جعلت فداک
دوست دارم آنچه از حرام
بر بدنم چسبیده است
در اثر مشکلات و غم و درد آب شود
حتی اگر تمامی بلاهای زمین وآسمان بر من فرود آید
باز در این حال است که میگویم
جعلت فداک
شهید علی سلطان مرادی
@ahmadmashlab1995
دوست دارم آنچه از حرام
بر بدنم چسبیده است
در اثر مشکلات و غم و درد آب شود
حتی اگر تمامی بلاهای زمین وآسمان بر من فرود آید
باز در این حال است که میگویم
جعلت فداک
شهید علی سلطان مرادی
@ahmadmashlab1995
همسر شهید علی اکبر عربی
علی اکبر همیشه دعا میکرد که شهید شود و من هم، آمین گوی این دعای او بودم ، علی اکبر ، بارها به من، دختر و پسرمان از ضرورت الگوبرداری از حضرت زینب (س)، حضرت رقیه (س) و حضرت علی اصغر (س) سخن میگفت و ما را به صبر و بردباری فرا خوانده.
شهید عربی در هنگام شهادت، جانشین فرماندهی گردان 3 امام حسین (ع) لشکر 17 بود.او مدتها آرزو داشت تا به سوریه برود و به عنوان مدافع حرم اهل بیت (ع) بجنگد و حرفش این بود که اگر به مبارزه با این تکفیریها در سوریه نشتابیم، باید با آنها در داخل کشور بجنگیم.ایشان مانند بسیاری از شهدای مدافع حرم، اعزامهای متعددی را تجربه نکرد و در نخستین و آخرین اعزام خود به سوریه، به فیض شهادت نائل آمد.
قسمتی از وصیت نامه شهید مدافع حرم علی اکبر عربی:
خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست اموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیافروز تا در سرمای بی خبری نمانیم.خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان اویز،تا مشت خونین شان را برافراشته داریم.خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید و دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد.پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود.
@Agamahmoodreza
همسر شهید مدافع حرم احمد حیاری:
برخی از دوستانش برای دفاع از حرم رفته بودند و او هم قصد رفتن داشت.با من خیلی حرف زد و من را از مسیری که قرار بود برود آگاه کرد.از اعتقاداتش برایم گفت که:حفظ انقلاب بستگی دارد به حفظ اسلام.حب اهل بیت مرز نمیشناسد.اگر ما برای دفاع از آل الله نرویم نمیشود اسم مان را مسلمان بگذاریم.من هم راضی شدم.
@Agamahmoodreza
شهید مدافع حرم سیدفاضل موسوی امین
✌️"مُجاٰوِراٰنِ ڪَریٖمِہ ... مُداٰفِعاٰنِ عَقیٰلِہ"
http://eitaa.com/joinchat/2463432705Cb8ebdcd964
شھداے مدافع قم
روایتهایی از زندگی شهید شعبان نصیری
سرداری که پیتزا نمیخورد
مراسم سالگرد شهید شعبان نصیری
به سلامتی تغذیه اش خیلی اهمیت می داد. هیچ جور با سوسیس و کالباس کنار نمی آمد. یکبار که برای ناهار پیتزا گرفته بودیم خیلی اصرار کردیم که بخورد ولی قبول نمی کرد.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید «شعبان نصیری» در آخرین روز از ماه شعبان سال 95 در موصل عراق به شهادت رسید. وی در دوران هشت سال دفاع مقدس از بنیانگذاران لشکر «بدر»، فرمانده گردان حضرت علی اکبر (ع) و گردان امام سجاد (ع) از لشکر 10 سیدالشهدا (ع) بود و پس از هشت سال حماسه و سال ها فعالیت در عرصه های مختلف فرهنگی و اجتماعی با حمله تکفیری ها برای دفاع از حرم های مطهر عازم عراق شد تا از جمله فرماندهان میدانی در منطقه باشد. در ایام سالگرد شهادت این سردار شهید بخشی از خاطرات وی را از زبان خانواده و دوستانش میخوانید.
کار هدفمند
هدفمند کار می کرد. روی یک موضوع تمرکز می کرد و آنقد تلاش می کرد تا نتیجه بگیرد. زمانی که در بنیاد حانبازان کرج کار می کرد توان و انرژی زیادی را صرف می کرد و تمام امورات اجرایی جانبازان را خودش یک تنه انجام می داد. هیچ کس از پیش او ناامید برنمی گشت، یا متقاعدشان می کرد یا کارشان را حل می کرد.
بعدها هم که مسوولیت های دیگر داشت همچنان کار آن عزیزان را پیگیری می کرد. یادم هست جانباز قطع نخاعی بود که 2 بچه هم داشت. وضعیت خانه و زندگی شان واقعا بد بود. خانه شان خیلی قدیمی و خراب شده بود. مدت ها کارش را پیگیری کرد تا بلاخره توانست خانه اش را تعمیر و بازسازی کند. وقتی می گفتم چرا انقدر کار دیگران را پیگیری می کنی می گفت: «مرگ من آن روزی است که برای این ها کاری انجام ندهم.»
درجه دار بی ادعا
تا بعد از شهادتش دقیقا نمی دانستیم چه کار می کند و درجه و سمتش چیست. هربار که می پرسیدیم، یک جور طفره می رفت. یک بار گفتم: «بابا! فلانی را دیدم، گفت: به سردار سلام برسان! بلاخره ما نفهمیدیم، شما واقعا سردار هستید؟» 2 دستش را گذاشت روی سرش و گفت: «بله! ایناهاش دیگه، سر دارم، مگر تو سر نداری؟!» همیشه با شوخی و خنده بحث را عوض می کرد.
کت و شلوار فقط ایرانی
اهل پوشیدن کت و شلوار نبود. به همان پیراهن و اغلب شلوار شش جیب اکتفا می کرد. زمانی که رییس گروه مشاورین بود گفتند کت و شلوار به عنوان لباس فرم الزامی است. رفتیم کت و شلوار بخریم. خیلی گشتیم، نه اینکه سخت پسند باشد، دنبال کت و شلوار ایرانی بود، هم پارچه و هم دوخت. هر کت و شلواری که می دیدیم از فروشنده می پرسید: «این مال کجاست؟» فروشنده ها هم اغلب با افتخار می گفتند که ترک است یا غیره. فوری چهره اش را درهم می کشید و می گفت: «من ایرانی می خوام!» و از مغازه می رفت بیرون.
فروشگاه جامعه را که پیدا کردیم، اولین کت و شلواری را که دید، پسندید و بی معطلی خرید.
واسطه گری برای درس خواندن
به درس خواندن خیلی اهمیت می داد. زمانی که رییس گروه مشاورین ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز شده بود تبصره ای وجود داشت مبنی بر اینکه بچه های کارشناس به بالا می توانستند درس بخوانند، ولی این شامل بچه های پایین تر مثل متصدی، راننده و خدمات نمی شد.
یکبار به ایشان گفتیم: «کاش این تبصره شامل حال ما هم می شد!» وقتی از عزم جدی ما مطمئن شد، رفت در کمیسیون مطرح کرد. آن قدر پیگیری کرد تا این تبصره تغییر کرد و شامل حال ما هم شد. با توجه ایشان اکثر بچه های آن دوره که بعضاحتی سیکل هم نداشتند فرصت ادامه تحصیل پیدا کردند.
پابرهنه
نماز صبح را بعد از عوارضی خواندیم. خواستیم از مسجد بیرون بیاییم که دیدیم کفش های همه هست، غیر از حاج کاظم. هرچه گشتیم پیدا نشد. حاج شعبان کفشی که تازه خریده بود را با اصرار به حاج کاظم داد.
هرچه گفتم: «حاج آقا! این جوری خیلی بد است. شما کفش های من را بپوشید، من که همراهتان پیاده نمی شوم و...» قبول نکرد و با شوخی گفت: «پسر. ما جوان های قدیم هستیم، عادت داریم پابرهنه راه برویم.»
وقتی خیلی اصرار کردم با قاطعیت گفت: «پسرم! حرف گوش کن دیگر!» حرم حضرت معصومه هم پابرهنه رفت. موقع بیرون آمدن یک جفت دمپایی خرید و با همان برگشت تهران.
پیتزا نه!
به سلامتی تغذیه اش خیلی اهمیت می داد. هیچ جور با سوسیس و کالباس کنار نمی آمد. یکبار که برای ناهار پیتزا گرفته بودیم خیلی اصرار کردیم که بخورد ولی قبول نمی کرد. آخر سر جعبه دیگری را باز کردیم و به دروغ گفتیم: «این پیتزای سبزیجات هست». ایشان روی حساب حرف ما یک گاز زد و متوجه شد، ولی حاضر نشد که همان یک لقمه را هم قورت بدهد. آن روز ما پیتزا خوردیم و حاجی نان و انگور!
منبع: دفاع پرس
به گفته همرزمان شهید سجاد تختینژاد، خلیل از سال ۹۰ و از زمانی که به یگانش رفت خیلی تلاش کرد به سوریه برود تا اینکه سال ۹۴ قبول شد و به جمع مدافعان حرم پیوست و سرانجام در سن ۲۵ سالگی به شهادت رسید.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید مدافع حرم «خلیل تختینژاد» آخرین شهید مدافع حرم ایرانی تا (۲۷ خرداد ۹۷) است. وی که اصالتی هرمزگانی داشت، در هنگام شهادت تنها ۲۵ سال داشت.
شهید تختینژاد از هفت سال پیش وارد دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) شد و بعد از پایان این دوره، به سپاه امام سجاد (ع) استان هرمزگان پیوست و در آنجا به خدمت برای وطن پرداخت.
شهید تختینژاد که دومین شهید مدافع حرم استان هرمزگان محسوب میشود، در اولین شب از لیالی پر فیض قدر در شب ۱۹ ماه مبارک رمضان در منطقه «درعا» سوریه به شهادت رسید.
مراسم وداع با پیکر شهید تختینژاد، ظهر بیستم خرداد با حضور پُرشور همرزمان این شهید مدافع حرم و همچنین سردار «علی فضلی» فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) و سردار «سیدمحمد باقرزاده» فرمانده کمیته جست و جوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح در معراج الشهدا برگزار شد.
به گفته همرزمان شهید تختینژاد، وی در بحث پروازی هوش بسیار بالایی داشت و خیلی زودتر از بقیه موضوعات را فرا میگرفت؛ همچنین تخصص اصلی این شهید مدافع حرم نیز «جنگ شهری» و «رهایی گروگان» بود.
شهید تختی نژاد در زمان شهادت مسوولیت عملیات قرارگاه درعا را برعهده داشت.
«شوشتری» از دوستان و همرزمان شهید تختینژاد میگوید: اگر کسی به مجموعهای که خلیل رئیسش بود وارد میشد نمیفهمید رئیس کیست. خلیل اگر مسوولیتی بر عهده میگرفت پا به پای نیروهایش کار میکرد.
یکی دیگر از همرزمان شهید تختینژاد نیز درباره علاقه شدیدش به مقوله دفاع از حرم اهل بیت (ع) میگوید: خلیل از سال ۹۰ و از زمانی که به یگانش رفت خیلی تلاش کرد به سوریه برود تا اینکه سال ۹۴ قبول شد و به جمع مدافعان حرم پیوست و سرانجام در سن ۲۵ سالگی پس از سه دوره حضور در جبهه عراق و سوریه در درگیری با عناصر تکفیری در سوریه به شهادت رسید.
طبق این گزارش، ارادت ویژه شهید سجاد تختینژاد به حضرت علی اکبر (ع) زبانزد دوستان و آشنایان اوست. همرزمانش میگویند که نوحه محلی هرمزگانی خلیل در وصف حضرت علی اکبر (ع) که همیشه زیر لب زمزمه میکرد، از یاد ما بیرون نمیرود.
منبع: دفاع پرس
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
این نامه رو برای سید نوشته بود،
سیدمهدی،
از هم خدمتیا،
بچه ی تهران،
بچه ی سرسبز،
سید مهدی و موتورش،
موتورش و هیئت الرضا.
این نامه رو از سر دلتنگی نوشته بود، نه از رو زبون بازی.
همونی که بود نوشت،
ساده... صادق... زلال.
محمودرضا، همینقدر ساده حرف دلش رو میزد،
به شوخی میزد که لو نره، ولی صادقانه حرف میزد.
این آخریا که بزرگتر شده بود،
تو دار تر هم شده بود... اما همچنان ساده گانه و صادقانه حرف دلش رو میگفت.
به شوخی میزد که لو نره ولی... به روش نمی آوردیم که لو رفته.
.
راستی محمودرضاجون عزیز و مهربان، بامعرفتِ، باصفایِ باحالِ گل،
کِی به ات زنگ بزنم...؟
کی به خانه میروی...؟
زودباش بگو که دلم برات تِپ تِپ می کنه.
ولی کلی ازت گله دارم،
رفتی کربلا... بی معرفت تنها...؟
رفتی.... من اینجا دِق کنم... . .
. هر لحظه بی تو بودنِ من سالها گذشت
من از تمامِ مردم دنیا مسن ترم..!
.
خوش به حالت.
الحق که دل به دل لوله پولیکاست...
.
(این یادداشت کوچک خودش به اندازه یک نامه شد...)
محمودرضا،
بخاطر تو،
پیشِ خلقی،
لو رفتم...
.
والسلام
۷:۵۰ صبح
۹۷/۵/۲۶
یاعلی مددی
رفیق
محمود
نامه
شهیدمحمودرضابیضایی
نمک در نمکدان شوری ندارد
دل من طاقت دوری ندارد...
@bi_to_be_sar_nemishavadd
خواهرکه باشی ...
تحمل میکنی ...
هر روز تحمل میکنی ...
و دل میدهی به دلش که پی عشقش ؛ شهادت رفت ...
و تازه میفهمی که خواهر بودن چقدر سخت است ...
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
@sh_mahdilotfi
جانـــا
دلی ڪه پیش تو ره یافت
بـاز پَـس نـرود ...!
هوایِ گرفته یِ عشقِ تو
از پیِ هــوس نرود
شهیدجوادمحمدی
@Javad_mohammady
به گزارش خبرگزاری تسنیم از کرج، "شهادت فرقی نمیکند کجا باشد؛ شاید در تهران یا سوریه"؛ جملهای کلیدی و با محتوا از همسر شهید مدافع حرم که تاکنون شنیدم. شهدایی که با تمام آمال و آرزوها دل در گرو عشق به اهل بیت(ع) داشتند تا مسیر کربلایی و عاشورایی اسلام خشکیده نشود.
این شهدا به ندای امامی جواب دادند که فرمود "اگر امروز در سوریه و عراق با تکفیریها مبارزه نکنیم باید در همدان و کرمانشاه به مصاف دشمن خونخوار برویم." به همین علت است که جوانانی مانند "شهید مهدی عسگری" جسم و جان خود را به قربانگاه میکشانند تا سوخته، اسیر و شهید شوند ولی غیرت و مردانگی پایمال لگدهای تکفیر و استکبار نشود.
بهسراغ دلسوختگان مکتب زینبی(س) رفته تا لحظهای و گوشهای از مجاهدتهای مدافعان حرم را در زندگی بیان کنند تا سرمشق و الگویی برای نسلهای بعد شده و ثبت و ضبط شود.
شهید "مهدی عسگری" از شهدای مدافع حرم استان البرز متولد مرداد سال 1358 از روستای آوج شهرستان بوئین زهرا است که در راه دفاع از حریم اهلبیت(ع) و حضرت زینب کبری (س) در دومین اعزام خود در ماه رمضان سال 95 در شمال استان حلب روستای معراته به دست تکفیریها به شهادت رسید.
بخش نخست گفتوگوی تسنیم با "الهام مولایی" همسر شهید مدافع حرم "مهدی عسگری" را در ادامه بخوانید.
تسنیم: خودتان را معرفی و کمی از زندگی شهید عسگری و نحوه آشنایی و ازدواج با شهید بیان بفرمائید.
همسر شهید مهدی عسگری: بنده الهام مولایی همسر شهید مدافع حرم "مهدی عسگری" و متولد مرداد سال 1363 دارای تحصیلات علوم تربیتی و سطح دو از حوزه علمیه هستم. شهید مهدی عسگری نیز در مرداد سال 1358 در روستای "آوج" از توابع شهرستان بوئین زهرا در خانواده مذهبی به دنیا آمدند.
شهید فرزند آخر یک خانواده پر جمعیت 14 نفر و آخرین پسر خانواده هستند. آقا مهدی دوران کودکی را در این روستا سپری کردند و بعد به دلایل کاری به شهرهای مختلف کشور مهاجرت میکنند. شهید عسگری علاقه زیادی برای خدمت به اسلام، انقلاب و ایران داشتند و به همین دلیل در سال 1376 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدند.
شهید عسگری بهدلیل مشکلات زندگی قادر به ادامه تحصیل نبودند و بعد از ازدواج با من در دانشگاه شرکت کرده و در رشته مدیریت در دانشگاه پیامنور فارغالتحصیل شدند. من و آقامهدی سال 1380 در یک محل زندگی میکردیم و شهید از افراد موثر و فعال در مسجد محل بودند و بنده برای بار اول که شهید را دیدم خیلی دوست داشتم با این فرد با ایمان زندگی کنم و آشنائیت از این جا شروع شد که من با برادرزاده آقامهدی دوست بودم و همین دوستی و آشنایی سبب شد مرداد سال 1385 با هم آشنا و عقد کنیم و در دی ماه همان سال مراسم عروسی گرفتیم.
تسنیم: نحوه برگزاری مراسم عقد و عروسی شما و شهید عسگری چگونه بود؟
همسر شهید مهدی عسگری: در زمان ازدواج مهدی از نظر درآمد مالی ضعیف بودند و ازدواج ما بسیار ساده بود، حتی آئینه و شمعدان را هم نگرفته و مطابق معمول امروزه رسم و سنت زیادی در مراسم ازدواج من و شهید عسگری نبود. حلقه ازدواج ایشان چهار هزار و دویست تومان شد و مراسم عروسی بسیار ساده برگزار شد آنقدر ساده که شب عروسی شهید مهدی عسگری کت و شلوار پدرم را به تن کردند.
جالبتر این است که این مراسم ساده عروسی سبب شد که بعد از مراسم عروسی حتی ده هزار تومان هم برای مراسم عروسی بدهکار نشدیم. اول ازدواج من و شهید، ایشان در نیروی دریایی قشم مشغول کار بودند و یکسال به این شکل در رفت و آمد بین قشم و کرج بودند و در این مدت از یک ماه تنها 10 روز در اینجا زندگی میکردند و بارها من به آقا مهدی در طول این یکسال عرض کردم که من هم میخواهم با شما در قشم زندگی کنم ولی ایشان در جواب من گفتند "زندگی در جزیره قشم برای شما سخت است". یکی از معیارهای ازدواج من با شهید مهدی عسگری "شهادت" بود و در صحبتهای زمان ازدواج بارها گفتند که اگر زمانی جهاد باشد من هرجا که باشد باید بروم. این جسارت و شهامت آقامهدی به من غیرت ایشان را ثابت کرد.
تسنیم: شهید مهدی عسگری درباره شهادت و رفتن به سوریه برای دفاع از حرم به شما مطلبی بیان کردند؟
همسر شهید مهدی عسگری: بهجرات در طول زندگی همواره منتظر شهادت ایشان بودم و این به این دلیل است که شهید عسگری انسان بیتفاوتی در مسائل جامعه و روزمره زندگی نبود. در سال 88 برای مقابله با اغتشاشات حضور فعال داشتند و شهادت آن چیزی بود که آرزویش را داشت. فیلمهای زیادی از آقا مهدی وجود دارد که در بسیاری از این فیلمها صحبت از شهادت میکردند. بارها قبل از شهادت به من میگفتند که بعد از شهادت من در مصاحبههای خودت بگو که: "شوهرم قهرمان بود" و به دخترم بگو که: "بابا قهرمان بود" و خانه و محل زندگی خودمان را هم به همین شکل فعلی حفظ کن.
من اطلاع داشتم که آقا مهدی برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه میرود و مخالفتی هم با این موضوع از سمت من وجود نداشت و اما همواره ناراحت میشدم که آقای مهدی را از دست بدهم و اولین بار که خبر اعزام خودش را به سوریه به من داد در مسافرت الموت قزوین بودیم که با شادی به من رو کرد و گفت نامه اعزام به سوریه را گرفتم، من رو به آقا مهدی کردم و گفتم برای شما قشنگ است و اما برای من رفتن و از دست دادن شما زیبا نیست. خیلی روزهای بد و سختی است. استرس و نگرانیهای زیادی برای همسر مدافع حرم وجود دارد.
"نازنین فاطمه دختر شهید مهدی عسگری"
تسنیم: حال و هوای شما در زمان اعزام شهید عسگری به سوریه چگونه بود؟ چه حسی داشتید؟
همسر شهید مهدی عسگری: دفاع از حرم در سوریه یعنی محرم و ارتباط با سیدالشهدا(ع) و حضرت زینب(س)؛ یقین دارم که عمر دست خداست. مرگ یا شهادت در سوریه یا تهران فرقی نمیکند. زمان اعزام ایشان به سوریه نازنین فاطمه سه ماه بود که برای یک همسر و فرزند بسیار سخت است. شش ساعت قبل از اعزام نگاه من به آقامهدی نیفتاد و بسیار مشخص بود که هر دو ما نمیخواستیم به یکدیگر نگاه کنیم تا دلبستگی چیره نشود. حس جدایی بار آخر اعزام بسیار مشهود بود و روز آخر قبل رفتن بسیار ایشان مظلوم بود و میگفت دلم تنگ است.
شب قبل از اعزام به سوریه برای دفاع از حرم عکسهای نازنین فاطمه را نگاه میکرد. تفاوت آخرین اعزام ایشان این بود که روزهای آخر به همه نگاه دل تنگی داشت و روز آخر به امامزاده محمد(ع) رفتیم و در آن روز بسیار گریه کردم و این تفاوت آخرین اعزام مهدی بود. حتی فرمانده ایشان شب اعزام آقا مهدی با خانه ما تماس گرفت و رضایت من را برای اعزام شهید به سوریه شرط کرد و این هم جالب است که من هیچ زمانی برای آقا مهدی چمدان یا ساکی برای اعزام به سوریه و ماموریتها جمع نکرده و همیشه خودش وسایل را جمع میکرد.
تسنیم: چند بار به سوریه اعزام شدند و آیا خاطراتی را از سوریه برای شما نقل میکردند؟
همسر شهید مهدی عسگری:برای اولین بار در خرداد سال 94 در ماه رمضان همان سال به سوریه اعزام شدند و بار دوم نیز ماه رمضان 95 بود که در همان اعزام به فیض شهادت نائل آمدند. شهید مهدی عسگری بهدلیل تواناییهای زیاد بدنی و جسمی که داشت بسیار محبوب فرماندهان خود در سوریه بود و بعد از شنیدن اوضاع سوریه هیچ وقت تاب و توان ماندن در ایران را نداشت. آقامهدی فوقالعاده احساسی بود و صبح قبل از اعزام به سوریه، ایشان را ندیدم و به جرات احساس میکردم که مهدی در بار اول به شهادت رسید. شهید بعد از رفتن به سوریه دیگر با مهدی سابق تفاوت داشت. مهدی در سوریه آرامش داشت و همیشه در حال و هوای سوریه بود.
در سوریه کارهای عملیاتی انجام میدادند و زیاد برای بنده موضوعات سوریه را تعریف نمیکردند و تمایلی هم به شنیدن این مطالب نداشتم و اما مهمترین موضوعی که همواره شهید بیان داشتند این مطلب بود که که آخر این سوریها ما را شهید میکنند(خنده). همیشه میگفت در سوریه به یاد "مسلم بن عقیل" میافتم و اینکه من این توانایی را دارم که با 100 نفر نیروی ورزیده و آماده و با ایمان کل سوریه را بگیرم.
تسنیم: نحوه شهادت آقا مهدی در سوریه چطور بود؟
همسر شهید مهدی عسگری: ابتدا این را بگویم که همه از شهادت شهید عسگری تعجب کردند؛ مهدی با این قدرت تکاوری شهید بشود؟! حتی برادران ایشان شهادت را غیرممکن میدانستند. آقا مهدی در عملیات ایضایی شهید شدند. فرمانده ایشان میگفت شهادت آقا مهدی مرا نابود کرد. شهید عسگری در سه گروه 10 نفره و در نوک پیکان در عملیات شرکت میکنند و در عملیات در کمین گرفتار میشوند. ایشان در بیسیم صحبتهایی را بیان میکنند که همه ثبت شده است و منطقه را توصیف میکند. یکی از همرزمان شهید زمانی که دو گلوله بر بدن شهید اصابت میکند در کنار شهید عسگری بودند.
شهید مهدی عسگری در منطقه شمال حلب روستای "معراته" مظلومانه به شهادت رسیدند. اول یک تیر به پای ایشان اصابت میکند. شهید بهگونهای از لحاظ بدنی قوی بودند که حتی دوستان و همرزمهای شهید عسگری به شوخی میگفتند گلوله در بدن آقا مهدی اثری ندارد. گلوله بعدی به دست شهید عسگری اصابت میکند و زخم گلوله با همان چفیه خودش توسط شهید کریمیان بسته میشود و تیر سوم به قلب مهدی برخورد میکند.
پیکر شهید مهدی عسگری توسط تکفیریهای جبهه النصره از منطقه خارج میشود. چهارشنبه با من خداحافظی کرد و گفت چهار روز دیگر به شما خبر میدهم و تا یکشنبه باز میگردم و جمعه صبح همکاران وی از شهادت ایشان مطلع شدند.
تسنیم: از نحوه شهادت شهید مهدی عسگری چگونه مطلع شدید؟
همسر شهید مهدی عسگری: من خانه خواهرم بودم و یکشنبه ساعت 7 صبح گفتند یک عکسی در فضای مجازی منتشر شده که نشان میدهد که مهدی زخمی شده است. من بلافاصله گفتم: "آقا مهدی زخمی یا اسیر نمیشود و فقط تنها و تنها شهید میشود". همواره آقا مهدی میگفت دعا کن پیکرم باز نگردد چون اجر زیادی دارد. تا سه روز اطرافیان میگفتند که مهدی عسگری زخمی است ولی من همش گفتم مهدی شهید شده است. آرامش شهید مهدی عسگری در عکس نشان میداد که شهید شده است. حتی قرص "ژلفنی" که در عکس شهید وجود دارد بنده قبل از اعزام به ایشان دادم.
هنوز هم بسیاری از دوستان آقا مهدی میگویند که شهید باز میگردد و اعتقاد دارند که زخمی است. اما من دیدم که آقا مهدی دو ماه قبل از رفتن به سوریه به آغوش شهادت رفته است و شهید عسگری شش ماه خواب آرام نداشت. خداروشکر میکنم آقا مهدی شهید شد و از حضرت زینب(س) طلب شهادت کردم تا مهدی آرامش پیدا کند.
گفتوگو: محمدعلی حسننیا - زهره کمیجانی
بابا مسئول شناسایی بود. روز بیست و یکم بهمن برای شناسایی میروند. هنگام شناسایی باران شروع به بارش میکند. خاک منطقه «دَرعا» طوری است که هنگام بارندگی باتلاق مانند میشود. به خاطر بارش شدید باران اینها درجایی میمانند. به سردار [...] زنگ میزنند که سردار وضعیت اینگونه است. یک ساعت میمانیم ببینیم هوا چگونه میشود تا ببینیم میتوانیم جلو برویم یا نه. اینها دو ساعت میمانند و میبینند که باران همچنان میبارد و مجبور میشوند به عقب برگردند. اتفاقاً آن روز سردار قاسم سلیمانی هم آنجا بودند. بعد از رسیدن بابا و دادن گزارش، میگویند سردار سلیمانی آنجا هستند، برو و به خود ایشان هم وضعیت منطقه را گزارش بده. بعد از دادن گزارش، سردار سلیمانی میگوید، من چنین افرادی میخواستم. همانجا یک عکس دستهجمعی هم باهم میگیرند که در آن عکس، همه افرادی که در سمت چپ سردار قرار دارند، شهید شدهاند.
صبح فردا ساعت چهار برای انجام عملیات میروند. بابا و آقای سلطان مرادی میگویند ما نیم ساعت زودتر میرویم تا به شما موقعیت بدهیم تا بیایید. اینها با موتور به سمت منطقه درعا به راه میافتند. بابا هنگام رفتن به سردار [...] میگوید: «سردار اگر من شهید شدم بیا و در شهر ما سخنرانی کن.» سردار میخندد و میگوید: «حالا برو به مأموریتت برس، وقت برای وصیت زیاد است.» بابا رو به او میکند و میگوید: «ولی اگر شما شهید شوی، من به شهر شما میروم و سخنرانی میکنم». اینها خداحافظی میکنند و تا تپههای جولان پیش میروند. هوا مهآلود بوده و افراد النصره بالای کوه بودند و اینها که پایین بودند، هنگامیکه مه رقیق میشود، بابا و آقای مرادی را میبینند. بابا با آقای مرادی پنجاه متر فاصله داشت و باهم به جلو میرفتند. در کنار سنگها یکلحظه بابا را میبینند و او را میزنند. بابا با سردار [...] تماس میگیرد که من به کمین افتادهام چهکار کنم؟ سردار میگوید: «عباس برگرد عقب» بابا میگوید: «سردار من که تا اینجا آمدهام به من بگو ده قدم برو جلو ولی یکقدم عقب برنگرد! موقعیت من موقعیت بسیار بدی است.» در حین گفتگو، سلطان مرادی میگوید: «یا ابوالفضل! عباس رو زدند!» سردار به سلطان مرادی میگوید: «برایتان یک پیام پی (ماشین ضدگلوله) میفرستم، برو عباس را عقب برگردان!» اینها با جاده فاصله داشتند. تا سلطان مرادی خواسته کاری انجام بدهد او را هم میزنند و هر دو شهید میشوند. پیام پی تا کنار جاده میآید و وقتی میبیند کسی نیامد به عقب برمیگردد. بابا در نزدیکترین و آخرین سنگر به اسرائیل شهید شده است.
ثانیه شماری برای تفحص ؛شناسایی و رجعت پیکر مطهرجگرگوشه و فرمانده قهرمان خطه آذربایجان حاج عباس عبداللهی
دعا کنیم
چشم دختری در راه است.
خوش آمدی قهرمان....
خوش آمدی دلاور....
خوش آمدی پاره تن اسلام....