مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۹۴ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

وصیت نامه شهید محمد ( میلاد) مصطفوی

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۲ ب.ظ


اینجانب سیدمحمد مصطفوی فرزند سیدهاشم با سلامت کامل متن وصیت نامه خود را مینویسم و از خداوند متعال خواستارم که به من توفیق دهد کارهای خود را برای رضای خدا و برای تقرب به سوی او انجام دهم و دمی از یاد خدای خود غافل نباشم .

با عرض سلام به خدمت پدر عزیز و بزرگوارم

1- اولین وصیتم این است که برادران و دوستان ، رهبر انقلاب و گل سرسبد کشورمان را تنها نگذارید و پشتوانه و حامی ایشان باشید. همچنین پدر عزیزم من را حلال کن که خیلی بی مهابا و بدون دریغ زحمت من را کشیدی. خیلی عزیزی پدر جانم خیلی ...

2 - برادر و خواهر گرامی ام از شما شرمنده ام بخاطر همه آزار و اذیت ها تقاضای بخشش دارم . امیدوارم حلالم کنید.

3 - دوستان عزیز شما را قسم به خدا که راه امام حسین (ع) را که راه عاقبت به خیری و مهمترین کار است را ادامه دهید. حسین گونه زندگی کنید که تمام عاقبت به خیری را در همین راه است و همیشه یاد و خاطره شهدا را زنده نگه دارید چون شهدا همیشه زنده اند و من وجود آنها را در زندگی خود همیشه احساس می کردم .

4 - دوستان، هم هیاتی ها ، هم شهری ها و تمام مردم دوست و آشنا حلالم کنید و عاجزانه از شما تقاضا دارم که در انجام امور دینی خود به خصوص حضور فعال در مساجد کوشا باشید و خمس و زکات خود را سالیانه حساب کنید تا روزی حلال داشته باشید.

در آخر هم باید اشاره کنم که الان من در شهر حلب سوریه هستم و آماده رزم با گروه های تکفیری میباشم . امیدوارم که در این راه استوار و پر امید و با تکیه بر اهل بیت( ع) به خصوص عمه جانم زینب (س) وارد صحنه نبرد شوم . خدایا کمکم کن که این بنده حقیر از تمام مادیات دنیا دل بکنم فقط و فقط به خودت فکر کند که سعادت دنیا جز در این نیست .

میروم تا به مادرم برسم با تمام شرمندگی

الحقیر سیدمحمد مصطفوی



شهید هادی شچاع

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ



مدافع حرم بی بی زینب (س) شهید هادی شجاع که در ایام عزای ارباب بی کفن در سوریه به شهادت رسید و در روز تاسوعای حسینی پس تشییع با شکوه در امامزاده عباس چهاردانگه خاکسپاری شد ...

این شهید والامقام بیست و پنج سال سن داشت و تنها پس از گذشت ده روز از ازدواجش آسمانی شد ...

رفیق نوشت ؛

عکسی که شهید شجاع به دیوار خانه‌اش زد ....

((باید انتقام شهید بیضایی را از تکفیری ها بگیرم ))

هادی قبل از اینکه جذب سپاه شود و در بسیج ویژه شروع به فعالیت کند، خیلی مشتاق بود که به سوریه برود، شهید شجاع توسط شهید محمود رضا بیضایی که از بچه های اسلامشهر بود و 2 سال پیش در سوریه به شهادت رسید آموزش نظامی دید و ارادت ویژه ای به این شهید داشت. وقتی خبر شهادت محمود رضا را شنید بغض عجیبی گلویش را گرفته بود، سپس گفت باید انتقام شهید بیضایی را از این تکفیری ها بگیرم.

.این عکس را برای همیشه نگه دار مادر ...

وقتی خبر شهادتش را شنیدم رفتم منزلشان و مادرش را دیدم و عکس شهید بیضایی بر دیوار اتاق نصب بود به مادر شهید شجاع گفتم هادی می گفت می‏‌خواهم انتقام شهید بیضایی را بگیرم. مادرش همینطور که اشک می ریخت گفت وقتی آقای بیضایی به شهادت رسید عکس را روی دیوار اتاق زد و سفارش کرد این عکس را برای همیشه نگه دار مادر، شهید بیضایی به گردن من خیلی حق داشته است ....



دو دوست شهید صدرزاده و صابری

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ب.ظ

به نام مهربان خدایی که شهادت را ارمغان قلب های عاشق قرار داد...

نامشان مصطفی بود و مهدی ...

در جبهه های نبرد همه این دو را سید ابراهیم و غلامحسین می شناختند...

دو برادر از جنس دو دوست...

هردو برای خودشان یلی  بودند...

مصطفی پدر محمد علی شش ماهه ...

مهدی تک پسر و پشت و پناه خواهران و مادر ,امید پدر...

پدر مهدی چنین گفت:بعد از مهدی, مصطفی شد پشت و پناه قلب مجروحم ...

خصلتش بود, تاب ماندن نداشت,در حاشیه چشمانش غروب غریب موج میزد...

پرواز مهدی و حسن را شاهد بود...

بغض درد آلودی حنجره قلبش را سخت تنگ کرده بود...

به مهدی سفارش کرده بود: سلامم را به ارباب عاشقان برسان...

تاسوعا را غنیمت دید و بر قله سعود رفت تا نماز عشق را پشت عباس حرم اقامه کند...و کوچید ...

پدر مهدی باز هم شاهد عروج فرزند دیگرش شد...

این روزها در نگاه پدر مهدی,عکس دو آشیانه خالی از کوچ پرستو هایی عاشق بود...

مهدی!خیلی آقایی! دست به سلام رساندنت داداش حرف نداره...

میشه سلام این شکسته بال زمینگیرو هم به ارباب عاشقان برسونی؟؟؟

"شوق پرواز" کبوتر های زخمی قرار قلب مسکینم شده...

تقدیم به مهربان شهید تل قرین"شهید میرزا مهدی صابری"و عاشق شهید حلب "شهید مصطفی صدر زاده"...دو پرستوی دمشق.

وصیت شهید اسداللهی به فرزندش

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۵۶ ب.ظ



محمد،زندگی کن برای مهدی،

 درس بخوان برای مهدی، 

محمد، ورزش کن برای مهدی و 

محمد، من تو را از خدا برای خودم نخواستم 

تو را از خدا خواستم برای مهدی " .


دلنوشته همسر بزرگوار شهید روح‌لله مهرابی

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۴۸ ب.ظ


 همش زینب دخترم  میگوید دلم برای شوخی و صدای خنده‌های بابا تنگ شده 

پسرم که اینقدر وابسته به پدرش بود  همه هم و غمش اینه اونم بزرگ بشه بره کربلا شهید بشه

ولی هیچ دل نوشته‌ای نمیتواند حق مطلب رو ادا کند.

فقط میتونم بگم روح الله جهت و فلش و راهبر زندگیمون بود و اونم فــــــــــدای ثارالله




شهید روح الله طالبی

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۴۳ ب.ظ


حالم خوش نیست، اقا روح الله، این عکستم دیدم، دیگه بدتر شدم

شاید این اخرین دیدار بابا با دختری باشه که الان فقط سه ماهشه .

 تموم عالم میدونن که دخترا بابایین  بابا نیاد نمیخوابن ؛ منتظر لالایین .

امان از دل رقیه 

امان از دل زینب .

اااای همه کسایی که می گید، اینا پول می گیرند، خدا وکیلی چقدر حاضرید بگیرید و دم ِ گلوله داعش برید و جونتون رو فدا کنید و از زن و بچه تون، اونم تو این سن دست بکشید ؟! .

خاکم به دهان .

اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید .




شهید مهدی مدنی حزب الله لبنان

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۳۵ ب.ظ


نه بخاطر پول رفت نه به فکر پول بود

 اصلا خودش بچه پوادار بود 

ولی قلبش برای دفاع از حرم می تپید



شهید عبدالمهدی کاظمی

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۳۰ ب.ظ


زندگی نامه

پاسدار بسیجی عبدالمهدی کاظمی از خمینی شهر در نبرد با تکفیری ها و داعشی ها در جبهه های سوریه و در دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) به شهادت رسید.  

پاسدار شهید عبدالمهدی کاظمی مغانک فرزند عباس در سال۶۳ متولد شد و با مدرک تحصیلی کارشناسی رشته حقوق در سال ۸۵ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد که پس از گذراندن دوره های مختلف نظامی و مسئولیت های مختلف از جمله فرمانده گروهان پیاده گردان ۱۵۴ چهارده معصوم لشکر ۸نجف اشرف، فرمانده گروهان گردان امام حسین سپاه ناحیه خمینی شهر، پزشکیار، مسئول تربیت بدنی، مسئول جنگ نوین در گردان های سپاه، در چندروزگذشته در کشور سوریه به شهادت رسید.

عبدالمهدی کاظمی در سال ۸۴ ازدواج و در منطقه جوی آباد قدیم خمینی شهر زندگی میکرد که از این شهید دو فرزند دختر ۷ و ۲ ساله با نام های فاطمه و ریحانه به یادگار مانده است.

شهید کاظمی در رشته ورزشی تکواندو فعالیت داشته و از اعضا اعزامی گردان امام حسین(ع) خمینی شهر بوده بود.


خاطره یکی از همرزمان شهید نچفی از او

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۲۳ ب.ظ


یه  روز که تو پادگان آموزشی بودیم(تخت ایشون کنار تخت من بود)حدود نیم ساعت قبل از اذان صبح بلند میشد، نماز شبش رو میخوند وبا همین کتاب جیبی دعاش مشغول میشد...سفره صبحانه رو بعد از نماز صبح پهن میکردن...یه روز پنجشنبه دیدم نیومد برا صبحونه.... ما که صبحونه خوردیم د از نظافت کلی مقر رفتیم بیرون از پادگان و مشغول تمرینات پیاده روی صحرا و میدون تیر و.... تا ظهر که برگشتیم پادگان و نماز ونهار... دیدم سر سفره ی نهار ننشست و غذاشو برداشت و یواشکی طوریکه کسی متوجه نشه، اومد بیرون... خیلی باهم رفیق بودیم...طوریکه همیشه آمار همدیگه رو داشتیم... بعد از نهار معمولا یکساعت استراحت داشتیم و بعدش دوباره کلاس...ما که نهار خوردیم...دیدم اومده رو تختش نشسته و طبق معمول مشغول دعا خوندنه... بعد یه استراحت کوتاه قرار شد مجددا بریم میدون تیر.... خلاصه اون روز هم تا غروب  تمرین بودیم...البته تمرینات فشرده و طاقت فرسا... غروب که برگشتیم تقریبا اذان شده بود و نماز مغرب رو خوندیم...دیدم شهید نجفی زودتر ازم خداحافظی کرد و اومد آسایشگاه.... همیشه وقتی که نماز جماعت رو میخوندیم سفره هم پهن میشد... منم زودتر شامم رو خوردم و سریع اومدم آسایشگاه....دیدم ایشون روی تخت نشسته و مشغول غذا خوردنه.... میخواست ظرف غذاشو ازم پنهون کنه  تازه متوجه شدم چه خبره... نهار ظهر که قرمه سبزی بود رو گرفته بود و گذاشته بود زیر تختش...وقتی رفته بودیم بیرون از پادگان برا تمرینات....گربه هم اومده بود و ظرف یه بار مصرف رو باز کرده بود و گوشتهای قرمه سبزی رو خورده بود... و چند تا حرکت ازش دیدم که واقعا از خودم خجالت کشیدم و شرمنده شدم... و چند تا حرکت ازش دیدم که واقعا از خودم خجالت کشیدم و شرمنده شدم... و چند تا حرکت ازش دیدم که واقعا از خودم خجالت کشیدم و شرمنده شدم... دوم اینکه بهش گفتم داداش این ظرف غذا رو گربه دهان زده چطوری اینو میخوری؟؟؟

گفت از لحاظ شرعی که مشکل نداره....و اگه من این ظرف غذا رو بندازم بیرون که اسرافه

و حتی شامش رو نگرفته بود برا افطارش بخوره...میگفت چون اینجا پادگان آموزشیه و به جهت عادت کردن به شرایط سخت، بچه ها گرسنه میشن...من اگه سهمیه ی غذامو بگیرم...این نهار ظهرمم میمونه...واینطوری چند نفر دیگه از بچه ها بیشتر غذا میخورن... اون قسمت از غذا رو که گربه دستکاری کرده بود جدا کرد و نشست افطارش رو باز کرد...

بله اینا یواشکی های بعضیهاس... اونم من چون خیلی کنجکاو و فضول بودم متوجه میشدم...

تو مقرمون تو دیر العدس آب برا وضو و غسل نداشتیم وباید از یه جای دورتر میاوردیم وبه علت زیر آتش گرفتن شهر توسط خمپاره های دشمن گاها با مشکلات روبرو بودیم وآب رو کم کم وبا ظرف میرسوندیم به منبع بالای مقر....البته اونم بخاطر اصابت ترکشهای مختلف سوراخ سوراخ بود و خدا حفظ کنه شیخ ابو حسین رو که بهمراه چند تا دیگه از رزمنده ها منبعی رو از یکی از خونه ها آوردن و یکی از بچه ها هم شغلش لوله کشی بود و نصبش کرد...فردا ظهرش(شب عملیات) رفتم روی پشت بام تا ذخیره ی آب رو نیگا کنم....درب منبع انتهای منبع بود وباید منبع آب رو دور میزدم،

یه دفعه دیدم پشت منبع یه نفر نشسته، جا خوردم والبته یه کمی هم ترسیدم، دیدم پنهونی نشسته وخلوت کرده بود، اشکش جاری و صورتش خیس بود؟ یه کتاب دعا هم داشت که همیشه تو نماز هاوخلوتهای سحرش ازش استفاده میکردو ورق اون کتاب هم از قطرات اشکش خیس شده بود، خواست صورتش رو ازم پنهون کنه ولی مجبور شد به صورتم نیگا کنه، چون چند تا سوال ازش پرسیدم....


شهید اهل سنت عمر ملارهی

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۱۲ ب.ظ


پدر شهید مدافع حرم اهل سنت شهید "عمر ملازهی" از اولین شهدای گروه "نبویون گفت : راضی هستم به رضای خدا. شهادت دست خداوند است. خداوند از نیت‌های انسان‌ها آگاه است. خوشحالم که حالا من هم پدر شهید هستم. مسلمان‌ها با هم برادرند. شیعه و سنی برادرند و هر دو مورد ظلم داعش هستند. کسی که نظری خلاف این داشته باشد، باعث تفرقه می‌شود. من به فرزندم تبریک می‌گویم که مردانه جنگیده و به شهادت رسیده است وجوانان نیکشهر را به جهاد تشویق می‌کنم تا بروند در سوریه بجنگند و از خون مسلمانان دفاع کنند.





شعری برای شهید کریمی اصل

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۵۳ ب.ظ


محمد شکری فرد از شاعران کشورمان برای یکی از شهدای مدافع حرم، اسماعیل کریمی اصل، اولین شهید مدافع حرم شهرستان هشترود، غزل مرثیه ای سروده است.

این شعر که به پدر بزرگوار این شهید یعنی حاج موسی کریمی اصل تقدیم شده،‌ به شرح زیر است:


چشم بگشا به روی من، باری

جان بابا؛ بخند اسماعیل!

با تو این زخم‌ها چه‌ها کردند،

آه بالا بلند، اسماعیل!

تیغ عریان دشمنان، آری

ناتوان است در برابر تو

از وجود «مدافعان حرم»

دور بادا گزند، اسماعیل!

زخم خوردی، گل از گلت وا شد

زنده گشتی به عشق در عالم

از یکی قطره خون تو برخاست،

از زمین، چند چند «اسماعیل»

در هوای شهادتی زیبا

باز شد پای تو به قربانگاه

بت پرستان به جرم بت شکنی

گردنت را زدند، «اسماعیل»!

خواب دیدم میان دشتی گل

همنشین فرشتگان شده ای

چهره آراستی و بر تن توست

جامه ای از پرند، اسماعیل!



شهید سجاد مرادی

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۵۱ ب.ظ


از زندگی بدون تو بیزار می‌شوم

    از بس که پای  داغ تو بیمار می‌شوم

شهید رسول پور مراد

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ



شهید رسول پورمراد اولین شهید استان قزوین است این شهید مدافع حرم که چندی پیش برای دفاع از حریم اهل البیت و مبارزه با تروریست های تکفیری به سوریه رفته بودند در حین انجام ماموریت توسط تکفیری ها به شهادت رسیده و به یاران شهیدشان پیوستند.

شهید رسول پورمراد، ۲۶ اسفند ماه سال ۶۷ در تاکستان متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع مهندسی برق سپری کرد و ۲۰ مهر ماه سال جاری به درجه رفیع شهادت نایل شد.



توصیه شهیدحجت اصغری به جوانان کشورش

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۶:۲۰ ب.ظ




از شما جوانان کشورم می‌خواهم که پشت سر ولایت فقیه باشید و دشمنان داخلی و خارجی را شناساییی کنید تا به ممکلت آسیبی نرسد. 



خاطره همکار شهید سرلک از او بخش اول

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ


شهید قدیر سرلک از شهدای مدافع حرم حضرت زینب(ُس) بود که روز 13 آبان توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید. علی اکبر فرهنگیان از دوستان قدیمی این شهید عزیز به بیان خاطراتی از دوران دوستی‌اش با شهید قدیر سرلک پرداخت و گفت:

سال 1369، اول ابتدایی توی مدرسه با قدیر همکلاس شدیم، سمت راستم قدیر سرلک و سمت چپم اصغر پناهی نشسته بود. تا سال پنجم ابتدایی حسابی با هم ایاغ شدیم. قدیر کمی از من درشت هیکل تر و شر و شور تر و همیشه توی مدرسه هوا خواهی مرا می‌کرد، یک جورهایی احساس برادری داشتیم با هم. در مقطع راهنمایی هم دو سالی همکلاس بودیم.

سیاهی کیستی:

دوره ابتدایی هوا خواه من بود که یک ماه پیش، آخر شب در مسیر خانه بودم که دیدم گوشه خیابان یک موتور سوار با هیبت خاصی ایستاده است. رو به من اشاره‌ای کرد، همیشه یک ژست مقتدرانه‌ای داشت. به شوخی گفتم سیاهی کیستی؟ خندید و گفت: پارسی کولا! گفتم خب کلاهت را بردار تا ببینمت، کلاه را برداشت و دیدم قدیر است، خوشحال شدم از موتور پیاده شد و روبوسی کردیم. از بچه های لشگر 27 شنیده بودم که او مدتی ‌ست به سوریه سفر می‌کند اما بچه‌ محل‌ها نمی‌دانستند.

گفت امشب کجا می‌روی و چه برنامه‌ای داری؟ گفتم من امشب یتیم شدم، قدیر هم در جواب گفت چقدر خوب دو تا یتیم به تنگ هم خوردیم و عیال‌مان نیست. گفتم برویم منزل ما یک گپ مفصلی بزنیم. گفت نه اول برویم گلزار شهدای گمنام یک کمی صفا کنیم و بعد  برویم.

اسمم را کامل صدا می کرد.

همیشه دوست دارم اسمم را کامل صدا کنند، اما اکثر رفقا من را اکبر صدا می‌زنند، قدیر سرلک جز معدود رفقایی بود که از همان اول با یک ضرب آهنگ خاصی علی اکبر صدایم می‌کرد و من از همین موضوع خیلی لذت می‌بردم، کلا عادت داشت در اکثر جملاتش اسم مخاطبش را تکرار و استفاده کند.

مهم این است که هر سه نفرمان نوکر ارباب شدیم

رسیدیم گلزار شهدا گفتم قدیر یادت هست اول ابتدایی با لباس‌هایی که یک سایز به تنمان بزرگ بود و به تنمان گریه می‌کرد توی مدرسه رفیق شدیم؟ نشستیم و خاطراتمان را مرور کردیم. گفتم حاجی عجب زمانه‌ای شد من شاعر شدم اصغر پناهی قصاب و تو پاسدار، جواب جالبی داد گفت: مهم این است که هر سه نفرمان  نوکر اهل بیت علیهم السلام شدیم. گفت علی اکبر دعا کن شهید بشوم. نگاهی کردم و گفتم ان شاءالله شهید بشوی اما بعد از پدر و مادرت، تو تازه برادرت داود را از دست داده‌ای، داود دو سال مریض بود کمر پدرت خم شد کمی به این خانواده رحم کن من چند بار از پدرت شنیدم که می‌گفت قدیر ستون خانواده ماست.