مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴۰ مطلب با موضوع «شهید مهدی صابری» ثبت شده است

خاطره ای از شهید مهدی صابری (3)

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۳۸ ب.ظ


خاطره ای از شهید "مهدی صابری" به روایت خواهر "شهید

"پدر" باغبان بودن،من و "مادر" و "پدر" برگه ی زرد آلو درست میکردیم،یه سری رو برده بودیم رو پشت بوم برای خشک شدن.

مشغول کارمون بودیم که با صدای گریه ی "مهدی" به خودمون اومدیم صدا رو دنبال کردم و "مهدی" رو دیدم که بالای پشت بوم دستاش پر از برگه‌ هستش و چون نمیتونه بیاد پایین داره گریه میکنه.

"مادر" منو کنار زد و از نردبان بالا رفت، زد پشت دست "مهدی" و برگه ها ریخت زمین.

"خدا" بهمون رحم کرده بود که دستاش پر بود و نمیتونست بیاد پایین وگرنه "خدا" میدونست چه اتفاقی بدی می افتاد اگر متوجه نمیشدیم.

اینم یکی از شاهکارهای داداش "مهدی" در دوسالگی که تونسته بود تنهای از نردبان بره بالا روی پشت بوم!!!

شادی روح "شهدا" صلوات

شـــــهـــــیـــــد مـــــهـــــدی صـــــابـــــری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA

جشن تولد مهدی صابری

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶ ق.ظ


 روز تولد تو روز نگاه باران 

روز تولد تو گویی پر از خیال است 

یاس و کبوتر و باد در حیرت تو خواب است 

تولدت مبارک تو ای شهید محبوب

🔹شهید"مهدی صابری"

 @Shahid_saber




پهلوان «مهدی» (شهید صابری)

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۰۵ ب.ظ



شهید«صابری» چند وقتی بوکس کار میکرد یک روز با هم وزنش که کوچکتر ازخودش بود شروع به  مبارزه کرد.

از آنجایی که مشت شهید سرعتی بود ضربات زیادی به این حریف زده بود که حریف از شدت خشم شروع به مشت محکم و خطا به «مهدی» میزنه که «شهید صابری» میفهمه که حرفیش ناراحت شده است.

از آنجایی که آقا «مهدی» بسیار با اخلاق و مهربان بود آخر بازی پیش این حریف میره و درچشمان مربی-بازیکنان-تماشاگران عذرخواهی میکنه.

مهدی جان ما به یاد تو هستیم و تو هم درمحضر ارباب به یادما باش.


کانال رسمی شهید"مهدی صابری"از فرماندهان لشکر غیور"فاطمیون"

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA

شهید مدافع حـــــرم مهدی صابری
مهدی توی وصیت نامه اش نوشته بود رسیدن به سن سی سال برایم ننگ است مادرش گفت آخرین بار که از سوریه برگشت ایران باهم رفتیم مشهد بعد از زیارت دیدم مهدی کنار سقا خونه ایستاده میخنده، ازش پرسیدم چیه مادر چرا میخندی؟؟؟
 گفت: مادر امضای شهادتم امروز از امام رضا گرفتم بهش گفتم اگه تو شهید بشی من دیگه کسیو ندارم مهدی دستش رو به آسمون کردو و گفت: مادر خدا هست...

خاطره ای از شجاعت حیدر وارانه شهید "مهدی صابری"

پنجشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۴، ۰۷:۱۴ ب.ظ


به قطع و یقین شهید "مهدی صابری" فرمانده گروهان خط شکن "علی اکبر" علیه السلام یکی از شجاعترین و دلیرترین فرماندهان میدانی تیپ فاطمیون بود

در یکی از عملیات ها در شهر حلب در حالی که دشمن تکفیری با موشک های بسیار پیشرفته کورنت و تاو نسل 2 (اهدایی اسرائیلی ها و آمریکایی ها به جبهه النصره و ارتش آزاد) ادوات زرهی رو به آتش می کشید و به همین علت هم هیچ تانک و نفر بری جرات مانور قدرت در آن عملیات رو نداشت به آقا "مهدی" اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی مجروحین وجود نداره🔸

این فرمانده شجاع بدون تردید و مصلحت اندیشی های دنیوی سراغ یک نفربر می ره و با علم به اینکه ممکنه مورد اصابت موشک قرار بگیره و زنده زنده در آتش بسوزه ابراهیم وار ، وارد آتش میدان دشمن می شه و تک و تنها به سراغ مجروحین می ره و همه اونها رو یکی یکی سوار نفر بر می کنه و به سلامت بیرون میاد.

منبع: 

کانال شـــــهـــــیـــــد مـــــهـــــدی صـــــابـــــری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA

وقتی اومده بود مرخصی رسیده بود خونه من خواب بودم

صداشو شنیدم فک میکردم دارم خواب میبینم،بهش گفتم مثلا الان اومدی خونه؟گفت:آره

گفتم:پس تفنگت کو؟؟گفت:تفنگ رو که نمیدن بیارم

پرسیدم:عربی بلدی حرف بزنی؟ گفت:چه جورم!

گفتم:بگو اون گلدون چند تا گل داره به عربی گفت:25 تا

گفتم من چندسالمه و خلاصه چندتا سوال کردم ازش تا فهمیدم خواب نیستم و تو بیداری داداش اومده

آخرش بلند شدم و بغلش کردم و بوسیدمش،یه کلمه ای هم ازش پرسیدم چی میشه به عربی گفت:

بمون تو خماریش،ولی یادم نمیاد چه کلمه ای بود.

 کانال شـــــهـــــیـــــد مـــــهـــــدی صـــــابـــــری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA

شهید "مهدی صابری" و سردار حاج "قاسم سلیمانی"

جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ



سید"ابراهیم" میگفت:یه روز که "حاجی" اومده بودن مقر "مهدی" خواب بود بیدارش کردم گفتم: حاجی"اومدن،سراسیمه خودشو رسوند و عکس گرفتیم. پریشانی موهای شهید "صابری" هم بخاطر تازه بیدار شدن ایشون از خواب هستش.

کانال شهید مهدی صابری

https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVJlISmZRYZ3ZA

خاطره ای از شهید صدرزاده درباره شهید صابری

دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ

سید تعریف می کرد و می گفت داشتیم به منطقه عملیاتی اعزام می شدیم در راه یک نوار نوحه سینه زنی گذاشته بودم این نوار را با مهدی زیاد گوش کرده بودم و کاملا برامون تکراری بود. برای همه معمول اینه که وقتی یک نواری تکراری می شه دیگه اون حس و حال و اشتیاق اولیه برای گریه کردن به وجود نمی یاد خصوصا اینکه اون نوار مداحی "نوحه" باشه نه "روضه".

شهید مهدی صابری فرمانده گروهان ویژه خط شکن تیپ فاطمیون

 اما اونروز با روزهای دیگه فرق می کرد یک نواری که قبلا بیش از ده ها بار انرو گوش کرده بودیم در ماشین گذاشته بودم و به راهمون ادامه می دادیم همینکه داشتم رانندگی می کردم متوجه شدم مهدی به پهنای صورتش داره اشک می ریزه و گریه می کنه تو حال و هوای خودش بود بعد دیدم یک ورقه کاغذ برداشت و شروع کرد به نوشتن. در حال نوشتن بود که به مقصد رسیدیم و وقتی ماشین ترمز کرد مهدی هم سرش را از اون برگه بلند کرد و اون رو روی داشبورت ماشین گذاشت و رفتیم برای عملیات... بعد از عملیات ایندفعه تنها بسوی ماشین برگشتم چون مهدی آسمانی شده بود در حال روشن کردن ماشین بودم که یک دفعه دیدم برگه ای کف ماشین افتاده اون رو برداشتم و نگاهش کردم بله همون برگه ای بود که مهدی در حال نوشتن مطالبی روی اون بود آخرین نوشته آقا مهدی! قطعه شعری در وصف حضرت علی اکبر علیه السلام! مهدی عاشق حضرت علی اکبر(علیه السلام) بود وقتی ازش پرسیدم اسم گروهان ویژه خط شکنت رو چی بذاریم فوری گفت بگذارید گروهان حضرت علی اکبر(علیه السلام) حتی اسم هیات عزاداری محله اشون هم به اسم علی اکبر(علیه السلام) هست وقتی می خواست آقا رو صدا بزنه می گفت علی اکبر لیلا! ابتدای شعرش هم همین رو گفته.

«بسم‌ الله الرحمن الرحیم»

یا علی اکبر لیلا؛

عشقت میان سینه من پا گرفته  شکر خدا که چشم تو ما را گرفته

دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی  حالا که کار عاشقی بالا گرفته

عمریست آقاجان دلم از دست رفته  پایین پای مرقدت ماوا گرفته

گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب  شش گوشه هم با نور تو ماوا ...

شعری که با رسیدن ماشین به مقصد نتونست کلمه آخرش رو کامل کنه! حالا فهمیدم آنروز گریه جانسوز مهدی برای کدام یک از اولیای خدا بود! کسی که مهدی به او علاقه زیادی داشت و همین علاقه هم باعث شد حضرت علی اکبرعلیه السلام او را به مهمانی خود قبول کنه. مهدی جان سلام ما رو به آقا برسون...

 نوشته شده توسط علی تمام زاده 

عکس مزار شهیدیمهدی صابری

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ب.ظ

خاطره ای از شجاعت شهید مهدی صابری

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۳۹ ب.ظ


به قطع و یقین شهید "مهدی صابری" فرمانده گروهان خط شکن "علی اکبر" علیه السلام یکی از شجاعترین و دلیرترین فرماندهان میدانی تیپ فاطمیون بود.

در یکی از عملیات ها در شهر حلب در حالی که دشمن تکفیری با موشک های بسیار پیشرفته کورنت و تاو نسل 2 (اهدایی اسرائیلی ها و آمریکایی ها به جبهه النصره و ارتش آزاد) ادوات زرهی رو به آتش می کشید و به همین علت هم هیچ تانک و نفر بری جرات مانور قدرت در آن عملیات رو نداشت به آقا "مهدی" اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی مجروحین وجود نداره.

این فرمانده شجاع بدون تردید و مصلحت اندیشی های دنیوی سراغ یک نفربر می ره و با علم به اینکه ممکنه مورد اصابت موشک قرار بگیره و زنده زنده در آتش بسوزه ابراهیم وار ، وارد آتش میدان دشمن می شه و تک و تنها به سراغ مجروحین می ره و همه اونها رو یکی یکی سوار نفر بر می کنه و به سلامت بیرون میاد.

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram

روایت پدر شهید صابری از فرزندش

يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ق.ظ

پارسال که می‌خواستیم برویم گذرنامه‌اش را گذاشت و گفت که برای اربعین بر می‌گردم.

نزدیک اربعین گفتم : آقا مهدی بر می‌گردی یا نه؟ 

گفت : بابا من اربعین به کربلا رفته‌ام. آنجا اطراف آقا امام حسین(ع) و آقا ابالفضل(ع) خیلی شلوغ است اما من دوست دارم که اربعین کنار حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) باشم که خیلی غریب و خلوت است. 

ما اربعین به کربلا رفتیم در حرم حضرت اباعبدالله حسین(ع) گفتم خدایا آنچه که صلاح و خوبی مهدی است نصیبش گردان. 

مادرش هم همین دعا را کرد.

به روایت پدر شهید مدافع حرم مهدی صابری از فرماندهان یکی از تیپ‌های لشگر فاطمیون

@kamali_modvari

خاطره ای از شهید مهدی صابری

سه شنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۵۱ ب.ظ


او فرمانده دسته های ویژه از تیپ فاطمیون بود رفاقت خاصی با شهید صدر زاده داشت او در بین نیرو ها به شجاعت معروف بود

یک بار که جسد بچه ها جا مونده بود و تک تیر انداز دشمن نیز دید داشت، بدون ترس تک تک با نفر بر جسد بچه ها رو جمع بدون توجه به این که تکفیریان مجهز به ضد تانک و تک تیر اندازان او را بزنند

منبع:

 @ravaayatefath ‌ ‌




 سلام

آقا "مهدی" تو محله مث یه "برادر" بزرگتر هوای همه بچه‌ها رو داشت از اونجایی که دوچرخه سواری یکی از ورزشهای حرفه ایش محسوب میشد، فوت و فن مکانیکی دوچرخه ها تو دستش بود.

 گاهی خودش میومد در خونمون دوچرخه هامون و میگرفت میبرد خونشون و تعمیر میکرد یه روز هم دعوتمون کرد خونشون تا از نزدیک ما رو هم آشنا کنه با این فوت و فن ها اونجا تو خونشون من اخلاق فوق العاده اش رو در برخورد با خواهر کوچکش دیدم.

"میرزا حسن" هستم،از بچه‌ محل های آقا "مهدی" کوچه 8 میشستیم، اون سالها ابوذر غربی من که چندسالی از محبت نگاه و صداش بهره مند بودم ولی هر کس یه بار فقط باهاش سلام علیکی داشت،بی اغراق شیفته اش میشد.

سلام منو به "مادرشون" برسونین و بگین حتمأ سفارش ما رو به حضرت "زهرا سلام الله علیها" بکنن میخوام دنباله رو خوبی برا آقا "مهدی" باشم.

 منبع:

@Shahid_Saberi

@Shohadaye_Modafe_Haram





یه روز من و میرزا"مهدی" تو محله کنار یه جوب بزرگ که آب زیادی هم داشت منتظر بابای میرزا"مهدی" ایستاده بودیم

یه لحظه حس کردم صدای شالپ شولوپ آب میاد نگاه کردم دیدم مهدی باکله و دستاش رفته تو آب پاهاش لبه‌ی جوبه آوردمش بیرون

پرسیدم: چرا اوینجوری شدی؟گفت:مامان یه توله سگ خیلی کوچولو رو داشت اب میبرد خواستم نجاتش بدم،غافل از اینکه مرده بوده.

شهید میرزا"مهدی" وقتی فهمید حیوون زبون بسته مرده خیلی ناراحت شد،گریه میکرد میگفت:مامانش کجا بوده که بچه ش مرده افتاده تو آب.

این قضیه مربوط به ۴ سالگی میرزا"مهدی" هستش

منبع:

@Shahid_Saberi

خاطره خواهر شهید مهدی صابری از او

شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۱۶ ب.ظ




مهدی با چند تا از دوستاش رفته بودن طالقان.بساط منقل و ذغال رو اماده میکنن و جوجه ها رو به سیخ میکشن و کباب...

یه عمویی(عموی دینی)داریم ایشون کبابارو اماده میکردن.مثل اینکه میبینن یه مقدار خشکه کبابا.تو وسایل دنبال روعن میگردن و یه شیشه ی کوچیک که ظاهرا توش روغن مایع بوده برمیدارن و میریزن رو کبابا.

خلاصه حین سرو غذا یه نفر میگه ظرفا رو تمیز نشستید؟؟انگار هنوز ریکا دارن.مزه ی ریکا توی دهنمه و ....

اونجا که جناب عمو چیزی نمیگن.ولی بعد از گذشت چند ساعت اعتراف میکنن که بله.من به هوای روغن مایع ظرفشویی ریختم رو کبابا.ولی خودمونیما خوشمزه شده بود.