مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

وقتی ثمره‌ی عمرت باعث افتخارت میشه

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۴۰ ب.ظ



محمدرضا جوفار با انتشار عکسی از شادی مردم نبل و الزهرا نوشت

آزادی نبل و الزهرا...

این دو شهر ‌چهار سال در محاصره بودن اما یک گردان از رزمنده‌های همین شهر خارج از محاصره بودن و خانواده هاشون داخل محاصره گیر کرده بودن این رزمنده‌ها خانواده‌هاشون رو چهار سال ندیده بودن.

امروز رزمنده‌های این گردان بعد از چهار سال وارد شهر شدن من هم اونجا بودم: مادرهایی که پسراشون هنوز سبیل نداشتن و لباس جنگ تنشون کرده بودن، امروز پسراشون رو با ریش میدیدن! 

امروز بچه هفت ساله‌ای دیدم که تا ‌‌به حال پدرش رو ندیده بود و توی آغوش پدرش غریبی میکرد!

 زنی رو دیدم که به یکباره دید نصف موهای شوهرش سفید شده...

 امروز من ثمره‌ی تلاش یک شهر برای مقاومت و پایداری رو دیدم. مردمی که همه کار کردن تا شهرشون سقوط نکنه.

این عکس یکی از عکسهایی که امروز گرفتم وقتی که داشتم با این مادر گریه میکردم وقتی که خودم رو جای این مادر گذاشتم... وقتی ثمره‌ی عمرت باعث افتخارت میشه.

خاطره ای یکی از رزمندگان درباره شهید صدرزاده

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۳۹ ب.ظ

شهید سعید سامانلو

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۳۷ ب.ظ


یک پاسدار قمی در سوریه به قافله شهدا پیوست 

یکی از پاسداران سپاه استان قم در استان حلب سوریه به شهادت رسید.

خبر شهادت یکی دیگر از پاسداران قمی در سوریه اعلام شد.

"سعید سامانلو" از پاسداران لشگر عملیاتی 17 علی بن ابی طالب(ع) استان قم در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب سوریه به شهادت رسید.

روز گذشته شنبه 17 بهمن ماه هم خبر شهادت "محمود هاشمی" از پاسداران سپاه استان قم اعلام شده بود.

این دو شهید پاسدار در عملیات شکست محاصره شهرهای شیعه نشین نبل و الزهرا در حومه شمالی استان حلب حضور داشتند.

دوشنبه 19 بهمن ماه پیکرهای شهیدان سامانلو و هاشمی ساعت 15 از مسجد امام حسن عسکری(ع) به سوی حرم حضرت معصومه(س) تشییع خواهد شد.

پیکرهای این شهیدان پس از اقامه نماز توسط حجت الاسلام و المسلمین سعیدی امام جمعه قم، برای تدفین به گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) منتقل خواهد شد.

منبع:

http://modafeon.blog.ir/post/1435

«چهل روز از طیران روح بلندت» گذشته

بسم رب الشهدا

تقدیم به همسر مهربانم ، عبدالرحیم عزیز

سلام ، سلامی به بلندای آسمانی که روح بیقرارت را مأمن و مأوای خودساخت

سلام همسر مهربانم و همدم و مونس تنهایی من

همدم  زیباترین لحظه‌های زندگیم سلام، حالت چطور است؟ حتماً خوبی عزیز

چهل روز از شهادتت و وصالت به معبود بی‌همتا گذشت

قریب به هفتاد روز از آخرین دیدار ما سپری گشت و من همچنان ناباورانه زندگی بدون تورا تجربه می‌کنم

درآخرین دیداری که باهم داشتیم و آن لحظه غم‌انگیز خداحافظی ، هیچ باورم نمی‌شد که این بار رفتنت بازگشتی را به همراه نخواهد داشت  و گریه‌های آرامت نشان از دل پرآشوبت را داشت.

نجواهای عاشقانه‌ات همراه با اشک چشمانت چه غم‌انگیز و غریبانه بود. آن شب تو، درتب‌وتاب پرکشیدن بودی و من درتمنای برگشت ازسفرتازه‌ات، اما گویا هردو یک احساس مشترک داشتیم و آن اینکه فهمیده بودیم شاید این دیدار آخرمان باشد و من برای دوباره دیدنت باید صبری به درازای قیامت آرزو کنم

عزیز بهتر از جانم نمی‌دانم در لحظات آخر وداع چه چیزهایی رازمزمه می‌کردی چراکه آنقدر محو تماشای سیمای دل‌انگیز و نورانیت شدم که کلمات و جملات برایم گنگ و نامفهوم بود، انگار چشمهایم این راز را فهمیده بودند که باید سیر نگاهت کنند، چراکه دگربار چشمان غمدیده و اشکبارم باید پیکر بی‌جان و زخم‌خورده از بغض و کینه دشمنان اهل بیت‌(ع) را به نظاره بنشینند.

رحیم عزیزم، اولین حرف و خواسته‌ات در اولین روز آشنایی ما به هنگام خواستگاری، یادت هست که گفته بودی من آروزی شهادت دارم باید به آرزویم برسم اما من این حرف‌ها را به حساب آرزوهای یک بچه مسلمان متدین گذاشتم و هیچگاه فکر نمی‌کردم آین آرزویت به این زودی رنگ واقعیت بگیرد و هدف نهایی زندگیت باشد.

دراین ایام نبودنت، هرگاه خاطرات با تو بودن را در ذهن خسته‌ام مرور می‌کنم، در می‌یابم که روح بلندت نمی‌توانست در این دنیای فانی آرام‌وقرار گیرد و مشتاقانه در انتظار اوج گرفتن و پرکشیدن بود و تنها نوشیدن شهد شهادت در راه خدا و لقای پروردگار می‌توانست روح تشنه تو را سیراب سازد.

چه زود گذشت زندگی مشترک ما و چه زود پایان یافت کنارهم بودنمان. درابتدای زندگی مشترک  عهد و پیمانی را درکنار بیت‌الله‌الحرام باهم بستیم و لبیک گویان درکنار مقام حضرت ابراهیم‌(ع) به استقبال یک زندگی جدید رفتیم اما در مراجعت از این سفر.  با وجودی که سه روز اززندگی مشترک ما می‌گذشت براساس رسالت و تعهدی که داشتی داوطلبانه عازم مأموریت و سفر گشتی.

در مدت چهار سال از زندگی مشترک ما، مأموریت پشت مأموریت و خداحافظی و بدرقه از پی هم و من هربار چشم براه و چشم انتظار دیدن دوباره‌ات، اما خداحافظی برای سفر به سوریه برای دفاع ازحرم اهل بیت(ع)  حکایت دیگری بود. دیگر من و فاطمه و حنانه به رفتن و برگشتن‌های تو عادت کرده بودیم اما گویا تو خودت از این بازی تکراری خسته شده بودی و از خدا طلب سفر بی‌بازگشت را کردی تا جسم خاکی و تن خسته از مأموریت‌های متوالی در بهشت رضوان آرام و قرار گیرد.

عزیز بهتر از جانم، رحیم مهربانم

حال و هوای تو در محرم امسال، عجیب چشم‌نواز و معنادار بود. حضور تو در هیئت عزاداری به رسم همه ساله ولی متفاوت ازسال‌های دیگر بود و این را از شور و هیجان وصف‌ناشدنی‌ات می‌توانستیم درک کنیم.

آیا می‌دانستی که ارباب بی‌کفن دشت کربلا تو را به ضیافت احسانش دعوت کرده و لیاقت پاسداری از حرم خواهرش زینب کبری(س) را به توعطا کرده؟ و تو چه خوب قدرشناس لطف و احسان حضرت سید الشهدا بودی و چه سرباز دلاوری برای حرم بی‌بی جان زینب(س).

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram

مدافع حرم شهید علی امرایی

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۴ ب.ظ


به نام خدا

یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

اسم جهادی: حسین ذاکر

تاریخ تولد:1364/10/12 تهران

فرزند چهارم خانواده آقای غلامرضا امرایی 

1 برادر و 2 خواهر

تحصیلات:دیپلم رشته کامپیوتر

دانشجوی کارشناسی رشته کامپیوتر نرم افزار

اعزام به سوریه:

از سال 1388 بصورت متناوب به عنوان 💐پاسدار نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

شهادت در تاریخ یکم تیرماه سال 1394

نحوه شهادت:اصابت موشک به خودرو

محل شهادت:شهر درعا

همانند مقتدایش حضرت علی اکبر (علیه السلام) اربا اربا شد و با زبان روزه به شهادت رسیدند.

محل دفن: گلزار شهدای بهشت زهرا تهران

 قطعه 26 ردیف 79 شماره 17

شهید مورد علاقه:

شهید محمد زمانی

 علیرضا شهبازی

شهیدمحمود وند

پازوکی

پلارک

شهید مهدی زین الدین

 شهید سید مجتبی هاشمی

 (شهدای تفحص)

به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد

علی اقا 

علاقه به شرکت در مراسم های مذهبی و فرهنگی و راهپیمایی ها داشتند

اهل کمک به مستمندان محل بودند

برپایی بزرگ نمایشگاه های مذهبی و فرهنگی 

دیدار و تجلیل از خانواده شهدا

بازدید از مناطق عملیاتی 

با پشتکار وباتقوا 

 اخلاص عمل در فعالیت ها 

شجاعت در فعالیت های حساس نظامی

 ارادت زیاد به حضرت زهرا سلام الله علیها 

علاقه شدید به زیارت مشهد الرضا

حساس و پیگیر مسئله ولایت فقیه و رهبری

در برابر ظلم ساکت نمیماند حتی اگر برایش ضرری داشت

احترام به پدر ومادر اجتماعی بودن ایشون

فوق العاده خوش برخورد طوریکه

 با همه رده های سنی روابط عمومی خوبی میتونستن برقرار کنن

حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت

از مسئولیت هایی که بر دوش شهید بود 

فرماندهی پایگاه بسیج  مسجد سید الشهدا

 ذاکر با اخلاص اهل بیت

مسئول کاروان های اردوهای راهیان نور

مسؤل کاروان های زیارتی قم وجمکران

رسد آدمی به جایی که به جزخدا نبیند


بخشی از وصیت نامه شهید بزرگوار

خواب دیدم خواب کربلا را.حضرت  از ضریح مبارک بیرون آمد و فرمودند توهم مال این دنیا نیستی خودت را صاف کن  اعمالت را صاف کن بیا پیش ما اگر به زیارت کربلا  رفتید سلام مرا به اقا برسانید وبگویید ارباب غریبم دلم برایتان تنگ شده بود ولی دیدم پاسبانی از حریم خواهر ودخترتان برمن واجب تر است راستی به جای من سفر مشهد بروید که خیلی دلم تنگ است.

من شنیدم سرعشاق به زانوی شماست

و از آنروز سرم میل بریدن دارد

متن دلنوشته شهید امرایی

حسین جان کمکم کن تا در ادامه عمر واقعا از شما باشم

اسم شمارا تا فراز بالاترین نقطه هایی که هست بالا ببرم

وعشق بین من وشما  بالاترین عشق ها باشد وهمه غصه این عشق بازی را بخورند

پروازعجب عادت خوبیست

ولی حیف رفتی و دگر اثر از چلچله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

منبع: 

https://telegram.me/Shahid_Ali_Amraee

شهید عبدالصالح زارع بهمنمیری

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۱۰ ب.ظ



 بسم رب الشهدا و الصدیقین 

«الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ»

لاله های سرخ زینبی...

مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها عبدالصالح زارع بهـمنمیری  در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب سلام الله علیها به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

تاریخ شهادت 94/11/17) در حین آزاد سازی شهرهای نبل و الزهرا به شهادت رسید و وصیت کرده در شهر مقدس قم دفن شود.

منبع:

کانال سنگرشهدا

@sangarshohada

محاصره نبل و الزهرا شکسته شد

دوشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۸ ب.ظ



تبریک به محضر قطب عالم امکان حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه 

نبل و الزهرا را خدا آزاد کرد 

حال که طبقه بندی اطلاعاتی آن پس از رفع محاصره شهر های نبل و الزهرا برداشته شده مطلبی را خدمت شما عزیزان عرض مینماییم ، تکفیری ها در این چند سال محاصره به صورت مداوم با بلندگوهای خود شیعیان نبل و الزهرا را تهدید می کردند که اگر شهر سقوط کند تمام مردان شهر را ذبح خواهند کرد حتی پسر بچه ها را خواهیم کشت و خانم های شیعه را به کنیزی خواهیم گرفت   و مدام اعلام می کردند که(امام) خامنئی شما را رها کرده و شما ذبح خواهید شد و خامنئی به فکر شما نیست !  ولی گویا فرزندان نامشروع اردوغان و صهاینة یعنی تکفیری ها نمی دانستند که فرزندان خمینی و خامنئی هرگز لحظه ای از فکر نبل و الزهرا بیرون نبوده اند تا جایی که امام خامنه ای در جمعی خصوصی در مورد محاصره شهرهای فوعه و کفریا و نبل و الزهرا فرمودند اینها (تکفیری ها ) هیچ غلطی نمیتوانند بکنند ، این شکست محاصره ضرب شصتی بود که نیروهای سید القائد حضرت امام خامنه ای به فرماندهی شخص سردارِمجاهد اسلام ؛ حاج قاسم سلیمانی به مدد الله متعال و عنایت خاصه ی حضرات معصومین علیهم السلام  به تمام تکفیری ها و اربابانِ آنها یعنی صهیونیست های کودک کُش نشان دادند .

التکفریین فی السنوات الثلاثة الماضیة کانوا یخاطبون اهالی نبل و الزهراء من خلال مکبرات الصوت بان فی حال سقوط المدینتین سوف یقتلون الجمیع الشباب و الشیاب و العجایز و سوف یستخدمون النساء و الاطفال کخدم و ایضا کانو یقولون لقد تخلى عنکم الخامنئی و نحن سوف نذبحکم و لن یفیدکم الخامنئی، و لکن هؤلاء التکفیریین لن یعلمو ان ابناء الخمینی و الخامنئی لن یشغل بالهم عن المدینتین المحاصرتین  طول هذه الفترة و فک حصار نبل و الزهراء کان ضربة قاضیة من قبل فخر المجاهدین الحاج قاسم سلیمانی فی ظهر الارهابیین جمیعا و على راسهم الکیان الصهیونی و ان شیعة نبل و الزهراء لن یدافعو عن انفسهم فحسب بل الشیعة هناک استقبلو اکثر من ١٥ الف نسمة من النازحین السنة من البلدات المجاورة لهما الذین رفضول التعاون مع الارهابیین، هؤلاء النازحین کانو فی ضیافة الشیعة لمدة ثلاثة سنوات و کانو یحاربون بجانب الشیعة ضد الارهابیین.

منبع:

@kamali_modvari

شهید ناصر مسلمی سواری

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۲۳ ب.ظ


متولد: ۱۳۶۰سوسنگرد 

سومین فرزند خانواده 

دارای چهار خواهر و چهار برادر 

تاریخ ازدواج: ۸۱/۱۱/۱۳

دارای چهار فرزند 

علیرضا، همتا و بیتا، بنیامین

نقل همسر شهید :

در اولین جلسه‌ای که با هم صحبت کردیم؛ بی‌مقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد، 

شرط اول مقید بودن به نماز‌، مخصوصا نماز صبح بود و دوم رعایت حجاب. 

همین حقیقت بود که مرا به سوی ناصر جذب کرد؛ در دوره و زمانه‌ای که جوان‌ها کمتر دغدغه‌هایی از این دست دارند؛ یک پسر 21 ساله شرط ازدواجش را نماز گذاشت و این خیلی برایم مهم بود.

نقل همرزمان شهید : نقل همسر شهید 

روزهایی که ناصر رفت اوایل جنگ سوریه بود و خیلی خطرناک بود ولی همرزمانش می‌گویند که ناصر همیشه در هر کاری داوطلب بود و شجاعت زیادی از خودش نشان می‌داد. 

نحوه و محل شهادت:

استان حلب : ظاهرا ساختمانی که در آن مستقر بودند تحت محاصره تکفیری‌ها قرار می‌گیرد و ابتدا به آنها تیر‌اندازی می‌کنند که ناصر یک تیر به پیشانی‌اش خورد. 

چون برادرم که او را بعد از شهادت دیده بود؛ گفت جای تیر در پیشانی‌اش مشهود بود. ولی هنوز زنده بوده که او و 11 نفر دیگر را به آتش می‌کشند و ساختمان را بر سر آنها منفجر می‌کنند. ناصر 15 روز زیر آوار بود.

۹۲/۹/۴ آوردنش فرودگاه اهواز و چون ناصر جزو اولین شهدای مدافع حرم بود و هنوز اخبار جنگ سوریه خیلی پوشش داده نمی‌شد در مظلومیت کامل به خاک سپرده شد.                

منبع:

@Shohadaye_ModafeHaram

عاشقانه های یک همسر مدافع حرم (شهید نجفی) 4

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۱۵ ب.ظ


تسنیم: الان هم که مدتی از شهادت همسرتان گذشته، کارهایی که ایشان دوست نداشت را انجام نمی‌دهید؟

تا جایی که بتوانم دوست دارم رعایت کنم و کارهایی که دوست نداشت را انجام ندهم. نمی‌خواهم ناراحت شود.

بار آخر گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س)»

تسنیم: از تولد حلما بگویید. آن روز در نبود آقا میثم چه حسی داشتید؟

خیلی سخت بود. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره بارداری‌ام بود و روزهای سختی را می‌گذراندم. به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه» گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س) و از خانم خواسته‌ام به شما سر بزند.» وقتی حلما می‌خواست به دنیا بیاید فقط از حضرت زینب(س) کمک خواستم. فقط ائمه و حضرت زهرا(س) را صدا می‌زدم. این‌ها بودند که به من آرامش دادند.

یعنی احساس می‌کردم همراهم هستند. چون خود میثم گفته بود سپردمتان به حضرت زینب(س) من هم گفتم حضرت زینب(س) من را تنها نمی‌گذارد. به همین خاطر دوست نداشتم زیاد به این فکر کنم که آقا میثم کنارم نیست. خب خیلی سخت بود، چون بعضی‌ها به من می‌گفتند: «این زمان، زمان سختی است و همه دوست دارند همسرشان کنارشان باشد.» این فکرها می‌آمد سراغم. حلما هم بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد ولی دائم همان حرفش را در ذهنم مرور می‌کردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) را صدا می‌کردم. به آن‌ها سلام می‌دادم و می‌گفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند.

تسنیم: برای تربیت حلما، چه فکرها و برنامه‌هایی دارید؟

من از همان اول که می‌خواستم بچه دار شوم همیشه نیتم این بود می‌گفتم: «خدایا من فقط به خاطر تو می‌خواهم بچه دار شوم.» چون می‌گفتم هنوز برایم زود است که مادر شوم ولی به خاطر این که می‌دیدم جمعیت شیعه رو به کم شدن است، می‌گفتم: «خدایا فقط به خاطر تو می‌خواهم بچه دار شوم.» وقتی قبل از تولد حلما، میثم شهید شد، گفتم شاید خدا می‌خواسته اینطوری امتحانمان کند. دخترمان هم باید این سختی‌ها را بکشد. چون به خاطر خود خدا بوده که می‌خواستم بچه دار شوم باید این سختی‌ها را هم در این راه تحمل کنم. الان هم فقط از حضرت زینب(س) کمک می‌خواهم که کمک کند ان شاءالله دخترم زینبی شود.

خیلی عشق دفاع از حرم را داشت/برای شهادت به سوریه نمی‌رفت

 تسنیم: بعد از به دنیا آمدن حلما، اطرافیان چه می‌گفتند؟

خیلی خوشحال بودند. تبریک گفته و می‌گفتند: «این بچه هدیه حضرت زهرا(س) است.» یکی از اقوام ما در خواب دیده بود که آقا میثم به او گفته بود: «دخترم هدیه حضرت زهرا(س) است.»

 تسنیم: فکر می‌کنید شما هم در انتخاب آقا میثم برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) شریک بودید؟

شاید؛ خودش که خیلی عشق دفاع از حرم را داشت. شاید من هم در حد خیلی کم در این عشق شریکش بودم ولی خودش عاشقانه دوست داشت که برود. می‌گفت: «من برای شهادت نمی‌روم. باید برویم آنجا کار انجام دهیم.»

هر سال در دوکوهه خادم شهدا می‌شد/آنجا از همه جا بیشتر به ما خوش می‌گذشت

 تسنیم: به شهید خاصی هم علاقه و ارادت داشت؟

پیش من اسم نمی‌آورد ولی عاشق شهدا بود. هر سال دو کوهه می‌رفتیم. خودش به عنوان خادم الشهدا می‌رفت آنجا. سال اول ازدواجمان، روز اول عید و سال تحویل در خانه بودیم ولی از سال دوم ازدواج برای خادمی شهدا به مناطق عملیاتی جنوب رفت. من خیلی سختم بود چون عید خانه نبود. حدود 20 روز می‌رفت. به او می‌گفتم: «من هم می‌خواهم بیایم. من نمی‌توانم بدون تو در خانه بمانم.» به او اصرار کردم.

چون تا به حال جنوب نرفته بودم، می‌گفت: «تنهایی نباید بیایی. با یک نفر بیا.» به هر کس می‌گفتم شرایط مهیا نمی‌شد که بیاید. یک روز میثم به من گفت که یکی از همکارانش می‌خواهد کاوران به جنوب ببرد. اگر می‌خواهی بیایی با آن‌ها بیا. من برای اولین بار بود که به تنهایی مسافرت می‌رفتم.

آنجا می‌توانستم میثم را ببینم. سال اول کاروانی رفتم. سال دوم رفتم آنجا و حدود شش یا هفت روز ماندم. آنجا میثم را فقط شب‌ها می‌دیدم. صبح بعد از نماز برای خادمی می‌رفت. من هم که کاری نداشتم به خادم‌ها می‌گفتم اگر کاری دارید به من بدهید. همین کار من را عاشق آنجا کرد. من هم به میثم گفتم از این به بعد همراهت می‌آیم که از سال بعدش اسم من را هم در خادمان شهدا ثبت نام کرد. و من هم 2 سال به عنوان خادم شهدا رفتم. امسال که رفتیم مدت زمان بیشتری آنجا ماندیم. آنجا که بودیم از همه جا بیشتر خوش می‌گذشت. با این که خیلی زیاد پیش هم نبودیم عشق خادمی شهدا برایمان لذت بخش بود. قبل از این که بچه دار شویم به من گفت: «زهره! اگر بچه‌دار شویم من باز هم می‌آیم اینجا.» من هم گفتم: «اگر تو بروی من هم همراهت می‌آیم. نمی‌توانم تنها با بچه در خانه بمانم.»

خودش اسم حلما را انتخاب کرد

 تسنیم: چه شد که اسم دخترتان را حلما گذاشتید؟

این موضوع خودش یک داستان دارد، خود میثم اسم حلما را انتخاب کرد. من و مادربزرگش(مادر میثم) اسم انتخاب می‌کردیم و دوست داشتم که میثم هم نظر خودش را بگوید ولی هر چی می‌گفتم، می‌گفت: «خودت انتخاب کن. من هم نظرت را قبول دارم.» من دوست داشتم از القاب حضرت زهرا(س) یا حضرت زینب(س) باشد ولی میثم هیچ نظری نمی‌داد. بین اسم حلما و نازنین زهرا مانده بودیم. یک روز منزل خواهر میثم بودیم به شوخی در جمع گفتم: «چرا هیچ کس به خواب ما نمی‌آید تا بگوید اسم بچه را چه بگذاریم؟» همان موقع آقا میثم خوابید یا خودش را به خواب زد و بعد بلند شد و گفت: «زهره خواب دیدم. یکی آمد در خوابم و گفت اسم دخترمان را حلما بگذاریم.» من وقتی چهره اش را می دیدم می فهمیدم شوخی می‌کند. گفتم: «پس چرا تا حالا کسی به خوابت نیامده بود؟» خندید. نگو خودش دوست داشت اسم حلما را روی دخترمان بگذاریم ولی به من نمی‌گفت و دوست داشت خودم اسمش را انتخاب کنم.

بعد از آن هم یک بار رفته بودیم منزل برادر میثم. آنجا دیدم خیلی آرام به برادرش گفت که اسم حلما را دوست دارد. من ناراحت شدم. گفتم: «این همه می‌گویم دوست دارم نظرت را بدانم نمی‌گویی، حالا به برادرت می‌گویی که چه اسمی را دوست داری؟» گفتم: «حالا که اینطور شد من این اسم را نمی‌گذارم.» لج کرده بودم. موقع رفتن به سوریه خندید و به شوخی گفت: «زهره من وصیت می‌کنم اسم بچه را حلما بگذاری.» بعد از به دنیا آمدن حلما گفتم که خودش این اسم را انتخاب کرده بود.

منبع: خبرگزاری تسنیم

عاشقانه های یک همسر مدافع حرم (شهید نجفی ) 3

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۰۹ ب.ظ

تسنیم: دخترتان چند وقت بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد؟

حلما 19 روز بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد.

خیلی مشتاق دیدن بچه بود اما دیگر هیچ چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد

 تسنیم: آقا میثم قبل از رفتن چقدر برای دیدن بچه اشتیاق داشت؟

خیلی مشتاق بود بچه به دنیا بیاید و او را ببیند و همیشه می‌گفت: «پس این بچه کی به دنیا می‌آید؟» خیلی دوست داشت دخترش را ببیند ولی عشقش به حضرت زینب(س) بیشتر بود. اگر بیشتر نبود اول صبر می‌کرد بچه‌اش به دنیا می‌آمد و بعد می‌رفت. اما دیگرهیچ چیز نمی‌توانست جلوی او را بگیرد.

من را به خودش وابسته کرده بود/دوست داشت در همه خوشی‌ها کنارش باشم

تسنیم: خانم‌ها معمولا دوست دارند همسرشان را منحصرا برای خود حفظ کنند. شاید برخی مرد ایده‌آل را مردی بدانند که اکثر وقتش را قبل از شغل و فعالیت‌های اجتماعی‌اش با همسرش می‌گذراند. شما اینطور نبودید؟ مثلا هیچوقت به همسرتان نمی‌گفتید حق من است که بیشتر در خانه باشی؟

نه؛ در رابطه با شغل و علایق‌اش نمی‌توانستم حرفی بزنم. من او را خیلی دوست داشتم و وابسته‌اش بودم یعنی من را به خودش وابسته کرده بود. خیلی بازیگوش و شلوغ بود. شیطنت‌هایش را دوست داشتم. زیاد با هم بیرون می‌رفتیم و هر غذایی که دوست داشت بخورد را با من شریک می‌شد و دوست داشت در کنار من از آن غذا بخورد.

دوست داشت در همه خوشی‌هایش کنارش باشم و به همین خاطر خیلی به او وابسته شده بودم ولی برای کار و علاقه مندی‌هایش برای شرکت در سوریه نمی‌توانستم بگویم نرو و پیش من بمان. هرچند که دوست داشتم خانه باشد. اگر آمدنش به خانه کمی دیرتر می‌شد تماس می‌گرفتم و علتش را می‌پرسیدم اما گاهی ناراحت می‌شد و می‌گفت: «مگر چه چیزی شده که به خاطر کمی تاخیر تماس گرفتی؟» می‌گفتم: «خب چی کار کنم نگران شدم.»

هنوز هم باور نمی‌کنم شهید شده باشد

تسنیم: قبل از این که آقا میثم شهید شوند به شهید شدنش فکر می‌کردید؟

از زمانی که سوریه رفته بود ناخودآگاه به ذهنم می‌آمد که اگر خدایی نکرده برای میثم اتفاقی بیفتد من چه کار کنم؟ ولی نمی‌گذاشتم این فکرها، زیاد اذیتم کند چون خودش آدمی نبود که زیاد درباره این مسائل حرف بزند به همین خاطر من هم نمی‌توانستم فکرش را بکنم. وقتی هم خبر شهادتش را دادند باورم نمی‌شد حتی همین الان هم باورم نمی‌شود.

تسنیم: خبر شهادتش چطور به شما رسید؟

قرار بود برای حلما جشن سیسمونی بگیریم که کنسل شد. همان روز جمعه به اتفاق خواهرم به منزلمان آمدیم. آقا میثم گفته بود هفدهم یا هجدهم ماه برمی‌گردد. من گفتم دو ماه خانه نبوده‌ام و باید برای استقبال از میثم همه جا را تمیز کنم تا وقتی برگشت، خانه مرتب و تمیز باشد. مادرشوهر و جاری‌ام هم همراهم بودند. یک دفعه برادرم آمد و گفت: «مامان گفته هوا سرد است. بیایم دنبالتان» گفتم: «ما که تازه آمده‌ایم.» ولی از آنجایی که مادرم نگران حالم بود چون آخرین ماه بارداری را پشت سر می‌گذاشتم، زیاد با خودم احتمال افتادن اتفاقی را ندادم. با برادرم دوباره به خانه پدری برگشتم و دیدم شوهر خواهرهایم در حیاط ایستاده‌اند. پرسیدم: «چرا اینجا ایستاده‌اید؟» گفتند: «تو برو داخل خانه»، رفتم دیدم برادرم آنجاست. دستم را کشید برد داخل، دیدم امام جماعت مسجد جامع قرچک هم آنجاست. ایشان گفت هر کسی که به سوریه می‌رود به خانواده‌هایشان سر می‌زنند.

من پیش خودم گفتم آقا میثم دو ماه است که رفته سوریه. چرا حالا که می‌خواهد برگردد آمده‌اند سربزنند؟ باز هم شک نکردم که ممکن است اتفاقی افتاده باشد. به مادرم گفتم: «این‌ها برای چه آمده اند؟» گفت: «همینطوری» رفتم نشستم داخل اتاق. حتی به مخیله‌ام هم خطور نمی‌کرد که ممکن است میثم شهید شده باشد. حاج آقا خیلی آرام از من چند سوال پرسید و گفت: «آقا میثم کی و چگونه به سوریه رفت؟» و چند سوال دیگر در مورد سفر سوریه میثم پرسید. وقتی همه این‌ها را پاسخ دادم ،گفت: «آقا میثم مجروح شده است.» ولی باز هم نگران نشدم و شکی نکردم. پیش خودم گفتم: فقط بیاید. اشکال ندارد مجروح شده باشد. اما بعد از این حاج آقا ناگهان گفت: «خدا داده و خدا هم گرفته» وقتی این را گفت دیگر هیچ چیز نفهمیدم.

می‌گفت دوست دارم دخترم کتابخوان شود/دوست ندارم تلویزیونی شود

 تسنیم: قبل از رفتنش در مورد تربیت فرزندش توصیه خاصی به شما نکرده بود؟

می‌گفت: «دوست دارم معلومات بچه من بالا باشد. ما مسلمان‌ها وقتی به دنیا می‌آییم، امام حسین(ع) را راحت و همینجوری قبول داریم ولی در دوره جدید بچه‌ها مفاهیم را اینطور قبول نمی‌کنند و باید با دلیل برایشان توضیح دهیم. دوست دارم با علت و دلیل به فرزندم بگویم خدا و امام حسین(ع) چگونه‌اند. دوست دارم کتابخوان شود و کتابخوانش می‌کنم و از این طریق به او یاد می‌دهم که خدا را بشناسد. دوست ندارم زیاد تلویزیون نگاه کند.» گاهی هم به شوخی به من می‌گفت: «زهره اگر بچه ما تلویزیونی شود، من ازت راضی نیستم.»

میثم دوست نداشت صدای خانم‌‌ها بالا برود/به مادرم گفتم دعا کن صدایم در معراج شهدا بالا نرود

 تسنیم: آخرین بار با ایشان در معراج شهدا دیدار و وداع کردید. آرامش شما بالای سر پیکر شهید برای سایر دوستان و بستگان جالب و ستودنی بود. آنجا با آقا میثم چه حرفی زدید؟

حرف خاصی با او نداشتم. فقط از این که داشتم بعد از مدتی او را می‌دیدم، لذت می‌بردم. آقا میثم دوست نداشت صدای خانم‌ها بالا برود و نامحرمان آن را بشنوند به همین خاطر وقتی قرار شد برای وداع با میثم به معراج شهدا برویم، درخانه به مادرم گفتم: «مامان برایم دعا کن صدایم بالا نرود. دعایم کن بتوانم خودم را کنترل کنم.» وقتی خواهر میثم در معراج شهدا با دیدن میثم با صدای بلند بی‌قراری می‌کرد سختم شد. به او گفتم: «زهراجان کمی صدایت را پایین‌تر بیاور الان میثم ناراحت می‌شود.» دوست نداشتم ناراحتش کنم.

خاطره از شهید مدافع حرم حاج رضا مولایی

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۰۲ ب.ظ


وقتی رفتم که بدرقه اش کنم برای رفتن به سوریه دیدم محاسنشو کوتاه و رنگ کرده. از ش پرسیدم چرا این کارو کردی گفت میخوام وقتی رفتم ازم ایراد نگیرن که سنت زیاده برگرد و توان جنگ نداری. وقتی خبر شهادتشو شنیدم یاد حرفش افتادم که میشود هر کاری کرد تا فدایی زینب بشی. وقتی شهید شد لقب حبیب بن مظاهر رو بهش دادن

راوی پسر شهید نواب مولایی

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram

محمدم :

همان پیراهنی که خواستی اتوکردم ؛

همان انگشتری که گفتی آماده کردم ؛

توی ساک ،همان ها را که گفتی گذاشتم ؛

به همان ترتیبی که سفارش کردی؛فقط بدان ....

دلم را رج به رج از شال ردکردم 

و دور گردنت انداختم ؛

مثل پیچک دور بندپوتینت کشیدم 

من ...

این جا ...

بی دل شده ام  روبه روی حرم که می ایستی یادت باشد یک نفردوتایی هستی 

سلام مرا به خانم برسانی ....باقی راخودش می داند. محمد جان من این درس را از کربلا آموختم که ما چیزی را که در راه خدا داده ایم هیچ وقت باز پس نمیستانیم.

شهادتت مبارک ...

منبع:

@Kamali_modvari

آخرین پیام شهید مجید قربانخانی

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ

خاطره ای از زبان مادر شهید محمدهادی نژاد

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۴۷ ب.ظ


چند روز قبل از رفتن به سوریه ازم خواست که بزارم بره سوریه. باهاش مخالفت کردم وگفتم تو مال جنگ نیستی و من فقط یک پسر دارم و اگر تو بری دیگر کسی را ندارم. شب که خوابیدم حضرت زینب و پسر مو ازم خواست و  گفت با رفتنش مخالفت نکنم.  وقتی خبر شهادتشو شنیدم اصلا ناراحت نبودم چون حضرت زینب محمد منو انتخاب کرده بود.

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram