

 استوری خواهرشهید

  در پاسخ ب سوالات مربوط به

شهید محمدرضا دهقان...

| @shahid_dehghan

از قید و بند عشق زمینے رهید و رفت...

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۳۵ ب.ظ

یاد کسے ڪہ سوے

حرم پر ڪشید و رفت

از قید و بند عشق

زمینے رهید و رفت...

ققنوس هم به اوج

پرش غبطہ مے خورد

با بالهاے عرشے

عشقش پرید و رفت

شهید مدافع حرم

محمد هادی نژاد

آغاجاری

@modafeonharem

خاطره از شهید دهقان امیری

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۲۸ ب.ظ


خواب دیدم محمد بالا سر مزار شهید جهان آرا نشسته و با گل های پرپر در حال درست کردن بیضی مانندی به دور اسم شهید جهان آراست..

وقتی از خواب بیدار شدم از دخترم سراغ فیلم های محمدرضا رو گرفتم، که بالاخره یه فیلمی دقیقا به همون شکل خوابم، محمدرضا بالا سر شهید جهان آرا نشسته داره دور اسم شهید جهان آرا رو با گل درست میکنه...

و جالب تر این که در فیلم مکالمه ای به این مضمون بین محمدرضا و دخترم رد و بدل میشه:

محمدرضا: دعا کن شهید بشم

دخترم: چه خودشم تحویل میگیره

حالا کجا شهید میشی!؟

محمدرضا: دمشق

دخترم: اونوقت دمشق کجا میره؟

محمدرضا: حلب...

این مکالمه برای دوسال قبل از شهادته...

نقل از مادر بزرگوار شهیدمحمدرضادهقان

 @shahid_dehghan

از ساچمه تا ترکش

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۲۱ ب.ظ


از ساچمه تا ترکش

سال آخر دبیرستان بود. 

یک روز کلاس کنکور را پیچانده و با بچه های پایگاه رفته بود اردو.

عصری که برگشت، انگشت شستش باند پیچی شده بود.

اول می خواست پنهان کند و نگوید چه بلایی سر انگشتش آورده، اما بعدا معلوم شد که توی اردو چیزی را هدف تیراندازی گذاشتند تا با تفنگِ بادی بزنند.

یکی از بچه ها گفته هدف را جابه جا کنید.

محمودرضا هم هدف را گرفت روی دستش و گفته بزنید!

ساچمه را زده بودند روی ناخن شستش!

در عکس رادیو گرافی ، ساچمه کنار بند اول انگشت پیدا بود.

آن روز محمودرضا عمل شد.!

ساچمه را از انگشتش درآوردند و به خیر گذشت، اما ما تحمل همان اندازه جراحتِ او را هم نداشتیم.

دی ماه سال ۹۲ وقتی در معراج شهدای تهران رفتم بالای سرش ، هنوز لباس رزمش تنش بود.

از زخم هایش فقط جای یک زخم زیر چانه و ترکشی که به سرش اصابت کرده بود دیده می شد.

در بهشت زهرا (س) و قبل از شروع مراسم تشییع ، زخم های تنش را که دیدم ، یاد آن ساچمه افتادم و تلخی و زخمِ انگشت شستش!

اما آن زخمِ کوچک کجا و جراحتِ ناشی از اصابت ۳۵ ترکش به سینه و پهلو کجا؟!

یکی از ترکش ها از زیر کتف چپش بیرون زده بود و شاید ،

محمودرضا با همان ترکش پریده بود.

تو شهید نمی شوی، روایت هایی از حیاتِ جاودانه شهید محمودرضا بیضائی به روایت برادر 

 @Agamahmoodreza

خاطره ای از شهید جلال ملک محمدی

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۱۶ ب.ظ

مدافع حرم ، شهید ملک محمدی

اهالی یکی از روستاهای محروم به نام پشتگ شهید مدافع حرم محمدجلال ملک محمدی بعد از شهادتش این شهید رشید نام روستا را به نام جلال آباد تغییر دادند.

داستان واقعی از زندگی شهید محمدجلال ملک محمدی

شهید محمد جلال ملک محمدی چندی پیش در جریان آزادسازی موصل از دست تروریست های تکفیری مجروح شده بود،همسر این شهید رزمنده خاطراتی جالب از زندگی او روایت کرده است.مدافع حرم

«محمدجلال ملک محمدی» شهید مدافع حرمی ست که در جریان فعالیت های جهادی خود آنقدر خدمت کرد که بعد از شهادتش اهالی یکی از روستاهای محروم محل خدمتش نام روستا را به نام «جلال آباد» تغییر دادند.

جلال از نوجوانی پیگیر اردوهای جهادی بود. با سختی مرخصی می گرفت که در مناطق محروم کار کند. برای رسیدگی به مناطق محروم پول جمع می کرد تا بتواند در آن جا کارهای عمرانی انجام دهد. به گفته مادرش جلال همه کار می کرد. کاری نبود که بگوید نمی تواند. اهالی روستای پُشَگ کرمان «محمدجلال ملک محمدی» را خوب می شناسند.

مدافع حرم

کسی که گروهی جمع کرد تا برای اهالی روستا نزدیک به 20 کیلومتر لوله کشی کند تا بالاخره به روستای محرومشان آب برسد. از هیئت ها پول جمع می کرد تا برای روستاییان مسجد بسازد. حتی در گرمای 45 درجه هوا اگر کسی کمک نمی کرد، خودش تمام کارها را انجام می داد و گله ای از کسی نداشت. تنها یک گله داشت که چرا نماز را در مسجد به جماعت نمی خوانند و بین نماز تسبیحات حضرت زهرا را نمی گویند.

شاید این تنها خواسته جلال از همه روزهای سخت کارکردن بود. همسر شهید از روزهای سخت جهادی خاطره ای دارد. خاطره ای که دوباره آدم را مات اخلاق جلال می کند:« در یکی از اردوهای جهادی یکی از باسابقه ها با یکی از جوان ها دعوایش می شود. آن بنده خدا از شدت عصبانیت دستش را بلند می کند و اشتباهی به صورت جلال می زند.

جلال می گوید:حاج آقا مرا بزن خودت را خالی کن ولی کاری به او نداشته باش. چون آن ها تازه آمده اند ممکن است با این کار زده شوند. آن بنده خدا از شدت عصبانیت چندین مرتبه جلال را می زند تا آرام شود. بعد شب خوابی می بیند که فردا می آید و عذرخواهی می کند.»

خط: شهیدمحمدحسین محمدخانی

يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۱۳ ب.ظ


بسم الله

قربة الی الله 


چنان کسی که بلد نیست راه مقصد را

تمام حاصلم از عشق دربه در شدن است...

و این غصه،

قصه ی ماست....

خط: شهیدمحمدحسین محمدخانی

@bi_to_be_sar_nemishavadd