دست نوشته شهید سید میلاد مصطفوی
دست نوشته شهید بی سر سیدمیلاد مصطفوی
روز تولدش با شهید قجه ای یکی بوده.
دست نوشته شهید بی سر سیدمیلاد مصطفوی
روز تولدش با شهید قجه ای یکی بوده.
می گفت: سید ابراهیم که با بچه هاش رفت من هم رفتم به بچه ها سر بزنم بچه های فاتحین هم برای کمک اضافه شده بودن از غرب و از زیر تپه اصلی اذیتمون می کردن. بچه بسیجی ها خط دفاعی غربی رو پوشش می دادن. می گفت: داغون بودم چون نتونستم به هدف برسم. آخه اینجوری بچه ها که جلوتر زده بودن اذیت می شدن. یه گوشه می شستم و سرم رو بین دوتا بازوهام می گرفتم و به اتفاقاتی که تو محورهای دیگه می افتاد گوش می دادم. می گفت: معلوم بود که فشار سید ابراهیم و بچه هاش هم بی نتیجه بود. درگیری سمت ما هم داشت کم کم بیشتر می شد. خمپاره بود که رو سر بچه ها می اومد. با اون حالم همش به بچه ها روحیه می دادم. می گفت: سعی می کردم تو منطقه زیر آتیش راحت راه برم تا بچه ها روحیه شون رو از دست ندن. حتی وقتی بعضیاشون از ترس اینکه تیر و ترکش اصابت کنه خمیده راه می رفتن سرشون داد می زدم و می گفتم کمرت رو راست کن و مثل مرد راه برو، اگه اون تیر و ترکش سهم تو باشه، چه خمیده چه ایستاده ... سعی می کردم اینجوری روحیه بدم. می گفت: الحمدلله تو این کار موفق بودم. بچه ها باخنده میگفتن فلانی ضد گلوله است!!! می گفت: خوندم رو رسونده بودم به اول خط. از اونجا تپه کاملاً مشخص بود. خمپاره هایی که بچه ها می ریختن خوب رو اهداف نمی نشست. از اون پایین با بیسیم به خمپاره چی تصحیحات می دادم، اما انگار نه انگار. می دیدم دشمن چیجوری از یه موضعی می دویدن تو یه موضع دیگه، انگار داشتن بازی می کردن با ما. از سید ابراهیم هم خبری نبود. می گفت: ظهر شد. تو محور های دیگه هم گره افتاده بود. اما یواش یواش دیدم پشت بیسیم خبرها دارن بهتر و بهتر می شن. بچه ها تونسته بودن محور خودشون رو تصرف کنن. اما هنوز تپه اصلی دردسر بود. دوباره شروع کردم به تصحیحات دادن به خمپاره. می گفت: از ظهر که رد شدیم یهو ورق برگشت، گلوله های خمپاره همون جایی فرود میومد که باید میومد. روی تپه غوغایی شده بود. از او پایین می دیدم که خمپاره چی چیجوری داره گل میکاره. دشمن حسابی ریخته بود بهم. نیروهای تو خط ما هم با دیدن اتفاقات روی تپه داشتن جون دوباره می گرفتن. می گفت: تو همین احوال بود که صحنه ی عجیبی دیدم. از بلندی روبروی تپه اصلی گروهی از بچه های فاطمی عین سیل سرازیر شدن روی دشمن ... صحنه عجیبی بود ... و این ضربه ی آخر بود. کار تموم شد. سید ابراهیم و بچه هاش عین شیر رسیدن بالا سر کفتارها و کارشون رو ساختن. به مدد حضرت زهرا (س) تپه هم تصرف شد. تا اینکه ابتدا پیشروی بسیار عالی و در حد چشم گیر بود...
فاطمیون سرافراز ، و جیش سوری نسبتا پیش بودند، ولی حزب الله لبنان بعلت وجود تله های انفجاری مختلف که کنار جاده ی اصلی و داخل باغها و منازل بود، سرعتش کند شده و عملا زمینگیر شد...
و چون قرار بود هر سه محور همزمان و اصطلاحا در یک راستا و شبیه خط دشتبان پیشروی داشته باشند،با متوقف شدن بچه های حزب الله، دو محور شرقی و غربی مجبور به توقف شدند...و حدود 4 روز خط پدافندی تشکیل داده و از مواضع فتح شده دفاع میکردیم...
که بعلت شیوه ی خاص جنگی داعش، نسبت به النصره و دیگر گروهها، که در اون منطقه حضور داشتند،در اون شرایط سخت و گرمای حدود ۴۵درجه و با دهان روزه،کار بسیار سخت و طاقات فرسا بود...
که طی اون ۴ روز و قضایایی که قبلا عنوان کردم (قضیه ی خودرو صوتی که با شهید سید ابراهیم ، رفتیم تو دل دشمن که نمیدونستیم خودی هستند ویا دشمن و رگباری که به سمتمون زدن و ماشین رو سوراخ سوراخ کردن، که ابته فایل صوتی کاملش رو فبلا گذاشتم)شهیدان بزرگواری همچون برادران شهید مصطفی و مجتبی بختی و شهید علی احمد حسینی (ذوالفقار)رو از دست دادیم...که خودش کلی مفصله...
خلاصه،با طولانی شدن کار، به ایام عید فطر نزدیک میشدیم، و شیعیان حزب الله هم چون عید فطر ، براشون عید بزرگی هست و چندین روز رو تعطیل هستند، لذا رزمنده های جدید که قرار بود جایگزین بشن، با تاخیر اومدن منطقه و همین باعث شد که کار با تاخیر بیشتری پیش بره...
دشمن هم بسیار اعتقادی و مصمم اومده بود پای کار...
طوریکه تو اون ۴ شب، شبی نبود که آروم باشن،و هر شب با پیشروی و نفوذ به نزدیکی خطوطمون، درگیری ایجاد کرده و سعی در تضعیف روحیه ی رزمنده ها داشتن...
که البته با مقاومت شدید و مردانه ی شیر بچه های فاطمی مواجه شده و پس از دادن تلفات چشمگیر ، عقب نشینی کرده و به مواضع خودشون برمیگشتن،که در مواردی هم ، از بچه های ما به شهادت میرسیدند...
🔻نمونه اش،قبلا چند تا کلیپ مربوط به همین عملیات، از جنازه های نحسشون،گذاشتم و کلیپی که شهید سید ابراهیم بالای سر یکیشون، به داعشی ها هشدار میده...
کار چون شبانه روزی و سنگین بود، با سید ابراهیم تقسیم کار کرده و یه شب مسئولیت با من بود یه شب با سید ابراهیم...
یکی از همون شبها به اتفاق چند تا از رفقا که دو نفرشون الان تو گروه حضور دارن(یک نفر برادر شهید خاوری و یکی دیگر از دوستان که امروز براشون آستین بالا زدن)،و شهید ذوالفقار، برای آوردن آذوقه و مهمات به عقبه مراجعه کردیم...پس از تهیه ی مقداری آذوقه، یخ، میوه و مهمات رسام و...به خط برگشتیم...
تو راه برگشت و به دلیل حضور در منطقه ی تپه ماهوری و دشت و عدم وجود جاده(که بر اثر تردد خودروهامون که هرکدوم مسیری رو توی اون دشت خاک رملی انتخاب کرده بودند و بهمین علت چندین راه و بیراهه بوجود اومده بود و بیشتر مسیر رو باید با دنده ی کمک تردد میکردیم و پس از هر بار تردد، تمام ماشین و سرنشینها، از خاک شناخته نمیشدن) مسیر رو گم کردم...
ادامه دارد ...
منبع: اماج
کانال خبری مدافعان حرم
@ModafeaneHaram
"نقل از صفحه دوست شهید"
شهیدی که نزدیک به دوسال باتغییر هویت خودرا افغانستانی معرفی کرده بود و به همراه بچه های فاطمیون بدفاع از حرم مشغول بود.
اهل روستاههای تربت جام
به روایت از اقوام شهید قاسم پور :
بعد از شهادت ایشون همرزمان و دوستانشون میرن به خانواده شهید خبرشو بدن می بینن پارچه زدن اقای قاسم پور ( پدر شهید ) زیارت کربلا گوارای وجودتان .
آره زیارت کربلا گوارای وجودتان .
مادر و پدر شهید تازه از کربلا برگشته بودن نتونسته بودن برن داخل منزل شهید و خبر شهادت مصطفی رو بدن
بعد از چند روز که میرن خبر شهادت مصطفی رو بدن با مادرش که صحبت میکنن مادرش میگه تو کربلا تو خواب دیده بودم و متوجه اتفاقی برا مصطفی شده بودم .
اونجا مادر شهید رفته بودن کنار ضریح امام حسین ع و به آقا گفته بودن که یا سلامتش نگه دار یا اینکه شهید شده به شما میسپارمش یا امام حسین (ع ).
واقعا روز تشییع جنازه هم خیلی از همرزم هاش اومده بودن
هر کدوم گوشه ای خلوت کرده بودن با خدای خودشون و مصطفی .
اللهم ارزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک
@fatemeeun313
یکی از دوستانش جملهای عربی را برایم پیامک کرده بود و اولش نوشته بود: این سخنی ازمحمودرضاست. آن جمله این بود:
«اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة». یعنی: «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! پرسیدم: این جمله را محمودرضا کجا گفته؟ گفت: آخرین باری که تهران بود و با هم کلاس اجرا کردیم، این جمله را اول کلاس روی تخته سیاه نوشت من هم آنرا توی دفترم یادداشت کردم. جمله برای بیست و هشت روز قبل از شهادتش بود.
نقل از برادر شهید
شادی روح مطهر شهدا صلوات
https://telegram.me/joinchat/BiJB-T51ZFonOjO8RdEtCw
Ravayate_Fath
سارقی که زندگی اش با صحبت ها و نصیحت های شهید مدافع حرم سید مجتبی ابوالقاسمی تغییر کرده بود، وقتی متوجه شهادت سید شد، با گریه گفت: سید کجاست که ببینه چقدر زندگی ام تغییر کرده...
به گزارش خبرگزاری بسیج، یکی از دوستان شهید مدافع حرم سید مجتبی ابوالقاسمی در خاطره ای آورده است:
گوشیم موبایلم زنگ خورد.سید مجتبی بود. گفتم: «آقا سید عجب شبی زنگ زدی، شب میلاد حضرت ابوالفضل است و من عیدی میخوام.» سید گفت: « شوخی رو بزار برای بعد فقط بگو کجایی؟» گفتم: «مسجدم،» گفت: «سریع بیا دم در».
دلم ریخت و نگران شدم. با عجله خودم رو به دم در رساندم. سید نگاهی بهم کرد و گفت: «چرا پس با دمپایی اومدی؟ من عجله دارم سریع کفش بپوش و بیا فلان آدرس دنبالم.» منم سریع کفش پوشیدم و رفتم.آقا سید شخصی رو دستگیر و مقداری طلا و جواهرات سرقتی ازش گرفته بود.
با هر سختی که بود سارق رو به حوزه منتقل کردیم. سید به عنوان مسوول عملیات حوزه بسیج چندتا سوال ازش پرسید و شروع کرد به نصیحت کردنش که این مال دزدی چ تاثیراتی رو زندگی و فرزندت دارد و ...
آن شخص تحت تاثیر صحبتها،مهربانی و شخصیت سید مجتبی قرار گرفت و شروع به گریستن کرد. در نهایت زنگ زدیم به صاحب منزل سرقت شده آمد و بعد از تحویل گرفتن طلا و جواهرات گفت که من از سارق شکایتی ندارم.
سید به سارق گفت که آزادت میکنم که بروی و سارق که تحت تاثیر صحبت های سارق قرار گرفته بود، وقتی که فهمید شب میلاد حضرت ابوالفضل است اصرار داشت که دست سید را ببوسد اما سید اجازه نداد. سید قرآن کوچکی از جیبش درآورد و گفت: «این رو ببوس و در پناه قرآن برو ...»
پنج ماه بعد،قرار بود پیکر سید مجتبی را ساعت 23 از فرودگاه اهواز تحویل بگیریم. بنر بزرگ این شهید، در درب حوزه حمزه سیدالشهدا خودنمایی می کرد. در آن شلوغی نگاهم به شخصی افتاد که به همراه دختر کوچکش روی موتورنشسته و با دست بر پیشانی خود میزد.گویی دنبال یک چهره ی آشنا میگشت.مرا دید و صدایم زد و گفت: «مرا میشناسی؟»قیافه اش آشنا بود. گفت: «من همان سارقی هستم که آن شب دستگیرم کردین. فقط بهم بگو این شهید همون سید بامرام و خوش رو است؟» گفتم:«آره »صدای گریه اش بلند شد. میگفت که بعد از اون صحبتها عوض شده است و کار خلاف را کنار گذشته و به زندگی کنار زن و بچه با رزق و روزی حلال ادامه می دهد. می گفت سید کجاست که ببیند چقدر زندگی ام تغییر کرده است...
چند وقت پیش مراسمی بود در آستانه متبرکه سبزقبا که باز این شخص را آنجا دیدم که با همسر و فرزندش برای زیارت آمده بودند تا مرا دید بغلم کرد و باز شروع به گریه کردن کرد...
دوش دیدم جوانی گریه آلود
به سر می زد ز داغ رفتن تو
به زیر لب چنین می گفت سید
امان و الامان یا حضرت هو
به کانال کوله بار(اخبار راهیان نور) بپیوندید/ شما دعوتی به کانال شهدا
@koolebarir
رزمنده هایی که از معرکه خان طومان برگشتن، میگن هرکسی رو که شهید بلباسی اصلاح کرد، شهید شد ..
شهید مدافع حرم محمد بلباسی در حال اصلاح موهای شهیدمدافع حرم حسن رجایی فر
کجایید ای شهیدان خدایی...
روحمان با یادشان شاد
خان طومان حلب سوریه سوریا
امان از شام
کانال روایت فتح
@ravaayatefath
هی دست میرود به کمرها یکی یکی
وقتی که میرسند خبرها یکی یکی
خم گشته است قد پدرها دوتا دوتا
وقتی که میرسند پسرها یکی یکی
باب نیاز باب شهادت درِ بهشت
روی تو باز شد همه درها یکی یکی
سردار بیسر آمدهای تا که خم شوند
از روی دارها همه سرها یکی یکی
رفتی که وا شوند پس از تو به چشم ما
مشتِ پُر قضا و قدرها یکی یکی
رفتی که بین مردم دنیا عوض شود
دربارهی بهشت نظرها یکی یکی
در آسمان دهیم به هم ما نشانشان
آنان که گم شدند سحرها یکی یکی
آنان که تا سحر به تماشای یادشان
قد راست میکنند پدرها یکی یکی
شهید مدافع حرم علی رضا بابایی که عشیره سنی البو عیسی در عامریه الفلوجه را فرماندهی میکرد به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهید علیرضا بابایی کارمند دانشگاه اراک بود و در راه دفاع از حریم اهل بیت(ع) ۲۵ اردیبهشت در فلوجه عراق در تله انفجاری تروریستهای تکفیری گرفتار و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
کانال شهدای مدافع حرم قم
https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT_T9it7MjzkJw
شهید بزرگوار از لشکر فاطمیون
شیخ محمد رضایی
حاضرم تمام بدنم گلوله باران شود اما ذره ای از حرم حضرت زینب (س) کم نشود
بعد از شهادت بدن را که دیدیم به حرفش پی بردیم.
کانال رسمی رسانه فاطمیون
@resanefatemiyoon
محمدرضا تو دوران تحصیلش، چه مدرسه چه دانشگاه، خیلی شیطنت داشت...
اونقدری که اساتید از دستش خیلی شاکی بودن.
و از این بابت خیلی سرزنش میشد...
با تمام این ها، اساتیدش واسش قابل احترام بودند و دوستشون داشت.. و به خاطر تنبیه ها و جریمه ها کینه و دلخوری واسش به وجود نمیومد..
ولی مودب بود، اگر شیطنتی هم می کرد، سعی داشت دلخوری ایجاد نشه..
آخر سال هم میرفت از اساتید حلالیت می طلبید...
شاید هیچکس فکرش رو نمی کرد، "شاگرد شلوغ مدرسه و دانشگاه" بشه استاد عشق و شهادت...
کانال شهید @shahid_dehghan
شهادت شب اول صفر۹۴
بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم
@Shohadaye_Modafe_Haram
به بانویی می اندیشم که هشت سال پیش با همسرش عماد سال گذشته با فرزندش جهاد
وهم اکنون با برادرش مصطفی بدر الدین وداع می کند ...
بی گمان صبرش از زینب است ...
السلام علی قلب زینب الکبری السلام علی جبل صــــــــــبر السلام علی فخر المخدرات السلام علی بطلة کربـــــلاء
روایت فتح
@ravaayatefath
به گزارش سرویس مقاومت جام نیـوز، زهرا عطری، دختر پاسدار شهید محمدحسین عطری، دومین شهید گیلانی مدافع حرم در اجلاسیه پایانی کنگره ملی 8 هزار شهید گیلان، دلنوشتهای خطاب به پدر شهیدش خواند که متن آن به این شرح است:
بسم رب الشهداء و الصدیقین. اردیبهشت دوباره آمده است، ماه قشنگ شکوفه باران درختها، اردیبهشت برای من ماه که نه فصل خاطرههاست، حکایت آخرین دیدار، اردیبهشت بود که رفتی و رفتنت غربت غریب مرا تا همیشه زنده کرد.
اردیبهشت همیشه قشنگ است، ماهی که درختها چادر شکوفه بر سر میکشند. بابا حسین، نگاه کن. زهرای تو هم چادر سرش گذاشته است. یادم نمیرود خورشید در نگاه تو میشکفت وقتی که چادر نماز کودکی بر سرم مینشست و با تو همگام میشدم، چادرم سرشار بود از شکوفه و چشمهای تو ستاره باران مهربانی.
یادت که هست ماه و ستارهها را به من نشان دادی وقتی در سایه سار آسمان شب میایستادیم. بابا، ببین نشستهام زیر نور ماه و گوشوارهای که قبل از رفتنت خریدی، به گوشم هست مثل همه حرفهای قشنگی که از یاد نمیبرم.
حالا دلتنگ همه حرفهای گفته و ناگفته تو هستم. دلم برایت که تنگ میشود به خودم در قاب آینه نگاه میکنم، لابد خبر داری که چشمهای تو انگار توی صورتم جا مانده است، نگاه کن، ببین، شبیه تو هستم، مگر نه عزیز من؟
اینجا هر روز من هستم و درس و مدرسه. هر روز صدای زنگ آخر که بلند میشود نگاه من باز هم پی حضور تو میدود. اصلا نمیدانم چرا باور نمیکنم تو دیگر هیچ وقت پشت در مدرسه آمدنم را انتظار نمیکشی. من دلتنگ تو، شبها چشم انتظار آمدنت به خوابهایم هستم.
روزهای بسیار از آن اردیبهشت که رفتی گذشته و من خسته هستم از حساب و کتاب زمان نبودنت. گفتم کتاب، حتما یادت هست من و تو و مادر، با هم کتاب میخواندیم.
"پایی که جا ماند" روایت قشنگی بود. ما شکوه عشق به وطن را ورق ورق با هم در یک کتاب به تماشا نشستیم و بعد وقتی پیکرت از فراسوی مرزها آمد، دیدیم جای هر دو پای تو خالی بود.
من مفهوم عشق به اسلام و وطن را از تو آموختم، من بی قراریات از به خاک و خون کشیده شدن انسانهای بیگناه را میفهمم اما نگاهت را هم از یاد نمیبرم. آن زمان که پرسیدی: دخترم، وقتی که پیر شدم و آمدم خانهات مهمانی، برای بابا غذا چه خواهی پخت؟ بابا، تو چقدر زود رفتی؟ من هنوز بزرگ نشده بودم تا برایت سفره پهن کنم و غذایی که قولش را داده بودم، مهیا کنم.
بابا حسین، ببین، دوباره اردیبهشت آمده است. اردیبهشت، ماه قشنگی است برای مرور خاطرهها. یک وقتهایی نگاه میکنم به محمدمهدی، نمیدانم الان تو را به یاد دارد یا نه؟ برادر کوچکم، افطارهای حیاط جمکران و شامهای روی پشت بام خانه قم یادش نیست، من اما زیارت حضرت معصومه (س)، کوه خضر، داستانهای بچههای کربلا و حضرت زینب(س)، همه را یادم هست، لبخندهای تو، سینما، دستبند، عروسک، پارک و لطف با تو بودن تا همیشه بر دل من نقش بسته است.
میدانم نباید این حرفها را بزنم، عقل من میرسد محمدمهدی قلب کوچکی دارد، امروز من همه خاطراتم را مینویسم او بزرگ میشود و خود میخواند.
بابا حسین، میدانم که خبر داری کاغذهای سفید و مدادهای رنگی همیشه با من است، تو را میکشم توی بهشت نشستهای زیر سایه درختهای بلند و گوش سپردهای به زمزمه رود و آواز پرندهها.
کاش بابا آنجا که هستی سؤالهای مرا هم میشنیدی. من نمیدانم اختلاس، رانت، رشوه، زمین خواری و تهاجم فرهنگی معنیاش چیست؟ اما وقتی که حرفشان به میان میآید مادرم غصه اش میگیرد.
بابا حسین، من هر شب برای ظهور دعا میکنم برای آمدن یوسف زهرا(س).
پاسدار شهید محمدحسین عطری، دومین شهید گیلانی مدافع حرم 14خرداد 1392 در شب شهادت باب الحوائج، حضرت امام موسی کاظم(ع) در سوریه در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در سن 37 سالگی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در سلیمان داراب رشت در جوار مزار روحانی شهید میرزاکوچک خان به خاک سپرده شد.
از شهید عطری دو فرزند دختر به نامهای زهرا و محمدمهدی به یادگار مانده است.
تسنیم
شهید«محمد علی خادمی»
فرزند:محمدیوسف
ولادت:۱۳۶۰
شهادت:۱۳۹۴
محل شهادت:حلب
کانال رسمی سرداران«فاطمیون»
@Sh_fatemi
مشروح روزنامه ی شهر آرا از دومین سالگرد شهادت مدافع حرم، حسن قاسمی دانا همراه با یادبود شهید جواد محمدی برگزار شد نام جاوید حرم
معین اصغری : باران لطیفی قبل از مراسم گرفته بود. انگار آسمان هم نمیخواست بغض خود را در غربت مدافعین حرمی که اینروزها در چنگال حرامیها گرفتار آمدهاند، نگه دارد.
قبل از شروع رسمی مراسم، کلیپی از شعرخوانی زیبای صابرخراسانی در اولین سالگرد بزرگداشت شهید حسن قاسمیدانا پخش شد که فضای جلسه را برای شروع مراسم آماده کرد.
تا چشم کار میکرد، سالن پر شده بود از آنهایی که آمده بودند تا بگویند اگر از حرم عمه سادات جسما دور هستند، دل و جانشان در آن هوا سیر میکند. آمده بودند تا بگویند حرم آلا... خط قرمز شیعه است و اگر کسی بخواهد نگاه چپ به آن بکند، خونش پای خودش است. آمده بودند تا بگوید جان حقیرتر از آن است اگر در پای جانان قربان نشود.
افغانی و ایرانی در این مراسم دو واژه تنها بودند که در زیر چتر «مدافعان حرم» به هم پیوستند و یک نگاه را ساختند؛ نگاهی که از کربلا شروع میشود و انتهای آن به روز موعود میرسد؛ روزیکه آخرین مدافع حرم از راه خواهد رسید و همه حرامیها را سر جایشان خواهد نشاند.
اولین سخنران مراسم سردار سعید قاسمی بود. وی کاربرد اصطلاح ایرانی و افغانستانی را دسیسه دشمنان اسلام دانست و گفت: قلب تمام منطقه، کشور ایران است. همه ما یکی هستیم و ایرانی و افغانستانی نداریم. همه ما باید به حکومت بزرگ اسلام فکر کنیم. مرجع این تفکر امامخمینی(ره) است؛ چراکه ایشان هرگز برای اسلام حدومرز قائل نبود.
موازنه جدید قدرت
در پنج سال گذشته فتنه عمیقی سراسر جهان اسلام را فراگرفت که فراتر از چیزی است که ما خیلی ساده به آن نگاه میکنیم و نهایت احساس ما این است که اگر بهنوعی خودمان یا بچههای افغانستانی و پاکستانی بتوانیم جلوی این فتنه را سد کنیم، موفقیم؛ لکن کم کم مطالبی پشت صفحات مقابل ما پیدا میشود که توجهکردن به این مطلب و اقوال و صحبتهایی که به گوش ما میرسد، زنگ خطر را بیشتر ازپیش به صدا در می آورد.
وی افزود: انقلاب اسلامی زلزلهای ایجاد کرد که تمام جهان را تحتتاثیر قرار داد. امروز در یک تحلیل کلان بر این باور هستیم که تمامی تحولاتی که حتی ربطی به جهان اسلام ندارد، منبعث از انقلاب اسلامی ماست. موازنه قدرت در جهان را روحا... بههم ریخت.
قاسمی با اشاره به چپاولگری دشمنان در طول تاریخ ایران، مرزهای کشور را فراتر از نقشه امروزی بیان کرد و افزود: در طول سالیان سال، هر زمان که به این کشور حمله میشد، بخشی از خاک ایران به تاراج میرفت؛ درحالیکه شاهد هستیم در طول سه دهه پسازانقلاب تاکنون، حتی یکوجب از مرزهای ایران اشغال نشده است.
این فعال فرهنگی اظهار کرد: از برکت خون شهدای ایرانی و افغانستانی است که در تمام این مدت، حریم ایران اسلامی پابرجا مانده است.
فیلم سازهای ما کجا هستند؟
بعد از انقلاب اسلامی توطئهها و فتنهها متناسب از درکی که استکبار نسبت به ما داشت، تغییر کرد. ماجرای امروز سوریه در اوایل انقلاب ظرف کمتر از یک ماه در کشور خود ما اتفاق افتاد؛ تجزیهطلبی در گنبد، آذربایجان و کردستان. اینکه ما چطوری توانستیم از چنبره تجزیهطلبی ظرف دو سال بیرون بیاییم و به عمق عظمت فکری جنگاوری کاوه، محمد بروجردی و متوسلیان پیببریم، باید تاریخ فیلم بسازد و نویسندگانش بنویسند که معلوم نیست کجا هستند. فیلمسازهای ما با هزینههای میلیاردی به هزار سوژه بی ارزش میپردازند؛ اما چنینمسائلی برایشان اهمیت ندارد.
قاسمی از مدل فکری برخی افراد ناآگاه و غفلتزدگان جامعه انتقاد کرد و گفت: برخی اینروزها با یک منش فکری خاص به مدافعان حرم و خانوادههای آنها میگویند که شما چرا برای دفاع به سوریه میروید و به شما چه ربطی دارد. درواقع باید گفت حتی با هزار استدلال نیز نمیتوان اینگونه افراد را که بههیچوجه در این وادی نیستند، سرخط کرد. وای از زخمزبانهایی که آنها به مادران شهدا میزنند و میگویند که بچه شما بهخاطر یکمشت دلار به سوریه رفته است. میگویند مگر دیوانهاید که اجازه میدهید فرزندانتان به سوریه بروند؟ این زخمزبانها ناشی از یک انحراف فکری است. بگذارید زخمزبانهایشان را بزنند.
وی مادران شهدای مدافع حرم را دارای سواد و درک سیاسی ویژهای دانست و بیان کرد: همین مادران شهدا به قول برخی و در ظاهر، از درک و شعور سیاسی برخوردار نیستند؛ اما درواقع همینها هستند که فهمیدند باید فرزندانشان را برای دفاع از اسلام راهی سوریه و عراق کنند. مادرانی که عکس فرزندان شهیدشان را در آغوش خویش میگیرند، بیش از هرکسی قدر و ارزش نعمت آزادی و امنیت را میدانند؛ البته باید گفت بسیاری از نابکاران سیاسی و اقتصادی، بیش از دیگران از این خون متنعم خواهند شد.وی مدل فکری این افراد را با مدل فکری فتنهگران سال٨٨ یکی دانست و افزود: اینها پیروان همان افرادی هستند که در سال٨٨ شعار نه غزه، نه لبنان را سر دادند. آنها جنگ سوریه و عراق را بیربط با کشور ایران تصور میکنند.
این کارشناس مسائل استراتژیک در ادامه به دسیسههای آمریکا اشاره و اظهار کرد: هیلاریکلینتون در کتابی اعتراف میکند که داعش را خودش خلق کرده است. او جنگ داخلی را بهترین راهکار نابودی مسلمانان میداند؛ چون به عقیده آنها درهرصورت کشتهشدن افراد از هرکدام از طرفین درگیری در جنگهای داخلی، بهنفع آمریکا و متحدانش خواهد بود. بر اساس این فکر، وقتی توپ دعوا داخل زمین مسلمانان بیفتد، بحران از غرب دور خواهد شد؛ چراکه بازارهای آنها رونق یافته و باعث میشود اسرائیل حداقل تا دو دهه دیگر احساس امنیت کند.
وی با بررسی بخشی از تاریخ جنگهای افغانستان گفت: بحران کشور افغانستان از زمان پدیدارشدن طالبان و اشغال این کشور توسط آنان به اوج خود رسید. نطفه طالبان از ابتدا آمریکایی نبود، درست مشابه سازمان مجاهدین خلق که بعدها به انحراف کشیده شد.
این فرمانده دفاع مقدس با جدیخواندن خواب دشمنان برای مسلمانان، افزود: اگر همینامروز مطابق میل غرب رفتار کنیم و پرچم سفید تسلیمشدن را بالای سر بگیریم، اگر در مقابل آنها سر تعظیم فرود آوریم، آیا آنها بازهم با ما کاری نخواهند داشت؟ متاسفانه برخی در داخل تصور میکنند اگر با آمریکا تعامل داشته باشیم، دیگر دچار تنش نخواهیم شد. این درحالی است که علت اصلی همه این تنشها در منطقه، خود غرب است. انتهای دیپلماسی لبخند
است.
رونمایی از فیلم «عروسک»
در ادامه مراسم، فتوکلیپ ویژه روزنامه شهرآرا پخش و از فیلم کوتاه «عروسک» با مضمون شهدای مدافع حرم و تیپ فاطمیون رونمایی شد. فیلم کوتاه عروسک به کارگردانی مرتضی علیزاده و هاشم مسعودی تهیه شده که در آن برخی اعضای لشکر فاطمیون به هنرنمایی پرداختهاند.
در این فیلم برخی قساوتها و حیلههای داعش بهنمایش گذاشته شده است. بمبگذاری در جلد قرآن یکی از حیلههای داعش برای ازبین بردن مسلمانان است که در این فیلم نشان داده میشود.
حمید شجاعی از رزمندههای هنرمند مدافع حرم در فیلم کوتاه عروسک بازی کرده است. این فیلم با حضور خانواده حسن قاسمیدانا و جانباز مدافع حرم رونمایی و برای حضار بهنمایش گذاشته شد.
بابا جان
رفته بودی که بیایی
چقَدَر طول کشید....
شهیدسید رضاطاهر
شهادت خانطومان
کانال شهدای مدافع حرم
https://telegram.me/joinchat/CBT8KzyFowlZRyuVEsN42Q