مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۷۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

خاطره خواهر زاده شهید مختاربند

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۵ ب.ظ


عید بود. عید سال ۹۰برای گردش به همراه خانواده به باغ های اطراف شهرستان شوشتر رفته بودیم. 

بعد از نهار، دایی حمید، من و بقیه ی دخترهای خانواده را به یک طرف جمع کردند و با حالتی شوخ آمیز گفتند :

« ورود آقایان به جمع ما ممنوع » 

همه ی ما کنجکاو و مشتاق شنیدن صحبت هایش شدیم.

آن روز ایشان صحبتهایی درمورد زیبایی های باطن و ظاهر هر انسان کردند و به طور غیر مستقیم ما را به رعایت حجاب و عفاف توصیه کردند. یادم هست خاطره ای از همسر شهید چمران برایمان گفتند. خانمی که بعد از چند سال زندگی با همسرش  متوجه کم مویی ایشان نشده بود چون تنها عاشق ایمان و شخصیت و باطن چمران شده بود.

به خاطر دارم آنروز صحبت هایش آنقدر به دلم نشست که همان لحظه تصمیم گرفتم بدون آنکه خودش متوجه شود  صدایش را ضبط کنم.

دایی جان حالا، همین صدای ضبط شده ی شما، سند روشنی است تا پی ببریم به اینکه رعایت حجاب برای شهدا چقدر اهمیت داشته و دارد .

دایی حمید عزیز، همین دل سوزیهای تو برای برادر و خواهر زاده هایت بود که من را بیتاب نبودن هایت میکند .

طعم شیرین محبتت را، نه تنها فرزندانت، که همه بچه های فامیل چشیده اند.

یادم می آید وقتی که خبر شهادتت به گوش خواهر زاده ات رسید، به تو قول داد تا همیشه امانت دار چادر حضرت زهرا(س) باشد. 

فدایی زینب (س) بدان که ما تا آخر، پای چادر زهرایی و رهبر حسینیمان ایستاده ایم.

کانال شهدای مدافع حرم قم 

@sh_modafeaneqom

کانال شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند (ابوزهرا)

@shahid_mokhtarband

ازدواج به سبک شهدا

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۳ ب.ظ


اولین چیزی که نظر منو به خودش جلب کرد تواضـــــعش بود اذان که دادند بلند شد نماز خوند فهمیدم که باوضو آمده بود.

درهمون نگاه اول توجلسه خواستگاری به دلم نشست سیمای نورانی وچهره دلربایش قرارازدلم ربود این مرد همونی بود که می خواستم چشم بسته جواب من مثبت بود،

شهید جاویدالاثر اسدالله ابراهیمی

کانال شهید 

 @asdollahabrahimi

پیکرمطهربازنگشت... 

شهادت اردیبهشت۹۵ 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

دعای گوشه نشینان..

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۲۰ ب.ظ


 دو شب قبل از اینکه مهدی به سفر دوم سوریه برود, برای مدد و خداحافظی به زیارت حضرت معصومه(س)رفته بودیم. هنگام برگشت از حرم در مسیر خانم محجبه ای را دیدیم با چشمان گریان چند جفت جوراب به دست داشت و میخواست بفروشد.آن خانم میگفت: بچه ام مریض است و این جوراب ها را از من بخرید و من به پولش احتیاج دارم.از آن لحظه ای که این خانم را با این حال دیدیم مهدی آشفته و پریشان حال شد.چند قدمی از کنار خانم فروشنده رد شدیم، که مهدی به من گفت که خیلی دلم سوخت,باید بروم همه جوراب های او را بخرم, با اینکه  ما به این جوراب ها احتیاج نداشتیم.

سراسیمه و با عجله خودش را به آن خانم نیازمند رساند. جورابها را خرید و گفت: خانم برو و دیگه اینجا نایست,برو پیش بچه ات.

آن خانم هم با دلی شکسته برای مهدی دعا کرد...

والله قسم از آن لحظه به بعد به دلم افتاده بود که اگر گره ای یا قفلی در راه رسیدن مهدی به شهادت بوده الان دیگه باز شد.خیلی منقلب و آشفته شدم ولی دلم نیامد به مهدی این موضوع را بگویم.اما یک لحظه هم این فکر مرا آرام نمیگذاشت.

حالا میفهمم که خدا در آن شب خیلی واضح و روشن به دلم شهادت مهدی عزیزم را الهام کرده بود...

همسر شهید مهدی طهماسبی

سبک زندگی شهدا 

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYZDQntEl0ChxA

خواهران مدافع حرم 

http://8pic.ir/images/cihkrnbj00nfs020zb2m.jpg

تعصب و ارادت شهید اعطایی به رهبر انقلاب

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۱۶ ب.ظ


شهید مدافع حرم احمد اعطایی

اصلاً نمی‌توانست تحمل کند کسی به آقا تندی کند! سریع دفاع می‌کرد! سال ۸۸، عروسیمان در اوج اغتشاشات بود، مرا گذاشت و یک ماه به مأموریت رفت!

دو ماهی را دنبال کارهای اعزامش بود، ولی به خاطر مسائل امنیتی، از اعزام حرفی نمی‌زد. کلاً هم اینگونه مسائل را نمی‌گفت. دنبال انتقالی به قسمتی بود که راحت‌تر نیرو اعزام می‌کردند، در آخر هم خدا را شکر توانست برود. من که از اول ازدواج راضی شده بودم! در خواستگاری که صحبت می‌کردیم، می‌گفت:هرکجا ظلم باشد، هر جا به من نیاز باشد، نمی‌توانم بمانم و باید بروم. من هم از همان روز اول قبول کردم!

کانال شهید  

@shahidahmadatayi

شهادت شب اول صفر۹۴

شهیدی که مادرش زهـــــرا  از شهادتــــش باخــبرش کرد

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

 @Haram69

شهید میلاد بدری

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ



پدر شهید بدری

زمانی که میلاد می خواست اجازه رفتن به سوریه را کسب کند، 

یک شبانه روز دست من و مادرش را می بوسید و می گفت می خواهم برای دفاع از حریم زینب(س) به سوریه بروم.

شهید میلاد بدری

یسیم چی

@bisimchi1

شهیدمهردادقاجاری

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ

شهید ، شهیدت میکند؛اگر بخواهی

‍ ارادت خاصی به شهداداشت باچه شوقی به عکس شهداخیره میشد 

انگارکه هزارسال میشناسدشون، وقتی از کنارگلزار ردمیشدیم 

سرعت ماشین روکم میکرد ،باحال محزون به شهدانگاه میکرد.

شهیدمهردادقاجاری



به یاد مفقودالاثر شهید مدافع میثم نظری

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۷ ب.ظ


ساعتی مانده به غروبِ جمعه،  به رسم انسانیت و به پاس ارج نهادن به مقام شامخ شهیدی از مدافعان حرم و خانواده اش، به دیدارشان رفتم، به دیدار ارجمندانی که بیست و چهارساعت است بهشان خبر داده اند که عزیزشان، آسمانی شده است . 

خانواده نظری را می گویم، همان که میثم ٢٧ ساله شان در دفاع از حرم و حریم اهلبیت (ع) و مقابله با تکفیریون و تروریستها، در حومه حلب به شهادت رسیده است . 

پدر پیر و سالخورده اش، از اصرار سه ساله میثم برای رفتن به سوریه و پیوستن به صف مدافعان حرم می گفت، اصراری که بالاخره نتیجه داده بود و میثم توانستم بود، پدر را برای رفتن به شام، راضی کند و خودِ پدر وظیفه سنگین رضایت گرفتن از مادر میثم را هم به عهده گرفته و انجام داده بود . 

پدرش که مدام می گفت:  "خوشا به حالش"، این را هم گفت که دیروز خبر شهادت پسرشان را به آنها داده اند در حالیکه میثم ٢١ دی، (ده روز قبل از دادن خبر)، به شهادت رسیده . 

می گفت: اولین بار بود که اعزام می شد و نه روز بعد از اعزام، به شهادت رسید. 

پدر میثم این را هم گفت که میثم جزو خط شکنان بوده و همرزمانش گفته اند که در نبرد جانانه او و دیگر یارانش، شماری از تروریستها به هلاکت رسیدند .

پیرمرد سکوتی  کرد و اضافه کرد: پیکر عزیزش، در کنار شماری دیگر از دوستانش، در میدان نبرد، بین دو طرف مانده است و نتوانسته اند که بازشان گردانند .

بیرون آمدم، چشمم که به حجله میثم افتاد، مؤذن أذان می گفت و از کنارم خودروهایی با دو یا چند سرنشین رد 

می شدند که عکس خندان میثم بر حجله اش و سیاه پوش بودن محله او را نمی دیدند( یا نمی خواستند ببینند)، و صدای سیستم های نصب شده بر خودروهاشان در "امنیت کامل"  با خنده های بلندشان، هم خوان می شد . 

در دلم فریاد زدم : ااای همشهریان، هم وطنان، با معرفت ها و با مرامان ! 

خوشی هاتان مستدام و لبهاتان همیشه خندان، کمی و تنها کمی آهسته تر بخندید، اینجا قلب مادری ریش است و حواسش پیش پیکر میثمش است که ده روز است در سرمای سوریه، بر روی زمین افتاده است . اینجا دلِ پدری سالخورده خون  و چشمانش اشکبار است، او که عزیزش، به شهادت رسیده تا " امنیت" من و شما، تامین و تضمین شود .


چقدر ما خوشبختیم

فقط حدود ۲۰ روز از شهادت مصطفی صدرزاده یا همان سید ابراهیمِ جبهه‌های مقاومت گذشته بود اما همسر او محکم و استوار نشسته و از عشق سخن می‌گفت؛ با همان صلابتی که در تشییع جنازه مصطفی حاضر شده و گفته بود: «مگر سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت است؟»

مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون بود. او درست در شب عاشورای حسینی بشهادت رسید. او نیز یکی از شهدای عملیات محرم است که در حلب جریان داشت.

فاطمیون از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم تشکیل شده و همراه شدن مصطفی با فاطمیون روایت عجیبی دارد. همسرش می‌گوید که مصطفی توانایی عجیبی در یادگیری زبان و تقلید لهجه‌ها داشته است. او به مشهد می‌رود، ریش‌هایش را کوتاه ‌می‌کند و به مسئول اعزام می‌گوید که یک افغانستانی است. 

مصطفی بیشتر از دو سال در مناطق مختلف سوریه درگیر نبرد با جریان تکفیر بود.

خانم ابراهیم پور همسر او روایتی خواندنی از 8سال «زندگی شیرین» با مصطفی تعریف می‌کند.

 سال 86 ازدواج کردیم. هشت سال زندگی کردیم و تقریبا 10 روز بود که وارد نهمین سال زندگی مشترکمان شده بودیم.

 قبل از اینکه با مصطفی آشنا بشوم و ازدواج کنم،  فرمانده پایگاه بسیج خواهران شهریار و طلبه حوزه باقر العلوم شهر قدس بودم. یکی از دوستان مصطفی، من را به او معرفی کرد. آن زمانی که من فرمانده پایگاه خواهران بودم، مصطفی هم فرمانده پایگاه بسیج نوجوانان مسجد امیرالمومنین(ع) بود، اما من چندان با او آشنایی نداشتم.

 هر دو در مسجد امیرالمومنین(ع) بودیم؛ من با مصطفی آشنایی نداشتم ولی او از دوستان صمیمی برادرانم آقا سجاد و آقا سبحان بود.

ادامه دارد...


ای بابا

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۰ ب.ظ

نمیدونم از کجا بگم چون مورد مثال زیاده...

از سر سفره غذا بگم یا از موقع بازی کردنش...

ولی اصل داستان اینجاست که جدیدا کلمه ای بابا رو یاد گرفته 

وقتی حوصله نداره حرف که بهش بزنی میگه. ای بابــــــــــــــــا و میره یه گوشه میشینه حرف نمیزنه.

بغض خیلی هارو بعد از این کلمه ی نیایش دیدم.

اشک چشم خیلی ها رو دیدم وقتی  اومدن باهاش شوخی کنن و نیایش  گفت : ای بـــــــــــابــــــــا و فاصله گرفت ازشون

نمیدونم این کلمه از کجا افتاده روی زبونش

 کلمه ای که بین گریه و خندش میگه و دیگه بابایی وجود نداره ....

نیایش

دختر شهید

شهید رضا دامرودی

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ

دل نوشت

چهارشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ب.ظ


من الحبیب الی الشهید

شب آخر ماه صفر سال ۹۴بود؛ وسط آموزش اعزام به سوریه بودیم. شام شهادت امام رضا(ع) و وداع با ماه صفر بود.

وسط سینه زنی دیدم شهید محمد اینانلو و محمد صفری اومدن تو هیئت، اومدن جلو کنار منبر؛

داشتم همین شور رو میخوندم.

لباس نظامیشو درآورد و پاشد وایساد به سینه زدن. اینقدر خوشش اومده بود که لا به لای سینه زدن هی داد میزد و به به میگفت.

چندتا سبک خوندم که خیلی خوشش اومده بود. هیئت که تموم شد؛ گفت: من همین الان صوت جلسه امشب رو میخوام، بگو بدن بهم.

گفتم: داداش امشب  که نمیشه،باشه آماده شد میدم بهت.

فردا صبح که اومدن دنبالم بریم پادگان همون اول صبح گفت: صوت رو گرفتی؟

گفتم: نه ولی آماده بشه میدم بهت.

گه گداری زمزمه میکرد و وقتی یادش میوفتاد میگفت صوت چی شد؟

حتی تو سوریه وقتی از حرم عمه جان برمیگشتیم هم پرسید ...

گفتم برگردیم میگیرم و میدم بهت.

برگشتم... دیگه نبود که بگه صوت جلسه اونشب چی شد.

سبک هایی که اونشب خوندم همش شد خاطره.

هروقت اینو زمزمه میکنم یاد اون لحظه هاییم که هم سینه میزد هم اشک میریخت هم بلند بلند به به میگفت.

کجایی داداش؟هم صوت،  هم تصویر آمادست....


تجلیل از خانواده های شهدای مدافع حرم

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۱۶ ب.ظ

تجلیل فرمانده کل س‍پاه پاسداران از خانواده های شهدای مدافع حرم همدان

نقش اثرگذار خانواده‎ مدافعان حرم در حل ابهامات/برتری شهدای مدافع حرم از بصیرت عمیق و ایمان آنها سرچشمه می‌گیرد.

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom

گفتگو با همسر شهید حسن احمدی 2

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۸ ب.ظ

دل کندن از بچه‌ها با توجه به اینکه دختر هم هستند برایشان سخت نبود؟

خیلی سخت بود.  حسن‌آقا علاقه شدیدی به بچه‌ها داشت  به خصوص که بچه‌های‌مان دختر بودند و وابستگی خاصی به هم داشتند. خیلی همدیگر را دوست داشتند. حسن همیشه قربان صدقه‌ دخترها می‌رفت. این علاقه را فامیل و همسایه‌ها هم دیده بودند. می‌دانستند چه عشق و علاقه‌ای بین حسن‌آقا و بچه‌ها وجود دارد. بالاخره حسن‌آقا آنجا چیزهای بهتری دیده بودند که دل کندند و رفتند.

الان بچه‌ها با نبود پدرشان کنار آمده‌اند؟

زهرا خانم نسبت به هم سن و سالانش درک بالایی دارد. با حسن‌آقا مسافرت و بیرون زیاد می‌رفتیم، الان هم هر جا که می‌رویم به زبان می‌آید و می‌گوید جای بابایی خالی است و اگر بود برایمان این کار را می‌کرد. حسن‌آقا به کوهنوردی و ورزش هم خیلی اهمیت می‌داد. پنج‌شنبه و جمعه به جاهایی که کوه یا رودخانه داشت، می‌رفتیم. مقید بود آخر هفته بیرون برویم. الان در نبودشان برایمان خیلی سخت است. زهراخانم می‌گوید بابا ما را هر هفته بیرون می‌برد الان هم سعی می‌کنیم اینطوری باشد ولی طوری که بابایش بود مثل آن زمان نمی‌شود. به زهرا خانم می‌گویم مامان افتخار کن که بابا شهید شده. به ریحانه خانم هم می‌گویم بابا قهرمان است و به وجودش افتخار کن.

شهید احمدی در خانه صحبت و توصیه خاصی به شما و فرزندان داشتند؟ در خانه چطور آدمی بودند و چه اخلاقی داشتند؟

یکی از سفارش‌هایی که به من و زهرا خانم می‌کرد حفظ حجاب بود. همیشه می‌گفت پیرو ولایت فقیه باشید و رهبر هر چه گفتند گوش به فرمان‌شان باشید. خیلی شوخ‌طبع بود. در عکس‌ها هم ببینید همیشه خنده روی لبانشان است. موقع کار پشتکار خاصی داشت ولی بقیه اوقات زیاد شوخی می‌کرد. هر کس عکسش را می‌بیند می‌گوید مثل آن موقع که می‌دیدیمش خنده روی لبانش است. الان هر که از حسن‌آقا صحبت می‌کند، می‌گوید ما خنده و خوشرویی حسن‌آقا را فراموش نمی‌کنیم.

چند بار به سوریه اعزام شدند؟

اولین بار بود که اعزام می‌شد. البته ماه رمضان سال 93 به مدت 20 روز به عراق رفت. بعد برگشت و سال 94 به سوریه اعزام شد.

با توجه به اینکه شما با رفتن‌شان کنار آمده بودید وقتی خبر شهادت‌شان را شنیدید چه واکنش و احساسی نشان دادید؟

با اینکه فکرش را از قبل می‌کردم حسن‌آقا یک روز شهید می‌شود و خودش هم ‌گفته بود وقتی در این لباس و شغل آمده‌ام به شهادت ختم شود باز هم خیلی برایم سخت بود. از زمان اعلام خبر تا تشییع و خاکسپاری خیلی برایمان سخت گذشت. به هرحال حسن‌آقا عزیزترین آدم زندگی‌مان بود و نبودنش واقعاً برایمان سخت است.

بخش مهمی از راهی که شهدا طی می‌کنند همسر و خانواده شهدا هستند. در زمان حیات در همه حال کنارشان هستند و بعد از شهادت هم وظیفه سنگینی برای ادامه راه‌شان دارند.

 شما در این مدت چگونه در کنار همسرتان بودید تا برای ادامه راهش مصمم‌تر شود؟

ما هر چه که داریم از شهدایمان داریم. خودم در خانواده‌ای مذهبی با اعتقادات قوی به دنیا آمدم و بزرگ شدم. به ائمه مخصوصاً حضرت زهرا(س) و امام حسین(ع) ارادت خاصی دارم. حسن‌آقا وقتی در قید حیات بود به حضرت زهرا(س) ارادت خاصی داشت. وقتی زهرا خانم به دنیا آمد گفت اسمش را زهرا بگذاریم. وقتی بچه‌ دوم‌مان هم به دنیا آمد گفت می‌خواهم یکی از القاب حضرت زهرا(س) را رویش بگذارم. اسم ریحانه را خیلی دوست داشت. من چون از شغل و کارش خوشم می‌آمد همیشه کنارش بودم و تشویقش می‌کردم. از لباس‌هایش عکس می‌گرفتم. با اینکه مأموریت می‌رفت روزی چند بار به همدیگر زنگ می‌زدیم. وقتی به خانه می‌آمد غر نمی‌زدم و خانه را طوری آماده می‌کردم خستگی از بدنش دربرود و حرف و ناراحتی در میان باشد.

همسران شهید مدافع حرم همه یک نقطه مشترک دارند و آن هم صبرشان است. انگار خدا قبل از شهادت صبر را در دلتان انداخته است.

من خودم هم به خانواده می‌گویم که خدا صبر خاصی به من داده است. حسن‌‌آقا در بعضی مسائل عجول بود و به من می‌گفت شما صبر و حوصله خاصی داری. الان اطرافیان می‌گویند خدا این صبر و حوصله را در وجودت قرار داده تا امتحانت کند. همان روزهای اول گفتم فکر نکنم بتوانم دوام بیاورم و زنده بمانم ولی خدا همانطور که شهدا را می‌برد صبری هم به خانواده‌هایشان می‌دهد.

الان حضور شهید را در زندگی‌تان حس می‌کنید؟

خیلی. بیشتر از قبل احساس می‌کنم. بعد از شهادت حسن‌آقا، ‌ریحانه خیلی مریض شد و حدود یکی دو ماه شب‌ها نمی‌خوابید. چون به پدرش وابستگی شدیدی داشت خیلی بهانه می‌گرفت. یک مدت بی‌تابی می‌کرد و مریض شده بود و شب‌ها درست نمی‌خوابید. به خودش متوسل شدم و گفتم بچه‌هایت عزیزترین کسانت بودند و از خدا بخواه بهشان صبر بدهد و بتوانند تحمل کنند و جوابش را هم دیدم.

شهید وصیتنامه‌شان را نوشته بودند؟

وصیتنامه عمومی پیدا نکردیم ولی یک وصیتنامه برای من و بچه‌ها نوشته بود. در کنار نکاتی که به من و بچه‌ها گفته بود، از خانواده و فامیل هم حلالیت طلبیده بود. یک ماه قبل از اینکه به سوریه اعزام شود حسن‌آقا خواب می‌بیند که در بهشت است و آدم‌هایی با چهره‌ای نورانی پیش او می‌آیند و می‌گویند بیا جایگاهت را نشانت بدهیم. تعریف می‌کرد در راه که می‌رفتیم دو طرفم طبق طبق گل چیده بودند. من را روی بلندی بردند و گفتند اینجا جایگاهت است. وقتی یک ماه بعد می‌خواست به سوریه برود من یاد این خوابش افتادم و فهمیدم تعبیرش چیست.

در پایان اگر نکته یا خاطره خاصی از شهید احمدی دارید برایمان بگویید.

خوب است در اینجا یک خاطره از با هم بودن‌های‌مان تعریف کنم. یک هفته از ماه رمضان پارسال گذشته بود و حسن‌آقا قول داد به مشهد برویم. با دوستانمان به سفر مشهد و شمال رفتیم. قرار بود حسن‌آقا اعزام شود و انگار خودش می‌دانست آخرین سفری است که می‌خواهیم با هم برویم. هرکاری می‌کرد تا به ما خوش بگذرد و هیچی کم نمی‌گذاشت. شوخی می‌کرد و سعی می‌کرد ما را بخنداند. هر زمانی که اذان می‌زد اولین مسجد یا امامزاده‌ای که می‌دید، می‌ایستاد تا نمازش را بخواند. به نماز اول وقت اهمیت می‌داد و نمازهایش را اول وقت می‌خواند. طوری نبود که بگوید بعداً هر جا شد می‌ایستیم و می‌خوانیم. روی نماز اول وقت تأکید زیادی می‌کرد. صدای خوبی هم برای قرائت قرآن و مکبری داشت. به مراسم‌هایی که می‌رفتیم قرآن می‌خواند. گاهی هم مداحی می‌کرد. در این زمینه هم زیاد کار ‌کرده بود.

منبع : روزنامه جوان

کانال شهدای مدافع حرم قم 

https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8EazsObYH3rA








گفتگو با همسر شهید حسن احمدی1

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ


برای آنهاکه  گمان میکنند مدافعان حرم از دنیا بریده اند

برگ‌هایی از زندگی عاشقانه شهید مدافع حرم «حسن احمدی»  

ستوان دوم پاسدار شهید حسن احمدی 25 مهر ماه سال گذشته در دفاع از حریم اهل بیت به شهادت رسید. شهید احمدی از شهرستان تیران استان اصفهان عازم سوریه شد و پس از شهادت پیکر پاکش در زادگاهش روستای حسن‌آباد وسطی به خاک سپرده شد. شهید احمدی سال 83 با سمیه احمدی ازدواج کرد و حاصل ازدواج‌شان دو فرزند دختر به نام‌های زهرا و ریحانه است. همسر شهید در گفت‌وگو با «جوان» راوی 12 سال زندگی مشترک و خاطرات زیبا از بودن در کنار حسن احمدی شده که در ادامه می‌خوانید.

با توجه به مشترک بودن نام خانوادگی‌تان، با شهید نسبت فامیلی داشتید؟

بله، ما با هم فامیل بودیم. حسن‌آقا در یک مراسم خانوادگی من را می‌بیند و به مادر و خواهرشان می‌گویند که از سمیه خانم خوشم آمده است. از قبل همدیگر را درست ندیده بودیم. خودش بعداً به من گفت از حجاب و خوشرو بودنتان خوشم آمد. خواهر و مادرشان هم چون پدرم را می‌شناختند و با هم فامیل بودیم موضوع را با پدرم در میان گذاشتند و بعد به خواستگاری آمدند.

آن زمان خودتان ملاک خاصی برای ازدواج با شهید احمدی داشتید؟

ایمان، اخلاق، خانواده و سطح فرهنگ طرف مقابل خیلی برایم مهم بود. حسن‌آقا ایمانی محکم داشت. در خیلی از خصوصیات اخلاقی خوب بود. همیشه می‌گویند اخلاق و ایمان در کنار هم باید باشد. کسی که خوش‌اخلاق است ایمان هم دارد. از همان موقع که با هم آشنا شدیم تا زمان شهادتش همیشه نمازهایش را سروقت می‌خواند. حتی بعد از ازدواج اعتقاداتش قوی‌تر هم شد. خودش همیشه می‌گفت وقتی آدم ازدواج می‌کند کامل‌تر می‌شود.

در رابطه با شغل نظامی‌شان چه نظری داشتید؟

 من شغل‌شان را خیلی دوست داشتم. وقتی لباس‌های نظامی‌اش را در خانه می‌پوشید خیلی خوشم می‌آمد. برای خواستگاری هم که آمد گفت شغلم نظامی است، مأموریت زیاد می‌روم و احتمال خطر وجود دارد. من چون خیلی جذب اخلاق و مرامش شده بودم گفتم خودتان برایم مهم هستید. شغلش هم برایم مهم بود و شغل پاسداری را خیلی دوست داشتم.

آن روزها فکر می‌کردید ممکن است 12 سال بعد همسر شهید شوید؟

بله، همیشه در فکرم بود. مخصوصاً در سه، چهار سال اخیر که جنگ سوریه پیش آمد حسن‌آقا شور و شوق زیادی برای رفتن داشت. دو تن از همکارانش هم شهید شده بودند و انگار خونش به جوش آمده بود. یک روز گفت برای اعزام به سوریه ثبت‌نام کرده‌ام تا هر زمان که به من نیاز داشتند به سوریه بروم. علاقه شدیدی بین من و حسن‌آقا و بچه‌ها وجود داشت. همیشه می‌گفتم من نمی‌خواهم تو را از دست بدهم چون از اول به هم قول داده بودیم همیشه با هم باشیم. همیشه فکر شهادتش را می‌کردم. الان هم می‌گویم جز شهادت چیز دیگری لایقش نبود.

دوستان شهیدش هم مدافع حرم بودند؟ نامشان را به خاطر دارید؟

بله، یکی از دوستانش شهید روح‌الله کافی‌زاده اولین شهید مدافع حرم لشکر 8 نجف بود که رابطه صمیمانه‌ای با هم داشتند. شهید نوری هم دوست دیگر‌شان بود. هنگام شهادت هم شهید کمیل قربانی کنارشان بودند و با هم به شهادت می‌رسند. از زمان شهادت کافی‌زاده و نوری بیشتر مواقع که به نجف‌آباد می‌رفتیم حسن‌آقا می‌گفت حتماً از سمت گلزار شهدا برویم. سر مزار دوستانش می‌رفتیم و فاتحه و زیارت عاشورا می‌خواندیم. به شهدا ارادت خاصی داشت. هر هفته با هم سر مزار شهدای گمنام می‌رفتیم.

این سؤال را شاید برخی از خوانندگان بپرسند که دلیل همسرتان برای رفتن به یک کشور دیگر و جنگ در غربت چه بود؟

همسرم همیشه می‌گفت خط مقدم ما الان سوریه و عراق است و باید به آنجا برویم تا از اسلام و کشورمان دفاع کنیم. با حرف‌هایش قانعم کرد. می‌گفت اسلام و دین‌مان در خطر است و باید از حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) دفاع کنیم. تا لحظات آخر جدا شدن از هم برایمان خیلی سخت بود. همان لحظه آخر هم که می‌‌خواستند بروند باز از ته دل راضی نشده بودم.

پس چطور توانستید احساس رضایت را در خودتان ایجاد کنید؟

من همیشه به حسن می‌گفتم دوست دارم به آرزوهایت برسی. خودش می‌گفت یکی از آرزوهایم شهادت است و دعا کن شهید شوم. به دخترمان زهرا خانم می‌گفت دعا کن بابا شهید و عاقبت به خیر شود و شفاعت شما را هم بکنم. من برای رسیدن به آرزوی او، حاضرم از همه چیز بگذرم.

چند فرزند دارید؟

دو فرزند. زهرا خانم 11 سال و ریحانه خانم چهار سال و نیم دارد.









اینجا بوی عشق می دهد..

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ب.ظ

حضور خانواده های شهدای مدافع حرم خان طومان و لشکر ۲۵ کربلا در حرم عقیله بنی هاشم (س) 

اینجا بوی عشق می دهد.. تمام کوچه پسکوچه های سوریه بوی عزیران وکسان مارا می دهند..

بوی محمدتقی سالخورده را حس می کنی؟خنده هایش را؟صدای محمود رادمهر را می شنوی؟؟ عطر پیراهن سید سجاد خلیلی به مشامت می رسد؟

 پرچم را در دستان حاج عبدالرحیم می بینی؟ اشتیاق را در چشمان مشتاقی می بینی؟؟ ردپاهای سعید کمالی را در بیابان ها می بینی؟ صوت قرآن ابراهیم عشریه را می شنوی؟...آخ.. عمه ی سادات..دلمان تنگ است وراه، پرپیچ وخم..طعنه ها بسیار است و زخم ها ودلتنگی ها، بی امان..

زینب سالخورده

خواهران فیروزآبادی

فاطمه حسن مهدی بلباسی

بیسیم چی

@bisimchi1

از همان کودکی مستقل بود

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۴:۵۰ ب.ظ

مصطفی از همان کودکی سر نترسی داشت. 

هروقت اراده می کرد ، کاری انجام بده ،قطعا انجام می داد.

واین چیزی بود که مصطفی را ، از همسالانش متمایز می کرد. 

مصطفی دوران کودکی پرجنب و جوشی داشت وبسیار زرنگ وباهوش بود.

زمانی که می خواستم برایش خرید کنم، باوجوداینکه می دانستم سلیقش چیه، ولی اجازه نمی داد براش انتخاب کنم،

حتی برای جزئی ترین لوازمش ، از همان کودکی مستقل بود.

کانال شهید مصطفی صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)

 https://telegram.me/shahidmostafasadrzade

 @shahidmostafasadrzade