مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۲۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است


خصوصیت اخلاقی شهید حجت باقری

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۰۱ ب.ظ

تاریخ شهادت۹۴/۱۱/۱۳

نحوه شهادت در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا در اثر اصابت ترکش خمپاره 120 به سر و پهلو پس از گفتن ذکر مقدس یا حــــــــــسین(ع) به درجه رفیع شهادت نائل گشت

بسیار خوش اخلاق بسیار شوخ طبع احـــــترام پدر و مادرشون رو خیلی زیاد داشتن، ماه محرم رفته بودیم خونه اقوام برای پذیرایی میزبان تخمه تعارف کردند ایشون از خوردن خودداری کردند با آنکه علاقه زیادی به تخمه داشتند وقتی علت را جویا شدم بعد از اصرار زیاد گفتند در ماه محرم و صفر به احترام امام حسین (ع) تخمه نمیشکنم و خرید نمیکنم درماه محرم، روی مسئله حــــــــــجاب خیلی حساس بودند همیشه میگفتن شما خانمها باید در زمینه جهاد فرهنگی فعالیت داشته باشید، من خودم شخصا خیلی از نماز خوندنشون خوشم میومد وقتی میخواستن نماز بخونن من میرفتم پشت سرشون ولی هیچ وقت اجازه نداد بهشون اقتدا کنم میگفت تا نیت نگیری من شروع نمیکنم.به خاطر اینکه نمیخواستن نماز من گردنشون بیفته، بعد از نمازشون بیست دقیقه نیم ساعتی میشد مینشستن به فکر فرو میرفتند میگفتند خیلی لذت میبردم از این کار.

به قلم همسر شهید

کانال شهدای گمنام 

@parastohaie_ashegh313

مصطفی،مصطفی شدی...دست نوشته ای برای دوست شهیدم

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۹ ب.ظ


 

بسم الله

یازده سال پیش بود؛درب حجره ام را زدند،درب را باز کردم،

با یک چهره ی دل نشین و نمکی رو برو شدم،ریش های کامل در نیامده و تقریبا فرفری،قدی بلند، و هیکلی تقریبا قوی و خوش استیل...

گفت قراره با هم هم حجره بشویم.

خودش رو معرفی کرد،اسمم مصطفی و فامیلیم صدر زاده هست...خوش و بشی و گذشت...

هر چند وقت یکبار یه کتابی را از خاطرات شهدا در دست می گرفت می خواند و منم هم مشغول سیر مطالعاتی خودم بودم.

یک دفعه که امد حجره گفت:جلال برات هدیه ای خریدم!

گذاشت جلوم..

کتاب بود..

خاک های نرم کوشک.

قبل از تقریر رهبر انقلاب بود.

گفت جلال بخون که زندگیت عوض میشه.خوندنش را شروع کردم.

راست می گفت زندگیم عوض شد.نگاهم به دین متفاوت گشت،مسیرم تغییر کرد.

از این هم حجره ای بودن و رفاقت میگذشت تا شب عاشورای سال94...

تلفنم زنگ خورد،یکی از دوستانم بود.خبر شهادت مصطفی رو بهم دادن.

دنیا رو سرم خراب شد.

به فکری عمیق فرو رفتم!!

سال های پیش با خاک های نرم کوشک زندگیم را تغییر داد و حالا

 با شهادت خود.

از شب عاشورا تا به حال برخودم نتوانستم مسلط بشوم.

شهادت مصطفی نگاهم را عوض کرد،معنویتم را تغییر داد،افکارم را بهم ریخت!

زندگیم را زیر و رو کرد.

آه مصظفی اصلا انگار امده ای که مرا زیر و رو کنی....

مصطفی تف بر ما اگر بگذاریم خونت پایمال شود!

مصطفی اوف بر ما اگر بگذاریم پای یک حرامی به حرم زینب باز شود!

مصطفی لعنت بر ما اگر هدف و طریق و جوشش و فعالیت تو را فراموش کنیم.

برادر شهیدم،داغت قلبم را سوزاند...

دریابم.

والسلام

دلنوشته ای از زبان دختر شهید مدافع حرم سجاد عفتی

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۴ ب.ظ


بابای عزیزتر از جانم
هر صبح با یادت چشم میگشاییم
وقتی...
خورشید همچون دستان نوازشگرت
صورتم را بوسه باران میکند...
و من....
به خیال گرمای نفس هایت چشم میگشایم!
حالا که نیستی...
چیزی جز خیال بودنت ، التیام بخش لحظه های تنهاییم نیست !
تو نیستی ، ولی!
یادت همیشه با من است!
تو نیستی،ولی!
خیالت گرمابخش لحظه های تنهاییم است!
تو نیستی، ولی!
تو نیستی....!!!!
 کانال سردارشهیدسجادعفتی
زندگینامه سردار عشق شهیدمدافع حرم سجادعفتی
https://telegram.me/modafeharamsajadeffati

احمدرضا بیضائی :

یکی از رزمنده‌های مدافع حرم، چند روز بعد از شهادت محمودرضا برایم تعریف کرد که محمودرضا در مناطق مختلف با مردم سوریه ارتباط می‌گرفت. یکبار در یکی از مناطق درگیری، متوجه چهار زن شدیم که مقابل یک خانه روی زمین نشسته بودند. یکی از رزمنده‌های سوری که همراه ما بود گفت: «اینها مشکوکند و شاید انتحاری باشند.» محمودرضا گفت: «شاید هم نباشند. بگذارید با آن‌ها صحبت کنیم.» بعد رفت جلو و شروع کرد به زبان عربی با آن‌ها صحبت کردن. خودش را معرفی کرد و به آن‌ها گفت: «نترسید، ما شیعه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستیم و شما در پناه مایید.» وقتی این را گفت آرام شدند. بعد با آن‌ها حرف زد و اعتمادشان را جلب کرد. بعد از آن بود که شروع به همکاری کردند و در آن حوالی محل تجمع تعدادی از تکفیری‌ها را هم در یک خانه نشان ما دادند. همان رزمنده مدافع حرم گفت: «محمودرضا حتی برای شناسایی از مردم منطقه استفاده می‌کرد. یکبار یکی از اهالی منطقه را که اهل سنت هم بود برای شناسایی با خودش سوار ماشین کرد که ببرد. محمودرضا جوری با مردم رفتار می‌کرد که آن‌ها را جذب می‌کرد و بعد با همانها کار می‌کرد.»

 

کانال شهید بیضایی

خبرگزاری تسنیم
شناسه خبر: 1029865

شهادت دو مدافع حرم

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۴۵ ب.ظ

حسین بواس به درجه شهادت نائل شد

شهادتت مبارڪ  از استان مازندران

 

 

مدافع حرم محمد تقی سالخورده به درجه رفیع شهادت نائل شد.
 لشکر عملیاتی 25 کربلا
از شهرستان نکا

بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

شهید تکاوران‌ارتش‌ درسوریه

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۳۸ ب.ظ

ستوان دوم محسن قیطاسلو از تکاوران تیپ 65 نوهد ارتش جمهوری اسلامی که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شده بود حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از فارس، ستوان دوم محسن قیطاسلو از تکاوران تیپ 65 نوهد ارتش جمهوری اسلامی که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شده بود حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید.

 

خاطره ای از شهید حسین فدایی

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۳۲ ب.ظ


وقتی رفتم حلب حسین مسئول محور لیرمون بود
با حاج ابوحامد رفتیم بهش سربزنیم
از دیدنم خیلی خوشحال شده بود بعد کلی احوال پرسی سوال کرد موندنی هستی یا رفتنی؟
گفتم؛حاجی می خواد بمونم
و کار رو تحویل بگیرم
خیلی خوشحال شد.
بعد از تحویل گرفتن کار،حسین رو از محور لیرمون آوردم پیش خودم، آخه خیلی رو کمکش حساب کرده بودم
وقتی حاج ابوحامد قضیه رو فهمید، ناراحت شد و صریحا بهم گفت ؛ حسین رو برگردون به محور لیرمون!!!!
چیزی نگفتم و دستور رو اجرا کردم، ولی پیش خودم خیلی ناراحت شدم
آخه فکر میکردم؛حسین باید در جایگاه بالاتری خدمت کنه!!!
از بچه های با تجربه و قدیمیه و ......
روز آخری که حاجی می خواست از حلب بره دمشق ازش سوال کردم؛
حاجی، چرا حسین رو برگردوندید لیرمون؟
ابوحامد،مثل همیشه نگاهی از بالای عینکش کرد و گفت؛
همیشه یادت باشه که حسین مرد میدانه نه آدم عقب ، حسین آدمی نیست که تو دفتر کار کنه!!
یادت باشه هر وقت حسین توی خط .و میدان جنگ بود می تونی با خیال راحت به باقی امور برسی
چون از حسین دلسوزتر و مسئولیت پذیرتر نمی تونی پیدا کنی
حاجی راست می گفت، حرصی که حسین برای بچه ها می خورد شاید به جرات بگم ،خانواده ها برای فرزندانشون نمی خوردن

شهید بزرگوار حسین فدایی   ذوالفقار فاطمیون

سخنان زیبا و کوبنده همسر شهید مدافع حرم مهدی قاسمی:

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۲۶ ب.ظ

فدای لحظه پرکشیدنت که ذکر یا زینب(س) آخرین ذکر و شهادتینت بود
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر محضر آقا یوسف زهرا امام زمان(عج)، سلام بر زهد زنده زمان امام خمینی(ره)، سلام بر نائب امام زمان رهبرم امام خامنه ای، سلام بر روح پاک شهیدان و شهدای مدافع حرم، سلام مهدی جان، سلام بر واژه ی زیبای شهید که برازنده ات بود، سلام بر خنده های زیبایت، سلام بر قامت رشید و استوارت

آقا مهدی! با  همرزمانت شهید کاظمی و ایزدیار چه عهدی بستی در جشن حنابندان که هر سه در یک شب پرکشیدید. شربت شیرین شهادت گوارایتان ای دلاوران مدافع حرم. شادی و شعفت در آزادی شهرهای شیعه نشین نبل و الزهرا همه را به وجد می آورد. چند روزی که نبودی گفته بودند آن آقایی که می خندید کجاست؟ ای کبوتر حرم، فدای لحظه پرکشیدنت که ذکر یا زینب(س) آخرین ذکر و شهادتینت بود.
به امید روزی که با ظهور آقا قامت برافرازی و در رکاب آقا صاحب الزمان(عج) نسل حرامیان تکفیری را از صحنه زمانه پاک کنی. همان لحظه که وجود نازنینت سرشار از عشق رفتن شد و آن دم که به عشق دفاع از حرم یا علی گفتی و من که باید از همه کسم دل می کندم همانجا بود که از ته قلبم تو را ای همه هستیم تقدیم خدا کردم و چه زیبا خدا تو را گلچین کرد و تو را به تمامی برای خود برد و میزبان بانوی دمشق شدی و این فقط تو نبودی که با خدا معامله کردی.
دل خوش دارم که در این جهادمقدس با تو شریکم و شرمنده رهبرم و خانواده شهدا نیستم، با هرگامی که سوی حرم برمی داشتی من هم یا زینب(س) می گفتم، تمام لحظه هایی که در جوار حرم نفس می کشیدی و به سوی شهادت می شتافتی همه ی وجود من در آنجا بود. غربت اهل بیت، غربت آقا امام زمان(عج)،غربت آقا سید علی و دلتنگی همسران و فرزندان شهدا را از عمق جان چشیده ام.

مهدی جان گام هایت لبیک یا حسین، لبیک یا زینب و لبیک یا خامنه ای را فریاد می زند، بی اعتنایی نامردان زمانه به سخنان رهبر و آقایمان جانمان را می سوزاند و خونمان را به جوش می آورد دیگر به چه بهانه هایی سرمایه های بیت المال را به تاراج می برید ای رفاه طلبان و فتنه گران هزار چهره، اُف بر شما روباه صفتان، آرزوی شورای رهبری را به گور خواهید برد.
ما منتظریم و گوش جان به فرمان رهبر و آقایمان داریم کی لب تر کنند، لبیک گویان وجودتان را از صحنه روزگار محو می کنیم و دعای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان داریم.

شرور یک بهشتی شد

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۲۴ ب.ظ


 
خوب خاطرم نیست که بهار بود یاتابستان، اما هوا زیاد گرم نبود و ما دروسط حیات سراج داخل باغچه سبزی کاشته بودیم، من فرمانده حراست سراج رابه عهده داشتم، باشروع شب کارماهم چند برابر می شد، آن شب بیشتر از همه به نقطه ها و اطراف مقر سرکشی داشتم، خسته شده بودم و شب روبه سفیدی میرفت، کمکم تمام نیرو های پیاده واختصاصات بدار میشدند و برعکس ما که شب تاصبح بیدار بودیم باید میخوابیدیم، رفتم بخوابم که بیسیم صدایم کرد، معلم معلم، ابوذر،،، جانم ابوذر،، مهمان داری برادر، گفتم اول صبح، ناخوانده 
گفت با تمام خیر و برکتش مال خودد
بعد از چند دقیقه دیدم که دوجوان آمدن، ازنگاه های آرام و ساکت شان معلوم بود که خیلی شوخ وشیطون هستند،آقای فاتح گفت که ازاین دو برادر درقسمت حراست استفاده کن، پرسیدم اینا مشکلی دارن،؟ شهید فاتح جواب داد،
کارخودته، ازپسشون فقط تو برمیایی، ورفتند ومن ماندم و بچه ها،
روز اول براشون کارندادم،
روز دوم ساعت و محل پستشون را مشخص کردم، همه رزمنده ها با نظم و ترتیب وظایف خود را انجام می دادند،
بیسیم صدایم کرد، که جوجه های جدید نیامدن آشیانه وداخل مقر نیستند، یعنی سر پست حاظر نشدند،
گفتم پست بعدی را بجای آنها بگذارید تا پیدا شوند، طولی نگذشته بود که ازمقر تخریب منو صدام کردن، بله جوجه های شرور سرازمقر تخریب درآورده بودند که با ما یک ساعت پیاده فاصله داشت، طبق ظوابت خروج ودخول ازمقر بدون هماهنگی ممنون بود،
برای باراول آنها را بخشیدم گزارش تخلف رابه فرماندهی ندادم، بچه ها هم قول دادند که دیگر بدون هماهنگی ازدروازه مقربیرون نشوند، دوباره وظیفه شان مشخص شد، اما بازم همان آش و همان کاسه، اینبار ازمقرشناسایی پیدا شدند که ورود هردویشان دراین مقر کاملا ممنون بود، باید یادشان می دادم که نظام ومقررات را رعایت کنند، متوجه شدم که این دو، رزمنده باتمام فرمانده ها و مقر ها کار کردن واخراج شدن و آخرین مقر، مقر حراست است که مسوولیت حفظ آن به عهده من بود،
پرسیدم چرا ازدروازه مقر بیرون رفتین، قسم خوردن که والله ماازاین دربیرون نرفتیم، راست میگفتن، چون نگهبان آنها را دیده بود که ازدیوار بالا رفتن.
به هر حال من با آنها مهربان بودم، برعکس تمام فرماندهان، چند مورد دیگر هم،،،،،،،،،،،،،
گفتن اگه مااجازه بگیریم، شما حتما اجازه نمیدی، گفتم اجازه می دم حتما، اما اگر گفتین یک ساعت،
یا نیم ساعت تأخیر نکنید، سرقول و قرار هم باشید، کمکم به همدیگر عادت کرده بودیم وچون من میخواستم به آنها مقرارت را یاد بدم، باید به آنها اجازه میدادم بیرون بروند و سرساعت بیایند، چند هفته باهم بودیم و روز های آخر طوری شده بودن که بدون خبر واجازه حتی آب نمیخوردن، یکیشان علاقه شدیدی داشت به اسلحه پی ک سه،
درانبار داشتم، کمی خراب بود، بهش دادم، درستش کرده بود، خیلی به این اسلحه علاقه داشت، طوری که شبها باهاش میخوابید، وهرروز نظافتش میکرد
عملیات ملیحه داشت دوباره شروع میشد، ازطرف دیگر مرخصی بعضی ها رسیده بود، ازجمله شرور 1
من هنوز که هنوز است اسمش را یاد نگرفتم،
پنج شنبه پرواز داشت، صبح چهار شنبه رزمندگان اسلام برای عملیات کم کم حاضر میشدند، یک دسته رفتن خط و من میدیدم که بعضی از بچه ها که سن کمتری هم داشتن برای رفتن خط، سرودست میشکنند، داخل ماشین باید بااسم و مشخصات میرفتی خط، شرور 1،بازم طبق معمول بدون هماهنگی واجازه من رفته بود سوار ماشین شده بود، هرکاری کردم پایین نشد، به شهید فاتح گفتم، که بیارنش پایین، اما زور آنها هم نرسید، حس غریبی به من دست داده بود احساس کردم که یکی داره صداش میکنه که زورش ازمابیشتره،گفتم جریمه نقدی میشی بیا پایین،پایین شد منو بغل کرد، هنوز صداش توی گوشم هست،
،،،خیلی اذیتت کردم منو حلال کنی شاید دیگه برنگشتم، این جمله را با همان صدای لوتی و لهجه قمی گفت و دوباره سوار ماشین شد، منم تو دلم گفتم بزار آخرین لحظه ازت فیلم بگیرم،ماشین حرکت کرد و رفت،چند ساعت ازعملیات گذشته بود ،ناگهان گوشیم صدا داد و پیام امد. پیام را باز کردم،
پیام از طرف یکی از بچه های خط بود نوشته بود،  شرور یک بهشتی شد

شهید بزرگوار حسین فیاض

خاطره ای از شهید رضا فرزانه

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۱۳ ب.ظ

حاج رضا فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور بود یک روز جواد تاجیک یه کاروان راوی برای آموزش روایت گری میخواست ببره یادمان بلفت دوپازا چون حاج رضا تو اون عملیات شرکت کرده بود میخواست بره عملیات رو برای راوی ها توضیح بده از قضا اونروز روز شهادت امام صادق بود شب زنگ زد به من گفت مرتضی امشب شب شهادت امام صادق بود کسی نبود برام روضه بخونه فردا ساعت 5 صبح بیا یادمان منم میام اونجا برام روضه بخون جاتون خالی چه روضه ای هم شد اون روزا حاج آقا واقعا نورانی شده بود میگن آدما دم دم های شهادت نور بالا میزنن حاج رضا هم اینجوری بود.

کانال شهیدرضا فرزانه  
@shahid_rezafarzaneh

مصاحبه با همسر شهید مسلم خیزاب

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۰۲ ب.ظ

به گزارش پایگاه 598، اعظم رنجبر همسر شهید مسلم خیزاب عصر یکشنبه در مراسم بزرگداشت روز فناوری هسته‌ای اظهار کرد: شهدای مدافع حرم غریب و مظلوم واقع‌ شده‌اند، اینکه خداوند فرموده است شهدا زنده‌اند و نزد خدا روزی می‌گیرند را همه همسران شهدا به‌خوبی حس کرده‌اند.

همسر شهید خیزاب گفت: همسرم پیش از آنکه به سوریه برود می‌دانست که شهید خواهد شد و پیش‌بینی‌های لازم برای بعد از شهادت خود را کرده بودند.

وی در تبیین دلیل حجاب خاص خود و بستن روبند گفت: این توصیه همسرم بود تا بعد از شهادت از دیدن من غمگین و دشمن از دیدنم شاد نشود و این حجاب بعد از شهادت ایشان به من آرامش خاصی داد و کمک‌کننده بود.

رنجبر با اشاره به اظهاراتی که می‌گویند چرا اجازه رفتن همسرانتان را می‌دهید یا چطور به شهادت آنان رضایت می‌دهید، تأکید کرد: این ادامه راه امام حسین (ع) است؛ زمانی که از جان و فرزند جوان خود در راه مقدرات الهی گذشت و باید به مقدرات الهی تن داد چرا که خداوند بهتر می‌داند خیر و صلاح و شر هر بنده‌ای چیست.

وی درباره تربیت خاص فرزند خود اظهار داشت: فرزندم طوری تربیت‌ شده است که نه‌ تنها از شهادت پدرش غمگین نیست بلکه همواره شهادت را آرزوی خود هم عنوان می‌کند.

همسر شهید خیزاب اذعان داشت: شهید خیزاب فرمانده گردان یازهرا(س) لشکر چهارده امام حسین (ع) بود و برای همین فرزندم محمد مهدی آرزوی ادامه راه پدرش را دارد و من نگرانی از بابت تربیت و بزرگ کردن او ندارم.

وی درباره قرآن خواندن همسرش بیان داشت: قرآن همیشه به لطف عادت مطالعه روزی صد آیه توسط شهید خیزاب، در خانه جاری بود.

رنجبر همچنین در اشاره به کسانی که نسبت به حجاب وی اظهار تعجب می‌کنند، گفت: تعجب از این است که چرا حجاب من جای تعجب دارد اما کسی نسبت به بی‌حجابی‌ها، بی‌عفتی‌ها و آموزه‌های ماهواره‌ها تعجب نمی‌کند.

وی همچنین از تلاش‌های خود در راه حفظ حجاب و عفاف و ترویج آن در بین جوانان سخن گفت و ابراز خرسندی کرد که توانسته است با توسل به حجاب خود آن را در میان دیگران هم ترویج دهد.

همسر شهید خیزاب در اشاره به نامه شهید خیزاب و ضمن قرائت آن گفت: شهید همواره مرا به دوری از ذلت و صبر و استقامت و دوری از غم در نبود خود توصیه کرده است و من همواره آیات قرآنی را مدنظر داشته‌ام که نباید مانع جهاد همسرم می‌شدم و افتخارم این است که هرگز مانع این شهادت هم نشدم.

همسر شهید بار دیگر ضمن تأکید بر اینکه همسرش از شهادت خود باخبر بوده است گفت: همسرم بالاترین درجه را برای خود نائل شدن به درجه شهادت می‌دانست و از ارادت خاص فرزندش به آیت‌الله شیرازی و رهبر انقلاب سخن گفت.


منبع: خبرگزاری فارس

شهید سخندان

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۲۶ ب.ظ

سید نبود....ولی تو لشکر فاطمیون اسمش رو گذاشت سید ذاکر...بی بی دو عالم دستش رو گرفت و یکی از تیرها به پهلوش اصابت کرد و در لحظات آخر تنها ذکرش یا زهرا بود....روز جمعه...ساعت 12 ظهر...مثل حسن قاسمی و سید ابراهیم که اونام ظهر جمعه پرکشیدن...

بله ...اونروز 8 نفر بودیم....رمز عملیاتمون هم یا علی بن موسی الرضا بود...و یه بچه مشهد کربلایی شد...

کانال روایت فتح 

دلتنگتم محمود

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۲۳ ب.ظ

احمد رضا :

تویکی از پستهای ایسنستگرامم نوشته بودم : دلتنگتم محمود

یه بنده خدایی زیرش کامنت گذاشت:

بهترنیست ایشون رو بااحترام خطاب کنیم و بگیم شهید

رفیق شفیقش  یه مطلب نوشت تو اینستگرامش دلم نیومد نذارمش کانال:

سلام محمود.

خوبی داداش؟

چه خبر؟

چه می کنی؟

خوش میگذره دیگه، نه؟

راستش امشب نمیخواستم از تو بنویسم

قصدم درد دل کردن با عمار بود

آخه امروز تو بهشت زهرا، امیرحسینش رو دیدم که داشت تاتی تاتی میکرد

اما

قسمت منو کشوند بازم سمت خودت.

میدونی چیه محمود

دقیقا بعد از شهادتت

وقتی احمدرضا اولین متنهاش رو درباره و برای تو نوشت،

بهش پیام دادم.

البته منو نمیشناخت احمدآقا، ولی جسارت کردم و بهش پیام دادم.

براش نوشتم که احمدآقا

این نوشته هایی که برای محمود نوشتین

در عین اینکه همه اش عینه درستیه و شکی توش نیست

اما

اون محمودی که من میشناختمش نیست!!!

محمود، به داداشت گفتم: این محمودی که شما ازش صحبت میکنی اینقدر از ما فاصله داره که دست ما، که تا دیروز دست تو گردنش بودیم هم بهش نمیرسه.

محمود رضا به احمدآقا گفتم:

محمود همونی بود که شما نوشتی و حتما خیلی بیشتر و وارسته تر از اون،

ولی

محمود یکی از ماها بود

با همه ی سادگیها و خوبی ها و بدی ها و گناها و خطاها و معرفتها و درستیها و اخلاصها وشوخیها و اذیتها و ...

محمود یکی بود مثل من

یکی بود مثل تو

یکی بود مثل همه ی آدمهای دیگه

و صد البته بهتر

و هنر محمود این بود که با همه ی این اوصاف

اون تونست پرهاش رو باز کنه و ما.... .

ما هنوز حتی پرهامون رو پیدا نکردیم.

خلاصه محمود جون اینکه

اونروز ترسیدم

که تا چند وقت دیگه

از تو چیزی ساخته بشه

که حتی دست منم به تو نرسه... دست دوستات.

که دیگه حتی نتونیم به تو بگیم محمود

و مجبور باشیم به خاطر جایگاه رفیع شهید و شهادت به تو بگیم شهید بیضایی!!

تو میفهی من چی میگم داداش مگه نه؟

یادت میاد اون روزی که رفته بودیم پیش یکی از جامونده های باصفای دفاع مقدس

یادت میاد که گله میکرد ازینکه نتونسته بودن رفقاشون رو به مردم بشناسونن

یادت میاد که گفت: بعد از جنگ از رفقاشون چیزهایی گفته شد که دیگه حتی دست ما هم بهشون نمیرسه.

یادت میاد گفت: ولی رفقامون اینقدر از ما دور نبودن، خیلی خیلی دست یافتنی و نزدیک بودن...

حالا این شده قصه ی ما محمود

محمود برنامه دومین سالگردت تو اسلامشهر،

علی بهم زنگ زد و گفت کجایی؟

گفتم تو ترافیک

گفت عجله نکن چون اینقدر شلوغ شده که مسجد پر شد و درش رو بستن.جماعت هم الان تو خیابونن.

من هم به شوخی گفتم:

شیطونه میگه بیام اونجا دو تا خاطره از محمود تعریف کنم دیگه هیچکی اونجا نمونه ها!!!

و با علی خندیدیم......به خاطره هامون..... به روزای خوب با هم بودنامون..... به تو

بگذریم ازین حرفا داداش

دو کلمه حرف دل بزنیم.

محمود..........رفیق

دلم برات تنگه...

کانال  شهید محمود رضا یضایی 

https://i.instagram.com/bikhodahafezi_rafti/

شهید خادمی (فاطمیون)

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۱۱ ب.ظ


شهید«محمد علی خادمی»

فرزند:محمدیوسف

ولادت:۱۳۶۰

شهادت:۱۳۹۴

محل شهادت:حلب


شهید خادمی قبل از آخرین باری که اعزام شود به خانواده خود گفت بود

من این بار که بروم دیگر بر نمی گردم کبوتری می شوم و می نشینم لب بام خانه اگر که کبوتری دیدید به من سنگ نزنید.

به دخترش نگار گفته بود مراقب مادرو برادرت باش( نگار بابا)

 غیور مرد تیپ فاطمیون

کانال رسمی سرداران«فاطمیون»

 @Sh_fatemi