مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۹۵ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

سخن شهید لطفی نیاسر درباره عشق

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۵۵ ب.ظ



سخن شهید لطفی نیاسر درباره عشق  

در تاریخ ۱۷ محرم سال ۱۳۸۷

متن :

اینکه من از این آمدنها و رفتنها یک چیز را فهمیدم که انسان فقط باید به عشق سه چیز زندگی را ادامه دهد ، والغیر ولا غیر :

اول : خود انسان است که عشق انسان به خود و آینده خود می تواند خورشیدی در آسمان مه آلود دل باشد .

دوم : خدا که مرتبه ای بالا دارد و بدین معنی است که عشق خدا چنان در او رخنه کرده باشد ، که خدا را در حد عشق دوست داشته باشد ، که ما در این مورد ... بماند .

سوم : عشق به دیدن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) که تنها امید و روشن کننده چراغ زندگی خیلی از افراد جامعه است و ما ان شا الله ...

عشق به غیر از این سه چیز مثل عشق به یک چیز واهی می باشد ...

شهید محمد مهدی لطفی نیاسر

شهید راه نابودی اسرائیل

@sh_mahdilotfi

🏴➖➖➖➖➖➖🏳


شهید مدافع حرم ،حمیدرضا فاطمی اطهر 

تولد: ۱۳۵۶/۲/۱۹ 

شهادت: ۱۳۹۴/۸/۹ حلب

همرزم شهیدفاطمی اطهر:

چند شب مانده بود به عملیات که من و آقا حمید و بقیه بچه ها سر سفره شام بودیم آقا حمید به من نگاهی کرد و گفت:شهید که شدم به سردار خادم سید الشهدا (فرمانده قرارگاه کربلا) بگو؛

 فاطمی اطهر سلام رساند و گفت مرا از حسینیه ثارالله (محل تشییع شهدا) تشییع نکنید 

من با خنده به آقا حمید گفتم چرا ؟!

گفت: با توجه به اینکه حسینیه مرکز شهر قرار دارد و در زمان تشییع ترافیک می شود دوست ندارم راننده ماشین ها اذیت بشوند و خدایی نکرده دلگیری بوجود آید.

چند روز بعد آقا حمید شهید شد و من یاد حرف آن شب افتادم و فهمیدم که شهید فاطمی اطهر می دانست که شهید می شود.

آن لحظه فهمیدم که بهترین ساعات زندگی ام را در کنار این شهید بودم.

 @Agamahmoodreza

کسی از سوریه نیآورد به شـهر؛ چفیه و قمقمه‌اش

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۴۵ ب.ظ

رفـت و حتـی...

کسی از سوریه نیآورد به شـهر؛

چفیه و قمقمه‌اش، 

کوله و پوتینش را...

 شهید مدافع حرم مرتضی کریمی

 @jamondega


ما عاشقان مدافعان حرم هستیم

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۳۲ ب.ظ


مدافعان حرم

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی: یه سر و گردن از بقیه افراد بالاترے

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی: تعصّب خاصی دارے رو حرم عمه جان

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از دنیا و همه وابستگی هات

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از نگاه پر مهر « مادرت »

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از « عشقت ... همسرت »

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی: دل بکنۍ از بابایی گفتن دخترت

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی:  ناموستو بسپارۍ به اَباعَبدِالله

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی: همه ے دارو ندارت میشه امنیت حرم بی بی زینب ڪبرے سلام الله

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی: عشقِ به اهل بیت -عشق به کشور عشق به رهبرت سیدعلۍ_خامنه‌اے

مدافــع حــرم ڪه باشی یعنی: یه دنیــــا غیـــرت و مردونگـــی دارے

ما عاشقان مدافعان حرم  هستیم )

 @modafean14

میل رفتن عجیب به دلش بود...

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۳۰ ب.ظ


 شهید مدافع حرم حسن تمیمی 

آمده بود اما...اما میل رفتن عجیب به دلش بود...

بعد یکسالی که عاشقانه عاشقی کرده بود و درس عاشقی را از بَر کرده بود آنجا که عقل ِ عاشق شده اش را خوب تعلیم داده بود و شاگرد اول مدرسه ی عشق زینب شده بود.

مثل تمام کودکی اش که خادم ارباب بود در این یکسال هم در خدمت عمه زینب بودو دل به دل هم رزمانش داده بود.

دلمان برایش تنگ می شد  و او همینکه خبر سلامتی خودش و رفایش را می داد،همینکه خبر می داد اُسرا آزاد شده اند...حس دلتنگی فراموشمان می شد ولی...

نگفت،آنقدر محجوب بود که دوست نداشت ما بفهمیم فرمانده شده و دراین یکسال در جبهه عمه زینب چه ها که نکرده و دلاوری هایی که از جان مایه گذاشته است.

او آمده بود ودرست بعد یکسال برگشته بود اما ذکر روز و شب اش 《عمه سادات بی قراره...》

مدام به یاد عمه زینب بود در این چهار روزِ آمدن.دلش هوای رفتن داشت و خسته از ماندن بود.

حرف ازدواجش که پیش آمد مردانه اعتراف کرد《 ببخشید که دینم را کامل نکرده ام...》اول حریمِ حرم دلدار،عمه زینب.این برایش تکامل بود که در رکاب عمه زینب مَحرم باشد....شاید شاید به دلش بود اینبار که رفت و برگشت ازدواج کند ولی...

کاملا می شد حس کرد بعد این یکسال چه سبک دلانه برگشته و چه بی تعلق حسِ پرواز دارد.چهار روز ماندو رفت.ولی نگاهش موقع رفتن فرق داشت انگار می دانست این رفتن برگشتی ندارد.

یک هفته گذشت و او آسمانی شد.

حالا مادر که بی تابش می شود به خاطر می آورد،حسن گفته است《 ناراحت نباشید...بالاتر از شهادت افتخاری نیست...اگر برنگشتم گریه نکنید...مطمئن باشید جایم خوب است...》مادر اما مادرانه گریه می کند دلتنگ‌هم می شود ولی راضی است به رضای خداوند از ته دل راضی است جوانش فدایی عمه سادات شده است. 

جوان 27 ساله متولد سال 1368در  تهران واز بسیجیان فعال بود.

شوق برای خدمت به اهل بیت در شهید مدافع حرم حسن تمیمی به وضوح دیده می شد

وبیانات خانواده و آشنایان شهید حسن تمیمی تایید کننده اخلاق ایمان و شوق او برای شهادت بود

شهید حسن تمیمی از شهدای تیپ حیدریون بود که در پاسداری از حریم اهل بیت در 

نبرد با تروریست های تکفیری در سوریه حلب به درجه رفیع شهادت نائل آمد

@shahidhasantamimi

گفت استراحت بعد شهادت..

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۲۷ ب.ظ

تو موکب تنها بود...

بهش گفتم اسم موکب چیه؟

گفت شهدای گمنام

تو مشهد بهش گفتم استراحت کن

گفت استراحت بعد شهادت... 

به شوخی بهش میگفتم توی سپاه پارتیمون باش،

حالا پیش خدا باید برامون شفاعت کنه..

شهید حسین ولایتی 

شهید حادثه تروریستی اهواز


🆔 @jamondegan

شهید مدافع حرم سید محمدحسین میردوستی

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۲۵ ب.ظ


شهید مدافع حرم سید محمدحسین میردوستی :

تولد : ۱۳ تیر ۱۳۷۰ روستای دوزین از بخش کوهساران مینودشت

شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴ مصادف با تاسوعا

پدر محمد حسین از پاسدارن انقلاب اسلامی و از جانبازان جنگ تحمیلی است ازینرو در خانواده ای معتقد و مذهبی پرورش یافت.

در همان سربازی مشتاق خدمت در سپاه پاسداران شد و پس از خدمت جذب نیرو ویژه صابرین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. در کنار آموزش نظامی، آموزش پزشک یاری هم دیده بود.

در سن ۲۰سالگی با دختر عمویش ازدواج کرد. سه سال بعد خداوند فرزندی به ایشان عطا فرمود که نامش را محمدیاسا نامید.

برجسته‌ ترین شاخصه شهید اخلاق و علاقه خاصش به بسیج و هیئت بود.

با شدت گرفتن درگیری ها در سوریه بی قرار شد و خانواده و پس از آن فرماندهان سپاه را برای اعزام به سوریه متقاعد کرد تا بالاخره در سال ۱۳۹۲ به جمع رزمندگان مدافع حرم ملحق شد.

میگفت: اگر امثال من برای جنگ نروند، هزاران محمدیاسا یتیم می‌شوند و خدای ناکرده اگر جنگ به اینجا کشیده شود فرزندان ما مثل کودکان سوری قتل‌عام و آواره می‌شوند.

بالاخره پس از دو سال حضور در جبهه های حق علیه باطل در اولین روز آبان ماه سال ۱۳۹۴ مصادف با تاسوعای حسینی طی مبارزه با گروه های تکفیری و تروریستی در سوریه موشک به همسنگرش شهید امجدیان اصابت کرده و پیکر آن شهید عزیز کاملا متلاشی شده بود و ترکش هایش به محمد حسین اصابت  و پیکرش آسیب شدیدی دید و به شهادت رسید.

 @Agamahmoodreza

لباس نو

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۸:۲۴ ب.ظ


بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن

خاطرات شهید

لباس نو 

زمانی که تو سوریه زندگی میکردیم لباس های ریحانه و مهرانه را که استفاده و تکراری شده بود را جمع کردم و کنار گذاشتم که بدهم به بچه های سوری بعد به اقا مهدی گفتم می شود لباس های بچه ها را بدهی به کسی که نیاز دارد 

توی جنگ نیازشان می شود و شاد می شوند

گفت:《نه بهتر است چند دست لباس تو و تازه بخری برای بچه های نیازمند اینطوری بیشتر دلشان شاد می شود》

ساده

اگر کسی برای بار اول می خواست بیاید منزل ما آقا مهدی می گفت چند نوع غذا درست نکن یا سفره را خیلی رنگین نکن 

بگذار راحت باشند و دفعه بعد هم بیایند منزلمان

شهید مهدی نعمائی عالی

راوی: همسر شهید

 @sangarshohada

شهیــد قربانی راه خداوند است...

دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۰ ب.ظ

صحبت های سیده سلام بدرالدین 

دربارهء مجروح شهید اسیر شهادت

  بسم اللّه الرحمن الرحیم

بر اساس اراده ی خداوند متعال اگر قرار باشد فردی شهـــــــید شود آن فرد شهــــــید خواهد شد

و اگر قرار باشد مجــــروح باشد آن فرد مجــــروح خواهد شد

و اگر قرار باشد فردی اســــیر شود آن فرد اســــیر خواهد شد

خواست و اراده ی ما هم به اراده و خواست خداوند وابسته است

شهیــد قربانی راه خداوند است...

شهادت برای رضایت خداوند است

خدایا آیا راضی شدی؟

صحبتهای سیده سلام 

مادر شهید احمد مشلب

خدایا راضی شدی ؟

دربارهء شهید مجروح اسیر

مجروح همانند زهرا شد

یک سال قبل از شهادت

از ناحیه دست مجروح شد

قطع انگشت کوچک دست راست

کانال رسمی شهید احمد مشلب

@AhmadMashlab1995

کبوترانه پریدند عاشقان خدا

دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۴۷ ب.ظ

کبوترانه پریدند عاشقان خدا

به بیکرانه‌ترین سمت آسمان خدا

و عرش زیر قدم‌هایشان به خود لرزید

چه سر بلند گذشتند از امتحان خدا

مدافع حرم

شهید محمود نریمانی

@modafeonharem

گفت‌وگو با برادر فرمانده شهید مدافع حرم لشکر زینبیون حمیدرضا ضیایی؛

عاشق اهل‌بیت با پای مصنوعی هم مدافع حرم می‌شود

شهید مدافع حرم حمیدرضا ضیایی

نکته‌ای که درباره رزمندگان زینبیون می‌گفت: بحث رفاقت آن‌ها بود که از این نظر شبیه دوران دفاع مقدس ما و دوستی و صمیمیت میان رزمندگان ما بود که بسیار با هم صمیمی بودند و به هم کمک می‌کردند.

به گزارش مشرق، حمیدرضا ضیایی چند بار به صورت داوطلب عازم سوریه شد و با حضور در قسمت‌ها و یگان‌های مختلف از حریم اهل بیت (ع) دفاع کرد. او در حالی که فرماندهی ادوات تیپ زینبیون را بر عهده داشت، در آخرین مرحله پاکسازی داعش در سوریه، در آبان ۹۶ در شهر بوکمال بر اثر اصابت تیر تک‌تیراندازهای داعشی به آرزوی دیرینه‌اش رسید. گفت‌وگوی ما را با منصور ضیایی برادر شهید می‌خوانید.

قبل از اینکه به موضوع دفاع از حرم بپردازیم می‌خواهم بپرسم فضای خانواده‌تان در دوران دفاع مقدس چگونه بود، از اعضای خانواده کسی در جبهه‌ها حضور داشت؟

بله، ما یک خواهر و هفت برادر هستیم. برادرانم در جبهه‌های جنگ تحمیلی حضور فعال داشتند، حتی خود حمید در دفاع مقدس از ناحیه پا مجروح شد و پایش از زانو قطع شده بود و پای مصنوعی داشت، در واقع دو برادرم جانباز هستند.

با همان پای مصنوعی عازم سوریه شد؟

بله، حمید بعد از پایان جنگ مشغول کار آزاد شد و در بازار فعال بود، اما وقتی موضوع دفاع از حرم پیش آمد به رغم اینکه جانباز بود و پای خود را از زانو از دست داده بود به‌خاطر انگیزه بالایی که داشت راهی جبهه مقاومت شد، البته شش ماهی تلاش و پیگیری کرد تا مقدمات اعزامش فراهم شود، در سوریه هم به خاطر تجاربی که در دفاع مقدس داشت خیلی سریع به کار گرفته شد.


چه مدت آنجا ماند؟

سال ۹۵ اعزام شد و نزدیک به دو سال یعنی تا زمان شهادتش در سوریه ماند.

در سوریه هم مجروح شد؟

خیر، در سوریه به آن معنا مجروح نشد، ولی نوع کارشان طوری بود که در یک عملیات کمرش آسیب دیده بود، پای مصنوعی‌اش هم دو بار شکست که ما برایش پای یدکی فرستادیم. هر دفعه که برمی‌گشت پایش را معالجه می‌کرد. وقتی یک مقدار بهبودی حاصل می‌شد دوباره عازم می‌شد.

شما چطور راضی شدید که با پای مصنوعی دوباره عازم جبهه شود؟

به هر حال سخت بود. ما معتقد بودیم که ایشان با جانبازی دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کرده است. طبیعی است که مخالفت‌هایی هم با اعزام ایشان بشود بخصوص که حمید چهار فرزند هم داشت، دختر کوچکش پنج ساله بود، ولی تصمیم خود را گرفته بود. در دوران دفاع مقدس هم خیلی‌ها در بند گرفتن رضایت نبودند؛ می‌رفتند و بعد اطلاع می‌دادند که ما در جبهه هستیم، الان هم برخی این‌طوری هستند؛ اول می‌روند بعد اطلاع می‌دهند که ما رفتیم، توجیه‌شان هم این بوده و هست که رضایت خداوند مهم‌تر است و ما به دنبال جلب رضایت خداوند هستیم، ولی حمید خیلی تلاش کرد تا توانست رضایت مادر و همسر و بچه‌ها را بگیرد و الحمدلله همه رضایت دادند.

در دو سالی که در منطقه حضور داشت درباره اوضاع سوریه برای شما و خانواده صحبت کردند؟

خوب هر کسی مشتاق است تا سؤال کند و ببیند که اوضاع آنجا چگونه است. ما هم از خود ایشان می‌پرسیدیم هم از افراد دیگر که مطلع بودند سؤال می‌کردیم، ولی حمید همیشه می‌گفت: داعشی‌ها شرایطی ایجاد کرده‌اند که فقط کسانی که از نزدیک آنجا باشند می‌توانند درک کنند تا برایشان ملموس شود. به اصطلاح، شنیدن هرگز نمی‌تواند مانند دیدن باشد. صحنه‌ها و اتفاق‌هایی را می‌دیدند که باعث می‌شد انگیزه آنان برای حضور در جبهه مقاومت دوچندان شود. حاضر به برگشتن نباشند و مصمم باشند که بساط آنان را از روی زمین جمع کنند. این ایده و تفکر را به خانواده‌ها انتقال می‌دادند و می‌گفتند با توجه به وضعیتی که آنجا هست باید حضور ما خیلی جدی‌تر باشد و حتی دیگران را تشویق به حضور در سوریه می‌کردند.


با توجه به اینکه رزمندگان لشکر زینبیون از اهالی پاکستان هستند، به نظرتان علت انتخاب برادرتان به عنوان فرمانده این لشکر چه بود؟

فکر می‌کنم برای ایشان مطرح نبود که کجا خدمت کنند. او برای دفاع از حرم و جنگ با تروریست‌های تکفیری رفته بود و آماده بود هر جا که نیاز باشد حضور یابد. مسئولان تشخیص دادند فرمانده زینبیون باشد. البته خود حمید برای این کار انگیزه داشت و می‌گفت: بچه‌های پاکستانی خیلی مظلوم واقع شده‌اند، کسانی هستند که از همه چیزشان می‌گذرند و به جنگ با دشمن می‌روند. آن‌ها در کشور و خانه خودشان هم مظلوم هستند و دائم با وهابی‌های تندرو درگیری و جنگ دارند. اعتقاد داشت باید هم خودشان و هم خانواده آن‌ها مورد پشتیبانی قرار گیرند. مظلومیتی که از این‌ها دیده بود باعث شده بود بیشتر با بچه‌های پاکستانی ارتباط برقرار کند. خودش به رغم اینکه جانباز بود و فرمانده آن‌ها بود، اما همپای رزمندگان و بچه‌های پاکستانی در عملیات‌ها حضور پیدا می‌کرد. این ارتباط و همدلی با نیروهای پاکستانی باعث شده بود بچه‌ها خیلی او را دوست داشته باشند و مجذوب او باشند. یعنی بین آن‌ها ارتباط عاطفی بود، طوری که وقتی حمید برای مرخصی به ایران می‌آمد هم به دنبال حل مشکلات رزمندگان لشکر زینبیون بود که برای مرخصی یا معالجه به ایران آمده بودند یا می‌خواستند از ایران به کشورشان بروند. مشکلات درمانی آن‌ها را پیگیری می‌کرد، برای رفع نیاز مالی آن‌ها اقدام می‌کرد و این باعث شده بود که ارتباط صمیمی بین حمید و بچه‌های پاکستانی برقرار شود. حتی اگر بین بچه‌های پاکستانی و دیگر مسئولان مشکلی پیش می‌آمد به سراغ حمید می‌رفتند تا او مشکل را حل کند و او با استفاده از همین ارتباطی که داشت مشکل‌شان را حل می‌کرد، هر چه حمید می‌گفت: بی، چون و چرا انجام می‌دادند.

درباره مجاهدت‌ها و دلاوری‌های بچه‌های زینبیون هم برای شما صحبت می‌کرد؟

بله، بارها به این موضوع اشاره می‌کرد که این‌ها با تمام مظلومیت‌شان و با تمام سختی‌هایی که پشت جبهه دارند وقتی به سوریه می‌آیند انگار نه انگار که آن همه مشکلات امنیتی، خانوادگی، مالی و حتی جسمی دارند و با تمام وجود برای دفاع از حرم و جنگ با داعشی‌ها از جان خود می‌گذرند و حتی اشاره می‌کرد که برخی پاکستانی‌ها هم در جبهه مقابل حضور دارند یعنی داعشی بودند، اما رزمندگان زینبیون هیچ اعتنایی به اینکه آن‌ها هموطنشان هستند، نداشتند. حتی ممکن بود با هم نسبت قومی و فامیلی داشته باشند، اما براساس اعتقادی که داشتند بدون ملاحظه به وظیفه خود عمل می‌کردند.

گفته می‌شود حال و هوای زینبیون در شب عملیات خیلی شبیه رزمندگان دوران دفاع مقدس ماست. در این خصوص نکته‌ای یادتان هست؟

الان به طور مشخص خاطره‌ای که حضور ذهن داشته باشم یادم نمی‌آید، اما نکته‌ای که درباره رزمندگان زینبیون می‌گفت: بحث رفاقت آن‌ها بود که از این نظر شبیه دوران دفاع مقدس ما و دوستی و صمیمیت میان رزمندگان ما بود که بسیار با هم صمیمی بودند و به هم کمک می‌کردند. مثلاً وقتی چند نفر در عملیات‌ها عقب می‌ماندند یا زیادی جلو می‌رفتند بقیه به کمک آن‌ها می‌رفتند که حتی ممکن بود در این راه مجروح یا شهید هم شوند که می‌گفت: از این موارد داشتیم و این نشان‌دهنده صمیمیت میان آن‌ها بود.

نحوه شهادت حمید چگونه بود و در کدام منطقه به شهادت رسیدند؟

آبان ۹۶ به شهادت رسیدند، زمانی که می‌خواستند شهر بوکمال را پاکسازی کنند. آن‌طور که همرزمان شهید برای ما تعریف کردند به این صورت بود که این‌ها در مسیر پاکسازی مورد اصابت گلوله تک‌تیرانداز دشمن تکفیری قرار می‌گیرند که در بالای یک ساختمان بلند مستقر بود یعنی در شهر بوکمال به شهادت می‌رسند. وقتی خبر شهادت حمید را به ما دادند ما از یک طرف برای از دست دادن برادرمان ناراحت بودیم، ولی از آنجا که همه ما می‌دانستیم که عزم و قصد حمید این بود که به درجه رفیع شهادت برسد و این آرزوی قلبی او بود که همه دوستان، خانواده و هم‌محلی‌ها آن را می‌دانستند و لذا از این بابت که ایشان به آنچه که می‌خواست رسید خوشحال بودیم. حمید ثابت کرد فقط کافی‌است عاشق اهل بیت (ع) باشیم. عاشق اهل بیت (ع) با پای مصنوعی هم مدافع حرم می‌شود. در نهایت پیکرش در قطعه ۲۴ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.


یک خاطره از شهید

حمیدرضا ضیایی متولد سال ۴۸ بود. در سن ۱۵ سالگی به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شتافت و در لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) به عنوان دیده‌بان مشغول جهاد در راه خدا شد. در سال ۶۶ در عملیات کربلای ۵ از ناحیه پا مجروح شد و مدال پرافتخار جانبازی را به گردن آویخت. بعد از دوران دفاع مقدس در عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی حضوری چشمگیر و تأثیرگذار داشت و خدماتی ارزشمند از خود بر جا گذاشت. در بخش‌هایی از خاطرات جبهه شهید می‌خوانیم: «تابستان سال ۶۶ بود. می‌خواستم به منطقه بروم، اما چون نزدیک عملیات بود اعزام‌ها بسته بود و هر قدر اصرار کردم فایده نداشت. ناراحت از پادگان خارج شدم و به سمت پایین راه می‌رفتم و با خدا حرف می‌زدم و آرام گریه می‌کردم. در همین حال، یک‌تنه محکم بهم خورد که به خود آمدم. دیدم برادر علی فضلی است. سلام کردم و موضوع را با وی در میان گذاشتم. گفت: الان می‌نویسم که اعزام شوی. پرسید خودکار داری؟ گفتم نه. یک دکه روزنامه‌فروشی نزدیک ما بود، حاج‌علی خودکار آن آقا را قرض کرد و از یک سبزی‌فروشی در پیاده‌رو اجازه گرفت و تکه‌ای از یک روزنامه سبزی‌فروش را جدا کرد و دستوری برای اعزام من نوشت و گفت: سریع برو. فقط در راه، دور کاغذ را مرتب کن که آبروریزی نشود! خوشحال، خداحافظی کردم و رفتم اعزام گرفتم و توفیق یافتم تا در عملیات نصر حضور پیدا کنم.»

منبع: روزنامه جوان

ایندفعه لازم ندارم

دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۴۰ ب.ظ

برای محمودرضا 

سوریه که میرفت، همیشه ساک سفر رو همسرش می بست. تو آخرین سفر به همسرش گفته بود که ساک رو ایندفعه خودش میخواد ببنده.

ساک رو سبک بسته بود و حتی قرصهایی رو که بخاطر دندون دردش همیشه همراه داشت، تو ساک نذاشته بود.

میگفت پرسیدم : قرصهارو نمی بری؟ 

گفت: ایندفعه لازم ندارم.

 @Barayekosar

شهادت ... پایان نیست آغـــــاز است

دوشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۳۶ ب.ظ

شهادت ...

پایان نیست

آغـــــاز است

تولدی دیگر است

در جهانی فراتر از آنڪه

عقل زمینی بہ ساحت قدس آن راه یابد

شهید حادثه تروریستی اهواز

شهــید سعید زارع

سـالروز ولادت

@ravayate_fath

رزمایشی برای جنگ آخرالزمان

يكشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۵:۳۰ ب.ظ


رزمایشی برای جنگ آخرالزمان؛

زیر و بم بسیج سوریه به روایت یکی از فرماندهان «دفاع وطنی»

شهید کجباف در بین رزمنده‌ها بسیار عزیز بود. وقتی در جاده‌های خطرناک راه می‌رفتند، چند نفر از رزمنده‌های سوری اطراف او را می‌گرفتند، که اگر تک‌تیراندازها شلیک کردند به او اصابت نکند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - دفاع از حرم اهل بیت علیه‌السلام در سوریه و عراق برابر با دفاع از اسلام است و مسئولیت حفاظت از این مهم بر عهده رزمندگان جان بر کفی است که بخش عظیمی از آن را جوانان تشکیل می‌دهند. جوانانی که بسیاری از آن‌ها در ظاهر، امروزی به نظر می‌رسند اما آرزوی شهادت و دفاع از حرم را در سر پرورانده و با آغوشی باز به استقبال شهادت می‌روند. اما به راستی مدافع حرم کیست و چرا باید از حرم دفاع کرد؟ آیا لازم است که انسان جانش را در این مسیر به خطر بیندازد؟ آیا بقای اسلام در دفاع از حرم است؟ و یا دفاع از حرم در واقع دفاع از هویت اسلام است؟ برای یافتن جواب این پرسش‌ها به منزل شیخ عباس اهوازی که شیخ جوان خوزستانی درمنطقه کوت عبدالله اهواز  رفتم، وی با این که وی تنها 29 سال سن دارد اما کوله‌باری از تجربه را اندوخته است .

   - شیخ عباس! در ابتدا از نخستین اعزامتان برایمان بگوئید؟

در مساجد و بسیج، کارهای فرهنگی از قبیل طرح صالحین و مربیگری دوره‌های عقیدتی و سیاسی بسیج و ... انجام می‌دادم. همچنین با توجه به حضور در هئیت‌ها و مجالس اهل بیت علیه‌السلام از کودکی عشق و علاقه شدیدی نسبت اهل بیت علیه‌السلام مخصوصاً حضرت زینب‌(س) داشتم. از همین رو، زمینه‌هایی برای به جهاد رفتن داشتم و در سال 90 - 91  امکانش به وجود آمد. اوایل فکر می‌کردم که تنها سپاه قدس و پاسداران اعزام می‌شوند ولی وقتی پیکر نخستین شهید مدافع حرم استان خوزستان، سید مهدی موسوی به شهر بازگشت، متوجه شدم که یک بسیجی بود. او دوره‌های خیلی خوبی دیده بود و تجربه کار تشکیلاتی و نظامی را هم به دست آورده بود. این بود که متوجه شدم بسیجی‌ها هم به صورت محدود برای دفاع از حرم اهل بیت علیه‌السلام اعزام می‌شوند. پیگیر موضوع شدم و فهمیدم سردار حاج هادی کجباف، جانشین سابق قرارگاه کربلا به دستور سرلشکر قاسم سلیمانی دنبال سازماندهی و اعزام نیروست و به دلیل اینکه خوزستان بافت جمعیتی عرب‌نشین غالبی دارد، می‌خواهند پیشکسوتان عمدتاً عرب‌زبان یا مسلط به زبان عربی زمان جنگ را به عنوان مستشار به عراق و سوریه اعزام کنند.

بنده و دو بسیجی هم سن و سال خودم، با واسطه قرار دادن و خواهش و تمنا خودمان را بین این نیروها جا کردیم و با شرکت در دوره ویژه قبل از اعزام که توسط مربیان مجرب و منطقه دیده در قرارگاه کربلا و جاهای دیگر برگزار شد آمادگی لازم را برای اعزام کسب کردیم و به حاج هادی گفتیم که هر چه شما بگوئید، انجام می‌دهیم حتی کارهای خدماتی. این سر آغاز رفتن به سوریه بود. از سال 93 تا 95 چند بار به صورت مستشاری و انفرادی و یک بار هم به صورت یگانی به شکل متناوب اعزام شدم.


- با توجه به اینکه شما سن و سال کمی برای اعزام داشتید و سرپرست خانواده هم بودید، آنها را چطور راضی به اعزام کردید؟

درست می‌فرمایید. بنده متولد سال 1368 هستم و 18 سالگی ازدواج کردم. با اینکه همسر بنده طلبه است و از لحاظ منطقی، جهاد برایش امر مهمی است اما از لحاظ احساسی و اینکه صاحب سه فرزند کوچک هستیم برایش این دوری سخت بود. دوره اول اعزام، مسائل از نظر تئوری حل شده بود ولی از نظر عملی  و احساسی کار مشکلی بود. بنابراین 45 روز نخست ماموریت به خانواده گفتم که تهران رفته‌ام و دوره آموزشی را سپری می‌کنم. البته در ماموریت‌های بعدی کم‌کم هضم این موضوع برای خانواده راحت شد و دیگر مشکلی نداشتم.

 

قطعاً این حرف‌ها بوده است. اما ابتدای کار به لحاظ ضعف رسانه‌ای ما و قوت کار رسانه‌ای دشمن فضا غبارآلود بود و غالباً رسانه‌های دشمن خبرها را به صورت مغرضانه و تحریف شده پوشش می‌دادند. بنابراین شبهات بیشتر بود. بعدها با بازشدن فضا و اعزامهای یگانی، بازگشت پیکر شهدا، سوالات مردم بیشتر شد و رسانه‌های خودی بیشتر به این موضوع پرداختند و اخلاص و مظلومیت مدافعان حرم و خانواده‌هایشان بیش از پیش برای مردم روشن شد. بنابراین نه تنها دیگر کارمان در بین مردم از بعد مادی قضاوت نشد بلکه به عنوان ارزش شناخته شد و در حال حاضر اگر باز هم کسی این حرف‌های مادی بودن و غیره را بزند حتما بیمار است.


- پس شما حضور اهالی رسانه در ترویج وقایع و شفاف‌سازی را مفید می‌دانید؟

دقیقا همین‌طور است. خاطرم هست که یک گروه مستندساز در یکی از عملیات‌ها در جنوب استان درعا در سوریه آمده بودند. این گروه برای پوشش رسانه‌ای اتفاقات، حتی فراتر از خط مقدم پیش می‌رفت و از پیشروی گروه فیلم می‌گرفت و مستند بسیار خوبی هم ساخته شد، به طوری که یکی از نیروهایشان هم جراحت شدیدی پیدا کرد و ما دیگر متوجه نشدیم که شهید شد یا خیر. شهدایی چون هادی باغبانی‌ها و محسن خزایی‌ها و همکارانشان نقش بسزایی در پاسخ به شبهات داشته‌اند.

 

- از خاطراتتان با شهید کجباف بگویید.

شهید کجباف با اینکه فرمانده بودند اما هیچ وقت به نیروی تحت فرمان خود دستور نمی‌دادند. ایشان در زمان عملیاتها معتقد بودند؛ جایی که خودم پا نگذاشته باشم نیرو را نمی‌برم، حالا می‌خواهد شناسایی، قبل از عملیات باشد یا در حین عملیات. می‌گفتند: دلم نمی‌آید ریسک کنم و نیرو را جلو بفرستم، چرا که اینها جوان و آینده اسلام هستند. خاطرم هست خاکریزی بود که ما می‌توانستیم از طریق آن به منطقه‌ای که مدنظر بود، حمله کنیم. یک فاصله 70 تا 80 متری از این خاکریز بریده و خالی بود، دشمن هم این نقطه ضعفِ خاکریز را می‌دانست به همین خاطر، تک‌تیراندازها را عمود به هم گذاشته بود که ما از هر زاویه‌ای بخواهیم عبور کنیم مورد آماج گلوله‌هایشان قرار بگیریم. شهید کجباف سرستون بودند و من هم در گردان یک تیپ، همراه ایشان بودم. رسیدیم به خاکریز و تک‌تیراندازهای دشمن امان نمی‌دادند و مرتب روی سرمان آتش می‌ریختند. بعد از عبور از آن محل به جایی رسیدیم که اصلا خاکریز هم نداشت و باید این 70 تا 80 متر را با سرعت عبور می‌کردیم آن هم در حالی که فاصله تک‌تیراندازها با ما تقریبا 300 متر بود، یک لحظه دیدم شهید کجباف خیز برداشت که برود، گفتم آقا کجا؟ گفتند: من می‌روم اگر رد شدم و رسیدم به آن طرف، شروع می‌کنم به شلیک کردن به طرف موضع تک تیراندازها و شما یکی یکی بچه‌ها را بفرست دنبال من، اگر هم عبور نکردم و تیر خوردم شما یک تدبیر دیگری بکنید و به فرماندهی قرارگاه اطلاع دهید.گفتم شما فرمانده تیپ هستید و اگر شهید شوید کل تیپ ضربه می‌خورد؛ بگذارید من بروم! یک لحظه مردد شد و دوباره گفت: نه خطرناک است! و سعی کردند بحث را به شوخی بکشانند.

رو به ایشان کردم و گفتم: حاجی ما اینجا هستیم و تک‌تیراندازها هم اصلا حواسشان نیست تا به خودشان بیایند نفر اول رد شده و برای نفر دوم، تازه حواسشان را جمع می‌کنند و نفر دوم تیر می‌خورد، پس بگذارید اول من بروم. خندیدند و گفتند، اینجا هم دست از شوخی برنمی‌داری! بالاخره راضی شدند من بروم. با ذکر صلوات رد شدم، تیر از کنار پاهایم رد می‌شد و به من نمی‌خورد وقتی انتهای مسیر رسیدم، شروع کردم به طرف موضع تک تیرانداز شلیک کردن تا بچه‌ها بتوانند عبور کنند. شهید کجباف هم دائما ذکر می‌گفتند و بچه‌ها را یکی‌یکی می‌فرستادند. شرایط به گونه‌ای بود که تک تیرانداز اطراف پاهای بچه‌ها را میزد ولی خوشبختانه تیر به بچه‌ها نمی‌خورد. یکی از رزمنده‌های 18 ساله که داشت از خاکریز رد می‌شد وقتی تیر کنار پایش خورد، غیر ارادی روی زمین نشست و یکی دیگر از نیروها رفت او را بغل کرد و دو تایی با هم رد شدند و به خواست خدا هیچ کدام تیر نخوردند. یعنی در آن لحظه ما امداد الهی را به چشم دیدیم که تک‌تیرانداز با فاصله کم نمی‌توانست بچه‌های ما را بزند.


- شهید کجباف فقط درباره نیروهای خودی این‌گونه بودند یا این همه ملاطفت را برای اسرا هم داشتند؟

در یکی از عملیات‌ها باید از یک منطقه به صورت موقت عقب‌نشینی می‌کردیم تا نیروهای خودی بتوانند روی سر دشمن آتش بریزند و از آنان تلفات بگیرند تا بتوانیم دوباره حمله کنیم. شب، کل یگان را برگرداندیم و به نقطه امنی رساندیم. وقتی رسیدیم عقب، متوجه شدیم که سه تا از بچه‌های سوری نیستند. متوجه شدیم وقتی بچه‌ها را پخش کرده بودیم، باتری بیسیم آنها تمام شده و متوجه فرمان عقب‌نشینی نشده‌اند، آن شهر هم دست جبهه النصره بود. در حال مشورت با شهید مختاربند بودیم که متوجه شدیم شهید کجباف نیست، هر چه بیسیم می‌زدیم، بیسیم‌اش هم خاموش بود. تعجب کرده بودیم، گفتم ایشان که با ما برگشتند پس کجا رفتند؟ بالاخره آمدند و متوجه شدیم ایشان به عقب رفته و سه رزمنده را پیدا کردند و آوردند، آن هم در حالی‌که فاصله ما هم تا شهر نزدیک شش کیلومتر بود و ایشان  این کار را در عرض دو تا سه ساعت انجام دادند.

سوریه سپر دفاعی ما محسوب می‌شود و ما با جنگ در سوریه در حقیقت از بدنه اصلی جبهه مقاومت خودمان دفاع می‌کنیم. دشمن با نیش‌هایی که به بازوها زده شاید ما را ضعیف کرده ولی در مجموع ما هم قدرتمندتر شده و تجربه بیشتری بدست آورده‌ایم. اما مطلب دیگر شخصی است و می‌توانیم از این تهدید به عنوان یک فرصت استفاده کرده، آموزش ببینیم و تجربه کسب کنیم. یکی از دوستان می‌گفت: این یک رزمایش است و جنگ اصلی جنگی است که ما به فرماندهی امام زمان‌(عج) با سران و آمران اینها خواهیم داشت. قطعا ما برای شهادت  نمی‌رویم اگر چه دوست داریم عاقبتمان ختم به شهادت باشد و با تصادف و مرض از دنیا نرویم، ولی در اصل یکی از اهداف کسب تجربه است و می‌خواهیم ارتباطات خود را گسترش دهیم. در نهایت این که ما این همه در هیئت‌ها می‌گوییم «یا لیتنا کنا معک» با این کار یک محکی به خودمان می‌زنیم ببینیم اگر ما در آن زمان بودیم آیا از اهل بیت علیه‌السلام دفاع می‌کردیم یا نه؟

- صحبت پایانی؟

نکته آخر این که خانواده‌های بچه‌های مدافع حرم خیلی اذیت می‌شوند، از جهت عدم حضور عزیزانشان. مردم سعی کنند قدردانی از این خانواده‌ها مخصوصاً خانواده‌های شهدا و جانبازان را داشته باشند و مسئولان هم به مسائل و مشکلات پیش روی آنها رسیدگی کنند.

منبع: کیهان

باباے مــ‌هربونم...

روز اولِ مدرسہ

یادم باشد بہ معلم بگویم:

"جان" را زودتر یادم بدهد!

مےخواهم وقتے بچہ‌ها مےنویسند:

"بابا آب داد" ؛

بنویسم:

"بابا جان داد" ..

شهید محمد مهدی لطفی نیاسر

شهید راه نابودی اسرائیل

@sh_mahdilotfi

🏴➖➖➖➖➖➖➖🏳