خاطره اى از شهید مدافع
حرم محرم ترک به روایت یکى از همرزمان؛
بسم رب الشهداء
"شهادت" ...
می گفت:
محرم مربی خیلی از این شهداس
مثل مهدی عزیزی، رسول خلیلی، اکبر شهریاری و خیلی از شهدای دیگه ی مقاومت.
می گفت:
همه کلاسای محرم رو دوس داشتن
آدم باعلم و شیرین زبونی بود
خنده هاش بین همه معروف بود
اصلاً محرم و به مهربونی و خنده هاش می شناختن.
می گفت:
یه بار تو کار عملی با یکی از نیروهاش اومد پیشم، اون بنده خدا یه ذره چشاش چپ بود و دیر می گرفت.
گفت به عربی بهش بگو این کار رو بکنه و اون کار رو بکنه و اونجا بره و اینجا.
می گفت:
براش ترجمه کردم و گفتم.
اون هم با تعجب به محرم نگاه کرد و گفت:
شوو؟ (همون ماذا یا به فارسی یعنی چی)
دوباره به عربی براش توضیح دادم.
اینبار با تعجب بیشتری به محرم نیگا کرد و گفت: شوو؟
محرم گفت ولش کن خودم بهش میگم.
و تمام اون توضیحات رو فارسی بهش گفت.
اون بنده خدا هم سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: عه عه فهمت علیک (آره آره فهمیدم) و رفت.
می گفت:
هنگ کردم. من همش رو عربی گفتم اون نفهمید ولی محرم فارسی بهش گفت اون متوجه شد!!!!
محرم از شدت خنده به ماشین تکیه داد و بلند بلند می خندید و مسخره ام می کرد و می گفت:
... با این عربی صحبت کردنت. از این به بعد هر جا گیر افتادی به خودم بگو برات ترجمه اش می کنم.
می گفت:
و دوتایی خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم ...
میگه:
صدای خنده هاش هنوز تو گوشمه صورت مهربونش جلوی چشام ...
میگم:
شهادت مال مهربوناست.
@ra_sooll
🔸شهید خلیلی در طول زندگیاش بارها به دفاع از حریم اسلام و ولایت اقدام کرد. به عنوان مثال در قضیه فتنه ۸۸ خیلی فعالیت داشت. در روز عاشورا که فتنهگران هیئتها را آتش میزدند، ایشان با یک گروه از دوستانش در خیابانها با فتنهگران درگیر بود. حتی هدف ضرب و شتم فتنه گران قرار گرفت، به موتورش هم آسیب زدند. ولی خوب بحمدالله خدا کمک کرد و نجات پیدا کرد. من آن روزها خیلی نگرانش بودم. بارها از محل کارم زنگ میزدم خانه و از مادرش سراغش را میگرفتم. مادرش میگفت حدود یک هفته است که خانه نیامده. این بصیرت و ولایتمداری او را نشان میدهد و اینکه در هر شرایطی راه صحیح را تشخیص میدهد و وظیفهاش را میشناسد.
به نقل از پدر بزرگوار شهید رسول خلیلی
راهَت ادامه دارد....
@ra_sooll
رفیق شفیق
ڪہ مےگویند
همین ها هستند
رفاقت شـــــان از زمین شروع شد
و تا بهشت ادامہ یافت...
شهدای حرم
شهید علیمحمد قربانی
شهید احمد مجدی
شهید محمد کیهانی
https://eitaa.com/ahmadelyasi1369
<بسم رب الشهدا و الصدیقین>
بزرگداشت سالروز تولد *جهادگرشهیدمدافع حرم احمدحاجیوند الیاسی*
در دشت و دمن . . .
عطر خوش عشق رها شد
با یاد تـو دل پنجرهی باغ خدا شد
پاسـدار مدافـع حـرم
شهید محمد جاودانی
سـالروز ولادت
@modafeonharem
به نقل از همسر شهید
محمد عاشق اسم زینب بود و به من میگفت من چهار تا اسم انتخاب کردم و از بین این چهار تا اسم زینب را بیشتر از همه دوست دارم ولی باز هم هر اسمی که شما انتخاب کنید.
هیچوقت نظرش را تحمیل نمیکرد.
همیشه دوست داشت نظر، نظر من باشد. من هم نام زینب را برای دخترمان انتخاب کردم، چون خوابی در این خصوص دیده بودم. محمد خیلی دوست داشت با زینب قرآن کار کنیم، دوست داشت حافظ قرآن شود.
یادم است چند روزقبل از رفتنش زینب خیلی شیرینزبانی میکرد. محمد به من گفت: زینب کم کم همه چی را تکرار میکند. میتوانی قرآن یادش بدهی. محمدم وصیتهایش را برای دخترمان روی عکسهای یادگاری که با هم داشتند نوشت تا برای همیشه بماند.
شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده
@modafeonharem
مـادر مرا چو زاد
به پیشانی ام نوشت
قربانی اش ڪنید
که این نذر زینب (س) است ...
پاسدار مدافع حـرم
شهید مصطفی شیخ الاسلامی
ســالـروز ولادتـــ
@modafeonharem
بسم رب الشهدا و الصدیقین
شهید مدافع حرم
شهید جاوید الاثر مرتضی کریمی
محل شهادت: سوریه/حلب /کربلای خان طومان
تاریخ شهادت:۱۳۹۴/۱۰/۲۱
گنجشکهای بابا حنانه خانم ده ساله و ملیکا خانم هفت ساله
کیفیت شهادت: بعد از نماز صبح عملیات شروع میشه که ساعت ده صبح دونفر از نیروهاش که اتفاقا از بچه محلی هاش بودند به شهادت میرسند و ساعت دوازده ظهر که تعداد شهدا به دوازده نفر رسید و آقامرتضی که کلا بهم ریخته بود درخواست ماشین میکنه تا شهدا رو به عقب ببرند بعد از اومدن ماشین تو یو تا به محل عملیات راننده تو یو تا با شلیک تک تیراندازبه شهادت میرسه آقا مرتضی هم از ناحیه دست و پهلو تیر خورده بود ضعف داشت و خون زیادی ازش رفته بود با مشقت زیاد توی اون بارون مو شک و خمپاره شهدا رو داخل تویوتا میزاره و میخواد سوار بشه و ماشین روبه حرکت در بیاره با اصابت مستقیم موشک کرونت به شهادت میرسه وتعدادشهداآقا مرتضی به سیزده نفرمیرسه وتا الان هم به عنوان جاوید الاثر در یادها زنده هستند.
نام جهادی: ابو حنانه
علاقه مند به :سوق دادن جوانان مخصوصا اونایکه از دین اصول اسلام دور شده باشند و مداحی برای اهل بیت به جونش بسته بود
فراز مهمی از وصیت نامه:
به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند،تاگمراه نشوند زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است.
@modafeonharem
برشی از کلام مادر شهید مصطفی صدر زاده
کسی داغ جوانش را نبیند
خیلی داغ سنگینی است‼️
اما همین که می دانم الان مصطفی در جوار امام حسین (سلام الله علیه) و اهل بیت است
و همین که می دانم عاقبت او به بهترین نحو ممکن ختم به خیر شد
آرامش می گیرم و سنگینی داغش برایم قابل تحمل می شود.
مادران زینبی
شهید مصطفی صدر زاده
@modafeonharem
ارادت خاصی به شهید حاجحسین خرازی داشت. کنارقبرشهید چند دقیقهای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت: زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک میسپارند.
نمیدانستم در برابر حرف ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض را تقدیم نگاهـش کردم. هـر بـار کـه به مـامـوریت میرفت، موقع خداحافظی موبایل، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دمدسـتی و ضروریاش را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد و خداحافظی کند.
اما دفعه آخر که میخواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم موقع خداحافظی بوی عطر عجیبی داشت. گفتم: ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️
گفت: «من عطر نزدهام»
برایم خیلی جالب بود با اینکه عطری به خودش نزده اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با پدرومادرش به ترمینال رفت. مادرشان مـیگفتند: وقتی ابوالفضل سوارماشین شد بوی عطرعجیبی میداد
چند مرتبه خواستم به پسرم بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـیدهی امـا نشد و پدرشان هم میگفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان شهید را میداد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود.
مـوقـع خـداحافظی نگاه آخرش به گونهای بود که احساس کردم ازمن، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده است. گفتم: ابوالفضل چرا اینگونه خداحافظی میکنی⁉️ نگاهت، نگاه دل کندن است
شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه شوخی کرد. گفت: چطور نگاه کنم که تو احساس نکنی حالت دل کندن است؟!
امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشکهای من نبود.
وقتی میخواست از در خانه برود به من گفت: همراه من به فرودگاه نیا و رفت. برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه از رفتنش گذشت. منتظربودم مثل همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند. انتظارم به سر رسید.
زنگ زدم و گفتم این بار وسیلهای جا نگذاشتهای که به بهانهاش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه عجله دارم، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد، ابوالفضل از سوریه بود. شروع کردم بیقراری کردن و حرف از دلتنگی زدن.
گفت: زهـراجـان نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش میآید که ما را دوشنبه برمیگردانند. شاید تاآنروز نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا حرف نگفتهای هست برایم بزن
تـرس هـمه وجودم را گرفت حرف
هایش بوی حلالیت و خداحافظی میداد. دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، برگشت؛ معراج شهدای تهران، سهشنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر شهیدخرازی آرام گرفت.
شهید ابوالفضل شیروانیان
@zakhmiyan_eshgh
افتخاریست ما را
نوکرتان می خوانند...
زینبی بودن ما را
همگان می دانند...
شهید احمد مشلب
غریب طوس
ولادت حضرت زینب مبارکباد
کانال شهید احمدمشلب
@AHMADMASHLAB1995
۲۱ دی ماه سالروز شهادت :
۱ شهیدمدافع حرم فرزاد زنگنه
۲ شهیدمدافع حرم حسین امیدواری
۳ شهیدمدافع حرم مصطفی چگینی
۴ شهیدمدافع حرم امیر علی محمدیان
۵ شهیدمدافع حرم مجید قربانخانی
۶ شهیدمدافع حرم مرتضی کریمی
۷ شهیدمدافع حرم عباس آسمیه
۸ شهیدمدافع حرم محمد آژند
۹ شهیدمدافع حرم میثم نظری
۱۰ شهیدمدافع حرم رضا عباسی
۱۱ شهیدمدافع حرم علیرضا مرادی
۱۲ شهیدمدافع حرم مهدی حیدری
۱۳ شهیدمدافع حرم محمد اینانلو
۱۴ شهیدمدافع حرم عباس آبیاری
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
@ra_sooll
داشتیم با ماشین از روستایی برمی گشتیم که ماشینمون نزدیک روستای مادر حاج حمید، بنزین تمام کرد
پیشنهاد کردم که به خانه مادرشون بریم و پول قرض بگیریم؛ ولی حاج حمید باناراحتی گفت : چیزی رو به شما می گم که آویزه گوشتون کنید
هیچ وقت خودتون رو نیازمند کسی غیر خدا نکنید
حتی اگه نیازمند شدید فقط از خدا بخواید و به اون توکل کنید
با ناراحتی گفتم : الان خدا برای ما بنزین می فرسته؟!
گفت : بله اگه توکل کنی می فرسته
بعد هم کاپوت ماشین رو بالا زد و نگاهی به آب و روغن ماشین انداخت که یک مرتبه یکی از دوستانش از راه رسید و مقداری بنزین بهمون داد
حاج حمید گفت : دیدی اگه به خدا اعتماد کنی خودش وسیله رو می فرسته؟
شهید سیدحمید تقوی فر
@modafeonharem