مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه



«سیدروح الله موسوی»

نام جهادی:«پیمان»

فرزند:«سید ابراهیم»

متولد:۱۳۵۷

شهادت:۱۳۹۲

وضعیت:مفقودالاثر

موشک ضدنفر آرپی جی هفت حدود دویست و پنجاه تا ساچمه داره که تاثیر هر ساچمه کمتر از یک گلوله نیست

معلم بهم خبر داد که یکی از بچه های فاطمیون زخمی شده و آوردنش بیمارستان بهمن،سریع رفتم تا اگه کاری از دستم برمیاد انجام بدم.

وقتی وارد اتاق شدم جوانی خوش صورت و خندانی روی تخت دراز کشیده بود،دفعه اول بود که میدیدمش

معلم ما رو بهم معرفی کرد،اسم جهادیش پیمان بود،نگاهی به وضعیتش کردم ، ظاهرا چیز مهمی نبود چون پیمان در حال حرف زدن و شوخی و مسخره بازی بود.

دکتر آمد بالا سرش و شروع به قیچی کردن لباس هاش کرد، دیدم ناراحت شد و جلوگیری کرد، بهم گفت اخوی به دکتر بگو قیچی نکنه ،این لباسها مال بیت الماله خودم در میارم

کمکش کردم تا لباس رو در بیاره ،وقتی از روی تخت بلندش کردم دیدم پشت کمرش تا پایین پاش قرق خونه،دکتر هم دست پاچه شد ،سریع لباسها رو از تنش بیرون آوردیم، تمام بدن پیمان مثل آبکش سوراخ سوراخ بود

گفتم؛ آخه برادر با این وضعی که داری چرا حرفی نمی زنی ،یه آخی اوخی

خندید گفت: من به خاطر این افتخار آمدم اینجا، برای چی آخ بگم ، میگم جانم،دقیقا یادمه ، بیست و هفت تاترکش 

آخرین زخم ها رو حتی دیگه بی حس هم نکردن چون خیلی داروی بی حسی بهش تزریق شده بود

وقتی کار دکتر تمام شد، پیمان بلند شد و آماده شد که بره!گفتم ؛ خیر انشالله کجا؟

گفت؛ باید برگردم بچه ها دست تنهان، میرم همونجا استراحت میکنم

از بیمارستان که آمدم بیرون،با خودم فکر کردم واقعا معنای عشق از این بیشتره؟

پیمان چند وقت بعد توی پنج راه ، غوطه شرقی به شهادت رسید و پیکر نازنینش هیچ وقت برنگشت.

امید به اون روزی که حضرت مهدی(عج) با آمدنش بعد از مشخص کردن مرقد مادر بزرگوارشون ، مزار شهدای مفقود الاثر «فاطمیون» رو هم مشخص کنن

شهید«سیدروح الله موسوی»(پیمان)

سرداران«فاطمیون»

♦ @Sh_fatemi

شهید محمود مراد اسکندری

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۲۵ ق.ظ

شهید:محمود مراد اسکندری

محل زندگی:اهواز

تاریخ تولد:3فروردین 1366

محل شهادت: حلب( تل جبین عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا)

تاریخ شهادت:12بهمن1394

محل دفن:اهواز

@fadaeianharam

بانک اطلاعات شهدای مدافح حرم 


خاطره ای از سردار شهید حجت (2)

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۸ ق.ظ



آقای صدرا یکی از دوستان مشترک شهید حجت و شهید فاتح و شهید کلانی و... تعریف میکند:

یادش بخیر یک روز در اتاق شش هفت نفری بودیم. شهید حجت و شهید فاتح هم بودند. همه تست هوش می زدیم تا زورآزمایی هوشی کنیم. ما که خودمان را دکتر و کارشناس ارشد علوم نظری می گرفتیم و ادعایمان گوش زمین و آسمان را کر می کند هیچکدام از 112 و 113 نتوانستیم بالاتر بزنیم ولی شهید حجت 133 زدند. این یعنی هوش ایشان از آدمهای معمولی و از همه افراد جمع مان خیلی بالاتر بود..

وح شان شاد و راهشان پر رهرو

سردار شهید حجت

@shahid_hojjat

جشن تولد مهدی صابری

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶ ق.ظ


 روز تولد تو روز نگاه باران 

روز تولد تو گویی پر از خیال است 

یاس و کبوتر و باد در حیرت تو خواب است 

تولدت مبارک تو ای شهید محبوب

🔹شهید"مهدی صابری"

 @Shahid_saber




شهید جواد کوهساری

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ق.ظ

شهید کوهساری از بچه های فعال میجدالنبی واقع در خیبان کوهینگی مشهد بود.ایشون خیلی اهل شوخی بود.این آخریا یک طبقه از خونه پدرشون رو آماده کرده بودن برای ازدواج ایشون.مادرشون دنبال یک دختر با اصلو نصب و مومن میگشت برا ایشون که این تک پسرشون رو داماد کنند.ولی شهید در تله انفجاری اگر اشتباه نکنم درفلوجه عراق پر کشید و از دام دنیا رهایی پیداکرد و مثل ما زمین گیر نشد .

شهید عباس کردونی

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ب.ظ

شهید:عباس کردونی

محل زندگی:اهواز

تاریخ تولد:20اسفند1358

محل شهادت:نبل والزهرا

تاریخ شهادت:19بهمن 1394

محل دفن:اهواز

@fadaeianharam


نوشته جامونده از یکی از مفقودالاثرای فاطمیون

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ب.ظ

شهید:داود شریفی (فاطمیون)

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۳۰ ب.ظ

محل زندگی:تهران-افغانستان

تاریخ تولد:29 دی 1354

محل شهادت:سوریه

تاریخ شهادت:7اردیبهشت 1393

محل دفن:بهشت زهرای تهران (50, 68, 1)

@fadaeianharam


برگرفته از دست نوشته های شهید محمدجواد قربانی

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۷ ب.ظ


جمعه ۹۴/۰۸/۰۱  در حین ماموریت(سوریه)

سلام.امروز تاسوعا خیلی روز غم انگیزی است الان بیرون نشستم.یکی از ماشین ها داره مداحی پخش می کنه و منم دارم می نویسم و سینه می زنم

خدا را شکر که بالاخره یه محرم و تاسوعا و عاشورا را در دفاع از ولایت توانستم انجام وظیفه کنم از بابت اینکه در هیئت نیستم ناراحتم اما اگر خود آدم دلش را صاف کند و نیتش خالص باشد، اینجا همه صحنه هایش هیئت است.

من اینجا عاشورا را باچشم دیدم، چه گل هایی که پرپر می شدند و به زمین می افتادند یا ابوالفضل العباس (ع) اگر در روز عاشورا نبودم اما حالا با تمام وجود آمدم  تا از حرم خواهرت دفاع کنم. ان شاء الله مورد قبول حق تعالی قرار بگیرد.

در حرم حضرت زینب به خودم افتخار کردم که اسم دخترم را زینب گذاشته ام خیلی دلم برایش تنگ شده است وقتی که با تلفن با زینبم صحبت کردم خیلی خوشحال شدم و روحیه گرفتم.(یازینب)

جمله ای که شهید محمدجواد قربانی همیشه بر لب داشت و در ارتباط با دیگران بدان عمل می کرد:

«هرکس ولو به لحظه ای فکر کند کسی شده است همان لحظه، لحظه سقوط اوست».

خاطره ای از شهید محمد خانی

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۶ ب.ظ


وقتی قدیر وروح الله شهیدشدن شهید محمدخانی با گچ که رنگِ خون شهید بود نوشت اینجا مقتل رفیقامون قدیر وروح الله ست، شادی روحشون صلوات و چهارروز بعد خودش هم شهید شد.

@Shohadaye_Modafe_Haram  

خاطره ای از دو شهید

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۱۹ ب.ظ

کلنا عباسک یا زینب سلام الله علیها 

مهدی مجروح شد....پاش کوتاه شد اما شهید نشد....بردنش بیمارستان...بیقراری میکرد..غذا نمیخورد...با کسی حرف نمیزد...همش میگفت من جاموندم منو جواب کردن...

شهید محمودرضا بیضایی گفت: بیاید شیفتی هر شب یدونمون پیشش بمونه هواشو داشته باشه...

اون شب نوبت من بود یه دفعه شهید محمد حسین مرادی در اتاق بیمارستاو باز کرد اومد داخل....

تا اومد توو طبق عادت چن تا تیکه انداخت من خندیدم.

اما مهدی شروع کرد به گفتن که آره محمدحسین من جواب شدم..چرا شهید نشدمو فلان......

شهید محمدحسین مرادی جواب داد :

الان آقا گفته نباید شهید بدیم باید اونارو تارو مار کنیم....تو حالا حالا ها باید بری سوریه بیای نه اینکه شهید بشی...

بعدم.رو کرد به من گفت: چیزی نخورده گفتم نه!!خلاصه رفتیم سراغ یخچالو یه پاتک زدیم....هرچی بود اوردیم با خنده گفت:

 من میخورم تو هم بخور که مهدیم بخوره......

مهدی هم روحیه گرفتو اروم شد....

تا اون روز کسی نتونسته بود مهدیو آروم کنه یا چیزی بهش بده بخوره...اما محمدحسین با حرفاش ارومش کردو کلی خندوندش....

نقل از دوست شهید

شهید محمود رضا بیضایی 

شهید محمدحسین مرادی

@Shohadaye_Modafe_Haram 

خوابی درباره شهدا

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۱۵ ب.ظ


ارسالی یکی از کاربران:

تو خواب دیدم دارم از پله های خونه بالا میام. جلوی در چندتا کفش و پوتین مردانه هست!! تعجب کردم همه سفر بودند. و کلی هم هول شدم چون اتاقم به هم ریخته گذاشته بودم... در را باز کردم. تو پذیرایی کسی نبود. سر و صدا از اتاق من میامد. دیدم برادرم شهیدم یک سینی چایی دستشه از آشپزخونه اومد بیرون. گفت: عه....  تو کی اومدی؟ چه خبره؟ گفت: دیگه دیگه... دیدم تعدادتون کمه برای سفره صلوات، با بچه ها جمع شدیم. تموم شده دیگه دارم چایی میبرم. گفتم تو اتاق من؟! گفت: جمعش کردم؛ بیا ببین.

رفتم توی اتاق. شهید سعید... نشسته بود پشت میز من! شهید امرایی و محمدخانی و شهید کامران و اعطایی زمین نشسته بودند و داشتند تسبیح‌ها رو جمع میکردند. شهید صدرزاده هم بود، داشت به کپی دستنوشته های شهید صابری روی کتابخونة من نگاه میکرد. گفت: اینا رو دیدم خداییش دلم تنگ شد برای مهدی صابری. به برادرم گفتم: به من هم چایی بده. نگام کرد گفت: اینا رو برای بچه ها ریختم؛ بعداً برات دم میکنم. صبر کن بعد از نماز. شهید صدرزاده به سعید گفت: بیا آقا سعید، شما هم بزرگتری هم مادرت حضرت زهراست، وایستا اقتدا کنیم بهت...

خاطره ای از شهید جاسم نوری

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۱۲ ب.ظ

روز تدفین شهید مدافع حرم سردار سید جاسم نوری (محل شهادت سامرا) کنار حاج کریم اصل غوابش بودم حال عجیبی بود همه بهم ریخته بودند ...

هم از سوریه و هم از عراق برای اهواز شهید می آوردند اونم چه شهیدایی همه نخبه ای اخلاق و تهذیب نفس و سلاح جنگ ...

به حاج کریم گفتم چرا اینا(دو سه تا سردار ایستاده بودند) ما رو نمیفرستند بریم سوریه ...؟

با چهره ای پر از اشک بهم نگاه کرد گفت سید یه جای کار ما میلنگه اینا هیچکارند باید حضرت زینب س امضاء کنه ...

در جواب عزیزانی که میگند پس کی قسمت ما میشه بریم سوریه مدافع حرم بشیم

پهلوان «مهدی» (شهید صابری)

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ب.ظ



شهید«صابری» چند وقتی بوکس کار میکرد یک روز با هم وزنش که کوچکتر ازخودش بود شروع به  مبارزه کرد.

از آنجایی که مشت شهید سرعتی بود ضربات زیادی به این حریف زده بود که حریف از شدت خشم شروع به مشت محکم و خطا به «مهدی» میزنه که «شهید صابری» میفهمه که حرفیش ناراحت شده است.

از آنجایی که آقا «مهدی» بسیار با اخلاق و مهربان بود آخر بازی پیش این حریف میره و درچشمان مربی-بازیکنان-تماشاگران عذرخواهی میکنه.

مهدی جان ما به یاد تو هستیم و تو هم درمحضر ارباب به یادما باش.


کانال رسمی شهید"مهدی صابری"از فرماندهان لشکر غیور"فاطمیون"

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA