مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۳ مطلب با موضوع «شهید علی تمام زاده» ثبت شده است

آخرین پیامک شهید علی تمام زاده

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۷:۵۷ ق.ظ


سفر آخری که شهید به سوریه عازم بود پیامکی برای من ارسال کرد که بعد از شهادتش می شد به عمق نگاه او پی برد،
 جمله ای از شهید مرتضی آوینی که به تعبیر رهبری سید شهیدان اهل قلم هست، همون شخصیتی که علی تمام زاده کتاب هایش را می خواند و به دوستان توصیه میکرد که بخوانید،
 متن آخرین پیامک شهید علی تمام زاده به بنده ؛
"نپندار که تنها عاشوراییان را بدان بلا آزموده اند و لا غیر...
صحرای بلا به وسعت تمام تاریخ است...
انشاءالله نایب الزیاره شما در زینبیه دمشق خواهم بود"
خاطره ارسالی از محمد مهدی قاسمی



خاطره ای از شهید تمام زاداه

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ



ربعین 93 وقتی از کربلا برگشت به دو دلیل خیلی خوشحال بود اول اینکه توانسته بود حرم ارباب بی کفن رو زیارت کنه(و این بهترین بود در جهان)...

و دومین دلیل خوشحالیش بخاطر این بود که توی عصائب اهل الحق(یکی از گروهای بسیج مردمی عراق) به عنوان مدافع حرم ثبت نام کرده بود....

میگفت : وقتی رسیدم کربلا یکی از موکب ها برای مدافعین مردمی عراق بود.... رفتم داخل دیدم یکی از کارایی که میکنن ثبت نام داوطلبین برای دفاع از حرم اهل بیت هستش...

مسئولش پیدا کردم و شروع به صحبت که میخوام همینجا بمونم و از اینجا برم برای جهاد... ولی قبول نکردن ...

وقتی خیلی تاکید به کارم کردم قبول کردن که ثبت نام کنن ولی گفتن احتمالش کمه که اجازه بدن ما از نیروی ایرانی استفاده کنیم...

میدونست که احتمالش کمه اجازه جهاد بهش بدن ولی بابت ثبت نام کردنش خیلی خوشحال بود و میگفت: 

من اسممو نوشتم اگه خدا صلاح بدونه میرم ...

منبع:

https://telegram.me/joinchat/BSN1rzzEaV9XTCl0bD_EYA


حاجی دو تا بربری گرفته بود و داشت میومد سمت خونه... یهو یه پیر مرد قد بلند که ظاهرا خیلی عصبانی بود و معلوم نبود از چی ناراحته  ،چشمش افتاد به حاجی شروع کرد به فحش و ناسزا..

(هر بلایی سر ما میاد از دست شما آخونداست و فحش های ناجور هم رگباری بست به حاجی همه بچه ها بُهت برشون داشت و داشتند به حاجی نگاه میکردن که الان چیکار میکنه...

میزنش ، زنگ میزنه پاسگاه محل که آشنا هم بودن یا مثل خود پیرمرد جوابشو میده یا.... فحش های پیرمرد که تموم شد، حاجی سرشو آورد بالا، رفت سمت پیرمرد شروع کرد ماچ کردن سر و صورتش یه نون هم بهش داد  و گفت از دست ما ناراحت نباش، ما کاره ای نیستیم!

خونه خودشو به پیرمرد نشون داد و گفت: اگه مشکلی داشتی،پولی خواستی بیا پیشه خودم.

منبع:

https://telegram.me/joinchat/BSN1rzzEaV9XTCl0bD_EYA

من افغانی هستم"

پنجشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۱ ب.ظ


کربلا بودم زنگ زد، پرسید ؛دوست افغانی نداری به من معرفی کنی؟

گفتم ؛علی میخوای بری سوریه؟!

گفت؛خواهش میکنم فقط کسی ندونه!

در راه با یه افغانی بطور اتفاقی آشنا شده بود ، مدارک شناسایی اونو گرفته بود،

حالا توی فرودگاه امام خمینی نفس علی بالا نمیاد،

یک به یک داشتن مدارک افراد رو بررسی میکردند، علی هم آیه وجعلنا. . . میخوند تا رسید به دو نفر آخر که شهید علی تمام زاده آخرین نفرشون بود،

به یکباره مسول بازرسی پس از بررسی مدارک همه گفت :دیگه تموم شد شما دونفر هم بروید داخل هواپیما!

...بدون بررسی مدارک! 

قرآن کار خودش رو کرده بود چشم ها پوشیده شده بود و  شهید علی تمام زاده بین فاطمیون افغانستان به جبهه اعزام شده بود.

 شهیدمدافع حرم علی تمام زاده

از خاطرات ماندگار شیخ شهید علی تمام زاده

سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۲۸ ب.ظ




دیروز معرکه ای در منزل داشتیم بیا و ببین در خانه نشسته بودم که دیدم یکی یکی اقوام و آشنایان دارن میان خونه!

 اول خیال کردم برای مهمانی هست هرچند تازه از تعطیلات نوروزی فارغ شده بودیم وتبعا صله ارحام را هم بجا آورده بودیم (اونم چندبار چندبار! 

 اما بازم گفتم بارک الله به قوم و خویش! حقا که اینها از من در معنویات و رفتن به مهمانی و صله رحم و علی الخصوص چتربازی جلوترن!

فقط وقتی دیدم همه فامیل بدون استثناء (از برادر ها و خواهرها بگیر تا داماد ها و پدر و مادر و...) مسابقه صله رحم گذاشتن و جمع همه جمع است! فهمیدم که باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد!

 بله درست حدس زده بودم آمده بودن باصطلاح مرا از رفتن به منطقه منصرف کنند! جالب اینکه از همه نوع ابزار هم استفاده می کردند همه گزینه هایشان(!) را روی میز چیده بودند!! هم تشویق می کردند و هم تهدید! سیاست چماق و هویج بود دیگر! از تحریم شیر مادر و عاق والدین بگیر تا تشویق های آنچنانی در صورت انصراف!.  ارائه دلایل علمی و عقلی و تحلیل های آنچنانی هم کم نبود سر آخر هم بعد از خواهش و التماس کار به قسم دادن و اینها کشید گریه مادر و خواهر هم شده بود چاشنی ماجرا! خلاصه سرتان را درد ندهم چنان روزی بر من گذشت که مسلمان نشنود کافر نبیند!

ناخواسته یاد حرف های ابوحامد (شهید علیرضا توسلی) افتادم که بدین مضامین می گفت ما در سه جبهه متفاوت می جنگیم اولین جبهه جامعه خودمان هست بعضی افراد تحت تاثیر شایعات و تبلیغات و شبهات می گویند موضوع یک کشور بیگانه چه ارتباطی با ما دارد؟ چرا باید خطر مرگ را بپذیریم و جراحت را بجان بخریم؟ مگر کشور خودمان مورد تهاجم قرار گرفته که برای کمک به آنجا برویم و هزینه بدهیم؟  و... در حالی که جنگ امروز تکفیریها با ما ادامه و امتداد همان جنگ یزید و معاویه با لشکر امیرالمومنین وامام حسن و امام حسین صلوات الله علیهم است 

وقتی از این جبهه سربلند بیرون آمدیم تازه بر می خوریم به جبهه دوم که خانواده خودمان است!  مخالفتها و دلسوزی های اهل خانه و کاشانه جزو عوامل بازدارنده در جبهه دوم هست محبت پدر و مادر نسبت به فرزند جوانی که می خواهد راهی میدان نبرد شود  و یا محبت جوان رزمنده نسبت به همسر و فرزندانش و خلاصه علایقه خانواده در کنار واکنش ها و مخالفتهای شدید و بازدارنده ای که از سوی خانواده ها می شود مانع از ورود به این میدان نبرد است اگر کسی توانست از این دو جبهه سربلند بیرون بیاید و موفق به پشت سر گذاشتن این دو جبهه سخت شد تازه می رسد به جبهه سوم که آسانترین جبهه نبرد است و جبهه سوم که مقابله با کفار و تکفیریهاست برای رزمندگان نسبت به آن دو جبهه در حکم تفریح است!!


خاطره ای از شهید تمام زاده و شهید صدرزاده

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۰۳ ب.ظ


 با شهید علی تمام زاده هماهنگ کردم یکی از  مدافعان حرم رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم افغانستانی که بچه های هیئت محبین الحسنین پیشاهنگی، سال تحویل امسال برگزار  میکنن؛

شهید تمام زاده هم برای این جلسه شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم ) رو که اومده بود مرخصی فرستاد.

گفتم حاج علی ویژگی این  رزمنده که فرستادی سخنرانی چیه؟

گفت: شب  تاسوعا شهید میشه❗️

خودش هم میدونه!!! 

دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش ابالفضل پیوست!❗️

اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش  عکس بگیرید شهیده!

8 ماه بعد فقط عکس برا ما موند و اونا پرواز کردند.


 به نقل از حجت الاسلام مهدی قاسمی

سحرگاه دوم بهمن ماه 1394

منبع: 

کانال شهید علی تمام زاده

 https://telegram.me/shahid_ali_tamamzadeh

 @shahid_ali_tamamzadeh

بازگشت از سرزمین زیتون ها...

دوشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۵۲ ب.ظ


(از آخرین دل نوشته های شیخ شهید علی تمام زاده)

جمعه ساعت چهار صبح بود که رسیدم خونه! سر راه به مادر و خواهرها که بی صبرانه منتظرم بودن هم سری زدم اومده بودن استقبال .

شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان مصادف با شب قدر یک ساعت از نیمه شب گذشته بود که هواپیما تو فرودگاه امام زمین نشست. چند ساعتی از شب قدر رو تو  آسمون گذروندیم! میگن آدما هر چی از زمین فاصله بگیرین به خدا نزدیکترن!... ما هم که یازده هزار پایی زمین بودیم و یازده هزار قدم به خدا نزدیکتر!! بقول شهید مهدی صابری بالای بالای ابرها پرواز می کردیم...

بی خبر رفتم اما با دست پر برگشتم کوله باری از ناگفته ها دارم که به خواست خدا بمرور براتون بازگو می کنم. از سرزمین زیتون ها (سوریه) برگشتم.

 دوماه بین فرشته ها بودم و این دومین سفر من در این چند ماه بود. 

بقول قیصر امین پور:

گر چه چون موج مرا شوق ز خود رستن بود

موج موج دل من تشنه ی پیوستن بود

 چشم تا باز کنم فرصت دیدار گذشت 

 همه طول سفر یک چمدان بستن بود.


( شادی روح همه شهدا صلوات)

خاطره‌ای از شهید علی تمام زاده

جمعه, ۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۲۵ ب.ظ


من افغانی هستم

کربلا بودم زنگ زد دوست افغانی نداری به من معرفی کنی؟گفتم علی میخوای بری سوریه؟ گفت خواهش میکنم کسی ندونه.

در راه با یه افغانی بطور اتفاقی آشنا شد، مدارک شناسایی اونو گرفت،حالا توی فرودگاه امام خمینی نفس علی بالا نمیاد،

یک به یک داشتن مدارک افراد رو بررسی میکردند، علی هم آیه وجعلنا. . . میخوند تا رسید به دو نفر آخر که شهید علی تمام زاده آخرین نفر بود،به یکباره مسول بازرسی گفت :دیگه تموم شد شما هم بروید داخل هواپیما!