مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۱۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

شهید سید حسین حسینی

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۲ ب.ظ


 مردی با اخلاص و مومن

کمی هم کم حرف

مردی که نماز اول وقتش هیچگاه فراموش نمیشد

همسنگرم بود، چون تازه وارد بودم

سوالات منطقه را از او میپرسیدم

یکروز ازاین شهیدگرامی به شوخی پرسیدم:

روزی که خواستی به صف مدافعین حرم بپیوندی برای چه آمادی و آمدنت بهر چه بود؟

با نگاهی جدی به من گفت:

خودت به چه نیتی آمدی؟

گفتم من از شما سوال پرسیدم...

جواب داد:

» آن اوایل  شنیدم به سوریه و عراق حمله شده و...

با خودم گفتم مگر کشور ما جنگ نیست؟

و ما آواره نیستیم...

عراق و سوریه هم مثل ما...

مدتی بعد شنیدم بچه های افغانستانی هم در جنگ سوریه شرکت کرده اند

پیگیر این موضوع شدم تا یکی از مدافعین حرم را ببینم و سوال کنم چرا و چگونه به سوریه رفته است؟

تااینکه یکی از دوستان را دیدم و پرسیدم چرا به جنگ سوریه رفتی؟

اگر خیلی مبارز هستی چرا در کشور خود و مردمان خودت خدمت نمیکنی؟

در جوابم گفت:

 ما نرفتیم که در جنگ سوریه دخالت کنیم و از گروه یا دولت خاصی حمایت کنیم، 

ما شنیده ایم که جنگ سوریه باعث شده است عده ای که معلوم نیست از کجا حمایت میشوند با کمال پررویی به حرمین اهل بیت علیهم السلام حمله کرده اند

وقسم یادکردند که حرم حضرت زینب و رقیه را تخریب کنند و...

چطور میتوانیم این حرف هارا بشنویم و ببینیم

و به عنوان دوستداران اهل بیت سکوت کنیم؟

حرف هایش به دلم نشست و نتوانستم به راحتی ازاین موضوع بگذرم 

مخصوصا وقتی رشادت ها و دلاوری های لشکر فاطمیون را شنیده بودم،

خیلی برای پیوستن به جمع  مدافعین حرم بی قرار بودم ...

پیگیر کارهای جذب شدم

و هم اکنون در کنارتو در سوریه هستم. »

مدت کوتاهی با او بودم که سرانحام در عملیات حندرات1 که جزءنیروهای هحومی گردان شهیدجمعه خان علیزاده بود، به فیض شهادت رسید.

روحش شاد و یادش گرامی

 راوی: ابوماهان

گروه فرهنگے سـرداران بے مـرز

https://telegram.me/joinchat/D7HRmT8L2XFeVuNZ7v8YUQ

بزرگترین دغدغش رهبــــــــــری بود

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۴۰ ب.ظ

 جاویدالاثر محمدرضا(علی) بیات

یکی از خصوصیات اخلاقیش این بود که خسته نمیشد و پای اعتقادات وایساده بود تا آخرین قطره خونش همش میگفت تکلیف اینه که ما بریم الان سوریه، هیچوقت این بشر خواب نداشت برا نمازصبح که بیدار میشد تا دوشب تو پایگاه کوثر بود همیشه به این منظور که باید بحث امـــــربه معــــــــــروف و نـــــهی از منکر را به جدیت روش کار کنیم.، باید سعی کنیم قدرت جذبمون و ببریم بالا. 

یکی از دغدغه هاش کار فرهنگی کردن بود تو تمام محله های تهران، تو یک به یک محله های تهران و حوزه های بسیج پرونده داشت بعنوان مسئول عملیات،شناسایی و...اصلا چیزی بعنوان ترس تو وجودش نبود علی خیلی نترس و جسور بود، بزرگترین دغدغش رهبــــــــــری بود و همیشه میگفت آقامون تنهاس.

به نمازاول وقت خیلی توجه میکرد و سفارش میکرد.

@haram69

خاطره ای از شهید صابری

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۳۸ ب.ظ


"سرگذشت شهدا را پیگیری می کرد 

مخصوصا به شهید حسن باقری علاقه

بسیاری داشت و وصیت نامه شهدا

را همیشه می خواند"

شهید مهدی صابری از  لشکر فاطمیون

@Doostan_e_shohada_channel

شهید زمان جعفری

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۳۵ ب.ظ

مدافع حرم

فاطمیون

 از افغانستان به ایران مهاجرت کرد.

 ایشان همراه برادرکوچکتر ازخود زندگی میکردند. برادر کوچکترش میگفت: بااینکه زمان بزرگتربود ولی همیشه احترام برادرکوچکترخود را حفظ میکرد

و همیشه هوایم را داشت.

 باهمان خستگی پس ازکار و....که داشت،لباس هایم را می شست و...... 

همیشه مواظبم بود.

@sardaranebimarz

شهید مدافع حرم محمدشریفی

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۶:۰۰ ب.ظ

کلناعباسک یازینب س

مراسم وداع و تشییع پیکر شهید مدافع حرم محمدشریفی از لشکرفاطمیون

جمعه

مصلی

پاکدشت

@Sardaranebimarz

گفتگو با همسر شهید سید جاسم نوری۲

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۵۹ ب.ظ

مرد همیشه مبارز

سید انگار مبارزه و نبرد با گوشت و خونش عجین شده بود، و من در همان بچگی می دانستم که ازدواج با یک رزمنده چقدر سخت است و خودم را برای همه چیز از جانبازی تا اسارت و نهایتاً شهادتش در زمان جنگ تحمیلی آماده کرده بودم. همیشه آخر همه دعاهایش از خداوند رزق شهادت بود. سید و دو پسر عمویش در هشت سال جنگ تحمیلی حضوری فعال داشتند و هر سه چون برادر بودند که بارها در زمان جنگ برای زیارت به نجف وکربلا رفته بودند و تا عمق خاک عراق پیش رفته بودند. یکی از پسر عموهایش شهید سید ناصر در خیبر و دیگری شهید سید فرج در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند. سید در سن 13 سالگی به جبهه رفته بود و فرماندهی گردان اطلاعات نیروهای رزمی را بر عهده داشت. در سال‌های 1361 و 1362 مجروح شد و در تیپ ۸۵ موسی بن جعفر، تیپ ۵۱ حجت، تیپ امام صادق(ع) و مدتی نیز در تیپ ۳۷ نور فعالیت‌های بسیاری داشت. اکثر دوستان و هم دوره‌ای‌هایش از در زمان جنگ تحمیلی شهید شده بودند و همیشه حسرت جاماندن از دوستانش را داشت. هر سه با هم در قرارگاه سری نصرت نقش اطلاعاتی و عملیاتی بالایی داشتند و از بنیان‌گذاران اطلاعات برون مرزی بودند. آنها در جنگ تحمیلی وارد پادگان ها و مقرهای نظامی عراق می‌شدند و بعد از کسب اطلاعات دقیق و جامع بر می‌گشتند. سید همه نقاط منطقه عملیاتی جنوب را می‌شناخت و چشم بسته می‌رفت. شهید ناصر، شهید فرج و شهید جاسم در عملیات فتح فاو نقش کلیدی و اساسی داشتند.


خلقیات سید 

همیشه گوش به زنگ حرف حضرت آقا بود و می‌گفت ما باید ببینیم در مسائل ریز و درشت آقا چه می‌گویند. بسیار با تقوا، منظم و فعال بود. خنده‌رو بود و خیلی روی اعتقاداتش حساسیت داشت. سید فردی متواضع و خیلی هم اجتماعی بود. و همیشه گره از مشکلات دوستانش باز می کرد و در عوض از همه آنها می‌خواست که برای شهادتش دعا کنند. شجاعت و بی‌باکی‌اش مثال‌زدنی بود. همیشه پیش‌نماز نیروهایش بود و آنها از قنوت‌های پر از شور و احساس سید برایم می‌گویند. سید جانباز شیمیایی بود و بیشتر فصل سرما را در بیمارستان سپری می‌کرد و به گونه‌ای می‌شد که حتی نمی‌توانست حرف بزند و مجبور بود همه حرف‌هایش را بر روی برگه بنویسد تا اینکه به پیاده‌روی اربعین رفت و کمی حالش بهتر شد. به نظرم امام حسین(ع) شفایش داده بود. به یاد ندارم هیچ وقت سید از مسائل کار و بیرون از منزل برای ما حرفی بزند، می‌گفت: حرف بیرون مال بیرون است و هر مردی که وارد خانه‌اش می‌شود باید همه هم و غمش همسر و فرزندانش باشد و همیشه هم می‌گفت شما خودتان را درگیر مسائل کار من در بیرون از خانه نکنید. می‌خواهم در خانه با شما و فرزندانم راحت باشم.

حال و هوای دفاع از حرم

بسیار زیرک و باهوش، وقتی فهمید تکفیری‌ها در حال رشد و پیش‌روی به حرم خانم حضرت زینب(س) هستند، به‌صورت نیروی داوطلب به سوریه رفت، به ما گفت برای زیارت به سوریه می‌رود. حرف جنگ نزد. هر وقت هم که می‌آمد و بچه‌ها از اوضاع و احوال آنجا می‌پرسیدند حرفی نمی‌زد. دوستان و همراهانش در جریان کارهای سید بودند، اما ایشان برای اینکه ما نگرانی نداشته باشیم، چیزی به ما نمی گفت.  بعد از مدتی به عراق رفت، و در آنجا هم به عنوان نیروی داوطلب عادی بود، اما به‌خاطر تخصص و هوش و توانمندی که داشت به کار شناسایی مشغول شد. لهجه غلیظ عربی سید کمک حالی بود برای هم خودش و هم بقیه نیروها. به مناطقی که داعشی‌ها تحت نفوذشان بود می‌رفته و اطلاعات لازم را به دست می‌آورده و کمک بسیار خوبی برای نیروهای عراقی بوده است. سید فعالیت‌های زیادی از لحاظ اطلاعات شناسایی در عراق انجام داد و به کار شناسایی یک نظم خاصی داده بود. در اواخر عمر دنیایی‌اش می‌خواست یک لشکر مستقل به نام «سادات سید نور» از سادات داوطلب خوزستانی و عراقی راه‌اندازی کند که زندگی‌اش ختم به شهادت شد. یکی از کارهای بسیار قهرمانانه سید بین داعش و النصره اختلاف انداخت و با درگیری‌های بین‌شان تلفات بسیار زیادی دادند و در عراق هم برای سامان‌دهی نیروهای حشدالشعبی یا همان مردمی تلاش بسیار زیادی کرد. شب نوزدهم ماه مبارک رمضان با یکی از دوستانش تماس می‌گیرد و می‌گوید: فقط برایم دعا کن که من شهید شوم. دوستانش می‌گفتند: سید یک مرتبه همراه چند تن از همرزمانش به مقر داعشی‌ها سرکشی کرده بودند و مقداری غذا و خوراکی به غنیمت آورده بودند.

زندگی با شهادت

سید همیشه بی‌تاب دوستان شهیدش شده بود، اما این اواخر دیگر خیلی بی‌تاب بود. وقتی یکی از دوستان یا همرزمانش شهید می شد، آرام گوشه‌ای می‌نشست و فقط گریه می‌کرد. حاج روزبه هلیسائی که شهید شد به من گفت خانم من دیگر از این جنگ بر نمی‌گردم، یا جنگ تمام می‌شود و من می‌آیم یا شهید می‌شوم و پیکرم به خانه بر می‌گردد. پایان این جنگ برای من شهادت است. دوستانش می‌گفتند: سید جاسم یک‌مرتبه همراه شهید هلیسائی و شهید کجباف به مقر داعشی‌ها سرکشی کرده بودند و مقداری غذا و خوراکی به غنیمت آورده بودند. شهر دجیل، یکی از حساس‌ترین شهرهای عراق، که به دست تروریست‌های داعش اشغال شده بود با هدایت و مشاوره سید آزاد شده. برای همین مردم دجیل به پاس حماسه‌سرایی سید جاسم به او لقب سبع الدجیل، یا همان شیرمرد دجیل دادند و شعارش کنا عباسک یا مهدی بود.

نحوه شهادت

پنجشنبه 7 خرداد 1394 در نزدیکی شهر الرمادی استان الانبار عراق مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان مدینه الطب بغداد به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت سید را به من دادند هلهله کردم و مستقیم به اتاق سید رفتم و پرچم حضرت زینب(س) را در اتاقش نصب کردم و گفتم خانم جان خودت به خودم و فرزندانم صبر بده، نگذار در فراق سید زجر بکشیم. ابتدا پیکر مطهرش را به کربلا منتقل و در بین‌الحرمین تشییع جنازه بسیار باشکوهی برایش گرفتند و بعد از آن از فرودگاه تهران پیکرش را به حمیدیه زادگاهش آوردند و در آنجا هم تشییع شد و بعد از آن پیکرش را به اهواز منتقل کردند، که آنجا هم تشییع باشکوهی تا بهشت‌آباد صورت گرفت.

گفتگو با همسر شهید سید جاسم نوری ۱

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۵۶ ب.ظ


گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: مرور زندگی برخی آدم‌ها، با تفکر همراه است، برخی با تاسف و سرزنش، برخی با تنفر، برخی با حسرت، برخی با غبطه، برخی با عبرت، برخی با تحسین و لبخند، برخی با اشک، اشکی از سر شوق و شاید آغشته به دلتنگی.

خیلی از اوقات با مطالعه زندگی‌نامه شهدای گران‌قدر با خود می‌گوییم هر چند همیشه مدیون رشادت ‌آنهاییم، اما فضای آن زمان و نیاز کشور به دفاع، حضور و شهادت آنها را می‌طلبیده است، اما گویا شهادت مدافعین حرم عقیله بنی‌ هاشم حضرت زینب سلام‌الله علیها، تمام محاسبات متداول ذهن را به هم می‌ریزد. جدایی از تمام زرق و برق‌های شیرین دنیای این روزها، آن‌هم برای یک پدر مهربان و کسی که جانباز شیمیایی بوده و دل از همه چیز و همه جا کنده است. و جهاد را بر خود واجب دانسته و به سوی حرم رفته است.

شهید سید جاسم نوری از مدافعان حرم بود که در دوران دفاع مقدس نیز در جبهه‌های جنگ حضور داشته است. سید جاسم از پیشکسوتان قرارگاه سری نصرت به فرماندهی سردار شهید علی هاشمی بود و سال‌ها پس از اتمام دفاع مقدس نیز روحیه رزمندگی را در خود زنده نگه داشت؛ تا اینکه سال 1392 برای دفاع از حریم آل‌الله راهی سوریه و عراق شد. وی نهایتاً در خرداد ماه 1394 و پیش از ماه مبارک رمضان به شهادت رسید.

در پانزدهم اسفند سال 1346در حمیدیه فرزندی از خانواده سید جابر به دنیا آمد که نامش را جاسم گذاشتند، پدرش از سادات سید نور و مادرش بانوئی مؤمنه بنام قسمه بود. هنوز درگیر دوران کودکی و نوجوانی بود که جنگ پابرهنه وارد زندگی مردم شد و سید بزرگوار هم مثل همه غیور مردان ایرانی برای دفاع از مرزهای کشورش راهی می‌شود و امروز بانوی علویه برای خوانندگان رجانیوز گذری کوتاه از 28 سال زندگی مشترکش دارد.

آغاز زندگی مشترک

یازده سال داشتم و آقا سید بیست سال داشت که سر سفره عقد نشستیم. دبستانی بودم، کلاس پنجم تجدیدی ریاضی داشتم که سید حتی اجازه نداد امتحانم را بدهم، مادرم می گفت: این دختر من بچه است، نمی‌تواند یک زندگی را اداره کند. اما من در همان سن و سال بچگی‌ام، گفتم: من مشتاق ایمان و اخلاق سید هستم  و بله را با هر زوری بود به سید و خانواده‌اش دادم و سال 66 عروسی کردیم، با یک مهمانی ساده در حمیدیه. زندگی مشترک ما به 28 سال شد، سید بیشتر برای من یک دوست و یک پدر مهربان بود. بچه سال بودم و اصلاً از خانه‌داری و زندگی مشترک هیچ نمی‌دانستم، و همیشه و هر روز به من یاد می‌داد که در زندگی چه کاری انجام بدهم و چه کاری نکنم، تا آنجا که وقتش را داشت کارهای منزل را انجام می‌داد، و حالا بعد از رفتن سیدم از خانه بیرون نمی‌روم.


رویای صادقه همسر شهید بریری

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۴۷ ب.ظ

‍ 

اوایل هفته بود خواب شهیدی رو دیدم که از قبل با همسرشون آشنایی پیدا کرده بودم (شهید علی اکبر کشتکار )رئیس دایره مبارزه بامواد مخدرشهرستان لامرد که درتاریخ 18.8.94 طی درگیری با قاچاقچیان مواد مخدربه درجه رفیع  شهادت نایل شد.

خواب دیدم یه تعداد نیرو و افسر نیرو انتظامی رو از جایی منتقل  کردند به محل کار ایشون ،  شهید تو دفتر کارشون نشسته و میخنده.ازشون میپرسند آقا نیروها رسیدند اما شهید با خنده های بلند میگن والا تا حالا که چیزی به دست ما نرسیده .شهید از ته دلشون میخندند.. اون روز به همسرشون خوابم رو گفتم و عجیب این بود که برای خودم جای سوال داشت چرا من چنین خوابی با چنین مضمونی دیدم .خانمش گفت شاید چون نیرو انتظامی تو این ماه چند تا شهید داده اما به قول شهید بزرگوار هنوز چیزی به دستشون نرسیده بود و امروز این  خواب تعبیر شد 

و نه نفر از عزیزان این خاک در خون پاک خود غلتیدند و آسمانی شدند 

به یاد شهید امنیت علی اکبر کشتکار و شهدای میر جاوه فاتحه ای بخوانیم بهمراه گل صلوات.

 @shahidalirezaboriri 


زندگی نامه شهید میثم مدواری

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۴۵ ب.ظ


میثم عزیزم در تاریخ 23/2/13 63 در محله تختی نازی آباد واقع درتهران دیده به جهان گشود دوران کودکی میثم عزیز در کنار پدر و مادر گرانقدرش و برادران عزیزش سپری میشد و در دامان مادر نهضت حسینی و مکتب زینبی را می آموخت.از همان دوران طفولیت باهیئت و مسجد آشنا شد و همراه پدر در این مجالس شرکت می جست در همین دوران بود که یکی از برادران عزیزش به مقام شهادت رسید مسعود عزیز فرزند دوم خانواده در تاریخ 23/11/65 روز تشکیل کمیته انقلاب اسلامی به دست گروهک های منافقین در میدان رسالت به همراه سه تن از دوستانش ترور شدن و شربت شهادت را نوشیدن.بعد از شهادت مسعود عزیز خانواده تصمیم به تغییر مکان گرفتن در شهرک ویلاشهر ساکن شدن. میثم عزیزم خصوصیات اخلاقی منحصر به فردی داشتن از همان دوران نوجوانی بسیار چشم پاک و معصوم بودن علاقه خاصی به مسائل دینی و قرآن داشت و همیشه در این میسر قدم برمیداشت در مدرسه و مسجد قاری قرآن بودن و با صوت زیبای خود دل هر کس را به لرزه وامیداشت.میثم عزیز دردوران تحصیل هم اول بود و شاگرد ممتاز مدرسه ی خود بود هم در اخلاق هم در درس.از دیگر اخلاق های نیکوی میثم عزیز دستگیری از افتادگان و سرکشی به نیازمندان بود میثم عزیزهیچگاه به این دنیا دل نداشت و از هم چیز خود میگذشت در راه انفاق برای فقرا.حتی از لباس تن خود میگذشت و در راه خدا ایثار میکرد و مانند مولای خود امیرالمومنین دست گیر افتادگان بود البته در خفا و پنهانی. پدر بزرگوار این شهید فرمانده پایگاه بسیج امام محمد باقر(ع)بودن و همین امر کمکی شد برای میثم عزیزتا با بسیج آشنا شود ودر بسیج نوجوانان ثبت نام کرد و یکی از بسیجیان فعال پایگاه شد.بعد از گرفتن دیپلم د سال 7 9 - 80 وارد سپاه شد به طور رسمی شروع به کار کرد در همین دوران به طور مستمر برای تفحص شهدا به مناطق جنوب میرفت و پیکر شهدای عزیزتا تفحص میکردن در همین دوران بود که تصمیم به ازدواج گرفت و در سال 87 همسر اختیار کرد و ثمره این زندگی هشت ساله دو دختر دردانه به نامهای فاطمه زهرا و فاطمه کوثر است.میثم عزیز با شروع شدن جنگ سوریه با داعش به این جبهه اعزام شدن و ازسال 89 به دفاع ازدین و اسلام پرداخت بعد از رشادت های بسیار در این زمینه و دفاع از حرمین شریفین آخرین باری که اعزام شدن به مدت چهل روز مقاومت در برابر کفار داعشی در صبح روز 16/8/94 پس از هشت ساعت درگیری سخت و طاقت فرسا به فیض شهادت نائل آمدن و شهد شیرین شهادت را نوشیدن روحش شاد یادش گرامی باد و با سید شهدا همنشین باشد انشاءالله 

التماس دعا 

@jamondegan

شهادت تعدادی از مرزبانان کشور

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۱۷ ب.ظ

در ساعت ۱۹۰۰ مورخه ۱۳۹۶/۰۲/۰۶ عوامل پاسگاه میل ۱۰۰ از گروهان چاهندو ( هنگ مرزی میرجاوه ) طی درگیری با اشرار مسلح تعدادی از مرزبانان به درجه رفیع شهادت و عده ای دیگر مجروح گردیدند.

@Haram69

گفتگو با همسر شهید قدیر سرلک۲

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۳۹ ب.ظ

خصوصیات اخلاقی

پیرو خط رهبری بود و همیشه هم به ما تاکید می کرد فقط ببینید رهبر در مسائل متفاوت چه می گوید. همیشه با وضو بود. به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد زمانی که در محل کارش اذان می گفتند قدیر از همه زودتر وضو می‌گرفته و برای نماز آماده می‌شده.از تخصص کاری‌اش که مهندس برق بود، به افراد بی بضاعت تا آنجا که می توانست و نیاز داشتند کمک می‌کرد و می توان گفت از تخصصش در کار خیر استفاده می‌کرد.  خودش را فدای دین و اعتقاداتش کرده بود. هدفش و مسیر زندگی‌اش را مشخص کرده بود و در همان مسیر گام بر می‌داشت. قدیر یک فرزند صالح برای پدر و مادرش بود، گاهی پدرش که از سر کار برمی‌گشت دستان پدرش را می بوسید، به قدیر معترض می‌شدیم اجازه بده دستانش را بشوید، اما قدیر متواضعانه می‌گفت: همین دستان روغنی پدر است که ما به اینجا رسیدیم.

امانت‌داری یکی از خصوصیات اخلاقی‌اش محسوب می شد و خودش رعایت می کرد و به دیگران هم توصیه می کرد. روی بیت المال بسیار حساس بود به طوری که حتی یک حتی از خودکارهای محل کارش استفاده شخصی نمی کرد. و گاهی می گفت باید فردای قیامت جوابگوی همین یک خودکار باشم، می گفت من خودم را مدیون یک نوشتن هرچند کوتاه نمی کنم. بسیار مؤدب و مهربان بود و بر روی حجاب و امر به معروف و نهی از منکر تأکید بسیاری داشت و بر روی این موضوع بسیار محکم ایستاده بود و برای انجام کار غریبه و آشنا برایش هیچ فرقی نداشتند و در جواب همه می گفت: «نمی‌توانم جواب حضرت زهرا(سلام الله ) را بدهم» تکه کلام اش بود. قدیر از نظر شخصیتی فوق‌العاده فعال  و پویا بود و مانند معنای نام زیبایش توانا بود و انواع تخصص در زمینه های متفاوت را آموزش دیده بود همه فن حریف بود و آهنگری, سیم کشی  و جوشکاری و کارهای فنی را بلد بود.


عشق به اهل بیت (علیه السلام)

سال 93 جزء پیادگان اربعین به سمت کربلای معلا بود و ارادت خاص و عجیبی به امام حسین(علیه السلام ) داشت. عشق و علاقه به اهل بیت در صدر دل قدیر خودنمایی می کرد. پایه ثابت هیات محل بود. هر جایی از محل هیأتی برای اهل بیت ( علیه السلام) برپا بود قدیر یکی از میانداران و علمداران هیئت بود. چند سالی می شد که در خانه پدری اش هیأتی به نام هیأت حضرت علی اصغر(علیه السلام) برپا است و بیشتر جوانان و نوجوانان و حتی بچه های پنج شش ساله در این هیات هستند. قدیر همه تلاش خود را برای جذب هر چه بیشتر بچه های محله به هیات داشته، هدیه می خریده و به روحانی هیات می داده تا به عنوان جایزه حضور در هیات به آنها بدهد و یا از روحانی می خواسته احکام شرعی مثل وضو و نماز را به بچه ها آموزش بدهد. و همیشه می‌گفت اولین دین بر گردن ما پرورش بچه‌های محل است . بچه های آن زمان حالا صاحب زن و زندگی هستند، اما با این حال ارتباط بسیار قوی با هیات دارند. و همان سالهای اولیه برپایی هیات قدیر هیات را ثبت می کند.


ماه‌های آخر

قدیر با همه عشق و علاقه اش به اهل بیت ( علیه السلام) به سوریه رفت و می گفت: اجازه نمی دهیم که حضرت زینب ( سلام الله علیها) دو باره به اسارت برود و می گفتند اگر ما به سوریه نرویم و با داعشی ها نجنگیم فردای نه چندان دور باید در شهر های ایران با آنها بجنگیم.

اردیبهشت 94 که به سوریه رفت، مأموریتش 45 روز طول کشید و برگشت گوشش در انفجار آسیب دیده بود. و من نمی دانستم که ایشان مجروح شده اند، در همین اوضاع و احوال بود که آپاندیسش عود کرد و آپاندیسش را عمل کرد و من تازه آنجا بود که فهمیدم گوش ایشان آسیب دیده است. هنوز بخیه‌هایش را نکشیده بود که می‌گفت باید بروم. فقط حرف رفتن را می‌زد. من اصلا نه ناراضی و نه معترض بودم و از اینکه همسرم در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم گام برداشته است خوشحال بودم .

 بار دوم  63 روز مأموریتش طول کشید. زمانی‌که برای آخرین مرتبه به سوریه می‌رفت, گفت: من را حلال کن چون احساس می‌کنم دیگر برگشتی ندارم و من هم او را حلال کردم و راهی‌اش کردم. روز بسیار سختی بود، متوجه شدم که قدیر از همه چیز و همه جا دل کنده است، بعد از رفتنش انگار همه دنیا روی سرم خراب شد، مثل روز برایم روشن بود که سفر قدیر بی بازگشت است. شب شهادتش خواب دیدم که با عجله آمد از من خداحافظی کرد و رفت وقتی از خواب بیدار شدم به مادرم گفتم : قدیر یا شهید شده یا شهید می شود. 

چند روز قبل از شهادت عکسی که با سردار همدانی داشتند که برایم فرستاد و گفت؛ «من کارهای زیادی اینجا دارم، سردار همدانی قبل از اینکه به شهادت برسد به من گفت که بمانم و زندگی در جبهه هاست »

با اعضاء خانواده که تلفنی صحبت می کرد و حرف از آمدنش می شد، می گفت : من 10 هفته که گذشت از رفتنم می آیم، نه هفته و چهار روز از رفتنش گذشت که شهید شد و به گفته حرف خودش سر ده هفته آمد، اما پیکر مطهرش در معراج شهدا....

نحوه شهادت 

روز چهارشنبه ساعت سه بعد از ظهر خودروی روح‌الله قربانی و قدیر در شهر حلب سوریه در روستای تل عزان مورد اصابت موشک کورنت اسرائیلی قرار می‌گیرد، روز 13 آبان سال 94 در مبارزه با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسیدند. 

مسئولیت های شهید قدیر سرلک در طی سالهای خدمتشان: فرمانده گروهان 115 امام حسین (علیه السلام) و فرمانده گردان 118 امام حسین( علیه السلام)  و فرمانده گردان 114 امام حسین( علیه السلام)  و 10 سال فرمانده پایگاه بسیج مسجد 72 تن در شهرک رضوی بودند و  در جریان مأموریت مستشاری  در سوریه حاضر می شود.

گفتگو با همسر شهید سرلک۱

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۳۳ ب.ظ


گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: مرگ انسانها زمان مشخصی دارد؛ اگر زمان مرگ کسی فرا برسد هر جایی که باشد این امر اتفاق می‌افتد، اما بعضی از آدم‌ها چه خوب بهشت را می‌خرند. شهدای امروز ما که خودشان را فدای حضرت زینب(سلام الله علیها) می‌کنند و نام زیبای مدافعان حرم را بر خود نهاده اند. شهدای مدافع حرم امروز حضور ظاهری امامشان را درک نکرده اند، اما از عمق جان بصیرت و شناختی بسیار بالا دارند و این بصیرت باعث حرکت آنها به سوی جهاد می شود. همان طور که رهبر معظم انقلاب فرمودند وظیفه اصلی ما در این دوره شناخت دشمن و داشتن بصیرت است مدافعین حرم با بصیرت کامل در صحنه جهاد حاضر شدند. امروز گذری کوتاه از زندگی قدیر سرلک به روایت مریم سرلک برای خوانندگان فهیم خبرگزاری رجا نیوز داریم.

از تولد تا جوانی

سیزده شهریور سال 1363 بود که خداوند فرزند پسری به خانواده سرلک عطا کرد که نامش را قدیر گذاشتند، قدیر هنوز زبان باز نکرده بود که پای منبر علمای بزرگ با خانواده اش همراه بود و کودکی اش را در هیأت های امام حسین ( علیه السلام) سر کرد. در هفت سالگی عضو پایگاه بسیج محل شد تا آخر عمر هم یک بسیجی باقی ماند. از بچگی مأنوس و همدم قرآن بود و بیشتر اوقات در حال قرآن خواند و به پدر و مادر و بعدها همسرش هم سفارش می کرده که قرآن را هیچوقت از خود جدا نکنید. زمانی که وارد سپاه می شود برای گذراندن دوره‌های آموزشی به تبریز می رود و در آنجا در وقتهای آزادش حفظ جزء 30 را آغاز میکند و در نیمه دوم دوره آمورشی‌اش, جزء 26 قرآن را حفظ می کند . قدیر از 13 سالگی غسل شهادت می‌کرده که در سن 31 سالگی به آرزویش می رسد.


داستان ازدواج

شب چهارشنبه آخر سال بود، برای اولین مرتبه مساله ازدواج من با قدیر مطرح شد و 16 فروردین سال 88 به همراه پدر و مادرشان خواستگاری من آمدند، قدیر با اینکه یکی از عموزاده هایم بود، اما تا حالا ندیده بودمش، همون شب با هم صحبت هم کردیم، قدیر اولین حرفی که زدند گفتند: خانم همسر و زندگی اول من کارم هست، و شما زندگی و همسر دوم من خواهید شد. من یک نظامی هستم و ما نظامیان همیشه با خطر روبه رو هستیم. وقتی قرار شد فکرهایم را بکنم، مدام صحبت هایش جلوی چشمم بود که ایمان به خدا در کلمه کلمه حرفهایش موج می زد. فردای روز خواستگاری قدیر به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی می رود و نذر می کند که من جوابم بله باشد. اولین جایی که بعد از محرم شدن‌مان رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بود که همان جا از آرمان ها و آرزوهایش برایم گفت، و بزرگترین آرزویش را شهید شدن در راه خدا بیان کرد. اول من در حد یک آرزو فقط به این موضوع نگاه می کردم، پیش خودم می گفتم : کشور ما که در امنیت به سر می برد اگر یک روز خدایی نکرده جنگی صورت گرفت قدیر حتما میدان دار خواهد بود، اما چند وقت بعد وقتی صحبت دفاع از حریم حرم عقیله بنی هاشم پیش آمد دیگر کم کم مطمئن شدم که بزرگترین آرزوی قدیر به واقعیت تبدیل خواهد شد. در این 6 سال که با هم زندگی می‌کردیم صبح زود به سرکار می‌رفت و تا نیمه‌شب مشغول کار بود و وقتی برای حفظ قرآن کریم نداشت، ولی بسیار تاکید داشت که در زندگی‌مان رنگ‌و‌بوی خدا حس شود. از این رو هر شب یک سوره را انتخاب می‌کردیم و معانی و تفسیر آن سوره را مطالعه می‌کردیم و تا 2 جزء تفسیر  را مطالعه کرده بود.

قدیر حالت چهره اش به گونه ای بود که همه گمان می کردند یک شخص بسیار خشن است، اما قدیر یک انسان بسیار شاد و البته شوخ طبع بود. مدت زندگی من 6 سال بود که زمان بسیار کمی را ما در کنار هم بودیم. شبها وقتی به خانه می آمد سعی می کرد جای خالی اش را در زمان نبودنش در خانه پر کند و همه نبودنهایش را جبران کند.  حرفهای شهید کاظمی سرلوحه کار و زندگی مان بود و می‌گفت «شهدا نباید فقط در حد یک قاب عکس در خانه باشند و باید به حرف و سیره شهدا عمل کرد» تشیع جنازه اکثر شهدا شرکت می‌کردیم.

زمانی که شهدای غواص را به تهران آوردند با اینکه عمل آپاندیس کرده بود و هنوز بهبودی کاملش را به دست نیاورده بود در تشییع شرکت کردیم و حس و حال عجیبی داشت. هر زمانی که شهیدی را می‌آوردند در مراسم تشییع آن شهید شرکت می‌کردیم. زمانی که شهدای غواص را آوردند با اینکه قدیر عمل کرده بود و بخیه داشت، اما با همان حال در مراسم تشییع شهدا حاضر شد و یک حس و حال عجیبی هم در آن روز داشت. قدیر بهترین شوهر بود، اما به علت مشغله کاری‌اش من کمتر می‌دیدمش و تحملش کمی برایم  سخت بود . اما زمان هایی که از سر کار برمی گشت و خانه بود هرچند مدت زمان کمی بود، اما همین مدت کم هم از همه لحاظ برای من سنگ تمام می گذاشت.


حاج احمد مجدی نسب

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۱۵ ب.ظ

ای احمدیان به نام احمد صلوات

هردم به هزار ساعت از دم صلوات

ازنور محمدی دلم مسرور است

پیوسته بگو تو بر محمد صلوات

شهید مدافع حرم 

حاج احمد مجدی نسب

ورودی غـارحـراء

 @jamondegan

قسمتی از زندگی شهیدسید شیر آقاحسینی

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۱۰ ب.ظ


علاقه خاصی به حضور در جبهه های جنگ علیه کفر و نفاق داشت از این رو در سالهای 1375 و 1376 در جبهه های حق علیه باطل ضد رژیم منفور طالبان و فرقه ضاله وهابیت هم شرکت داشت.

روحش شاد و یادش گرامی

گــروه فرهنــگے ســرداران بے مـرز

 @sardaranebimarz

فرمانده شهیدم نگاهی کن به این دل سیاهم

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۰۷ ب.ظ



خاطره

شهیدسامانلو

سلام

من یکی از شاگردان اقا سعید و بسیجیان گردان که در آنجا اقا سعید محل کارشون بود فعالیت میکردم.

حاج سعید فرمانده گروهان ما بود. ما هم که توفیق داشتیم فرمانده یکی از دسته های حاج سعید باشیم. خیلی خوشحال بودم که کنارشون بودم چون نور عجیبی درچهره ایشان میدیدم.

یه شب که مسول شب گردان بودم کولر گردان خراب شده بود و حاج سعید آن رو عصر سر کار بود وقتی میخواست بره تا فهمید کولر خرابه رفت درستش کنه نشد.

گفت من میرم برمیگردم رفت و برگشت از بیرون دیدم تسمه کولر دستشه گفت تا من اینو درست نکنم از اینجا نمیرم.

ساعت حدودا شده بود یازده شب.

گفتم حاج سعید نمیخواد.

گفت اگه شده خودم میرم میمونم سرکار اما شما رو اگه کولر خراب باشه نمیزارم اینجا بمونید.

من دوسالی از سال 92 تا قبل از اعزام دوم حاج سعید کنارشون بودم هیچ وقت یادم نمیره همیشه زیارت عاشورا رو با گریه میخوند کلیپشونو دارم هر وقت میزارم آروم میشم.

فرمانده شهیدم نگاهی کن به این دل سیاهم.

همیشه وقتی میرم گردان انگار یه نفر نیستش. جای خالیت هیچ وقت تو دلم پرنمیشه

اینم تقدیم به شما دلاور و فاتح نبل و الزهرا

روای:

دوست و همرزم شهید سامانلو

شهید سعید سامانلو

مدافعان حرم

کلنا عباسک یا زینب

کانال رسمی شهیداحمدمشلب

https://telegram.me/AHMADMASHLAB1995