مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۴۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

وصیت نامه شهید علی جمشیدی

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ب.ظ


«آنانکه از وطن خود هجرت کردند و از دیار خود بیرون رانده شدند و در راه خدا رنج کشیدند،جهاد کردند و کشته شدند،همانجا بدی های آنها را می پوشانیم و آنان را به بهشت هایی  که زیر درختان آن نهرهای آب  جاری و روان است داخل می کنیم  و این پاداشی است از جانب خدا.»

آیه 195 ، سوره مبارکه آل عمران

با نام و یاد خداوند رحمان و رحیم که  در حق بنده  حقیر چیزی کم نگذاشتند و سلام  و درود به  صاحب العصر والزمان(عج) و روح پاک امام راحل و رهبر عالم تشیع و اسلام امام خامنه ای و روح پاک تمامی شهدای اسلام.

این دنیا با تمام  زیبایی ها و انسانهای خوب و  نیکوی آن  محل گذر است نه  وقف و ماندن  و همه ی ما بایستی برویم و راه این است ، دیر یا زود فرقی نمی کند؛اما چه بهتر که زیبا برویم «هنر آن است که بمیری بیش از آنکه بمرانَندَت و مبدأ و منشأ حیات آنان هستند که چنین مرده اند.»

بایستی به  خود آئیم  که در چه زمانه ای زندگی می کنیم و با چه وضعی؟ در عصر امام زمان(عج) که انشاءالله از سربازان امام عصر(عج) قرار گرفته باشیم و این همه مقابله  با مشکلات و مصائب ، غربت ها و  دوری ها وجود با خدا شدن بوجود نمی آید. البته  بنده مایلم که  به حق در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته ایم و از این بابت بایستی خدا را شاکر باشیم. در اوضاع سیاسی کنونی که نائب برحق حضرت ولیعصر(عج) رهبرمان امام خامنه ای(مدظله العالی) به تنهایی علم را بردوش گرفته و رجال سیاسی چندان همسو با فرمایشات ایشان عمل نمی کنند بایستی بچه های مذهبی(هیئتی و مسجدی)خود را فدا کنند.

بایستی فرمایشات نائب برحق امام زمان(عج)را کلمه به کلمه اجرا نمایند چه در باب علم و چه در باب نفس و چه در باب سیایت . در این زمانه کسانی  روی  کار  آمده اند که انگار بویی از ایمان نبرده اند و  وقتی به  یکی از ادارات می روی تازه  متوجه  می شوی  که  چه  مردمان خوبی  داریم که  با  وجود  برخی مدیران  نالایق  در برخی ادارات باز  هم  پشتیبان ولایت  و نظام جمهوری اسلامی هستند  که  الحق  به  فرمایش بزرگان عمل  نموده اند  که  اگر در  جمهوری اسلامی  خلافی صورت  گرفت تقصیر را بر گردن نظام نگذارید بگوئید فرد اشتباه کرد نه نظام. که چه بسیار افرادی برای ضربه زدن به  نظام آمده اند  کسانی که بویی از ایمان و مردانگی نبرده اند، کسانی که نان نظام را می خورند و  ریشه نظام  را می زنند. الحق که چه خطرناکند این افراد. چیزی که بچه های حزب اللهی هم در پیشبرد  کارهای  خود با  سدّ چنین  افرادی  برخورد می نمایند که بنده معتقدم با بی توجهی و کم توجهی این افراد به هیچ وجه از اعتقادات و خواسته های خود کوتاه نیایید.

به فرموده امام راحل " ما مظلومین همیشه ی تاریخ،محرمان و پابرهنگانیم.ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر قرار است هزار بار قطعه قطعه شویم،دست از مبارزه با ظالم بر نمی داریم."

چند وقتی است که دل به هوای حرم حضرت زینب(س)محتاج است. نمی دانم که آن خانم ما را نیز به پیش خود می برد یا خیر؟ البته شاید برای رفتن آمادگی بخواهد و شرایطی داشته باشد و ما آن شرایط را نداشته باشیم. ولی من می دانم که لطف و کرم بی بی  زیاد است.هر چقدر که بخواهند کرم می کنند و سطح توقع ما پایین است.

نمی دانم کی لایق  زیارت حرم آن بی بی  و  بارگاه ملکوتی آن سه ساله می شویم؟!! در حال حاظر که حرم الله دوباره محاصره شده اند. انگار تاریخ  بار دیگر در حال تکرار شدن است و  بایستی با توجه به فرموده امام راحل مردم ما از مردم محروم زمان حضرت رسول(ص)بهترند، بایستی چنان درسی به یهودیان و  وهابیان  و تکفیری دهند که  دیگر حتی فکر چنین جسارتی را هم نتوانند بکنند. حال اینکه نبرد شام خود مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است.

معرکه  شام میدان عجیبی است  بقول امام خامنه ای: «بحران سوریه  الان مقابله جبهه  کفر و استکبار و  ارهاب با تمام  قوا در برابر مقاومت و اسلام حقیقی است.» در این جنگ حق و باطل تمامی دنیا جمع شده اند،تمامی استکبار،کفر،صهیونیستها، مدعیان اسلام آمریکایی،وهابیت و هدف همه آنها نیز چیزی نیست جز شکست اسلام واقعی که همان ضربه زدن به نهضت زمینه سازان ظهور است.

خدایا از تو ممنونم که مرا در این زمانه آفریدی و به من توفیق زیادی عنایت نمودی از جمله آن محبّ امیرالمونین بودن و سرباز امام خامنه ای(مدظله العالی). خدایا نمی دانم چگونه  بنویسم، خدایا خطا زیاد کرده ام، تو ما را ببخش، خدایا  تو خودت  گفتی  توبه کن،توبه ات را می پذیرم.از تمامی شما عزیزان می خواهم چنانچه از بنده خطایی یا بدی دیده اند به بزرگواری خودشان ببخشند.

مدتی است دلتنگ حرم شده ام،بدجوری دلم هوای حرم بی بی دارد، حرم دخت سه ساله دارد، مدتی است قلبم پاهایم را به حرکت در می آورد و بسوی حرم می برد،اگر لایق بودم مرا بپذیر این بنده روسیاه را.

در این برهه  مسئولیت سنگینی  بر دوش  ماست و اگر نتوانیم از پسش برآئیم شرمنده و خجل باید

بسوی خداوند و نبی اش و ولی اش برویم چرا که مقصریم. کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ  ارضٍ کربلا  و به قول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه  همه  ما  شب انتخابی داریم که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم.ان شاءالله که یار و یاور امام زمانمان خواهیم بود.

در پایان حرف دلی با خانواده  و دوستانم؛

مادر مهربان و عزیزم ازت  متشکرم  بخاطر زحمات زیادی  که  در حق من کشیدی  از کودکی با توجه  به بیماری  که داشتم با وضع مالی ضعیف  مرا اینگونه  محبّ امیرالمومنین  بار آوردی. مادرم شرمنده ام اگر نتوانستم زحمات بیشماری که در حق من کشیدی جبران نمایم. الحق که مادری را در حق من تمام کردی.

پدر خوبم، شرمنده ام که از بچگی تا کنون اینگونه مرا  بزرگ کردی  و من نمی توانم  زحمات شما را جبران کنم، شرمنده ام از اینکه می بینم هنوز با این سن و سال مشغول کار برای حفظ آبروی خانواده هستی و من ...


برادران خوبم؛ در حق برادر کوچکتان خیلی  زحمت کشیدید و حامی  خوبی برای  من  بودید.نمی دانم از زحماتی که برای شما درست کردم چگونه قدردانی نمایم. خودتان به بزرگواری خودتان اگر بدی از بنده دیده اید، ببخشید.

خواهران مهربان و خوبم ، الحق که شما خواهران  خوبی برای من بودید و بخاطر تمام آزار و اذیت ها درخواست عفو و بخشش دارم.

واما دوستانم؛ شماهایی که شاید بیشترین اوقات زندگی ام را با شما بوده ام،خدایا شکرت که چنین دوستانی به من عطا کرده ای و شماهایی که به حق سربازان  مخلص امام خامنه ای(مدظله العالی)هستید.در این شهر توریستی شماها به حق به وظایفتان آشنا هستید و در این مدت هم شما را اذیت کرده ام و در این مراسمات هم خیلی از شماها هم حضور داشتید.

من این راهی را که می روم انتخاب نمودم  و همه شما گواه هستید که بنده پیگیر این  راه بودم  و شما در این راه  کمک کننده بنده بودید و از تمامی شما معذرت می خواهم  که رفیق نیمه  راه  بودم و رفاقت را در حق شما تمام نکرده ام و ملتمسانه از شما تقاضای عفو را دارم. مرا ببخشید،بسیار برایم دعا کنید و در روضه های ارباب و مجالس عزاداری اهل بیت مرا فراموش نکنید.

در پایان؛خوش ندارم این شادمانی را با لباسهای سیاه و غمگین ببینم،غم اگر هست برای بی بی جان حضرت زینب کبری(س) هست،برای اربابمان اباعبدالله الحسین(ع)است و اگر دلتان گرفته  روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است.

پدر و مادر عزیزم سرتان را نزد ارباب و بی بی بالا بگیرید.من و تمامی دوستداران به فدای  یک نگاه ارباب.اینجوری تازه شما یک مقداری شبیه اهل بیت شدید.

" مردم این زمانه  ما را سرکوب  می کنند  که  کجا می روید  و برای  چه  کسی می جنگید؟ اما آنان غافلند  که  ما  خود  نمی رویم، گویی ما را صدا می زنند، قلبمان پایمان را به حرکت وا می دارد، جز اینکه دختر علی(ع) و سه ساله امام حسین(ع) بر روی اسم ما  مهر  شهادت  زده اند، من  جوابی  جز این ندارم  که خون  ما رنگین تر از قاسم  و علی اکبر حسین علیه السلام نیست."

پنج شنبه 94/10/3                                                    و من الله توفیق

ساعت 2:39 بامداد                                                    العبدالحقیر علی جمشیدی(حسن فاطمی)

خاطرات ملازمان حرم

وصیت شهید سردار حاج حسین رضایی به دست خط خودش

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۰۵ ب.ظ


شین مثل شهید

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۷ ب.ظ

شین مثل شهید 

محمد هادی جان ، عزیز دلم 

عید در راه است.

همه سفره هفت سین می چینند ودورش مینشینند .

اما امسال سفره هفت سین تو از سفره ی همه مردم این شهر زیباتر است.

قرآن ،تو ،مادرت وپدرت به رنگ شهید مدافع حرم 🌹

سفره امسال تو هفت شین میشود.

شین اول شهید ،شین دوم شور وحال توست ،شین سوم شقایق سرخی که از خون پدر قهرمانت دمیده ،شین چهارم شبنمی که بر چشمان مادرت نشسته ،شین پنجم شادی است که از خانه دل تو پر کشیده ،شین ششم شکسته شدن دل تو با شنیدن اسم بابا وشین آخر شعور کودکانه توست که هر کسی ندارد.

محمد هادی جان

امسال میخواهم به یاد پدرت پدر قهرمان تو مثل تو سفره عیدم را هفت شین بچینم.

اما شین اول وآخرسفره من شرمندگیست، شرمندگی در مقابل خون پاک پدرت

محمد هادی عزیزم مرا حلال کن تک تک ما راحلال کن که ‌امنیت وآرامشمان به قیمت تنها شدن تو فراهم شده.

محمدهادی این آخر سالی تو فقط یک کلمه به ما بگو

آیا ما را حلال میکنی ؟؟؟

دلنوشته ای برای محمد هادی یادگار شهید محمود نریمانی

شهید مدافع حرم سید جلال حبیب الله پور

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۳ ب.ظ

شهید سید مجتبی علمدار، محبوب دل سید جلال بود و او را استاد معنوی خویش می‌دانست؛ رزمندگان یگان ویژه صابرین درس مهر مادر را از شهید علمدار آموخته بودند.

تمنای شهادت سید جلال در جوار حرم عقیله بنی هاشم/مهر مادر را در روضه‌های شهید علمدار آموخت

به گزارش بلاغ، زیباترین صحنه عشق را در عالم به محبت مادر تشبیه کرده‌اند، می‌گویند در بازار محبت آنکه بیش از همه عاشقی کند، نمی‎تواند اندکی از مهر مادر را ترسیم کند، خداوند این محبت را در دل مادر به ودیعت نهاد تا مردم معنای عشق را دریابند.

حال اگر این محبت دوسویه باشد، صحنه زیباتری ترسیم می‌شود. آری، چه زیباست عنایت مادر به فرزند و ارادت فرزند به مادر. این غایت و نهایت عشق است.

دوران جهاد، دوران رشد و شکوفایی این محبت بود، دوران دفاع مقدس عرصه‌ای بود که مظهر تجلی لیله فاطمی شد، در این راه برخی بودند که گوی سبقت را از بقیه ربودند، و بعضی رزمندگان «لشکر ویژه 25 کربلا» در این مسیر، صبر ورزیدند و آنقدر در وادی عشق، ارادت خالصانه نشان دادند تا اینکه «مادر» آنها را مورد عنایت خویش قرار داد.

سردار خستگی ناپذیر فرمانده دلاور و تکاور «صابرین 1 لشکر 25 کربلا» شهید جاویدالاثر سید جلال حبیب‎الله‎پور شاهد این سخن است، او که با عشق و با عنایت مادر، و ذکر یازهرا (س)، عملیات‌های یگان ویژه صابرین را در شمال غرب کشور با رزمندگان تکاور صابرین پیش می‌برد و در بیش از 50 عملیات برون‌مرزی برای پاکسازی گروهک تروریستی پژاک در شمال غرب، شرکت کرده بود و چندین بار تا سر حد شهادت پیش رفت و آسیب‌های جدی از ناحیه گردن و زانوانش دید اما هیچ وقت جایی بازگو نکرد و می‌گفت درد برای خدا لذت دارد و ناب شدن بی‌ذوب شدن هرگز میسر نیست.

سید جلال در جنگ سخت

«دوران دفاع مقدس» همراه با رزمندگان لشکر خط شکن 25 کربلا در عملیات‌های مختلف به فرماندهی سرداران شهید حاج بصیر، طوسی، نوبخت، علیزاده و خوشنویس حماسه‌ها آفرید.

سید جلال در جنگ نیمه‌سخت «عرصه امنیتی»

در عرصه اقدامات غافل‌گیرانه امنیتی و مقابله با آشوب‌ها و بحران‌های داخلی توانمندی بالایی داشت و از این توانمندی برای کمک به سربازان گمنام وزارت اطلاعات از او بهره گرفته شد و در خرداد ماه 84 برای دستگیری سران ضد انقلاب در روستاهای شهرستان سلماس با فرماندهی سید عزیز و فداکاری و ایثار او و یارانش چنان ضد انقلاب را قلع و قمع کردند که مسئولان استان آذربایجان غربی را به اعجاب و تحیر درآوردند.

سید جلال در جنگ نرم و در مواجهه با بحران‌ها و آشوب‌های داخلی و مقابله با فتنه‌هایی همچون 18 تیر 78، جریان براندازی ملی‌مذهبی در سال 79، از بین بردن حرکت‌های ضدانقلابی و تحرکات خزنده و پنهان فتنه‌گران 88 در راستای رسالت پاسداری نقش برجسته‌ای در آرامش‌بخشی به فضای جامعه ایران اسلامی و تقویت سنگرهای دفاع فرهنگی ایفا کرد.

سید جلال عزیز؛ یکی از بهترین های صابرین 1 بود که کمتر حرف می‌زد و بیشتر مرد عمل بود، او که به ظاهر قد متوسطی داشت، اما مغزی متفکر و دانش نظامی زیادی داشت، سید شهید ما، فرمانده تیم‌های عملیات‌های ضربتی شامل عملیات‌های تاخت و تاز سریع، عملیات‌های بازدارنده و عملیات‌های نجات در شمال غرب کشور بود.

[Forwarded from حسین  آرام جانم]

او که داوطلب اغلب مأموریت های پیاده سبک مربوط به هوابرد، یورش هوایی در تداوم آموزش بود، از نیروهای نخبه دوره آموزش فرماندهی و کنترل صابرین 1 سپاه بود.


او که علیه اهداف استراتژیک یا اهداف تاکتیکی دشمن در شمال غرب کشورمان خبره بود، فرمانده عملیات‌های تیم ضربتی «تهاجمی» و عملیات‌های نفوذ در عمق محور دشمن بود.


سردار شهید سید جلال حبیب‌الله‌پور علمدار صابرین لشکر 25 کربلا بود، او استاد طرح‌ریزی و اجرای عملیات‌های نظامی ویژه در شرایط سخت بود، سید جلال عزیز در عملیات‌های ویژه صابرین علاوه بر ابتکار عمل و چالاکی در عمق منطقه دشمن و در حین هدایت و فرماندهی نیروهای عمل‌کننده با همه بچه‌ها مهربان و صمیمی اما خیلی جدی بود و هم‌زمان نکات زیر را دقیقاً نظارت و اجرا می کرد:


طرح‌ریزی و هماهنگی کامل نیروهای عمل‌کننده و هماهنگی کامل تمام واحدهای پشتیبانی‌کننده و خدماتی را منسجم و یکپارچه می‌کرد؛ استفاده از فرصت‌های میدان نبرد؛ اصل غافلگیری دشمن؛ قابلیت بقا با بهره‌گیری از روش‌های رزم پیاده کلاسیک برای استتار و اختفا؛ قابلیت تحرک، سرعت و شدت به منطقه هدف دشمن؛ شجاعت با کسب آمادگی برای پذیرش ریسک و خطر کردن که دشمن را سر درگم می نمود و به مقر آنها ضربات سنگینی می زدنند؛ با طرح‌ریزی دقیق جزئیات و هماهنگی دشمن را مغلوب می‌کرد و کمین دشمن را به ضدکمین تبدیل می‌کرد؛ با تحرک و سرعت، تنوع، فریب و شجاعت منجر به شوک دشمن می‌شد و دشمن را گیج و گمراه می‌کرد و او را در جای خود نگه می‌داشت؛ شدت خشونت و دقت حمله تیم هجوم به فرماندهی سید شهید، کار دشمن را تمام می‌کرد در حالیکه با توسل به حضرت زهرا (س) بقا نیروهای ویژه تحت امرش را تضمین می‌کرد.


او که گوش به فرمان رهبرش بود و خوب فهمیده بود که دفاع از اسلام مستلزم رنج‎هاست و از بزرگ‎ترین عبادات محسوب می‌شود، هنگامی که حضرت امام روح‌الله در تاریخ 25 تیر 64 فرمودند؛ باید هر جوانی یک نیرو باشد برای دفاع از اسلام خودش را برای مبارزه و جهاد آماده کرد و تا لحظه شهادت تابع امر ولایت فقیه خویش بود، سید شهیدمان؛ عامل به ایمان و وحدت بین نیروهای پیشکسوت و جوان سپاه بود و همیشه می‌گفت ایمان و وحدت و تعهد ما رزمندگان سپاه عامل پیروزی‌مان خواهد شد.

سید شهید ما همیشه برای مأموریت‌های برون‌مرزی و مجاهدت و شهادت داوطلب بود، او درس مبارزه و جهاد و شهادت‌طلبی را از جد غریبش حضرت سیدالشهدا (ع) و اصحاب باوفایش آموخته بود، سید جلال شهیدمان، می‌دانست و اعتقاد داشت به کشتن و کشته شدن و می‌گفت در هر دو صورت پیروزیم و به تکلیف‌مان عمل می‌کنیم.

این سردار گمنام، به این باور رسیده بود که بیش از هر زمان دیگری می توان خطر رویارویی با دشمن دیرینه اسلام یعنی صهیونیست جهانی به سرکردگی آمریکای جنایتکار و سگ ولگرد منطقه، آل سعود خبیث و داعش اسرائیلی را حس کرد و روانه میدان نبرد در سوریه شد.

او خوب فهمید که تحرکات اخیر شیطان بزرگ و استقرار نیروهای متجاوز داعش در سوریه، عراق و حملات هوایی آل سعود از هوا و دریا و زمین به یمن پیرامون اسلام‌هراسی و از بین بردن اسلام ناب محمدی (ص) در جهان است.

آری! سید شهیدمان می‌دانست که فتح و پیروزی با شهادت‌طلبی به‌دست می‌آید و به‌فرموده امام روح‌الله؛ جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی‌شناسد و ما باید در جنگ اعتقادی‌مان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به‌راه اندازیم و شک نداریم که به‌فرموده امام عزیزمان، جنگ ما فتح فلسطین را به‌دنبال خواهد داشت.

سید جلال شهید، می‌دانست اگر می‌خواهد اسمش در لیست سربازان سپاه آخرالزمانی امام عصر (عج) ثبت شود باید شرایط ثبت‌نام را رعایت کند؛ ایمان، تقوا، عمل صالح، اخلاص در عمل، صبر و بردباری، شجاعت، صداقت، امانت‌داری، ولایی بودن، مردمی بودن و عاشق شهادت بودن را در 8 سال دفاع مقدس در مکتب عاشورای امام خمینی (ره) آموخت و در کنکور شهادت شرکت کرد و کارت معافیت از گناه و توبه‌نامه معتبر ممهور به مهر امام حسین (ع) را از عمه سادات در دمشق دریافت کرد.

[Forwarded from حسین  آرام جانم]

سید جلال عزیز می‎دانست که شدت علاقه حضرت ابوالفضل (ع) به حضرت زینب (س) خیلی زیاد است و خودش را برای دفاع از عقیله بنی‌هاشم به شهر شام رساند و در روز شنبه 29 فروردین به حرم حضرت زینب (س) مشرف شد و ذکر «کلنا عباسک یا زینب» را در حرم زمزمه کرد و در کنار قبر کوچک حضرت رقیه (س) دست نیاز به‌سوی خدای بی‌نیاز بلند کرد و با خدای خویش به نجوا پرداخت تا که در ظهر روز دوشنبه 31 فروردین طی عملیاتی که در منطقه «بصرالحریر» واقع در شمال شرقی استان درعا در جنوب سوریه صورت گرفت در حال کمک و هدایت عملیات نظامی ارتش سوریه علیه گروهه‌ای تروریستی ارتش آزاد و القاعده در سوریه «جبهه‌النصره» پس از قرار گرفتن در محاصره و نبردی جانانه با دشمن به همراه عده‌ای از همرزمانش و رزمندگان دلاور تیپ سرافراز فاطمیون، دفاع وطنی و ارتش سوریه بال‌دربال ملائک گشود و به کاروان عاشورائیان پیوست.

سید جلال حبیب خدا بود! سید جلال محب حضرت زهرا (س) بود، او به عشق مادر خواست گمنام بماند، آری او در مهر مادر خلاصه شده بود، ذره ذره وجود او نام مادر را صدا می‌کرد، او برای صدها جوان مشتاق، حقیقتاً چراغ راه شد اما این وادی پر است از این ستاره‌ها، پر است از کسانی که راه را نشان می‌دهند.

دوران دفاع مقدس برای ما صدها هزار چراغ راه را نمایان کرد، یکی دیگر از این راه‌یافتگان شهید عزیز ما سید مجتبی علمدار است، او که همه ما را به مهر توصیه می‌کرد و هر کجا که مداحی می‌کرد از مادرش می‌خواند، محبوب دل سید جلال بود؛ سید جلال، شهید علمدار را استاد معنوی خویش می‌دانست و رزمندگان یگان ویژه صابرین درس مهر مادر را از شهید علمدار آموختند.

شهیدان سید محمود موسوی، کمیل صفری‌تبار، محمد منتظرقائم، محمد محرابی، محمد غفاری از دانش‌آموختگان جوان مکتب «فاطمی» هستند که در سال 1390 به فرمان فرماندهی کل قوا لبیک گفته و از مواضع دفاعی در شمال غرب کشور خارج شده و در مقابل ایادی استکبار قد علم کردند و به مبارزه و جهاد برخاستند و نتیجه این جهاد مشخص است، آن که برای عقیده می‌جنگد هر کجا باشد همیشه پیروز است و این سنت روزگار است.

شهریور ماه سال 1390 پیشکسوتان و جوانان یگان صابرین به حال شهدای گردان قمربنی هاشم (ع) به فرماندهی سردار شهید جعفرخانی غبطه خوردند و سید جلال عزیز در سوگ فراق‌شان آرام آرام گریست و از خدای خویش تمنای شهادت کرد و امروز ما، در اردیبهشت ماه 94 به حال سید جلال حبیب‌الله‌پور غبطه می‌خوریم.


همسر شهید سعید سیاح‌طاهری:

زندگی ما همانند زندگی سایر زوج‌ها نبود. رؤیای همسرم مانند همه رزمندگان اسلام، متفاوت از شغل سایر مردم بود، بنابراین هیچ‌گاه امیدی به بازگشتش نداشتم و هرلحظه با شنیدن صدای در، منتظر اعلام خبر شهادتش بودم، زندگی ما بیشتر زندگی اورژانسی بود، نه زندگی معمولی.

شهید سعید سیاح‌طاهری در اهواز و گردان امام‌حسن(ع) مشغول خدمت شدند. این خدمت‌رسانی به میهن و ملت از شنبه تا پنج‌شنبه طول می‌کشید و من و فرزندم همیشه چشم به‌راه او بودیم. اگر عملیاتی انجام می‌شد، گاه تا چهل‌روز از همسرم هیچ‌خبری نداشتیم.

 آقا محمودرضا

اربعین شهید مهدی نعیمایی

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۴۷ ب.ظ

سوریه

محل پرورش وآمادگے

سربازان آخرالزمانےحجت بن الحسن

برای نبردنهایے ست ...

اربعین شهید مهدی نعیمایی

للهم صل علی محمدﷺوال محمدﷺو عجل فرجهم

@molazemanharam69


همسر شهید سید مهدی موسوی:

با دمیدن طبل انتخابات دلهره ای عجیب وجودم را فرا گرفته بود، و ای کاش و ای کاش گفتن های من شروع شده بود ای کاش مهدی بود و بود و مثل قدیما از انتخاب اصلح  برام میگفت، چون در دوره های انتخاباتی قبلی با روشنگری هایش انتخاب برایم آسان میشد.

در این فکر ها بودم که چشمانم به خواب رفت...خوابش را دیدم آن هم در روزهایی که بیش از هر زمان دیگر به حضورش نیاز داشتم..در خواب اول نشانه ای از صادقه بودن خواب داد که از گفتنش معذورم 

و گفت:  اسما! تو میدونی آقا چی گفته؟؟؟

بعد از اینکه از خواب بیدار شدم ناخودآگاه یاد وصیت آخر سید افتادم که گفته بود اگر روزی من به هر سمتی رفتم شما پشتیبان ولایت باشید. براستی که شهدا زنده اند و ما مرده ایم.

ما انسان ها چه زود فراموش می کنیم وصیت شهدا،یاد شهدا و گاهی نام آنها را.

این مطلب گذاشتم که شاید شما خواننده محترم یکی از هزاران انسانی باشید که امروز بیش از هر زمان دیگری نیاز به خط و سرمشق برای نوشتن مشق انتخابات باشید.

بعد از این خواب تمام دغدغه ام پیگیری سخنان آقا روحی له  شده بود که به طوراتفاقی در نشست سیاسی حضور یافتم که بعد ازآن متوجه شدم رهبر، اعتماد به معتمدین تهیه کنندگان لیست کاندیدا ونظر کاندیدا در مورد رابطه با آمریکا بسیار مورد تاکید قرار داده اند.

در حقیقت این شهدا هستند که با امدادهای غیبی خود این نظام و انقلاب اسلامی را هدایتگری میکنند.

آقا محمودرضا

جواب یک سوال

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۳۰ ب.ظ


برای هماهنگی اردوی راهیان نور دانشگاهها جلسه ای برگزار شده بود

تا نحوه هماهنگی ها و اطلاع رسانی ها و ثبت نام، از زائرین رو تعیین کنیم...

 اون زمان من معاون یکی از موسسات آموزش عالی غیر انتفاعی ساری بودم

و به همراه فرمانده پایگاه بسیج موسسه، دانشجو آقای صادقی و محمد آقا در جلسه حضورداشتیم.

تا اینکه سر یک موضوع، من و شهید بلباسی دو ایده متفاوت داشتیم و خیلی بحث کردیم.

در طول بحث (حالت به اصطلاح امروزی، کل کل و شوخی)به محمد آقا گفتم: شما فکر میکنی رزومه کارهای فرهنگی من بیشتره یا شما؟؟؟یک_بنر" جواب من رو داد...

با بنر شهادتش من رو "ضربه فنی" کرد.

چند دقیقه ای توی بهت بودم تا اینکه باصدای بوق ماشینهای پشت سرم به خودم اومدم.

اینجابود که دلیل سکوت اون روزش رو فهمیدم.

گاهی اوقات رزومه اون چیزی نیست که در گذشته اتفاق افتاده.

در مسائل عقیدتی٬ رزومه اون چیزیه که بهش ایمان داریم تا در آینده بهش برسیم..

محمد جان نامت همیشه جاودان خواهد ماند...

https://telegram.me/joinchat/Bjgz0D9FwE7OxbgjXScIcw

داستان جالب فرار کردن شهیدمدافع حرم از کتک مادرش.

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۲۸ ب.ظ


وقتی آقاحجت دوازده ساله بود کاری کرد که من خیلی عصبانی شدم، یک روز دیدم نیست خیلی نگران شدم تا اینکه یکی از همسایه ها گفت آقا حجت به همراه 2 تا از دوستانش رفته‌اند حمام سونا « آن زمان حمام سونای غیاث آباد تازه ساخته شده بود» صبر کردم تا آمد. هیچ وقت نمی‌توانست دروغ بگوید. درها را قفل کردم و کنارش نشستم و گفتم: پسرم کجا بودی؟

 گفت: فوتبال.

 گفتم: تو که به خاطر عینکت هیچ وقت فوتبال نمی‌رفتی. راستش را بگو. چرا چشمهایت قرمز شده؟

گفت: رفتم حمام سونا.

گفت: از چه کسی اجازه گرفتی و رفتی؟

گفت: ترسیدم شما اجازه ندهید برای همین بدون اطلاع رفتم.

 من بلند شدم و با مگس کش پلاستیکی 2 ضربه زدم به پاهایش. همین که زدم از جا پرید و فریاد زد؛" یا ایهاالناس به دادم برسید مادرم مرا کشت." که دیگر من خنده ام گرفت و دیگر نزدمش. بچه خیلی فرضی بود سریع از زیر کتک خوردن فرار می‌کرد و در اتاق را می‌بست تا من عصبانیتم فروکش می‌کرد بیرون می آمد.

 همان یک بار بود که تنبیه مفصل شد دیگر کاری نکرد که من و پدرش ناراحت شویم. بعد از آن آمد و به خاطر کارش معذرت خواهی کرد. گفت: مادر به خاطر اینکه شما اجازه نمیدادین بدون خبر رفتم. گفتم: پسرم شما در سنی نیستی که بتوانی تنها به استخر بروی. پس از آن پدرش او را چند بار به استخر و سونا برد.

شهیدمدافع‌حرمـ حجت اسدی 

شهادت‌شب‌شهادت‌حضرت‌زهرا‌س

کانال‌شهیدحجت‌اسدی @shahidhojjat

@Haram69

بخشی از گفتگوی با مادر شهید دهقان امیری

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ب.ظ


نحوه شهادت آقامحمدرضا (دهقان امیری) چگونه بود؟

مادر شهید:  دقیقا ساعت یک ربع به 7 شب در عملیات العیس در حومه حلب مورد اصابت گلوله مستقیم توپ 23 قرار می‌گیرد و از سر و گردن و قسمت چپ بدن او از بین می‌رود که حتی فرماندهانش می‌گفتند از بین آن 4 شهید یگان فاتحین نحوه شهادت محمدرضا از همه دلخراش‌تر بود و آن 3 شهید دیگر با ترکش‌های این گلوله‌ای که به محمدرضا خورده بود شهید شدند.

آقامحمدرضا چیکار کردن که به این درجه یعنی شهادت رسیدن؟

یکبار صحبت خواستگاری محمدرضا شد من گفتم محمدرضا از فاصله خانه تا دانشگاه روزی صدتا عروس می‌بیند این جمله را که گفتم محمدرضا اینقدر مسخره‌بازی و بگو بخند کرد و گفت «صدتا چیه دویست‌تا سیصدتا، بیشتر، مامان چشمات را بستی» به محمدرضا گفتم که وقتی بیرون می‌روی مگر چشم‌بند می‌بندی که اینها را نمی‌بینی؟ اما محمدرضا طفره می‌رفت و خیلی پیگیر شدم تا آخر گفت« مامان به خدا قسم نمی‌بینم,اگر من بخواهم سرباز امام زمان شوم و با این چشمهایم صورت امام زمان را ببینم آیا با این چشم‌هایم می‌توانم آدمهای اینجوری را ببینم؟» و وقتی این حرف را زد خیلی متعجب شدم و نتوانستم چیزی به او بگویم.

محمدرضا به خاطر این چیزها بود که با خدا معامله کرد, در این دنیا هم اهل معامله بود و هر وقت مرا با موتور جابه‌جا می‌کرد می‌گفت کرایه‌ات اینقدر شده و تا ندهی من داخل نمی‌آیم! در آن معامله که با خدا کرد به خدا گفت خدایا من یک حاجت دارم  و حاجتم شهادت است و شما می‌گویید که این کار حرام است باشد انجام نمی‌دهم ولی خدایا من دربست در اختیار شما هستم و یک حاجت دارم که آن را برآورده کنید. محمدرضا در این راه سماجت کرد و با چشم باز به سوریه رفت و می‌دانست آن طرف چه خبر است و هیچ مشکلی در زندگی نداشت و با اعتقاد رفت و دفاع جانانه‌ای کرد .


سیدحکیم برای دفاع از ایران به سوریه رفت

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۱۴ ب.ظ

 

پرونده ویژه حکیم فاطمیون‌‌ــ۴/ پدر شهید سیدحکیم در گفت‌وگوی تفصیلی با تسنیم:

ایران پایتخت اسلام است/ سیدحکیم برای دفاع از ایران به سوریه رفت 

 پدر شهید سیدحکیم می‌گوید: پسرم به ما می‌گفت که "پایتخت اسلام، ایران است و ما و شما در این پایتخت، مقیم شدیم، این‌طور نباشد که دشمن از یک طرف افغانستان و پاکستان و از طرف دیگر عراق و سوریه را بگیرد و بعد به ایران تعرض کند و ما نتوانیم دفاع کنیم".

گروه فرهنگی خبرگزاری تسنیم ــ پرونده ویژه حکیم فاطمیون: هرچند تجربه نبرد در افغانستان او را آبدیده کرده بود، اما سال‌ها بود که به زعم دیگران روزهای جهاد تمام شده بود و او هم همچون سایر هموطنانش برای امرار معاش خانواده تلاش می‌کرد و روزگار می‌گذراند، اما وقتی طبل جنگ در یکی دیگر از بلاد مسلمین به صدا درآمد، کسب و کار و زندگی خود را رها کرد و همراه با همرزمان سابق خود در قامت «فاطمیون» پرچم جهاد برافراشت و عازم سوریه شد.  پدر سید حکیم وقتی از او روایت می‌کند، می‌گوید: « وقتی به سید حکیم می‌گفتم بمان و بالای سر خانواده‌ات باش به من می‌گفت: یک روز از ما سوال می‌کنند وقتی دشمنان تجاوز می‌کردند، شما چه کار می‌کردی؟ امام حسین(ع) و یارانش جهاد کرده و در مقابل ظلم ایستادند و شهید شدند، برای دین خدمت کردند تا دین زنده بماند، حالا شما چه کار کردید؟ من چه جوابی بدهم؟ جهاد در سوریه واجب بوده، چون علیه کفر و اسرائیل است. سید حکیم هم با همین نگاه در سوریه جنگید». پدر سید حکیم حالا بعد از گذشت روزها از شهادت فرزندش از ویژگی‌های این دلیر مرد افغانستانی روایت می‌کند. سیدرضا حسینی پدر شهید سیدحکیم با صلابت و افتخار از فرزندی می‌گوید که موجبات پیروزی‌های فراوانی برای سربازان اسلام شد.

سردار شهید سید حسن حسینی با نام جهادی سید حکیم، یکی از فرماندهان ارشد و از بنیانگذاران لشکر فاطمیون بود که به عنوان معاون فرمانده تیپ دوم لشکر سرافراز فاطمیون ایفای وظیفه می‌کرد، او در مدت کوتاهی توانست به عنوان یک فرمانده خستگی ناپذیر میدانی خودش را در میان رزمنده‌ها تثبیت کند. سردار دلاور فاطمیون شهید سیدحکیم در ابتدای امر مسئولیت فرماندهی یگان اطلاعات و عملیات فاطمیون را از سوی فرمانده دلاور فاطمی، سردارشهید ابوحامد عهده دار شد. نیروهایی که با سیدحکیم کار کردند و آموزش دیدند هر کدام بعدها توانستند فعالیت‌های عمده‌ای را در فاطمیون سازماندهی کنند. او در جبهات غوطه شرقی، حران، احمدیه، زمانیه، خیبرها(از یک تا ده)، دیر سلمان، دیر ترکمان، سیلو، حجیره، حماء، ادلب، تل شهید و تل خطاب بخوبی فرماندهی میدانی می‌کرد و در اکثریت عملیات‌ها پیروز بود. او بعدها از طرف ابوحامد به حماء اعزام شد و معاونت فرماندهی تیپ دوم لشکر فاطمیون را پذیرفت و سرانجام در 16 خرداد ماه امسال به شهادت رسید.

گفتگوی تفصیلی تسنیم با پدر شهید سید حکیم در قالب چهارمین شماره از ویژه نامه «حکیمِ فاطمیون» در ادامه می‌آید:

* تسنیم: کودکی سید حکیم چطور گذشت؟

در افغانستان که بودیم خدا به ما فرزندی داد. یک سال و هشت ماه بعد از آن هم در افغانستان بودیم، بعد با حکیم به ایران آمدیم. بعد از تولد حکیم به خدا گفتم: «الحمدالله فی کل خیر النعمه» به ما لطف و محبت کردی که این پسر را دادی،» جنگ بود، به زیارت امام رضا(ع) و به ملک اسلامی آمدم. به امام رضا(ع) گفتم:«تو غریب الغربایی، ما به تو پناه آورده‌ایم.» آقا ما را طلب کرد و نماز و سجده شکر خواندیم.

آقا سید حکیم، دوره ابتدایی را که تمام کرد، معلم‌هایش دیگر قبول نکردند که به کلاس ششم برود و گفتند: «افغانی هستید» کارت شناسایی هم گرفتم ولی باز هم قبول نکردند. بعد از این، با آقا میرزا برای درس شیخی به تربت جام رفت. از آنجا به حوزه«جاغرق» رفت و درس طلبگی را ادامه داد.


ماجرای آزادی از زندان طالبان

* تسنیم: از ورود سید حکیم به سپاه حضرت محمد(ص) و به اسارت گرفته شدن به دست طالبان تعریف کنید.

بعد از درس خواندن در حوزه «جاغرق»، به سپاه حضرت محمد(ص) نیروهای جهاد پیوست. در جنگ با طالبان اسیر شد و دعای «امن یجیب» او را آزاد کرد. به امام رضا(ع) متوسل شده بودم. نامه داده بودند که باید کشته شود اما گویا یکی از همان طالبان در را باز می‌کند و او نجات پیدا می‌کند. به من گفتند:«بیا برو مشهد که آمد»

چند وقت که گذشت همراه با همان رفقایی که روزی در سپاه محمد(ص) هم سنگر بودند، تصمیم گرفتند که دور هم جمع شوند و برای دفاع از دین اسلام و مسلمانان به سوریه بروند.

می‌گفت: فردای قیامت، که سوال شود باید جواب داشته باشم/ برای دفاع از پایتخت اسلام به سوریه رفت

* تسنیم: از سوریه رفتنش برای شما چه می‌گفت؟

سید حکیم به ما گفت:«پایتخت اسلام، ایران است و ما و شما در این پایتخت، پناه دهنده شدیم، اینطور نباشد که دشمن از یک طرف افغانستان و پاکستان و از طرف دیگر عراق و سوریه را بگیرد و بعد به ایران تعرض کند و ما نتوانیم دفاع کنیم.» با رفقایش طبقه پایین جمع شده و حرف می‌زدند و برای رفتن به سوریه و دفاع، برنامه ریزی می‌کردند که دشمن نتواند به ایران تعرض کند.

دو سه دوره که رفت، زخمی شد و گلوله خورد و هر دوره، هنوز زخم‌هایش خوب نشده، دوباره می‌رفت. ما به سید می‌گفتیم:«بیا سرپرستی خانه‌ات را داشته باش، ما هر چه خدمت خانمت را کنیم، کمتر از این است که تو 5 دقیقه با همسرت درد و دل کنی.» من به سید گفتم:«چند سال رفتی و خدمت کردی، بیا به خانواده‌ات خدمت کن،» گفت:«همه خدا دارند، زن من هم خدا دارد و خدا او را حفظ می‌کند، خدا به ما امر کرده که از حرم عمه زینب(س) دفاع کنیم، باید بروم. یک روز از ما سوال می‌کنند وقتی دشمنان این کارها را می‌کردند، شما چه کار می‌کردی؟ امام حسین(ع) و یارانش جهاد کرده و در مقابل ظلم ایستادند و شهید شدند، برای دین خدمت کردند تا دین زنده بماند، حالا شما چه کار کردید؟ من چه جوابی بدهم؟» یا می‌گفت:«من باید بروم و پیرو جدم، از اسلام دفاع کنم تا فردای قیامت، سوال شد، جوابی داشته باشم.»

سید حکیم بعد از طلبگی چاه کنی می‌کرد که ماجرای سوریه پیش آمد. گفت:«ما باید برویم خدمت کنیم، امام حسین(ع) زیر بار ظلم یزید و معاویه نرفت. برای دین خدمت کرد و شهید شد تا دین اسلام باقی بماند، می روم برای اسلام خدمت کنم.» درس، کار و زندگی را رها کرد و رفت که برای خدا کار کند.


جهاد فاطمیون علیه کفر و اسرائیل است/ خدا سایه رهبری را مستدام نگه دارد

* تسنیم: شما راضی به حضور ایشان در سوریه بودید؟ اینکه رفته، اوضاع زندگی برایتان سخت نشده است؟

سلامتی و آبرو خیلی مهم است، اگر آبرو نباشد، هیچ چیز نیست. ببینید این رفت و آمدهای امروز شما و دیگران، از آبرویی است که خانواده سید حکیم به ما داده است. سید حکیم به حضرت زینب(س) خیلی علاقه داشت و آخر هم برای عمه اش زینب(س) جان خود را داد. شهدا زنده هستند و پیش خدا روزی می‌خورند. شهدا برای دین خدمت کردند. این جهاد واجب بوده، چون علیه کفر و اسرائیل است. تکفیری‌ها، سنی و شیعه را قبول ندارند و به اسم اسلام، با مسلمان‌ها می‌جنگند. آن‌ها طرفدار اسرائیل، کافر و دشمن امام زمان(عج) هستند. سید حکیم و امثال پسرم باید بروند و از دین دفاع کنند تا کفر از بین رفته و اسلام باقی بماند. ما در این راه همه چیز خود را فدا می‌کنیم. از خدا می‌خواهم که به آبروی جدم و حضرت زهرا(س) رهبرمان را نگه دارد و همیشه سالم باشد، چون به لطف سایه آن بزرگوار ما زندگی می‌کنیم.

امام خمینی(ره) خدابیامرز می‌گفت:«من با مشت به دهان دشمن می‌زنم تا دشمن سرکوب شود.» وقتی دهان دشمن بسته شود، نمی‌تواند صحبت کند و جسارت کند. این معجزه خدا بود که این سید پیر توانست در مقابل دشمن خدا بایستد. خدا به بنده‌اش می‌گوید که تو حرکت کن من برکت را می‌دهم. امثال سیدحکیم حرکت کردند و خدا قوت و برکت داد که اسلام پیروز شد. خدا ریشه دشمنان را قطع کند.

بعضی از دوستان سید حکیم تعریف می کنند که:«در عملیات که بودیم به سید حکیم گفتیم که تعداد ما کم و تعداد دشمنان زیاد است و نمی‌توانیم موفق باشیم که سید گفته بوده ما با توکل به خدا حرکت می‌کنیم تا پیروز شویم. سید جلو حرکت می‌کرده و ما به دنبالش که با کمترین تلفات، موفق و پیروز شدیم.» این همان حرکت و توکل به خدا است که ما حرکت و توکل به خدا کنیم تا پیروز شویم، هر چند که تعدادمان کم باشد. رهبر اعلام کند، همه برای دفاع از دین می‌رویم تا کفر از بین رفته و اسلام پیروز شود.

سید حکیم برای دفاع در جنگ اسرائیل با لبنان هم ثبت نام کرده بود. من با رفتن سید حکیم مخالفتی نداشتم و حتی او را از زیر قرآن رد می‌کردم. هر دفعه هم که می‌رفت همین قرآن بود که او را محافظت می‌کرد. در دفاع از افغانستان، می‌خواست به دست طالبان کشته شود که خلاص شد و در سوریه با همین قرآن، عاقبت بخیر شد.


شما که بین اسلام هستید، اما عمه زینب(س) میان کفر محاصره شده است

* تسنیم: سید حکیم از فعالیت‌هایش در سوریه برای شما تعریف می‌کرد؟

هیچ وقت از کارهای خود در سوریه یا این که چند نیرو دارد، حرفی نمی زد. بچه خیلی خوبی بود. سری آخر که آمده بود، مادرش به سیدحکیم گفت که:«ما را هم با خود ببر که به اسلام خدمت کنیم،» گفت:«مامان تو چه کار می‌توانی انجام دهی؟» مادرش گفت: «برای رزمنده‌ها غذا درست می‌کنیم، لباس‌های سربازان امام زمان(عج) را می‌شویم» سید گفت: «آنجا بچه‌ها زیاد هستند، نیازی نیست مادر جان، فقط دعا کنید.» حتی آن زمانی که در خانه بود هم حسابی سرش شلوغ بود و دائم با تلفن با بچه‌ها ارتباط داشت و آن‌ها را راهنمایی می‌کرد که چه کنند. حتی موقع غذا خوردن.

خدا، این قربانی را از ما بپذیرد

همه تمرکز سید حکیم روی سوریه بود و این غصه‌های معمولی را نمی‌خورد که زن و بچه من چه می‌خورند و چه می‌پوشند. می‌گفت این‌ها رفع شدنی است. یک بار گفتم: «بیا سرپرستی برادرت را بکن، من کمرم درد می‌کند، مادرت هم مریض است، بیا چند سال است که خدمت کرده و از عمه دفاع کرده‌ای، دیگر کافی است،» که گفت: «همه خدا دارند، خدا حفظ می‌کند، دشمن به اسلام تعرض کرده و ما باید رفته و جلوی آن‌ها را بگیریم. شما که داخل دیار اسلام هستید اما عمه زینب(س) بین کفار محاصره شده است. جای شما که خوب است و مشکلاتی اگر باشد اطرافیان رسیدگی می‌کنند، آنجا چه کسی رسیدگی کند؟ ما باید برویم و دفاع کنیم تا کفر از بین برود.» من هم که دیدم از این خاندان، کسی عزیزتر نداریم، گفتم: «برو چون خدمت به آن‌ها واجب تر است.»

* تسنیم: وقتی خبر شهادت پسرتان را شنیدید، چه کردید؟

وقتی خبر شهادت سید حکیم را دادند، به خدا گفتم: «از لطف، محبت و مهربانی خود، این قربانی را از ما قبول کن که در راه اسلام و امام قربانی شد.»


گفتگو با همسرشهید سردار حسین رضایی۲

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۱ ب.ظ


از لحظه وداع با شهید بگید!پیکر مطهرشون در کجا آرام گرفته؟

لحظه وداع با شهید در معراج شهدا تهرا موقعی که من نارامی کردم ایشون به حرف مادر که گفتن چشمات را باز کن برات مهمون آومده در تابوت چشماش را باز کرد ومن آروم شدم در اصفهان گلستان شهدا آرام گرفتن

بعد از شهادت خواب یا عنایتی از شهید دیدید؟

بله یکبار که از کسی خیلی ناراحت بودم ایشون به خوابم اومدن و منو راهنمایی کردن

حتی از بچها که ناراحت شدم به خواب پسرم رفته بودن وسفارش من را کرده بودن وگفته بودن احترام مادر را داشته باشید تا من ازتون راضی باشم.

اگر صبحتی دارید با مردم عزیز خوشحال میشیم بهره ببریم از بیانات شما بانو.

اینکه این شهدا با خدا معامله کردن وبرای اسایش مردم عزیز کشور رفتن پس بیایید با پیشرقت علم ودانش وایمان به ملت شهید پرور خودمون کمک کنیم وریشه ظلم را از بین ببریم وخانمها با رعایت حجاب خودشون از خون برادران شهیدشون دفاع کنن.

خیلی ممنون از حضور تون در جمع شهدایی ما التماس دعای عاقبت به خیری

ان شاء الله عاقبت به خیر بشید و زیر سایه امام زمان و شهدا باشید.

شادی روح شهدای اسلام و مدافعین حرم  و شهید سردار حسین رضایی صلوات.

ملازمان حرم

گفتگو با همسر شهیدحسین سردار رضایی۱

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۴۲ ب.ظ


سلام بر همسر شهید سردار رضایی 

شهید متولد چه سالی بودند؟در کجا به دنیا آمدند و تا چه سطحی تحصیل کردند؟

متولد ۱۳۴۹ در شهرکرد متولد شدن فوق لیسانس مدیری

شغل شریفشان چه بود؟

پاسدار بودن

از چه طریق باهم آشناشدید؟

نسبت فامیلی دارید؟

فامیل دور بودیم

موقع خواستگاری ایشون در چه شغلی بودن ؟

سرباز بودن

مدتی که با ایشون زندگی کردید بیشتر چه رفتاری شما را مجذوب خود می کرد؟

احترامی که به همه مخصوصا به خانواده میگذاشت ودایم الوضو بودن وارادتی که به اهل بیت داشتن

از خصوصیات اخلاقی شهید برامون بگید!

بسیار مهربان وخانواده دوست

با کدام یک از معصومین انس بیشتری داشتند؟

به همه ارادت داشتن ولی حضرت زهرا را خیلی بهشون ارادت ببشتری داشتن

یکی از  بهترین خاطراتتون با شهید رو بیان کنید.

رفتنمون به سفر مکه

فرزندی هم از شهید دارید؟

بله دوپسر حامد وعلی

ایشون در چه تاریخی اعزام شدند؟چندبار؟

دوبار اعزام شدن بار اول مهر اعزام شدن وآذر ماه برگشتن بار دوم دی اعزام شدن وبهمن ماه به شهادت رسیدن

از حال و هواتون برای اولین اعزام بگید!

واقعا ارامش خاصی داشتم واصلا ناراحت نبودم ایشون دارن میرن

در نبود ایشون بیشتر با چه چیزی آروم می شدید؟

وقتی تماس تلفنی بامن داشتن اروم میشدم وخواندن زیارت عاشورا

پدر و مادر شهید در قید حیات هستند؟

پدر فوت شدن ولی مادر شون در قید حیاتند

پدرومادر شهید با رفتن ایشون هیچ گونه مخالفتی نداشتند؟خودتون چطور؟

مادر بار اول نمیدونستن ایشون میرن بعد متوجه شدن سری دوم هم مخالفت کردن ولی همسرم بهشون گفت جواب حضرت زهرا را شما قیامت بده من نمیرم من نه مخالف نبودم چون عشق حاجی به اهل بیت را در طول زندگی دیده بودم چون ایشون مداح هم بودن.

چه منطقه ای و از چه ناحیه ای شهید شدند؟و در چه تاریخی؟

در نبل والزهرا تک تیرانداز بازو را زده بود تیر از بازو رد شده و به قلب ایشون وارد شده بود

تاریخ ۹۴/۱۱/۱۴

از آخرین تماستون با شهید بگید!

دوروز قبل از شهادت که من را مدیر خونه خطاب کردن وگفتن بچها را از طرف ایشون ببوسم وکاراهای خانه را انجام بدم ایشون جمعه تهران هستن همین هم شد پیکر ایشون جمعه به تهران رسید.

از سوریه یادگاری از شهید هم برای شما آوردند؟

بله پلاک لباس وتمام چیزها حتی خرید های که برا ی من کرده بود.

تولدت مبارک قهرمان...

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۳۹ ب.ظ


زار و نزار و خسته امٖ و بیقرار دوست 

از من ای صبا ببر خبری تا دیار دوست

فیض کاشانی

شهیدمدافع حرم محمدحسین حمزه

تولدت مبارک قهرمان...

@bisimchi1

پاسداری شغل نیست اعتقاد دینیه

چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۳۷ ب.ظ


همیشه می گفت: اگر صد بارهم شهید شوم ودوباره زنده شوم بازهم لباس مقدس سپاه رو می پوشم چرا که پاسداری یک شغل نیست بلکه یک اعتقاد دینی وانقلابی است.

شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی

@sh_modafeaneqom