مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

دعا نکردم ولی تو به آرزویت رسیدی

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۳ ب.ظ


پدر معزز شهید مسیب زاده : 

 مرتضی در کارش بسیار جدی بود و با اینکه سن و سال زیادی نداشت ولی خیلی پخته کار می‌کرد.

بخصوص در مسیر جهاد بسیار جدی بود وقتی به خانه می آمد دست مادر را می بوسید. امکان نداشت خانه بیاید دست مادر را نبوسد. می گفتم هوای مادرت را داشته باش.

خواهر شهید پس از دیدن پیکر حاج مرتضی: 

برادرم خیلی قشنگ بودی. نور از صورتت می‌آمد. خیلی زیبا شدی. وقتی چهره ات را دیدم دلم آرام گرفت. گفته بودی برای شهادتت دعا کنم، دعا نکردم ولی تو به آرزویت رسیدی.

پدر معزز شهید از آخرین سفارش ها و وصیت‌های پسرش می‌گوید:

 آخرین بار پنجشنبه تماس گرفت و گویا جمعه به شهادت رسید. توصیه اش این بود مراقب نازنین زهرا باشیم. می‌گفت اگر ما نرویم چه کسی به جبهه می‌رود، درب شهادت هنوز بسته نشده است. در باغ شهادت هنوز باز است بعد از سال‌ها خاتمه جنگ تحمیلی مرتضی‌ها داریم که می‌روند و شهید می‌شوند. سفارش همه شان این است که رهبر را تنها نگذاریم. 

کانال آقا محمودرضا


خاطره ای از شهید رحایی فر

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۱۹ ب.ظ


شب آخر موقع خداحافظی متوجه شدند که مادر خواب است 

و به جای بیدار کردن مادروخداحافظی، شروع به بوسیدن کف پای مـادر کرد.

وبه پدر خودشان گفت که سلام مرا به ،مادرم برسانید.

شهیدحسن رجایی فر 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

Haram69 

خاطره ای از یکی از شهدای فاطمیون

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۸ ب.ظ


سلام این خاطره یکی از شهدای فاطمیون هست که خوندنش خالی از لطف نیست.

روز۱۳فروردیـن دشمـن با تمام قــوا به مـا حمله ڪـرد. خط گردان ما شکسـت و نیروهـا عقب کشیدند.

 شـب ڪه باکمڪ تعدادحدوداً ۱۰نفر خط  پس گرفته شد مشغول منظـم ڪردن خط و عقب دادن شــهـدا و مجروحین شـدیم. رسیدیم به پیڪـر مطـهـر شهیدی ڪه در جایے از خط به نام انبار ڪاه.

تو همون دقایـق یکے از دوستانش رسیـد،چون شڪ داشتیـم ڪه دشمـن پیڪرش روتلـه ڪرده از دوستش که زمان شهادتش ڪنارش بود سوال ڪردم ڪه وقتی شهید شـد همینطور افتاده بود یا جابجا شده، حدسمون درست بود وقتـی با کمڪ بچه های تخریب پیکرش جابجا شد صدای انفجار نارنجڪی ڪـه زیر پاش گذاشته بودن در منطقه پیچید. برام جالب بود بدونم چطور شهید شده از دوستش سوال کردم و اون شروع ڪــرد به تعریف:

عصر ڪـه دشمـن شروع ڪرد به ریختن آتش تهیـه چند ساعت همه جا رو شخم زد،هیچڪس از جاش تڪون نمیخورد تشنگے غالب نیروها رو فرا گرفته بود وقتے بچه ها شروع ڪردند به تقاضای آب همه با شرمندگی بخاطـرنبود آب به هم جواب منفی میدادنددر این بین الله یار وقتی این وضعیت را دیدبدون ترس و باشتاب از بچه ها جدا شد و به سمت سنگـر های عقب ڪه تا خط حدود ۳۰۰-۴۰۰متر بود زیر آتش دشمن دوید بعد از چند دقیقـه با چند ظرف آب خود را به بچه ها رساند،بعضی از بچه ها شروع به سرزنش او کردند ڪه چرا جان خود را به خطر انداختی و برای آوردن آب رفتی،الله یار گفت نیروهای تشنـه ڪه قدرت جنگیدن ندارند،باید یڪ نفر برایشان آب می آورد.

و شروع ڪرد به پخش ڪردن آب بین همرزمانش همینطور ڪه لیوان در دستش بود وآب پخش میڪرد 

خمپاره ای پشت سرش به زمین خورد و ترڪشی از خمپاره به پشت سرش خورد.

من ڪه در حال جمع ڪردن تڪه های مغز الله یار بودم و به حرفهای دوستش گوش میدادم به حالش غبطه خوردم خوش به سعادتش چه شهادتی.

عشق به خدا باعث شد خدا اینـچنیـن شهـادت زیبایی نصیبش کند.

امـا متاسفانه بعضـی از ما بخاطر خودخواهی نه تنهـا به اینچنین فیضی نمیرسیم بلڪه در قعر جهنم فرو میرویم.

هدیه به شهدای مدافع حـرم مخصوصاً شهید الله یار یعقوبی صلوات

نقل از : شیخ عمار محمدی

همه رضا(دامرودی) رو به خنده رو بودن میشناختن

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۷ ب.ظ


خنده رو

همیشه شاد و سرحال بود.

همه رضا رو به خنده رو بودن میشناختن.

حس خوبی نسبت به این رفتارش داشتم، اگه جایی با شکست مواجه میشد

 زود حالت چهرشو تغییر میداد تا ناراحتی تو چهرش نباشه،

میگفت خدا بزرگه، بنده هاشو تنها نمیزاره، توکل بر خدا...

خاطره از همسر شهید

کانال شهید رضا دامرودی

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ

چشم گنهکار لایق شهادت نمیشه

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۴ ب.ظ


من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه 

خیلی چیزها رو از دست میده .چشم گنهکار لایق شهادت نمیشه.

شهید هادی ذولفقاری

هنوز یادت در کوچه های زینبیه زنده است

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۱ ب.ظ

هنوز یادت در کوچه های زینبیه زنده است ، شاید خودت هم هنوز آنجایی ، مانند خوابهایی که برایت میبینند که در جبهه های مقاومت هوای بچه ها را داری... 

به راستی که شهید کارش ادامه دارد ، کمک به بچه های مقاومت ، دستگیری خانواده و آشنایان ،

 دعا برای همه 

ما هم به یادت هستیم ، توام ما را پیش خانم زینب کبری س یاد کن.

ارسالی از همسر محترم شهید روح الله قربانی

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


شهادت سردار احمد غلامی

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۱۸ ب.ظ


بسم رب الشهداء والصدیقین

سردار احمد غلامی، جانشین فرمانده لشکر ١٠ حضرت سیدالشهداء 

در دوران دفاع مقدس امروز در حین دفاع از حرم حضرت زینب(س)در حلب سوریه به شهادت رسید.

خــــــــادم الـشــهداء

@khadem_shohda

خاطره ای از طرف خانواده ای شهید حسین فیاض

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ

شهید سید قاسم حسینی 

حسین ازسوریه که اومده بود بعد از چند روز رفت مشهد که هم بعد از چندسال بتونه بره زیارت وهم چهلم یکی ازدوستاش بره .....

وقتی که از مشهد برگشت قاب عکس همون دوستشم رو هم آورده بود

بهش گفتم چرا عکس دوستتو آوردی ازش نمیتونی نگهداری کنی دست خونوادش میموند بهتر بود گفت عکسو یکی از بچه ها میخواست دست من جاموند.

بعد از شهادت حسین رفیقش تعریف میکرد تومشهد اون قاب عکس خیلی بین بچه ها دست بدست شد جوری که بچه ها میگفتن آخرش عکس دست هرکسی بمونه همون شهید میشه واز قضا اون عکس دست حسین میرسه ...

بعد از اون ما عکسو به یکی از دوستاش دادیم و جالبه که اون دوست دیگه ای که بعد از شهید فیاض عکس رو گرفت چندماهه بعد اون هم شهیدشد ...

عکس متعلق به شهید سید قاسم حسینی

شهید بعدی

شهید مهدی نظری

https://telegram.me/joinchat/BLg3jD72m2rJl4oI74z-SA

کانال رسمی فاطمیون

خاطره ای از شهید حسن رجایی فر

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ


شهید‌ جاویدالاثر حسن رجایی فر

الگو برداری کارهای بی ریا و خاص 

کمک به نیازمندان. بدون اینکه کسی متوجه شود برای بچه هاو خانواده های نیازمند از حقوق ماهیانه ی خود برای آنها پول واریز میکرد وبه تمام خانواده ها یک عدد قران کریم اهدا می کرد.

و حتی ماهم از این موضوع اطلاعی نداشتیم وپس از شهادتشان خانواده ها آمدند وبه ما میگفتند و جوانان را به سمت قرآن میکشید به همین منظور یک دارالقران در محل ساخت ود چهار سال اخیر جوانان بسیار زیادی حافظ.قاری.ومرتل قرآن شدند.

کانال شهید  

@shahid_Hasan_Rajaee_Far

پیکرمطهرهنوز بازنگشت...

شهادت اردیبهشت۹۵

خان طومان

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

با همه شوخ طبعی سر نترس و شجاعت خاصی داشت

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ب.ظ

 با  همه شوخ طبعی سر نترس و شجاعت خاصی داشت.

همان طور که خوش خنده بود و بچه ها را می خنداند. پای روضه های اباعبدالله خیلی نمکی گریه می کرد.

حاضرم قسم بخورم اگر با هر کدام از رفقایش صحبت کنید تا اسم حسین مشتاقی را بیاورید، اولین عکس العمل شان لبخند است.

با اینکه با همه شوخی می کرد و خلاصه اذیت و آزارش به بچه ها رسیده بود.

اما همه دوست اش داشتند. مثلا وقت هایی که چایی می ریختیم بخوریم، بی سر و صدا می رفت و نمک می ریخت توی لیوان چای،

آب معدنی بچه ها را برمی داشت و کلا آرام و قرار نداشت. 



ولادت مبارک شهید مدافع حرم

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۴۵ ب.ظ



مریم سادات و ملیکا سادات در روز تولد پدر شهیدشان

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom


معرفی شهید مدافع حرم مالامیری

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ


وی هرچند بخش قابل توجهی از زندگی خویش را صرف مطالعه و غور در مباحث علمی اختصاص داده بود، اما فعالیت‌های تبلیغی را تاهنگام  شهادت به عنوان تکلیف و وظیفه شرعی بی‌هیچ بهانه و توجیحی انجام داد.

 از ویژگی‌های بارز شهید

خوشرویی و آراستگی ظاهری و پرداختن به  ورزش بود و همین امر در  تواضع و  اخلاص، ایشان را محبوب دل جوانان می‌کرد. پرهیز از ریا، شاخصه دیگر ایشان بود؛ چنانچه بعد از شهادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بی‌اطلاع بودند.

ارادت خاص نسبت به  مولا علی بن موسی الرضا(ع)، تداوم ارتباط با  قرآن و اقامه  نماز صبح در مسجد، زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی  دعای عهد، روح بیکرانه‌اش را زلال‌تر می‌کرد. در یک کلام، زندگی شهید طبق سفارش مقام معظم رهبری، آمیخته‌ای از  تحصیل،  تهذیب و  ورزش بود.

تحولات کشورهای اسلامی از  نوجوانی برایش اهمیت فراوانی داشت، اما جنایات فجیع گروه‌های افراطی و  تکفیری و حرمت شکنی‌ها بی شرمانه آن‌ها آرام و قرار را از او ربوده بود.

بابای مهربان  بُشری و  فاطمه(5و2 ساله) تاب شنیدن ناله‌های جانسوز کودکان سوریه و عراق را نداشت و طعم خوش آرامش و لذت‌های زندگی به ذائقه بهشتی‌اش را تلخ می‌نمود. از همین رو سفرهای تبلیغی آخرش را به مناطق مرزی و سنی نشین رفت تا با نشر افکار التقاطی  وهابیت و داعش مبارزه کند. اما غیرت و شجاعت عالمانه اش،  وجدان بیدارش را به آن سوی مرزها کشاند. 

وی در دوره‌های فشرده آموزش نظامی را بدون اطلاع خانواده گذراند و با وجود شرایط مساعد کاری،  تدریس و  تحقیق را راها کرد تا به قول خودش به ( حاصل آموخته‌هایش) برسد.

خاطره مادر شهید مصطفی صدرزاده از او

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۳۵ ب.ظ


دوسال پیش مصطفی مرخصی اومده بود. داشتیم درمورد سوریه باهم حرف می زدیم من ازنگرانی ها و دلواپسی هام براش می گفتم. بعداز مکثی گفت مامان تا چیزی مقدر خدا نباشد اتفاق نمی افتد؛ این رو من اونجا با تمام وجودم حس کردم. مامان  فقط یک خواهش دارم این که اول برای بچه های مردم دعا کن چون دست من امانت هستن.

  منم دعایی که مادر بزرگش توصیه کرده بود بهش دادم گفتم این دعا رو از خودت دور نکنی، دعای حفظ امام جواد،

 وقتی می خواست ازاین جا بره قبلش رفته بود از روی دعا کپی کرد برای تمام نیروهاش یک روز که باهاش تماس گرفتم احوالشو‌ پرسیدم. گفت: به خواست خدا و دعای که شما دادی تمام نیروها به سلامت برگشتند...




 بهانه اولین دیدار: درِ خانه حضرت فاطمه زهرا(س)

 در همان گفت‌وگوهایی که برای ازدواج داشتیم متوجه شدیم، تنها جایی که قبلا همدیگر را دیده بودیم مقابل درِ حوزه بسیج بوده است. آن روز ما کارهای ایام فاطمیه(سلام الله علیها) را انجام می‌دادیم و می‌خواستیم یک درِ سنگین را بالای ماشین بگذاریم. بلند کردن آن در، از توان خانم‌ها خارج بود. آقایی را دیدم که مقابل در حوزه مقاومت ایستاده است. دوستانم گفتند که او آقای صدرزاده فرمانده پایگاه نوجوانان است و می‌شود از او کمک گرفت. صدایش کردم و گفتم: «ممکن است این در را داخل ماشین بگذارید؟»؛ این کار را کرد و این اولین باری بود که همدیگر را دیدیم.

 آقای بهرامی یکی از دوستان مصطفی بود که مرا به او معرفی کرده بود. برادرانم او را تایید کردند، چون پدرم شناخت چندانی از مصطفی نداشت.

برای من خیلی مهم بود که ولایتی باشد؛ این را از برادرانم پرسیدم. نکته مهم دیگر، دیدگاه او نسبت به خانم‌ها بود و باید کاملا مطلع می‌شدم. شاید برخی فکر کنند آقایانی که خیلی مذهبی هستند نسبت به خانم‌ها سختگیرند و دیدشان نسبت به آنها دید خوبی نیست. برای من خیلی مهم بود که بدانم نگاه مصطفی به ادامه تحصیل و اشتغال خانم‌ها چیست؟

 من می خواستم به کارهای فرهنگی‌ای که تا آن روز داشتم، ادامه دهم. موافقت بر سر این مورد هم برایم مهم بود. مصطفی در همه این زمینه‌ها نه تنها نگاه مثبت و خوبی داشت، بلکه خودش دغدغه آن‌ها را داشت و من را هم تشویق می‌کرد.

 برایم مهم بود شریک زندگی‌ام مثل پدرم باشد و یک سری آزادی عمل‌ها را به خانم‌ها بدهد. وقتی با مصطفی صحبت کردم در بحث تحصیلی من اصلا هیچ مانعی ایجاد نکرد و برای شغل آینده هم مانعی نداشت. برایم خیلی مهم بود که مثلا اگر یک زمانی چیزی در خانه کم و کسر باشد، برخورد اوچطور است؟ منظور من چیزهای خیلی جزئی بود و معمولا هم من مسائل را جزیی نگاه می‌کردم. در این 8 سال و چند ماهی هم که با او زندگی کردم خیلی خوب بود. خیلی راضی بودم.


بوسه دختر بر تنها جامانده از پدرش

پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۲۷ ب.ظ

ماندیم و شما

بال گشودید از این شهر 

رفتید به جایی

که ببینید خدا را.... 

بوسه دختر بر تنها جامانده از پدرش ،یک قاب عکس ساده اما پر از بغض.

شهید ابراهیم عشریه