مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

نوشته های سیده سلام بدرالدین مادر شهید احمد مشلب

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۲۵ ب.ظ

ازنوشته های سیده سلام بدرالدین مادر شهید احمد مشلب

تو را احمد می نامم مادر جان 

فجر گل شکوفا از قطرات شبنم ، همراه برای وحی حضرت محمد (ص)، برای شمشیر علی (ع)، برای عطر حضرت فاطمه (س)، برای رودخانه روان امام حسین (ع)، برای دین هدایت...

مبعث پیامبر مبارک

شهید احمد محمد مشلب 

عکس ارسالی غریب طوس

کانال رسمی شهیداحمدمشلب

@AHMADMASHLAB1995

گمنامے  را

انتخاب ڪرده اید

ڪہ قید زمان و مڪانے

در ڪار نباشد...

تا دلها را

هر ڪجا کہ باشند 

گِرد خود جمع ڪنید

عید مبعث،سالروز قمری عروج ملکوتی شهدای خان طومان گرامی باد

@molazemanharam69

مهدی جان شهادتت مبارک

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۸ ب.ظ

اردیبهشت را دوست دارم که پر از

 طراوت و تازگی است و آغاز عشق

 پاک میان من وتوست                                         

بینظیرترین هدیه ی خدا برایم ، وجود

 نازنینت بود وشهادتت بهترین ووالاترین 

تقدیر زیبای زندگیمان ،ای همسر آسمانیم

شهید مدافع حرم

  آقا مهدی قاسمی

چون گلی معطر وخوشبو میبوییدمت 

 تمیز وباطهارت وخوش پوش ؛همیشه

متبسم ؛ شاد وخوش صحبت وجذاب

وهمیشه آماده برای اطاعت از امر خدا

وگوش به فرمان رهبرمان حضرت آقا 

بودی 

هوشیاری و بصیرت را از تو می آموزم 

که فریاد «هل من ناصر » مولا را شنیدی 

و برای خوشنودی خدا ودفاع از اسلام 

ناب محمدی س ودفاع از حریم ولایت 

 جانفشانی کردی

وبرای رسیدن به لقا الله کنار یاران سفر 

کرده ی شهیدت لحظه شماری میکردی

  تومسیر ، پشت فرمان مداحی میکردی

 و با صدای قشنگت میخوندی که:

رفیقانم دعا کردند ورفتند....

مرازخمی رها کردند ورفتند....

وبا شور وحال باهم ادامه میدادیم ....

چشمانت سرخ و پر از اشک بود ولی ...

 میخندیدی ومیخوندی

توصورت قشنگت خیره میشدم ومیگفتم 

آقامهدی داری گریه میکنی یا میخندی؟

مهدی جان به خود میبالم که چندصباحی 

همنفس،همراه،همدل وهمسرت بوده ام

شبی که درخانه ی دلم پا گذاشتی پرتو

 نورایمان رادر چهره ی زیبایت دیدم

حرفهای دلنشینت چند جمله بیش نبود

احترام وجایگاهی که به پدر بزرگوارت

حاج آقا روح الله قاسمی  قائل بودی

 برایم تحسین برانگیز بود  

گفتی من راننده ی پدرم هستم وهرجا  

پدرم بروند من همراهشونم

همچنین کسب روزیه حلال که  معیار

 انتخاب من برای شروع یک زندگیه زیبا و

  بابرکت بود

 گفتی شغلم کشاورزی ودامداریه وتعدادی

 گوسفند دارم و باپدر و مادرم زندگی

 میکنم

 جامه ی سرخ شهادت چه برازنده ات

 است وچقدربه قامت رشیدت می آید

مهدی جان از آسمان چه خبر؟ دست ما

 اسیران قفس تن را بگیر که بی تو تاب

و توان دوریت رانداریم

ان‌شاءالله به زودی باهمرزمان شهیدت در

 رکاب آقا امام زمان عجل بیایید که 

جهان تشنه ی طلوع صبح ظهور‌است

  مهدی جان تولد دوباره ات مبارک

   مهدی جان شهادتت مبارک

ولادت شب تولد آقا صاحب الزمان عج

شهادت  شب تولد خانم زینب کبرا س

میلاد:۱۳۴۹    شهادت:۱۳۹۴ حلب سوریه

اللهم عجل لویک الفرج

تمام تلاشش را میکرد که گرهی از کار کسی باز کند

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۵ ب.ظ

سردار شهید رضا بخشی با نام جهادی فاتح چه گونه شخصیتی بو‌د؟

بار آخری که به مرخصی آمده بود، رضا دیگر رضا نبود، هر چند که قبل از آن هم او با همه فرق داشت، اما این بار میشد آسمانی شدن را در تک تک حرکاتش دید

در بیست و چهار ساعت شبانه روز شاید کمتر از پنج ساعت میخوابید و در تمام ساعات تلفنش زنگ میخورد و او صبورانه درد دل‌ها و مشکلات رزمنده‌ها را میشنید و درصدد رفع آنها تلاش میکرد

به جرات میتوان گفت هیچکس از رضا دلخور نبود و دلیل آن هم این بود که رضا یک قانون در زندگی‌اش داشت:

اطاعت از خدا و خدمت به خلایق خدا

او در هر جایی و در هر لباسی که بود، تمام تلاشش را میکرد که گرهی از کار کسی باز کند

شاید جالب باشد که بدانید او تقریبا تمام حقوق دریافتی‌اش را برای رفع مشکلات مردم، رزمنده‌ها و کسانی که حتی آنها را نمیشناخت، خرج میکرد

فاتح جوان بود، در 28سالگی شهید شد و به آرزویش رسید، او در زمان شهادت معاون فرمانده لشکرفاطمیون بود

برای خیلی‌ها سوال است که چگونه یک جوان 28ساله میتواند در کمتر از سه سال و بدون هیچ آموزش قبلی به این درجه برسد

پاسخ دادن به این سوال قدری مشکل است، چون آنچه ما ازفاتح میدانیم، در برابر آنچه که او بود و به آن عقیده داشت، قابل تفسیر و توضیح نیست

فاتح در بند پست و مقام و مادیات دنیا نبود، اصلا رسالت او چیز دیگری بود و به گفته خودش برایش فرقی نمیکرد که کجای داستان باشد

مهم این بود که در هر جایی بتواند به وظیفه دینی و اسلامی‌اش عمل کند

نویسنده:

«سیدجمال الدین سجادی»

https://goo.gl/agNsWe

کانال رسمی سردار شھید«رضا بخشی» فاتح

https://t.me/joinchat/AAAAAD3sxeJzL65wmBeo9Q

گفتگو با همسر شهید طباطبایی مهر۲

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۴ ب.ظ


خصوصیات فردی سید

سید همیشه و در همه مراحل زندگی اش دنباله راه حق و حرف حق بود. همنشین و مانوس با قرآن کریم بود و از دستورات و فرامین قرآن کریم پیروی می کرد، مرد عمل بود تا اینکه مرد حرف باشد. وابسته به هیچ حزب و یا گروه خاصی نبود و همیشه می گفت : حزب فقط حزب خدا، از آن دسته افرادی نبود که موقعیت اجتماعی و یا مقام های دنیایی را بخواهد با هر قیمتی و با پایمال کردن حقوق دیگران به دست بیاورد. و همیشه می گفت : باید مراقب باشیم که به بیراهه کشیده نشویم. و هیچ وقت دنبال تایید و تاثیر دیگران در زندگی شخصی اش نبود. همیشه و همه حال در شرایط متفاوت سیاسی اجتماعی کشور پیرو سخنان رهبری بودند و می گفتند : شاخص، مواضع امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب است و رمز موفقیت‌مان پشتیبانی قاطع بی‌چون چرا و همه جانبه از رهبر عزیزمان است. و از مصادیق شاخص و بارز ولایت پذیری سید بصیرت افزایی ایشان بود. کسانی مورد تایید سید بودند که منش و رفتار زندگی شان بر اساس شاخص ها و خطوط ولی فقیه جامعه بود.همیشه و در همه حال گوش به فرمان صحبت های رهبری بودند و آنچه را که رهبری درسخنانشان به عنوان دغدغه یاد می کردند اعتقاد داشت و حتما تا آنجا که می توانست آن موارد را در زندگی مان عملی می کرد. و سید سعادت و خوشبختی را گوش به فرمان بودن به سخنان رهبری می دانست. همه کارهایش را برای رضایت خداوند انجام می داد و می گفت : ما که اول و آخر کارمان انجام می شود پس چه خوب است که با نیت خالص و در راه رضای خداوند آن کار را انجام بدهیم و بدین صورت کارمان هم ارزشمند و ماندگار می شودو همیشه می گفتند : من هیچ هستم و هر چه هست از خداوند است. حرف و عملش با اعتقادش همراه و همسو بود. سید اگر شخصی به دلش نمی نشست اصلا به روی خودش نمی‌آورد و به ما همیشه می گفت: به ظواهر توجه نکنید. سید یک فرمانده پرتوان و در عین حال جدی و سختگیر بود، ولی ظاهرش شبیه یک سرباز ساده بود، و در برخورد با نیروها و سربازانش مثل یک پدری مهربان، و وقتهایی که ساعت استراحت بود در جمع آنان می نشست و درد دل‌های‌شان را گوش می‌داد و هر کاری که از دستش بر می آمد برای نیروهایش انجام می داد.  خداوند یک قدرتی به ایشان داده بود که گاهی اوقات می دانست که در دل و ذهن ما چه می گذرد. خیلی جاها این طور بود. یک جاهایی احساس می کردم یک حرفی در ذهنم است، از من می‌خواست که برایش بگویم.  می گفت من می دانم در ذهنت چه می گذرد بگو. یک بار گفتم نمی گویم اول تو بگو من چه فکری در ذهن دارم. گفت اصلاً یک کاری می کنیم. تو روی کاغذ بنویس. من هم می نویسم. هر دو نوشتیم. دیدم بله درست نوشته و فکر من را خوانده بود.

فرماندهی سید

سید فرمانده میدان‌های سخت بود. وقتی نیروی زمینی سپاه می‌خواست فرد مورد اعتمادی را برای گره‌گشایی و انجام مأموریت اعزام کند، از سیّد استفاده می‌کرد. در شرایطی که یک مدیریت میدانی در شرایط سخت ناز بود این سید بود که با میل و رغبت تمام می‌رفت و یک گنجینه غنی از اطلاعات نظامی بود، اما در عمل شبیه یک سرباز ساده رفتار می‌کرد نه یک فرمانده. سید در صحنه جهاد به خوبی بررسی می کرد و در شرایط جنگی به خوبی تصمیم گیری می کرد. تصمیم هایی که سرنوشت ساز و راه‌گشا بودند و همیشه دنبال مأموریت و انجام وظایفش بود که آن را هم به نحو احسن انجام می داد. مدیریت سید یک مدیریت استثنایی بود، برای انجام کارهایش زمان زیادی را صرف می کرد  و آن کار را با پشتکار انجام می داد. گاهی برای آنکه کارش را به پایان برساند به خانه نمی رفت، آنقدر می ماند تا کارش را به نتیجه برساند. در حالی که منزل تا محل کارش پنج دقیقه بیشتر راه نبود. گاهی برای به پایان رساندن کاری سه چهار شب پادگان می ماند. حتی در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در عملیات های والفجر 2 و 4 و 8 همیشه کارهای سخت را قبول می‌کرده و بدترین مکان را برای خوابیدن انتخاب می کند. هرچه بحران‌ها بیشتر می شد مدیریت سید پویاتر و کارآمد تر می شد و به کارهای عملیاتی بیشتر گرایش داشت. فرمانده‌ای بود که هر لحظه آرزوی شهادت داشت و در اواخر همچون پرنده ای شده بود که می خواست از قفس دنیا پرواز کند. 

بارها در سال‌ها و ماه‌های نزدیک به اسفندماه ۱۳۹۱ از دوستان و همرزمان خود برای رسیدن به شهادت التماس دعا گفته و شاید مجوز عروج خود را در سفر به خانه خدا از معبودش گرفته بود. اودر چهارم اسفند ماه سال ۱۳۹۱توانست به عنوان شهید مدافع حرم خود را به جاودانگی برساند و در راه دفاع از حرم آل الله در سوریه بال در بال ملائک بگشاید.

شوق وصال

عکس‌های زمان جبهه و جنگش را گاهی تماشا می کرد و گریه می‌کرد و می گفت: دلم برای دوستان شهیدم تنگ شده است. من هم همیشه سید را اذیت می کردم و می گفتم: شما هیچ وقت شهید نخواهی شد. چون من آنقدر دعا می کنم که گمان نمی کنم خداوند تو را از بین ما ببرد. خدا به خاطر دل شکسته من هم شده تو را از بین ما نمی برد. کمی می خندید و می گفت : همان دوران جنگ هم من به خاطر تو سرم کلاه رفت! از بس صدقه و نذر و دعا کردی خدا نخواست مرا ببرد و شهادت را روزی ام کند! آرزوی شهادت با لحظه لحظه زندگی سید گره خورده بود، در قنوت نماز شبهایش همیشه دعایش برای شهادت بود. به خصوص این اواخر که در عملیات شمال غرب هم شرکت داشت و پیکر چند تن از دوستانش را از قله پائین آوردند و عجیب دگرگون شده بود. می گفت خیلی عجیب است که جنازه شهدا را ببینم. من دارم راست راست راه می روم ولی، اینها یکی یکی دارند به این مقام می رسند. به حال ضجه و ناله می افتاد که گیر کارم کجاست که خدا من را نمی برد و توفیقش را نصیبم نمی‌کند. ایشان از سفر حج که آمده بودند مطمئناً خوابی دیده بود یا در مکه به شکل خاصی شهادت را خواسته بود. دائم سراغ می گرفت که کفنی را که از کربلا آوردی کجا گذاشتی. یک تیکه از کفن امام را که دوستانم داده بودند کجا گذاشتی. تربت و همه را سراغشان را می گرفتند. دائم سراغ این ها را می گرفت. می گفتند دارد 30 سال خدمتم تمام می شود. خدا کند دچار تصادف و بیماری نشوم. دعا کن خدا گیرم را برطرف کند و من را در زمره شهدا قرار دهد. از مکه که آمده بود مادرم می گفت : پیشانی ام را بوسید و گفت : مامان جان شما که قابل ندانستی برایم دعای شهادت کنید من در این سفر معنوی از خداوند خواستم مرگم را شهادت رقم بزند. مادرم گفت : بغض گلویم را گرفت و اشک در چشمانم حلقه بست و گفتم : انشاالله بعد از صد و بیست سال. همیشه به مادرم می گفت : تو رو خدا دعا کن! تو پاکی و مادری. به آن حرمتی که برای من قائل هستی و من را دوست داری دعا کن گیر کارم برطرف شود و شهید شوم مادرم می گفت : هر وقت حمید جان از من می خواست برایش آرزوی شهادت کنم می گفتم : پس معصومه چی ؟ خودت که از دلبستگی اش به خود که حکم همه کس را برای او داری آگاهی داری و او در جوابم می گفت : مامان جان ، من کی هستم خدای معصومه بزرگه. به هر شکلی متوسل می شد شهادت قسمتش شود. در نیمه های شب خیلی زود برای نماز شب بیدار می شد.من ساعت را کوک می کردم. قبل از آن یکی دو ساعت زودتر بیدار می شد. می گفتم چه خبر است بخواب که فردا می خواهی بروی سرکار، خسته ای. می گفت: خدا گدا می خواهد و من باید گیرهایم را برطرف کنم . تا خداوند توفیق خدمت خالصانه و رزق شهادت را نصیب من کند.  گاهی اوقات با صدای گریه ایشان بیدار می شدم. حس می کنم که این ارتباط دو طرفه شده بود و خداوند بسیار ایشان را دوست می داشت. 

می گفت خدا راحت وصل می کند. ما هستیم که سیم مان گیر دارد و نمی توانیم خوب این ارتباط را برقرار کنیم.

رسیدن به وصال

او مدافع پرچم اسلام بود و همواره آماده دفاع از ارزش ها و اسلام عزیز بود و آرزوی خدمت در رکاب امام عصر ( عج ) و نابودی دشمنان اسلام را داشت. و با خدمت به انقلاب و اسلام، انرژی می گرفت و خستگی را خسته کرده بود و می گفت : دشمن چشم طمع به کشور را دارد و از هر طرف با تمام توان در همه ابعاد آماده حمله و ضربه زدن بر ماست ، نباید از او غفلت کنیم و به فکر استراحت و رفاه باشیم و برایش این مهم بود که بتواند تکلیفش را خالصانه ادا کند تا پیش وجدانش شرمنده نشود. 

چهارم اسفندماه سال 91 سید به بزرگترین آرزویش می رسد. حبیب گونه در دفاع از حرم عمه‌جانش حضرت زینب‌کبری(سلام الله علیها) با ترویست‌های تازه متولد شده داعش به عنوان سومین شهید مدافع حرم نامش را در زمره مدافعان حرم آل‌الله به ثبت می رساند.

گاهی رنج و زحمت زنده نگه‌داشتن خون شهداء از خود شهادت کمتر نیست که رنج حضرت زینب(سلام الله علیها) و امام سجاد(علیه السلام) از این نوع است. رنج ها کشیدند تا توانستند خون یاران شهیدشان را نگه دارند. من نیز امروز به اذن‌الله چنین تکلیفی را بر خود لازم و واجب می دانم و در این جهت در حد توان متحمل رنج و مرارت شده و از خون شهید طباطبایی‌ها پاسداری می‌کنم و نمی‌گذارم فراموش شوند. به شهادت طباطبایی مهرها که آن امتحانی سخت و تلخ اما بسیار شیرین می بینم افتخار میکنم و افتخارم این است که مسیر راه خود را روشنتر دیده و با قدم در مسیر ولایت پیش می روم. شهید طباطبایی‌مهرها زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی دریافت می‌کنند و این اشاره به ابرقدرت بودن و عظمت آن‌ها دارد.

گفتگو با همسر شهید طباطبایی مهر۱

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۳۹ ب.ظ


گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: وقتی شهید شد بر روی پلاکاردها نوشتند: "سردار بی‌ادعا و سرباز ولایت سیدحمید طباطبایی‌مهر به فراق پایان داد!" همان فراقی که همسرش می‌گوید بارها این جمله را به زبان می‌آورد که زمان جنگ هم به خاطر تو سرم کلاه رفت! سید نزدیک بازنشستگی اش بود و می توانست مثل خیلی ها بازنشسته شود و یک گوشه آرام و دنج پیدا کند و به ادامه زندگی اش بپردازد. اما او انگار دلش هوایی شده بود به خصوص سالها و ماه ها و روزهای آخر و باعث شد از همه چیز دل بکند و برای رضای پروردگارش هجرت کند. 

 التماس‌های او برای شهادت در قنوت نماز شب زمانی برآورده شد که سیدحمید محاسنش سپید شده بود و دیگر وقت بازنشستگی و استراحتش فرارسیده بود. می‌توانست بازنشست شود و پاداش بازنشستگی‌اش را بگیرد و برود و گوشه‌ای به زندگی‌اش برسد اما او مرد خدا بود، هجرت و دل‌کندن از علقه‌ها، خصلت مردان خداست حتی اگر بهای این هجرت به سوی خدا به سنگینی دل کندن از همسر و سه فرزند برومند باشد.

تولد سید

سال 1338 در جنوب تهران حوالی میدان خراسان، خداوند فرزندی به خانواده طباطبایی مهر عطا کرد و نامش را حمید گذاشتند تا با تولدش و زندگی اش قدمی در راه خدمت رسانی به دین و نظام اسلامی بردارد. خانواده ای مذهبی و شیفته اهل بیت (علیه السلام) بودند و سید حمید در این خانواده قد کشید و بزرگ شد در سالهای انقلاب همزمان با نوجوانی و جوانی سید بود که در روزهای پر شور انقلاب حضوری فعال داشت. در سال 62 به خاطر علاقه به تربیت و آموزش دوره های مربیگری را در پادگان امام حسین (علیه السلام) گذراند و عازم مناطق عملیاتی کردستان می شود و به خاطر شایستگی هایی که از خود نشان می دهد مسئولیت‌های متفاوتی از جمله: فرماندهی گردان، فرماندهی محور و فرماندهی عملیات در مناطق غرب کشور به ایشان واگذار می شود. و تا پایان جنگ در مناطق جنگی حضور دارد. 

زندگی مشترک سید

سال 64 در یکی از عملیات‌های جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، سید حمید حال خوشی پیدا می کند و از خداوند سه آرزو دارد، ملاقات حضوری با حضرت امام(ره)، زیارت حضرت زینب (سلام‌الله علیها) و همسری که کنیز حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) باشد و چه زود سید به هر سه خواسته اش رسید. فردای روز عملیات  با مادرشان تماس تلفنی داشته اند و می گویند دختری را معرفی کرده اند که ما به خواستگاری اش برویم. و ملاقات حضوری حضرت امام ( ره ) هم خیلی زود روزی شان می شود و به فاصله بسیار کوتاهی بعد از مراسم عقدش راهی سوریه برای زیارت می شود و همیشه افسوس می خورد که چرا آن موقع در آن حس و حال خوب رزق شهادت را از خداوند نخواسته است.

همسر شهید خانم معصومه اسدی: آن روزها، زمان جنگ خیلی دوست داشتم به مناطق جنگی بروم و در آنجا بتوانم قدمی بردارم. معلم بودم و برای رفتن به کردستان ثبت نام کردم که با مخالفت مادرم مواجه شدم. پدرم تازه فوت کرده بود و مادرم اجازه نداد که بروم و می‌گفت: معصومه جان مادر وقتی ازدواج کردی هر کار خواستی می توانی انجام بدهی، اما حالا که کنار من هستی من اجازه نمی‌دهم. تا اینکه سال 64 آقا سید به خواستگاری من آمد، سید پاسدار بود. در جلسه خواستگاری  سید گفتند: ان شاالله زندگی‌مان بر مبنای حقانیت الهی باشد. محور خدا باشد. همیشه هم در زندگی، سبک و شیوه اش طوری بود که دنبال حق بود. تلاشش بر این بود که همیشه محور حق باشد. توکل و توسل باشد. همیشه خدایی باشد. همان جلسه اول خواستگاری سید خودش را در دل همه جا کرد و جلسه دوم خواستگاری مطمئن و دلی قرص جواب بله را دادم، صداقت، خلوص در حالات و رفتار و نگاه سید موج می زد. وقتی بله را به سید دادم و با هم سر سفره عقد نشستیم ، همه زندگی و وجود من سید شد، فقط سید را می دیدم و هیچ کس دیگر را نمی توانستم ببینم. کفه محبت من به سید نسبت به کل خانواده ام بیشتر بود ، گاهی مادر شوهرم می گفت : یک بچه بیاید همه چیز عادی می شود، اما با وجود بچه هم عشق و علاقه من به سید کم نشد حتی بیشتر هم شد. هیچ کسی نتوانست جای سید را برای من پر کند نه آن زمان که زنده بودن و نه حالا که به شهادت رسیدند. یک روز به سید گفتم : اگر خداوند به من بگوید بهشت را به تو می دهم به شرط آنکه حمید با تو نباشد، من حتی این بهشت را نمی پذیرم ، بهشت بدون سید برایم زیبا نیست.

عروسی که کردیم یک سالی من تهران و سید کردستان بود، بعد از یک سال به سید گفتم: من دیگر نمی توانم تنها بمانم، و اگر می خواهی بروی من یک شرط دارم. و اینکه من را هم با خودت ببری، گفت : قبول، آن زمان سردشت محل مناسبی برای زندگی نبود، رفتند منطقه و تماس گرفتند که من صحبت کردم و اگر موافق باشید به مهاباد بیایید و من سردشت باشم و من هر دوهفته یک مرتبه بیایم به شما سر بزنم. گفتم: دو هفته یک مرتبه بهتر از دو ماه به دو ماه است. قبول کردم و خوشحال از اینکه به آرزویم رسیده ام که به کردستان بروم راهی کردستان شدم و سه سالی را آنجا سر کردیم. خداوند به ما دو پسر و یک دختر هدیه داد، اما حتی بچه ها هم مانع کم شدن و یا کمرنگ شدن عشق من و سید نشدند. 


پست ۵ هفته پیش شهید مدافع حرم

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۵۸ ق.ظ


پست ۵ هفته پیش شهید مدافع حرم 

حامد بافنده به مناسبت روز مادر.

@jamondegan

شهادت چهار مدافع در سوریه

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۹:۴۱ ق.ظ

«شهید مدافع حرم کربلایی حامد بافنده از رزمندگان لشکر فاطمیون در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به شهادت رسید»


پرواز پرستویی دیگر  ...

مدافع حرم علیزاده حسینی

از لشکر فاطمیون در راه دفاع از حرم عمه سادات به همرزمان شهیدش پیوست.



 پرواز دومین شهید مدافع حرم شهرستان علی آبادکتول  

 شهید مدافع حرم محمدرضا شیبانی از اهالی ولایت مدار محله گلستان شهر فاضل آباد در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.



مدافع حرم،احمد غلامی از گرگان گلستان، در دفاع از حریم اهلبیت (ع)، اسلام حقیقی و تامین امنیت ملی کشورمان بدست تروریست های تکفیری،در سوریه به شهادت رسید و آسمانی شد .

 @jamondegan

گذری کوتاه از زندگی سید مهدی موسوی

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۱۵ ب.ظ


گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: چه کسی می داند جنگ چیست؟ چه کسی می داند فرودیک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هرجا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟ربه راستی ما کجای این سئوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟ گلوله‌ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می‌شود و در مبدأ به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر می کند، حالا معلوم نمایید سرکجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟ و کدام کدام...؟ توانستید؟

اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید: هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟

چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟ چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم. چگونه می‌توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ جنگ، جنگ است، برای شیعیانی در آن طرف مرزها، حرامی ها نگاه چپ می خواستند به حرم عقیله بنی هاشم بیاندازند که غیور مردان ایرانی جلو نگاه و فکرهایشان را گرفتند. قاسم ، علی اکبر ، جعفر و عبدالله امام حسین ( علیه السلام) نیستند اما خود را می توانند شبیهشان کنند و از حریم عقیله بنی هاشم( علیه السلام)  محافظت کنند. حتی اگر خونشان در این راه ریخته شود.سید مهدی موسوی هم یکی از همین غیور مردان ایرانی است که فدای عقیله بنی هاشم( علیه السلام) شده است.

گذری کوتاه از زندگی سید مهدی

روز آخر شهریور سال 63 فرزندی از خانواده سید حسن متولد شد و در کوی انقلاب اهواز و خانه سید حسن پر شد از شادمانی به خاطر هدیه ای که خداوند به آنها عطا کرده بود. و نامش را مهدی گذاشتند. فرزند اول بود و مادر همه تلاش خود را می کرد که چه در دوران بارداری و چه دورانی که سید مهدی شیرخواره بود با وضو باشد و همه تلاش خود را می کرد که از اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) بهترین مراقبت و بهترین تربیت را داشته باشد. پدر سید مهدی اهل خمس بود و با زندگی ساده معلمی روزگار سپری می کردند.  کلاس اولش را در عمان و مابقی مقاطع را در اهواز ادامه داد. شغل پدر سید مهدی که دبیر فرزندان شاغل در سفارت ایران واقع در عمان بود. چند وقتی را آنجا بودند. مادر سید مهدی تصمیم می گیرد که ایشان را نزد یکی از خانم‌های همسایه برای فراگیری زبان انگلیسی بفرستد، هنوز مادر در خانه را نبسته بود که سید به خانه برمی گردد و با گله و ناراحتی می گوید: زن همسایه لباس مناسب نپوشیده بود و من دیگر پیش این زن نمی روم. تابستان‌های کودکی‌اش را در کلاس‌های مسجد محل سر کرد تا اینکه به نوجوانی رسید. در نوجوانی اش به مسائل دینی بسیار پایبند بود و با رفتار خلاف شرع مخالف. دیپلمش را که گرفت به سربازی رفت و بعد از اینکه برگشت رشته کامپیوتر دانشگاه اهواز ادامه تحصیل داد. سید مهدی یک بسیجی بود که انگار مدیریت در وجودش نهادینه شده بود. در دوران دانشجویی هم دغدغه فرهنگی داشت و دوست داشت دانشجویان را با مفهوم درست ولایت و همچنین رعایت حدود روابط زن و مرد و بصیرت افزایی و.. آشنا کند و البته کارهایی هم در این زمینه انجام داد. با دوستانش در یکی از عیدهای غدیر خم در حاشیه های اهواز جشن چند هزار نفری برگزار می کنند به منظور مبارزه با وهابیت و با حضور مداحان معروف و این جشن باعث خشم وهابیت و واکنش های فراوان در شبکه‌های‌شان می‌شود. دغدغه و  دلواپسی همیشگی سید غریب ماندن خانواده شهدا بود و فراموش شدن اهداف و آرامان های آنها. سید فوق دیپلم کامپیوتر و دانشجوی کارشناسی بود که در دانشگاهی دیگر فارغ التحصیل با معدلی عالی شد.

روزهای خوش زندگی مشترک

همسر شهید: پدر من و پدر سید هر دو بازنشسته آموزش و پرورش بودند و در یک مدرسه غیرانتفاعی مشغول به کار بودند و مدیر مدرسه معرف من به خانواده آقا سید و معرف ایشان به ما بودند و ما یک ازدواج کاملا سنتی داشتیم. ولادت امام علی (علیه السلام) جواب مثبت دادیم و تیر ماه سال 88 عید مبعث عقد کردیم . سید حلقه ازدواجمان را نقره برداشت حتی طلای سفید و یا برلیان هم برنداشتد و این رفتار سید برای من قابل ستایش بود. ولادت حضرت معصومه هم زیر یک سقف رفتیم. برای عروسی‌مان یک مراسم کاملاً ساده و بعد از آن به مشهدالرضا رفتیم و زندگی مان را با زیارت آقا علی بن موسی الرضا شروع کردیم. من به گل خیلی علاقه داشتم، به هر مناسبت و بهانه ای برای من گل می خرید.  من از محبت بیش از حد سید سیراب بودم به قدری لحظات به یادماندنی و شادی را با هم رقم زدیم که گویا هزاران هزار سال با هم شب و روز گذرانده ایم. در کار منزل کمک حالم بود من مامای یکی از بیمارستانها بودم و شیفت های کاری من تمامی کارهای منزل را انجام می داد. یک روز از سر کار برمی گشتم. مدام پشت سر هم به من زنگ می زد و لحظه به لحظه آمار می گرفت که حالا دقیقاً کجایی. تعجب کرده بودم سابقه نداشت سید اینقدر پشت سر هم زنگ بزند. دلم هزار و یک راه رفت تا رسیدم خانه، وقتی رسیدم، در را نیمه باز گذاشته بود و وقتی در خانه را باز کردم دیدم یک سفره با غذای دست پختی خودش و پر از انواع و اقسام خوراکی را آماده کرده است. این رفتارهایش را خیلی دوست داشتم. سید یک فرد آرام گوشه نشینی نبود. تمام تلاش خودش را در پایگاه بسیج و مسجد محله برای مباحث فرهنگی انجام می داد. محرم ها 10 تا دیگ غذا نذری می پختند و سید پای ثابت آشپزی آن نذری ها بود. سید از آرزوهایش زیاد می گفت. یک روز گفت: دوست دارم آنقدر پول داشته باشم تا بتوانم هر اندازه که می شود به مردم کمک کنم. برای خودم هیچ نمی خواهم عشقم فقط کمک به مردم است. و توانایی انجام کار را برای دیگران داشته باشم. گفتم : آقا سید توکل به خدا انشاالله که هر چه زودتر به آرزویت برسی. وقتی شهید شد پیش خودم گفتم: سید به آرزویت رسیدی، چون شهدا زنده اند و دستت باز است برای هر کسی که لیاقتش را دارد کمک کنی. سید عاشق شهادت بود اما همیشه می گفت: من لیاقت شهادت را ندارم. می گفت: ما کجا و شهدا کجا، مقام شهدا خیلی بالاست. همیشه خدا هم به حال شهدای دفاع مقدس حسرت می خورد و می گفت: خوشا به حالشان کاش من هم با آنها بودم. 

مدافع حریم اهل بیت (علیه السلام)

سید از همان اوایل که شنید تکفیری ها تهدیدی برای حرم عقیله بنی هاشم (علیه السلام) هستند، در حال و هوای خودش نبود. به کل تغییر کرده بود، اینکه موفق به رفتن شد. می گفت: تا زمانی که زنده هستم نمی گذارم که حضرت زینب (سلام الله علیها) دوباره اسیر دست تکفیری‌ها شود. بی تاب بود و گریه می کرد، نیمه شب ها گریه امانش را می برید و گویا دیگر پای ماندن و دیدن صحنه‌های جنگ را از دور نداشت.  بهمن سال 91 اولین ماموریتش بود که هیچ کسی از آن اطلاعی نداشت و بعد از دو ماه برگشت. برای رفتن دوباره خیلی تلاش کرد و آنقدر پافشاری کرد که دوباره اعزام شد.  و ماموریت دومش هم تیر ماه 92 بود که در آن ماموریت به آرزوی دیرینه اش رسید. شب قبل از دومین ماموریتش من به دور از چشم سید، گوشه دنجی پیدا کرده بودم و آرام آرام گریه می کردم، ناگهان دیدم جلو من نشسته و اشک های بی تابی من را نظاره می‌کند، گفت : خانم اگر شما راضی نیستی حرفی نیست من نمی روم. گفتم : گریه من فقط از دوری و ندیدنت هست، دلم تاب ندیدنت را ندارد، دلتنگی هایم هزاران هزار فرسنگ است. گفت: به قلبت رجوع کن همانطور که من در قلب تو لانه ای با همه عشقت دارم، تو هم در قلب من هستی و تا بی نهایت عشق این دنیا دوستت دارم و به یادت هستم. شب آخر همه خانواده را جمع کرد و از همه حلالیت طلبید، انگار به دلش افتاده بود که سفر آخرش هست. به مادرش هم گفته بود اگر من شهید شدم، همانند مادر شهید احمدی روشن آرام و البته صبور باش و به خاطر شهادت من ناآرامی نکن و پیرو خط ولایت باشید.  روز آخر در فرودگاه چمدان چرخ دارش را بغل کرده بود به جای اینکه روی زمین بکشد و بدو بدو رفت تا نکند از پرواز جا بماند. با اینکه زمان زیادی هم داشت، اما عجله می کرد که نکند نتواند برود. آن روز را از یادم نمی برم که سید مهدی وقت رفتن برنگشت که من و پدر و مادرش را ببیند و حس کردم از همه تعلقاتش دل کنده است.

خصوصیات اخلاقی سید

همیشه می‌گفت سعادت این دنیا و آن دنیا در حرکت در مسیر ولایت فقیه است و تأکید می کرد از منویات رهبری پیروی کنید. هر چه رهبر و مقتدای ما گفتند همان است و یا حتی یک اشاره کوچکی هم به یک مطلب داشتند باید همان صحبت اجرا شود. می‌گفت نباید در مقابل رهبر انقلاب چیزی کم یا زیاد بگوییم بلکه هر چه فرمودند باید بدون کم و کاست اطاعت کنیم و در مسیری که ایشان ترسیم کرده‌اند گام برداریم. سید بیشتر وقتش را در مسجد محله و یا پایگاه بسیج می گذراند، هیچ وقت از کارش و یا مسائل کاری اش را بازگو نمی کرد و در جواب همه سئوالاتش نسبت به کارش می گفت: همین جا در محله هستم و در کنار دوستان و یا حرف تو حرف می کرد و جواب نمی داد. سید بسیار مردم دار بود و همه تلاش خود را می کرد تا کار مردم را راه بیاندازد و بسیار دلسوز و مهربان نسبت به خانواده های بی بضاعت و همه تلاش خودش را می کرد تا قدمی هر چند کم و کوتاه برایشان بردارد. به یاد ندارم در طول زندگی مشترک کلمه ای دروغ از سید شنیده باشم. ارادت خاصی نسبت به اهل بیت (علیه السلام) داشت و روضه حضرت زهرا ( سلام الله علیها) را خیلی دوست داشت. حتی بعد از شهادت هم به خواب یکی از دوستان مداحش می رود و می گوید روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بخوان. همیشه شهادت ائمه لباس مشکی می پوشید. عاشق زیارت امام رضا (علیه السلام) بود و می گفت احساس می کنم هر وقت به زیارت می روم جزو عمرم حساب نمی شود. همیشه حق را می گفت و از گفتن حق هم هیچ واهمه ای نداشت. رضایت من و پدر و مادرش برایش بسیار مهم بود و همه تلاشش را هم در این مورد می کرد. 

نحوه شهادت

به تاریخ زمینی ما سید مهدی تیر ماه سال 92 در دهمین روزش در حلب سوریه تک تیرانداز تکفیری به وسیله قناصه سر سید را نشانه می رود و سید در همان لحظه آسمان نشین می شود.

با حضور وزیر ارشاد و رئیس اوقاف صورت گرفت؛

در دومین روز از سی‌و چهارمین دوره مسابقات بین‌المللی قرآن کریم از مقام والای شهیدان مرتضی کریمی و محمود شفیعی از مدافعان سرافزاز و جاوید‌الاثر حرم اهل‌بیت (ع) تجلیل شد.

تجلیل از خانواده شهدای مدافع حرم تجلیل از خانواده شهدای مدافع حرم در مسابقات بین‌المللی قرآن

به گزارش جام نیوز، در دومین روز از سی‌و چهارمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم و در حاشیه رقابت‌ها از مقام والای شهیدان مرتضی کریمی و محمود شفیعی از مدافعان سرافراز و جاوید‌الاثر حرم اهل‌بیت (ع) تجلیل شد.

همسر شهید کریمی و والدین شهید شفیعی در حضور سیدرضا صالحی امیری و حجت‌الاسلام محمدی نماینده ولی‌فقیه در سازمان اوقاف مورد تجلیل قرار گرفتند.

شهید جاویدالاثر محمود شفیعی یکی از شهدای مدافع است که از سال 80 مشغول فعالیت‌های جهادی در مناطق محروم کشور از جمله بخش هایی از استان کرمانشاه بوده است.

همچنین او در طول مدت مبارزه با تروریست‌ها در سوریه از رسیدگی به محرومان غافل نبوده است و به‌صورت شبانه برای محرومان منطقه وعده غذایی آماده می‌کرده است.

محمود شفیعی در آذرماه سال 94 در جریان درگیری‌های رزمندگان جبهه حق در مقابل تکفیری‌ها در حلب سوریه به شهادت رسید.

شهید جاویدالاثر مرتضی کریمی از فرماندهان گروهان در منطقه سوریه بود.

آنچنان که دوستان و همراهان شهید در سوریه تعریف می‌کنند، گویا یک آمبولانس حاوی پیکر شهدا و تعدادی مجروح در حال حرکت بوده که راننده آن از سوی تک‌تیراندازهای داعش مورد هدف قرار می‌گیرد و مرتضی کریمی به سراغ آمبولانس می‌رود تا آن را از معرکه خارج کند که این بار آمبولانس مورد هدف موشک قرار گرفته و منهدم می‌شود.

/ تسنیم

شهید مدافع حرم مصطفی قاسم پور

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۰۴ ب.ظ

مصطفی انسانی مومن و رئوف وبا ایمان وخنده رو بود.  قبل از اینکه عازم سوریه شود پدرومادرش را به زیارت کربلا فرستاده بود،پدرش میگفت:

 گفتم ،مصطفی خودت باما بیا درجواب مصطفی گفت شما  پدر هستید زیارت پدر حضرت زینب و حضرت رقیه "س" مشرف شوید من هم به زیارت خودحضراتشان می روم. 

خواست خداوند بود که در روز زیارت پدرومادرش درحرم حضرت ابولفضل العباس "ع" مصطفی در عملیات آزادسازی نبل الزهرا باتیرمستقیم قنــــاسه به آرزوی دیرینه اش 

(شهادت ) برسد.

"محمودرضا اطلاعات سیاسی‌اش به روز بود

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۰۱ ب.ظ

دکتر احمدرضا بیضائی : 

محمودرضا ،روزنامه خوان بود و هر روز کیهان را می‌خرید. تبریز هم که چند روزی مهمان می‌آمد، کیهان هر روز را حتما تهیه می‌کرد و می‌خواند. بعد از شهادتش، از همسنگرهایش شنیدم که تهران که بود هر روز یک کیهان عربی و انگلیسی هم می‌خرید و آنرا در اختیار دوستانی که از شیعیان عراق و لبنان و… داشت می‌گذاشت تا آنها هم بخوانند. 

 "محمودرضا اطلاعات سیاسی‌اش به روز بود."

خبر یا تحلیلی را هم که می‌خواند به دیگران انتقال می‌داد.

به رحمت او امیدوار هستم

يكشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۰۰ ب.ظ

سردار شهید حاج حسین همدانی:

خدا کند که در موقع جان دادن 

راضی باشد خدای مهربان 

و خودم به رحمت او امیدوار هستم 

نه به عملکرد خودم..

@Agamahmoodreza

تولدت مبارک دلاور

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۲۳ ب.ظ


ولادت:۶۴/۲/۲

تویی که فصل بهاری،تویی که بارانی

خوشا به حالِ تو ای ماه،ماهِ زیبا رو

عنایتی به دلم کن فقیر احسانم

شهید مدافع حرم

حسین مشتاقی

شهادت:۹۵/۲/۱۶

@jamondegan

سالروزشهادت شهیدمدافع حرم صادق عدالت اکبری

شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۱۹ ب.ظ

امام خامنه ای:

مباداکسانی تصورکنندکه دوره‌سخن گفتن ازشهدا و زحمت‌کشان میدان نبرد،سپری شده است!

امروز سالروزشهادت شهیدمدافع حرم صادق عدالت اکبری

صلوات

@jamondegan