مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۶۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

وصیت نامه ی شهید مدافع حرم محمد کاظم توفیقی

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۳۹ ب.ظ

بسم رب الشهداء و الصدیقین

بدم اما به عالم فخرم این بس

غلام حلقه بر گوش حسینم

کجاارباب من فردا گذارد

غلام او در آتش پا گذارد

با سلام و صلوات و درود بی پایان به امام شهدا و نبی انبیاء علی الخصوص حضرت محمد و آل محمد(صلی الله علیه و آله) و رهبر عزیزم سید علی خامنه ای

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود/نای نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود

با عرض ادب و احترام خدمت عزیزان

همیشه تو ذهنم از خدا سوال می کردم؛یعنی لیاقت دارم که تو راهی که رضایت تو داخل اون راه هست جون بدم؟

راهی که عموی عزیزم رفت.راهی که همه ی جیگر گوشه ها داخلش جون دادن.میشه خدا؟؟؟؟

قربون حکمتش برم همیشه می گفتم چرا من زمان امام حسین نبودم که در رکاب اربابم حسین جان بدم؟

️وی الان جوابم گرفتم.شاید خدا دوست داشته که تو این دوره باشم و  محافظت (کنم) از حرم خانم حضرت زینب(سلام الله علیها) ناموس اربابم.

و امروز نامحرمان بی ناموس و پست، خیال دست درازی به خیمه گاه آن حضرت را دارند.و من وظیفه ی خودم می دونم و بر خودم واجب می دونم که تو این راه با یاری خدا و ابوالفضل العباس کم طاقت،پا بگذارم و تا جان دارم از حرم بی بی زینب (سلام الله علیها) دفاع کنم.

و عقیده دارم این راه،راه مقدسی است که در آن پا نهاده ام و اگر برنگشتم انشاءالله  شهید در راه خدا باشم و اگر زنده برگشتم یا روی سفید برابر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) باشم.

لذا به تمام دوستان و خویشاوندان خودم  توصیه می کنم در این چند روز عمر باقی مانده،فرصت را غنیمت شمرده و از ولایت مداری و حمایت از نایب امام زمان خود و عشق ورزی در راه اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) خسته و دچار روزمرگی نشوند و کارهای خود را مطابق با رضایت خدا و امام زمانمان انجام دهیم. تا فردای قیامت شرمنده حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امام حسین (علیه السلام) که همیشه دم از او می زنیم،نباشیم.

انشاءالله که خدا از گناهان منم بگذرد و انشاءالله جلو صاحب الزمان رو سفید باشم.

ضمنا در طول این عمر گذشته از دوستان خوبی برخوردار بودم و آشنا شدم از جمله(در اینجا نام تعدادی از دوستانشان را می آورند که چون امکان داشت بعضی از آنان تمایلی به پخش آن نداشته باشند از ذکر آنها خودداری می کنیم) یاد و خاطره این عزیزان برای من جاودانه است و از آنها طلب بخشش داشته و از آنها می خواهم که در مراسمات شادی و مصایب اهل بیت (علیهم السلام) مانند ایام فاطمیه و ایام  محرم و صفر و ... مرا از یاد نبرند و من را از دعای خیرشان بی بهره نگذارند

️خادم امام حسین (علیه السلام)

کربلایی محمد کاظم توفیقی

شادی ارواح مطهر شهدا صلوات 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم


خاطره ای از شهید بخشی و سید مصطفی موسوی

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۲۳ ب.ظ


در بزرگواری و رشادت این دو بس که:  برادر شهید فاتح میگوید ما نمیدانستیم که او چکاره است و هر وقت هم از او این موضوع را می پرسیدیم جواب میداد که در تدارکات مشغول کار است.

اما بعد از شهادت به ما گفتند که کلمه "سردار" را به نام ایشان اضافه کنیم و تازه بعد از شهادت ایشان ما فهمیدیم که جانشین لشکر فاطمیون بوده است.

و اما سید مصطفی

پیکر پاکش حدود 8 ماه،به یقین مهمان مادرش فاطمه زهرا(س)بود.

در آخرین تماس بیسیم خود در حالی که در محاصره تکفیری های ملعون قرار گرفته بود،در مورد قبضه سلاح تحویلی به خود از فرمانده کسب تکلیف میکند و می گوید بیت المال است.

الحق که ما مدعیان صف اول بودیم،از آخر مجلس شهدا را چیدند

شهید"مهدی صابری"

 @shahid_saberi

به سجاد می‌گفتیم: دست از ریا بردار

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۱۷ ب.ظ


نقل از دوست شهید سجاد طاهرنیا 

سجاد عزیر در اخلاق اسوه بود در طی این سال‏ها به جرات می توانم بگویم کلمه لغوی از او نشنیدم وقتی یوسف فدایی نژاد که در درگیری با گروه پژاک به شهادت رسید بدجور غمگین بود می گفت سوز عجیبی داشت. و اتفاقا بعد از شهادتش با برادر شهید فدایی نژاد حرف می‌‏زدیم او هم به این نکته اشاره کرد. شهید طاهر نیا دو تا فرزند از خود به یادگار گذاشته است که یکی از آن ها را اصلا ندیده است. با سجاد اردوهای زیادی رفتیم شب های متعددی در پیش یکدیگر بودیم اهل تقوی بود و نماز شب خوان؛ بارها برای همین نماز شب ها با او شوخی می‏‌کردیم که دست از ریا بردار.

@Shohadaye_Modafe_Haram

بارها مجروح شد و با همان مجروحیت به منطقه میومد

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۱۲ ب.ظ


خاطره ای از شهید مصطفی صدرزاده

یه روز جلو حرم بی بی جان یکی از رزمندها به طعنه گفت:داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟

عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم که مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت:حاجی تو صف وایستادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن.

روحش شاد

شهید مهدی صابری

 @Shahid_Saberi


بسم الله

زینب دخترم!

پس از نزدیک به دو ماه وقتی در خانه ی بدون روح الله ات را گشودی با نوری که از داخل خانه ات به بیرون تابیده میشد حضور روح الله کبیر را که روح الله تو در مسیر وی گام گذاشته است،از خانه ات احساس کرد.

با توصیفی که از روح الله داشتی و گفتی در زمان نیاز با منطقی سرافرازانه برای چند ساعتی با موتور کار میکرد تا مفید باشد و لحظاتش را بیهوده از دست ندهد به یقین میتوان گفت روح الله پس از شهادتش هم تکیه گاه مطمئنی برای تو و الگوی ارزشمندی برای کسانی است که مجدانه برای یافتن روش صحیح زندگی تلاش میکنند.

چون با روح اللهی زندگی کردی که ارزش چادر را میدانست و غیر مستقیم و بسیار زیبا و دلنشین به تو گفت برای حفظ این چادر باید به سوریه برود تو هم با وجود سن کمت به درستی و با فراست فهمیدی که امروز باید در سوریه در مقابل دشمن تکفیری بایستیم تا فردا آنها در تهران مقابل ما نایستند،نکته ظریف و دقیقی که زن داخل مترو و حتی برخی مدعیان اهل سیاست هم از درک آن عاجزند.

این حق تو است که در فراق روح الله ابدی که هوشمندانه ، دقیق و اعتقاد محور آن را بر زبان آوردی اشک بریزی،اما آنچه که مخاطب تو را به وجد می آورد استخدام واژگانی بود که از آنها ایمان جاری بود و این نوید و بشارت را می داد که زینب روح الله ابدی به نیکی دریافته که عمر این دنیا هر چه هم دراز باشد سرانجام به پایان می رسد و دوران فراق به سر می آید و ایام وصل فرا می رسد.کلام و اعتقاد تو فریاد میزند که زینب روح الله ابدی قادر است با ایمانی قوی در مسیر روح الله گام بردارد تا  با انجام وظایف،سربلند و مفتخر روح الله ابدی را برای ابد باز یابد.

دخترم زینب با مدد صاحب اسمت زینبی و سرفراز زنده بمانی و با یاد روح الله سالهای سال در راه اسلام خدمت کنی.ان شاالله

تقدیم به راوی برنامه ملازمان حرم،همسر شهید روح الله قربانی

خانم گرمابدری

@shahid_ghorbani

شهید سید امین حسینی (عقیل)

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ب.ظ

یکی از بچه های فعال  فاطمیون بود

ایشان یکی از فرماندهان بودند که پنجاه عملیات موفق داشت. 

شهادت 20 شهریور  1393

محل شهادت : دمشق دخانیه 

  مزارش در گلزارشهدای بهشت معصومه س قم قطعه 31 شهدای مدافع حرم می باشد. 

@sh_fatemi

خاطره ای از شهید محمد هادی ذوالفقاری

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۵۸ ب.ظ


بسم رب الشهداء و الصدیقین

یا رفیق من لا رفیق له...

تولد: ۶۷/۱۱/۱۳

شهادت: ۹۳/۱۱/۲۶

محل تولد: تهران

محل شهادت: سامرا

محل دفن: نجف، وادی السلام، سمت هود و صالح بعد از سید علی قاضی تیر ۳۹۴

شهید هادی ذوالفقاری علاقه ی زیادی به شهید ابراهیم هادی داشت و همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت....ودر خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود...

بیشتر وقتش در مسجد محله و پایگاه  در کنار دوست صمیمی و استادش زنده یاد همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی و انجام کارهای فرهنگی میگذشت

شبهای جمعه همراه با سید علیرضا مصطفوی و سایررفقا به زیارت سید الکریم شهر ری می رفتند

یک شب که  با موتور با سید علیرضا به شهر ری و زیارت سیدالکریم عبدالعظیم حسنی می رفتندتصادف می کنند

کار به اورژانس و بیمارستان میکشد وقتی هر دوی آنها راداخل آمبولانس گذاشتنداز شدت درد اشک می ریختنددرهمان حال با همدیگر هماهنگ میکنند و داخل آمبولانس روضه ارباب را میخوانند تا این اشک بیهوده هدر نرود

سید علیرضا می خواند و با هم برای ابا عبدالله الحسین گریه میکنند...

از خصوصیات بارز این شهید کمک پنهانی به نیازمندان چه در ایران و چه در عراق بوده است که این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از شهادتش روشن شد...

خانواده‌اش می‌گویند هادی از اول یک جور دیگری بود. حال و هوا و خواسته‌هایش مثل جوانان هم‌سن و سالش نبود. دغدغه‌مندتر و جهادی‌تر از جوانان دیگر بود. انرژی‌اش را وقف بسیج و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. در آخر راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درونش نشد و شهادت او را برگزید.

نحوه ی شهادت:

روز ۲۶ بهمن بود، حومه سامرا،

درست یک هفته بعد از اینکه وصیت نامه اش را نوشته بود و گفته بود که :

"دنیا رنگ گناه دارد؛ دیگر نمی‌توانم زنده بمانم"

و چند روز بعد از سالروز شهید ابراهیم هادی، همون شهیدی که سرمشق و الگوی شهید هادی ذوالفقاری  شده بود

ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و ...

اول گفتند چیزی از او باقی نمانده ولی بعد از دو روز قسمتی از بدنش شناسایی شد

در حرمین امام عسگریین ،کاظمین،کربلا و نجف تشییع شد و طبق وصیت نامه اش در وادی السلام و در قبری که بالا سر آن با معبود خویش راز و نیاز می کرد آرام گرفت

در قسمتی ازوصیت‌نامه این طلبه شهید مدافع حرم آمده است:

داخل قبر من مثل حسینیه شود و بالای سر من روضه و سینه‌زنی بگیرند و زیاد یاحسین (ع) بگویید.

برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم و برای امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) مجلس بگیرید و گریه کنید.

پشت سر ولی فقیه باشید و با بصیرت، چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید.

از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت بکنند نه مثل حجاب‌های روز، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(س) را نمی‌دهد.

جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست،امام زمان را تنها نگذارید

 وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می‌خوانند و هدف دارند بخوانند و اگر اینطور نیست نخوانند.

دنیا رنگ گناه دارد دیگر نمی‌توانم زنده بمانم.

۱۳۹۳/۱۱/۱۹

العبد الحقیر و المذنب الضعیف محمدهادی ذوالفقاری

منبع :

@shahidzolfaghari

کانال رسمی شهید میرزامهدی صابری (غلامحسین)

 https://telegram.me/Shahid_Saberi

 @Shahid_Saberi

ماجرای خواب شهید امیدواری که تعبیر شد

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۵۳ ب.ظ


«ﯾﮏ ﺷﺐ ﻫﺮﺍﺳﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ. ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﻣﯽﺯﺩ. ﺑﭽﻪﻫﺎ‌ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺏ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻗﯿﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ. 

ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺻﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ. ﺣﻀﺮﺕ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﻣﺠﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻧﺨﺎﻧﯽ ﻭ  ﻣﺮﺗﻀﯽ ﮐﺮﯾﻤﯽ ﻭ  ﻣﺤﻤﺪ ﺁﮊﻧﺪ ﻭ ﻣﺼﻄﻔﯽ ﭼﮕﯿﻨﯽ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺷﻤﺎ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ، ﻣﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ...‏»

ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﻫﻤﻪی ﺁﻧﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺴﯿﻦ ﻧﺎﻡ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺷﻬﯿﺪ ﯾﺎ ﻣﻔﻘﻮﺩ ﺍﻻﺛﺮ ﺷﺪﻧﺪ.‏»

نقل قول از دوست شهید

 @ghorbankhanimajid


آخرین دیدار با"شهید

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ

همسر شهید مدافع علی یزدانی 

امروز به یاد آخرین دیدارمون با شهید علی اومدیم فرودگاه مهرآباد . همون جاییکه بچه ها با پدرشان خداحافظی کردن به امید اینکه ۲۰ روز بعد به استقبال پدر بیایند ولی ....؛  یادش بخیر یک سال از آخرین دیدارمون میگذره . قرار نبود قبل عید بره ماموریت گفته بود نیروها رفتند و دیگه به حضور من نیازی نیست.ساعت 5 غروب دوم اسفند بود که با من تماس گرفت و گفت باید برم عراق.اول ازش خواستم نره ولی دیدم تصمیمش جدیه و میخواد بره. گفت ساکم رو بیار مهرآباد آخر تماسش هم گفت راستی تونستی بچه هاروهم بیار . انگار همه چیز دست بدست هم داده بود تا من در مقابل این رفتن سکوت کنم و برخلاف بارهای قبل که از رفتنش رضایتی نداشتم این بار با رضایت تمام ساکش را آماده کنم و با بچه هاراهی فرودگاه شوم. میدون آزادی محل قرار ما بود شهید علی را سوار ماشین کردیم و راهی مهرآباد شدیم . ترافیک زیادی بود با خنده گفتم علی، بعیده با این ترافیک برسی . لبخند و آرامش همیشگی بر چهره و لبانش جاری شد و گفت : مهم نیست نمیرم . اصلا هر چی قسمت باشه . وقتی به فرودگاه رسیدیم از جلوی در ورودیش پیاده شد و از روی ماشینها میپرید و خودش رو به دوستانش رسوند تا بلیط پروازش رو بگیره وجانمونه. آرامشی در دلم بود که هیچ وقت در سفرهای قبلیش نداشتم . بلیط رو گرفت و باز اومد پیش ما تو محوطه فرودگاه روبروی ترمینال یک با بچه ها کلی بازی کرد . وقت خداحافظی بود بمن گفت چی میخوای بیارم خنده ای کردم و گفتم سلامتی خودت.به زهرا گفت دخترم زهرا چی میخواد بابا بیاره برات زهرا به اطراف نگاهی کرد و گفت پرچم.بابا علی برام پرچم ایران بیار . شهید علی با خنده ای گفت آخه من تو عراق پرچم ایران از کجا پیداکنم .زهرا انتخابش رو کرده بود و مصمم میگفت باباعلی من پرچم میخوام شهید علی هم گفت باشه گلم میارم برات و خداحافظی کرد و رفت به امید اینکه زود برگردد . غافل از اینکه این آخرین دیدار ما بود زهرا وقتی به ماشین برگشت  گریه میکرد و میگفت بازم باباعلی منو تنها گذاشت و رفت و هیچ چیز آرومش نمیکرد. انگار زهرا کوچولوی ما فهمیده بودکه این آخرین دیداربا باباش بود.راز پرچم خواستن زهرا رو هم روز تشییع پیکر مطهرش فهمیدیم که تابوت شهیدعلی با پرچم ایران مزین شده بود و همون پرچم تا مدتها بر سر مزارش بود.

کانال شهید @Shahid Ali Yazdani

شهید مدافع حرم علی یزدانی

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم 

https://telegram.me/joinchat/BdZTPjviYcr6KyA7rrEs9w

سالروز تولد د ختر شهید بیضایی

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۲۴ ب.ظ

امروز روز تولد نازدانه آقا محمودرضاست.

بیاین هممون یه هدیه به کوثر خانوم بدیم.

هدیه ما به کوثر خانوم؛

ادامه ی راه پدر شهیدشون باشه إن شاءألله...

کانال شهیدمدافع حرم عمه سادات

شهید محمودرضا بیضائی

@Beyzai_ChanneL



وقتی اومده بود مرخصی رسیده بود خونه من خواب بودم

صداشو شنیدم فک میکردم دارم خواب میبینم،بهش گفتم مثلا الان اومدی خونه؟گفت:آره

گفتم:پس تفنگت کو؟؟گفت:تفنگ رو که نمیدن بیارم

پرسیدم:عربی بلدی حرف بزنی؟ گفت:چه جورم!

گفتم:بگو اون گلدون چند تا گل داره به عربی گفت:25 تا

گفتم من چندسالمه و خلاصه چندتا سوال کردم ازش تا فهمیدم خواب نیستم و تو بیداری داداش اومده

آخرش بلند شدم و بغلش کردم و بوسیدمش،یه کلمه ای هم ازش پرسیدم چی میشه به عربی گفت:

بمون تو خماریش،ولی یادم نمیاد چه کلمه ای بود.

 کانال شـــــهـــــیـــــد مـــــهـــــدی صـــــابـــــری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA

مجیدنان آور به شهدای حرم پیوست

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ق.ظ


جانبازی که خبرشهادت آمد ولی مجروح بود بعد از درمان ازبیمارستان مرخص ودر تاریخ۹۴/۱۲/۱۲ مجدد اعزام شد و۹۴/۱۲/۲۰ درمنطقه تدمر جاویدالاثرشد.

پنج روز پیش بعد از درگیری وانفجاردیگر دیده نشد.

تا اینکه معراج شهدای سوریه خبر شهادت رو تایید کرد .

 @Shohadaye_Modafe_Haram 

دیدار خانواده ی شهید هادی کجباف.... با حضرت آقا

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ق.ظ


همسر شهید کجباف:  بعد از شهادت همسرم متوجه شدیم که پیکر او در دست داعش است و انها در قبال گرفتن مبلغ زیادی پول و یا ازادکردن 150 اسیر داعشی پیکر مطهر را تحویل می دهند و  من به همه گفتم اگر من صاحب پیکر هستم اجازه نمیدهم ذره ای پول از بیت المال به دست داعش برسد.....

پسر شهید کجباف: وقتی پیش حضرت اقا بودم احساس یتیم بودن نمی کردم، احساس میکردم یک کوهی پشت سرم است.

بخشی از سخنان حضرت آقا در این دیدار:

اتفاقاتی که در منطقه ی غرب آسیا رخ می دهد

 بخشی از یک نقشه ی خیلی خطرناک است.

شهیدان مدافع حرم در مقابل این نقشه ایستادگی کرده اند.

هرکس این هارا نفهمد حقایق را نفهمیده و

هرکس این ها را انکار کند واضحات سیاسی را انکار کرده است.

منبع: مستند روایت دیدار.

دست نوشته شهید حمید تقوی برای فرزند شهید سلیمی

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ق.ظ

به یاد بچه‌محله‌ای هایمان

دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ق.ظ


غروب شده و صدای اذان همه جا پیچیده است. باورم نمیشود، انگار عید شده است. صدای موزیک است که دوباره از هر زیرپله و بساطی شنیده میشود. بغض عن قریب خفه‌ام می‌کند. میگویند اذان گفتند دیگر، عزا بس است. 

دلم میخواست فریاد بکشم: آخر بچه شیعه‌های بامرام! همة روضه تازه از نیمه شب شروع میشود.

 آخ کجایی حاج رضا فرزانه، کجایی محمدحسین محمدخانی، احمد اعطایی، علی امرایی... بیایید مثل هر سال، نیمه شب، تابوت به دوش بگیرد و روضة وا اماه بخوانید... یادتان هست هر سال؛ امشب را چه میکردید؟ کجایید؟ گوش کنید مولایمان دوباره بغض کرده سر در چاه فرو کرده نجوا میکند: أین عمار، أین میثم، أین حبیب... کجایید؟ ما را تنها و غریب گذاشتید و... رفتید که رفتید؟

آهای بچه شیعه های بامرام، یادتان رفت؟ آن روز که اشک شما و باران یکی شده بود؛ آن روز را میگویم که باران امان نمیداد؛ روز تشییع  عمار را میگویم، محمدحسین محمدخانی... همین شما بودید... دلم گرم بود محله‌مان خالی نمی‌ماند.

آهای بچه‌های مرتضی علی! یادتان رفت؟ آن روز که احمد را آورده بودند؛ یکی چه با ذوق مداحی‌های احمد را پخش کرد و احمد را با صدای خودش بدرقه کردید؟... بعد از اعطایی دلمان به بودن شما خوش بود...

آهای بچه‌های حیدری! یادتان رفت؟ وقتی از علی فقط یک دست برگشت... چه کردید شما؟ به یاد دم گرفتن‌های علی، پای پیاده تشییع‌اش کردید... نبودن امرایی را با شما سر میکردیم...

آهای بچه‌های... انگار بزرگ شده‌اید؟ یادتان رفته حاج رضا فرزانه را که هنوز برنگشته... یادتان رفت امسال جایش را در مسجد امام صادق پر کنید...

دلم گرفته، بغض عن قریب خفه‌ام می‌کند. یکی بیاید و به داد دل حیدر برسد. یکی زیر شانه‌هایش را بگیرد. یکی زینب را بغل کند، آهای یکی اشکهای حسنین را پاک کند... دارد نیمه شب میشود... أین عمار، أین میثم...