مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۷۱ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

گفت‌وگو با همسر شهید محمد محمدی

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۱ ب.ظ

محمدمحمدی از لشکر فاطمیون، اصالتی افغانستانی داشت و از رزمندگانی بود که در سوریه از حرم حضرت زینب (س) دفاع می‌کرد، او که 16 اردیبهشت امسال در عملیات خان‌طومان به شهادت رسید اما پیکر پاکش همچون تعدادی از همرزمانش، چند روزی در میانه نبرد و بین تروریست‌ها و بچه‌های مقاومت، بر زمین افتاد و امکان بازگرداندنش به عقب و میهن فراهم نشده بود تا اینکه با اجساد داعشی‌ها معامله و به ایران بازگردانده شد.  آنچه در پی می‌آید حاصل گفت‌وگوی ما با خانم سکینه محمدی 28 ساله  همسر شهید محمدمحمدی

است.

کمی از زندگی مشترکتان با شهید بگویید.

تا الان 22 سال است که مقیم ایران شده‌ایم و محمد همسرم پسرعمه‌ام بود.

 قسمت بود که فقط پنج سال با هم زندگی کنیم. همسرم ششمین فرزند خانواده‌اش بود. او متولد اول فروردین 64 بود.

ما آن قدر همدیگر را دوست داشتیم که به صورت عاشقانه و بدون برگزاری مراسم امروزی و خیلی ساده زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

بعد از ازدواجمان، خداوند فرزند پسری را به ما هدیه داد که نامش را پیمان گذاشتیم. پسرم با آنکه الان چهار سال و هفت ماهش است، ولی از لحاظ چهره بسیار شبیه پدرش است.

هر وقت او را می‌بینم چهره محمد مقابل چشمانم می‌آید. همسرم همیشه می‌گفت دوست دارم کسی که من را به عنوان شریک زندگی انتخاب می‌کند، حجاب کامل داشته باشد و من همیشه به توصیه ایشان عمل می‌کردم و برایش مهم بود که خانمش با نامحرم صحبت نداشته باشد و من هم به اعتقاد او احترام می‌گذاشتم.

چطور شد که تصمیم گرفت به سوریه اعزام شود؟

خودش علاقه داشت به سوریه برود. حتی بار اول بدون اینکه من خبر داشته باشم رفته بود ثبت نام کرده بود و من مدتی این قضیه را نمی‌دانستم.

وقتی متوجه رفتنش شدم، با توجه به عشقی که او به اهل بیت(ع) داشت با رفتنش مخالفتی نکردم. وقتی بار اول به سوریه اعزام شده بود دوماه و نیم آنجا بود. با آنکه ما مستأجر بودیم خیالش از طرف من و بچه‌مان راحت بود و به قول معروف می‌دانست که من می‌توانم گلیمم را از آب بیرون بکشم.

محمد بعد از آنکه بار اول از سوریه آمد یک ماه بیشتر پیش من و فرزندمان نماند. عید سال 95 هر سه پیش هم بودیم و خانه اقوام با هم رفتیم و عید دیدنی کردیم.

بعد از تعطیلات عید محمد دیگر نتوانست تحمل کند و برای بار دوم 17 فروردین 95 به سوریه اعزام شد.


می‌دانستم اگر جلو برود شهید می‌شود / یقه‌‌ام را گرفت و گفت: چرا نمی‌خواهی من عاقبت‌به‌خیر شوم؟

شهید مختاربند تمام حجاب‌ها را برای رسیدن به خدا برداشته بود و صحنه‌ی نبرد رقص‌گاه وی شد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «حاج رحیم نوعی اقدم» از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از یادگاران هشت سال دفاع مقدس به بیان خاطره‌ای از چگونگی حضور سردار «شهید حاج حمید مختاربند» در جبهه سوریه پرداخت و تعریف کرد:

در یکی از سفرهایی که از سوریه به ایران داشتم، حاج حمید با من تماس گرفت و گفت: حاجی شنیدم سوریه بودی. گفتم: بله. تا این جواب را به ایشان دادم شروع به گریه کرد و مرا به فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) قسم داد که ایشان را با خودم ببرم.

گفتم: شما الان مشغول چه کاری هستید؟ وی جواب داد: الان آزادم و همه کارهایم را انجام داده‌ام. هرکاری بگویید انجام می‌دهم، نوکری مدافعان حرم را می‌کنم.

می‌دانستم اگر جلو برود شهید می‌شود / یقه‌‌ام را گرفت و گفت: چرا نمی‌خواهی من عاقبت‌به‌خیر شوم؟
ما خیلی از افراد را اسم داده بودیم. حدود 30 نفر و او سی و یکمین نفر بود هنوز آن‌ها نیامده بودند.

وی اولین نفری بود که آمد و گفت: کار مرا حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) درست کرده است. در واقع یک اراده‌ی الهی بود در عاقبت به خیری و جاودانگی این شهید و خدای عالم شاهد است، دست هیچ کس نبود. هیچ اراده‌ای نمی‌توانست جلوی ایشان را بگیرد.


فرمانده دسته بود تو منطقه حدادین تل عزان حلب 
چندوقتی باهم بودیم تا اینکه زمزمه های هجوم شنیده می شد
بیشتر از طول ماموریتش مونده بود میخواست بره مرخصی؛ قبلش به بچه ها گفت بریم عکس یادگاری بندازیم رفتیم عکس انداختیم و نقی رفت لجستیک که تجهیزاتشو تحویل بده و بره مرخصی
 
اون شب یه حال غریبی داشت بی قرار بود تا ساعت12شب باهم بودیم؛ رفتم بخوابم دیدم اومده بالا سرم گفت: اگه میشه با هم حرف بزنیم و اون شب همه خاطرات زندگیشو برام تعریف کرد
 
صبح ندیدمش شب که رفتم به محلی که بچه هارو جمع کردن برای هماهنگی آخر تو تاریکی یکی صدام میزنه. نگاه کردم دیدم نقی هست گفتم: اینجا چکار میکنی؟ مگه نرفتی مرخصی!

گفت:نه و خندید؛چشماش یه برق خاصی داشت. سحرگاه که به خط زدیم تو درگیری «نقی» شهید شد و چون تو منطقه دشمن بودیم نتونستیم پیکرشو برگردونیم.
 
یادش بخیر و راهش پر رهرو


شـ‌هادت:1393/7/11

محل مفقودی: سوریه - حلب
حندرات، مصادف با روز عرفه

➖➖➖➖
منبع :کانال رسمے فاطمیون
 @fatemeuonafg313

تقدیم به شهید مدافع حرم مرتضى عطایى (ابوعلى)

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۰ ب.ظ

غم هجر تو آخر پرپرم کرد
فراقت مرغ بی بال و پرم کرد

ز درد دوریت هر دم بنالم
که این دوری مرا بی حاصلم کرد

تو و خلف قرارت دور بادا
فراموشی یارانت دور بادا

تو که ختم صفایی و مرامی
جز این از پیشگاهت دور بادا

کنار مصطفی خوش باد جایت
دو چشم خیس ما هم خاک پایت

شهید زنده بودی مرتضی جان
برادر، جان یارانت فدایت

از این دنیا چه زیبا پر کشیدی
به سوی عرش اعلی پر کشیدی

مبارک باد این پرواز بر تو
ز پستی سوی بالا پر کشیدی

شدی قربانی ارباب بی سر
دوباره حرمله، یک تیر و حنجر

دوباره کربلا، اخلاص، ایمان
شدی عباس و هم شش ماهه اصغر

بیا عباس زینب، کن دعایم
برادر جان بیا بشنو صدایم

دو ماه از دوریت بر ما گذشته
نکن در درد این عالم رهایم


"ارسالى یکى از کاربران"
منبع : کانال دم عشق، دمشق @labbaykeyazeinab

شهید سیدمحمد حسینی به وعده اش عمل کرد ...

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۷ ب.ظ

به پدر تماس می گیرد می گوید
پنج شنبه ان شاءالله میام.
و به وعده خود عمل می کند🌹
⚜ شهــــــــداء انتخاب می شودند⚜

سید محمد حسینی در سال ۱۳۶۳ در تهران به دنیا آمد.
هوش و استعداد عحیبی داشت. از لحاظ درس و اخلاق از همه جلوتر بود.فوتبال را خیلی دوس داشت و در چندین تیم مهم بازی میکرد
جوایز و حکم قهرمانی داشت.اما این ها تمام زندگی سیدمحمد نبود.
او از کودکی عاشق اهل_بیت(علیهم السلام) بود و در هیئت مذهبــے که در محل داشتیم حضور فعال داشت
او همراه با خانواده در راه اهلبیت(علیهم السلام)قدم برمی داشت.
از سیزده سالگی در کنار درس مشغول کار شد
عصرها در یک تعمیرگاه کار می کرد تا کمک خرج خانواده باشد. سیدمحمد هیچ گاه از اینکه اوقات فراغت ندارد و فوتبال را کنار می گذارد گلایه نکرد.
او درسش را تا سال آخر دبیرستان ادامه داد. آن زمان بود که به خاطر شرایط کار مجبور به ترک تحصیل شد.
او برای کار به اصفهان رفت و بدون اینکه حرفی به خانواده بزند عازم سوریه شد. وقتی از اولین سفر برگشت برای ما از ماجراهای که در حرم عمه ی سادات رخ داده تعریف کرد.
اینکه تکفیری ها چگونه تا نزدیک حرم آمده بودند و.
آخرین بار که عازم سفر بود خیلی جدی از او خواستیم که دیگر نرود.
می خواستیم  برای ازدواجش اقدام کنیم.
اما قبول نمی کرد
می گفت: حرم عمه ی ما در خطر است
او رفت و مدتی بعد تماس گرفت و به پدر گفت:ان شاءالله تا پنج شنبه بعد برمیگردم. بعد اصرار کرد که از تمام خانواده و فامیل برایش حلالیت بگیریم.
درست پنج شنبه ی هفته ی بعد برگشت
او به وعده اش وفا کرد.همراه با سه مدافع دیگر از حرم عمه ی سادات بازگشت.
روزهای اول فاطمیه بود. سیدمحمد نیز به مادرش علاقه داشت.
خوشحال بود که نامش در زمره ی فاطمیون ثبت شده.روز پنج شنبه برای دیدار او و هم رزمانش به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی رفتیم.
مردم زیادی آمدند و تشییع باشکوهی برگزار شد
سیدمحمد در قطعه ی ۵۰ بهشت رضا در کنار دیگر رزمندگان فاطمی آرام گرفت.
خواهر شهید می گفت: تا چهل روز در خانه ی ما اشک و آه برقرار بود
مادر شهید از بس گریه کرده بود مریض شد. حال و روز بقیه نیز همین طور بود.
تا اینکه بعد مراسم چهلم به خانه امدم تا خوابیدم احساس کردم که از مراسم چهلم به خانه آمدم.
وارد خانه که شدم برادرم را دیدم .سید محمد بسیار زیبا و نورانی تر از قبل شده بود.
جلو رفتم و داد زدم: داداش تو زنده ای؟
بعد به سمت مادرم دویدم و گفتم: مادر بیا ببین پسرت زنده است .ببین سر برادرم را در میان دست هایم گرفتم و گفتم: به ما گفته بودند که در اثر انفجار نیمی از صورت تو از بین رفته
پدر به سختی تو را از روی خال بازو شناسایی کرد حتی لحظه ی تدفین صورت تو را به ما نشان ندادند.حالا؟؟
سیدمحمد لبخندی زد و گفت : من روی یک تپه بودم که یک دفعه انفجار صورت گرفت و تپه را از روی زمین کند.
من هم به آسمان و #کهکشان ها رفتم و امروز برگشتم.
از این به بعد هم در کنار شما هستم و جایی نمیروم.
من حواسم به تمام شما هست.
بعد اشک های مرا پاک کرد و گفت:پاشو
یک باره از خواب پریدم و دیدم نزدیک نزدیک اذان صبح است.


تقدیم به همسرِ شهید قدیر سرلک:

چهارشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ

سخت است وقتی چمدان عزیز ترین فرد زندگی ات را با دستان خود ببندی و روانه ی دیاری غریب کنی...
سخت است ماه ها قاب چشمانت از تصویرِ یار خالی ماند و در حسرت نگاهش بارانی شود...
سخت است روزی را که منتظری تا دیدار تازه کنی میفهمی که دیدار ماند به قیامت...
سخت است که با دستان خود تمام امید و آرزوهایت را به خاک بسپاری...
سخت است روزهای بی شماری که حالا باید بی او بگذرانی...
سخت است بفهمی نیمه ی وجودت همنشین حسین فاطمه(س) شد اما تو هنوز در دنیای خاکی باید بمانی...
اما بانو جان ؛ تمام سختی هایت وقتی قابل تحمل می شود که بدانی:
_ مگر نه اینکه خدا هر کسی را لایق مقام حضرت رباب(س)نمی داند .
_ مگر نه اینکه رهبر خوبان سید علی خامنه ای فرمود: نیمی از اجر شهدا متعلق به همسر آنان است.
_ مگر نه اینکه سختی شما در راه خداست و خود خدا فرمود: ان مع العسر یسرا
_ مگر نه اینکه نگاه ویژه ی حضرت فاطمه ی زهرا(س) روی شماست و در صحرای محشر این شمایید که با روی سپید و سرافراز بر بانوی دو عالم وارد میشوید.
پس بانو جان صبر کن ، صبر کن که مقام صابران والاست. صبر کن که صبر واژه ی گره خورده با نام زینب کبری(س) است. صبر کن و با صبر خود بر عالمیان بفمان که زنان شیعه چون کوهی استوار و با صلابت شیرمردانشان را در دفاع از حریم آل الله روانه ی میدان می کنند و خم بر ابرو نمی آورند. و ما تا ابد پشتیبان شما زنان دلیر کشورم خواهیم ماند.

بانو جان برای عاقبت بخیریمان دعا کن.
ارسالی از: دوست همسر شهید سرلک