شهیدسیدجواداسدی
دو روز قبل از اعزام به سوریه گفت: خواب دیدم بدنم با خمپاره قطعه قطعه شده.
وبه آسمان پرواز کردم و از آن بالا پیکرم را می بینم و می خندم.
محل شهادت: خان طومان
شهادت۹۵
بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم
@Shohadaye_Modafe_Haram
دو روز قبل از اعزام به سوریه گفت: خواب دیدم بدنم با خمپاره قطعه قطعه شده.
وبه آسمان پرواز کردم و از آن بالا پیکرم را می بینم و می خندم.
محل شهادت: خان طومان
شهادت۹۵
بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم
@Shohadaye_Modafe_Haram
خبرنگار مقاومت اسلامی نجباء درپی تیراندازی اعضای گروه داعش در شهر فلوجه به شهادت رسید.
به گزارش گروه بینالملل خبرگزاری تسنیم ، «عبدالله عریان عودة» خبرنگار واحد الاعلام الحربى مقاومت اسلامى نُجَباء، پس از آنکه در روز جمعه هفتم خردادماه در ورودى شهر "فلوجه" از سوى تک تیرانداز داعشى هدف قرار گرفت؛ به مقام رفیع شهادت نایل آمد.
وى سرانجام شب گذشته دوشنبه 10 خردادماه پس از چند عمل جراحى و تحمل جراحات عمیق وارده، به سید و سالار شهیدان لبیک گفت.
پیکر این خبرنگار شهید صبح روز سه شنبه با حضور رزمندگان سازمان بسیج مردمی عراق (الحشد الشعبی) تشیع و سپس به خاک سپرده شد.
خبرگزاری نسیم
برایتان بگویم که او نه تنها لایق که عاشق شهادت بود، اصلا شهیدواره بود، به قول حاج خانم- مادرشهید- همه رفتارهای او با دیگران فرق داشت حتی راه رفتنش نیز فرق می کرد، بسیار آرام بود و به حجاب و عفاف بسیار اهمیت می داد، به نماز اول وقت و ترک نکردن زیارت عاشورا بسیار سفارش می کرد به نظرم خلعت شهادت را از مداومت در زیارت عاشورا و عشق به حضرت زهرا(س) گرفت.
وقتی عزم رفتن به جبهه های سوریه را کرد، 5سالی می شد که لباس سبز سپاه را پوشیده بود در لشکر علی بن ابیطالب(ع) سپاه استان قم خدمت می کرد، تلاش بسیاری کرد تا بتواند با گردان امام حسین(ع) به جنگ با تکفیری های داعشی برود و از تأخیر در رفتنش بسیار غصه می خورد. روزهای اولی که قصد رفتن به سوریه را داشت از جهت دلتنگی، راضی به رفتنش نبود اما او گفت که برای دین می رود، برای امنیت من و سایر هموطنان و برای سربلندی نظام و دفاع از دین و حرم اهل بیت ... این گونه با تمام وجود رضایت به رفتنش دادم.
هر وقت صحبت از شهادت و رفتنش می شد، می گفتم ـ تو شهید نمی شوی، پیش خودم باز می گردی، می گفتم که پدر من هم در سال های جنگ تحمیلی به جبهه رفته و سالم برگشته است، تو هم می روی و بر می گردی.. اما ۴۵ روز بعد از رفتنش به سوریه خبر شهادتش را آوردند، او برای شهادت رفته بود و لایقش بود.
این حرف سردار سلیمانی را شنیده اید که -در کنگره هشت هزار شهید گیلان -گفته است: « شرط شهید شدن، شهید بودن است و تمام شهدا قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند همانگونه که شرط عالم شدن، علمآموزی است.» به راستی چنین است! همسر من دنیایی نبود، از هر کلام و هر رفتارش عطر شهادت به مشام می رسید، دائم الوضو بود و ذکر گفتنش ترک نمیشد؛ با اینکه در رشته کاراته، دارای کمربند مشکی دان یک کیوکوشین بود اما بسیار مهربان و رحمین دل بود.
« محمدحسین، روزی قبل از عزیمتش به سوریه، در گزار شهدا به قبور مطهری اشاره می کند و و به خواهرش می گوید: اینها شهید هستند و یکی از این قبرها هم برای من است ! » او خود خبر شهادتش و محل دفنش را به خواهرش نشان داده بود .
همسرم، دوست داشت مانند مادرش فاطمه زهرا(س) به شهادت برسد. دوستان همرزمش تعریف می کنند:« هر وقت، فرصتی دست می داد، محمدحسین به قرائت زیارت عاشورا می پرداخت و همیشه می گفت، دلم می خواهد مثل مادرم زهرا(س) شهید شوم و ۱۳ بهمن سال ۹۴ در آزاد سازی نبل و الزهراء که بیش از چهارسال در دستان داعشی ها بود با فرو رفتن قناصه به پهلویش با زخمی شبیه مادرش زهرا(س) در به شهادت رسید.» و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم دفن کردیم .
اینگونه همسر من به عنوان دومین شهیدی که اصالتی بوشهری داشت و متولد و ساکن قم بود به جمع دیگر همرزمان شهیدش پیوست و حال من و دو پسر مان؛ امیر علی و امیر محمد آروزیی جز سلامتی رهبر معظم انقلاب و دیدار با امام خامنه ای نداریم...
بیا سعدی از اینجا کن طوافی
بر این مردان سر بر تن اضافی
تو با یک قافیه در عشق ماندی
دمشق آنک پر است از این قوافی
@sh_modafeaneqom
کانال شهدای مدافع حرم قم
این بارهم به نام خدا داستان زندگی شهید مدافع حرم پاسدار بسیجی "محمدحسین سراجی" را از زبان همسرش «سیده زهرا حسینی نیا »می شنویم:
یکی بود، یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود، "محمدحسین" در ششمین روز از دی ماه سال ۱۳۵۹ در شهر مقدس قم در خانواده ای مذهبی که اصالتشان به شهرستان گناوه از استان بوشهر برمی گشت، دیده به جهان گشود، او در دوران کودکی پدرش را در لباس رزمندگان هشت سال دفاع مقدس دید، دوران اسارت پدر و بازگشت او با تن مجروحی که یادگاری سرخ از هشت سال ایستادگی مقاومت مردم ایران زمین است به یاد داشت، پدری که یک سالی است به جرگه همرزمانش شهیدش پیوسته است....
محمدحسین بسیجی بود، بسیجی فعال؛ ۱۴ ساله بودم که به خواستگاری ام آمد، یک خواستگاری سنتی، خاله اش همسایه ما بود از هم شناخت خوبی داشتیم از مال دنیا هیچ نداشت، ما هم به فکر مال دنیا نبودیم، پدرم گفت که ایمان دارد، مؤمن است و همین برای ما کافی است و من در رمضان سال ۸۶ بله را گفتم.
همسرم مهربان بود، برای خانواده مخصوصا مادرش احترام زیادی قائل می شد و این احترام و محبت را به زبان می آورد؛ مادرشوهرم نقل می کند که « محمدحسین می نشست و لحظاتی به صورت من نگاه می کرد، و وقتی علت این کار را جویا می شدم و می گفتم: پسرم چیزی می خواهی؟ می گفت: نگاه کردن به صورت مادر، عبادت است.»
تمام لحظات زندگی با محمدحسین برایم خاطره است، از تعریف هایی که در جمع خانواده از من می کرد تا نمازهای اول وقتش و خواندن زیارت عاشورا بعد از هر نماز ظهر؛ نمازهای دلنشین شب و سربر سجده گذاشتنش و روزه های ماه مبارک رجب و شعبان وصل کردن این روزه ها به ماه رمضان... بازی با بچه ها و آرزوهایی که برایشان داشت، دوست داشت فرزند کوچکمان امیرمحمد عالم دینی شود، مثل آیت الله بهجت و امیرعلی هم دکتر ... تفرجگاه ما حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران بود، به زیارت مزار شهدا علاقه داشت؛ رابطه هسرم با بچه ها بسیار خوب بود، معمولا در حیات خانه با هم آب بازی می کردند، او به مسائل تربیتی و عقیدتی بچه ها اهمیت می داد و برای آشنایی امیرعلی فرزند بزرگمان با بسیج و فعالیت های بسیج هر ساله او را به یادواره رزمایش دفاع مقدس که پشت کوه خضر نبی برگزار می شود، می برد تا او نیز مفاهیم ایثار و جهاد و شهادت را از کودکی بیاموزد.
شایدخیلی از متولدین74سرگرم فضای مجازی حلال و حرام هستندامامحمدرضادهقان متولد74تمام لِوِلها را رفت تا به بالاترین لِول عالم رسید،ازهمه کانالهاعبورکردتاشدمدافع ناموس امام حسین.
هرکسی لایق این لِوِل نیست.
کانال شهید جوانی
به حضرت بانو....
انگار غم هاى شما پایان ندارد...
پایان این دلشوره ها امکان ندارد...
تل قرین و باز... تل زینبیه...
از دور دیدن هایتان پایان ندارد...
اما چرا... گویا خبرهائیست اینجا...
دیگر اسارت جا در این سامان ندارد....
فاتح... ابوحامد... و سرداران ایران...
گردانتان کم رستم دستان ندارد...
محکم گرفته دستمان دست شما را...
شیعه که جایى غیر از این دامان ندارد...
هر جا که ظلمى بودآنجا کربلا شد...
غزه فلوجه بصره پاکستان ندارد...
ما را ملامت مى کند آن بى بصیرت...
اویى که جانبازى برایش نان ندارد...
وقتى بصیرت نیست ایران هیچ حقى...
برگردن سوریه و لبنان ندارد...
اى کاش مى فهمید آن مسئول روزى...
شان شهید ایرانى و افغان ندارد...
با این همه ما عاشقت هستیم بانو...
ما سفره ى اخلاصمان جز "جان" ندارد...
آن هم فداى نام تو اى اسوه ى صبر...
هر کس که غیر از این کند ایمان ندارد...
این شعر تقدیمت ابو هادى ولى حیف...
بى تو دگر تقویم ما " آبان " ندارد...
https://telegram.me/Labbaykeyazeinab
"دم عشق،دمشق"
به گزارش اویس، مجاهدان حشد الشعبی (بسیج مردمی عراق) با منتشر کردن تصویری اعلام کردند یک دختر کلاس دومی عراقی پس انداز خویش را به همراه نامه ای برای این مجاهدین ارسال کرده است. در این نامه زهرا غزوان مظفر دختر کلاس دوم دبستان اعلام کرد قصد داشته با این پول که پس انداز او می باشد یک گردنبند طلا بخرد اما جبهه مقاومت از گردنبند برای او ارزشمندتر است .
خبرگزاری اویس (بررسی اخبار جهان اسلام)
http://goo.gl/gguIyH
@oweis110
شاعر جوان و انقلابی جواد شیخ الاسلامی(نویسنده کتاب"بی تو نبودن") در کانال تلگرامش نوشت:
این دوبیتیها را موقع آزادسازی نبل و الزهرا نوشتم. تقدیم به ابوحامد و با مدد و عشق خودش
آنقدر نسبت به این مرد در دلم عشق و جنون دارم که میتوانم این دوبیتیها را تا کتاب شدن ادامه بدهم و اگر با کیفیت بهتر نشد، لااقل با کمیت بیشتر تقدیمش کنم!
انشاالله که بیتوفیق نباشم و بتوانم بیشتر از این غلام حیدر کرار و یار مهدی موعود بنویسم. بیشتر هم از زبان همسنگران و یاران ابوحامد نوشتم تا چندخطی تسکینی باشد بر داغشان. تاجسرم، زهیرمجاهد عزیز، به بچههای رزمنده و مدافع رسانده بود و میگفت حال خوشی با دوبیتیها داشتند. قربان دلشان!
ابوحامد! بگردوم ناز شصتت
نبل آزاد شد با ضرب دستت
کنار بِچهها جنگیدی امشب
نبینه دشمنت هرگز شکستت
ابوحامد! دل ما تنگت امشب
بنازم شیوههای جنگت امشب
گمونم اومدی از پیش حوری!
مشخص بود ای از رنگت امشب
ابوحامد! تو یار بِچههایی
همش تو کار و بار بچههایی
شهید رِفتی ولی از رو نرفتی!
همش اینجه کنار بچههایی
ابوحامد! امیر عاشقایی
نبل ازاد شد مرد خدایی!
به الزهرا رسیده فاطمیون
ابوحامد! ابوحامد! کجایی؟
ابوحامد! خدایی مرد بودی
تو اهل بغض اهل درد بودی
چه شبهایی که دیدم مثل مولا
به یاد شیعهها شبگرد بودی
ابوحامد! فدای جیک و پیکت!
فدای رنگ او خودکار بیکت!
هزارتا چگوارا و نمْدِنُم چی
فقط یک بند انگشت کوچیکت!
الا ای آنکه تعبیر محالی
نداره آسمون پیش تو بالی
ابوحامد! تمام شهر گفتند:
نبل آزاد شد، جای تو خالی..
ابوحامد! شکفتی چون بهاران
به عزمت قطرهها شد جویباران
«نشد» تو کار و بار تو ندیدِم
تویی فرماندهی امّیدواران..
ابوحامد ضیاء هر دو عینی
غلام زینبی، یار حسینی
خلاف آنچه که مشهور کردند
تویی از «یادگار»ان خمینی
تو مثل مژدهای، صبحی سلامی
ابوحامد! تو اخلاص تمامی
خلاف آنچه که مشهور کردند
تو «فرزند حقیقی»ِ امامی
ابوحامد دعا کن دوستا ره
شهیدی! با صفا کن دوستا ره
اگه دیدی به دنیا دل سپردِم
مث جبهه صدا کن دوستا ره...
به ما عشق ولایت داده بودی
ابوحامد! شجاعت داده بودی
تو پیش از رفتنت -الحمدلله-
به ما درس شهادت داده بودی...
سکوت تو، صدای تو خدایی
دل پر ماجرای تو خدایی
تفاوت میکند حتی خدامان
ابوحامد! خدای تو خدایی!
ابوحامد! قسم به خون پاکت
به مهر و چفیه و عطر و پلاکت
خودت فرماندهی مایی هنوزم
صلابت میوزه از سمت خاکت
ابوحامد! ببین جای شنیدن
شنیدن کی بود مانند دیدن؟!
به غیر از تو که سر دادی و رفتی
طلبکارای امت صف کشیدن
سلام ما به مردان خدایی
رضا اسماعیلی، فاتح، فدایی
ابوحامد، حسینی، صدرزاده
تمام عاشقای کربلایی
رضا اسماعیلی بی سر شد و رفت
حسینی مثل گل پرپر شد و رفت
ابوحامد فدای راه زهرا
فدایی کشته ی مادر شد و رفت
صدای حق صدای فاطمیون
فدای خنده های فاطمیون
ابوحامد! تو سردار حسینی
دمشقه، کربلای فاطمیون
ابوحامد! شکستی شاخ دشمن
عمل کردی به جای شعر گفتن!
شدی فرماندهی یاران زهرا
دو چشم فاطمیون از تو روشن...
جواد شیخ الاسلامی
@bi_to_naboodan
@Fatemeeun313
خط مقدم
رازتورا با باران نمیدانم من
روزتشییعت...
دلم بارانی....
هوابارانی....
چشمانم بارانی....و
روزمیلادت....
دلم...
هوا...
چشمانم......
درآخرین روزهای فروردین بهار...
دل جدا...
ابرجدا....
چشمانم جدا....می بارید.
دیگراز امروزبه استقبال اردیبهشت می روم,
ونیک میدانم که اردیبهشت بهار...
بی تو دیگر"بهشت" نیست.
این ڪہ تیر یا ترڪش بہ تو و من اصابت ڪند و بمیریم ڪہ شهادت نیست! دشمن هم با تیر و ترڪش مے میرد.
شهادت آن زمان است ڪہ بہ تڪلیف عمل ڪردہ باشیم.
زنــدگیـــ بهـ شیوهــ شـــهدا
@tosheyeshohada
ب
بهشت معصومه شهر قم تدفین پیکر مطهر دو شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون
شهید مدافع حرم سیدمحمود حسینی
شهید مدافع حرم رضا علی داد
کانال شهدای مدافع حرم قم
https://telegram.me/joinchat/C9nfRD
و انگار خدا دارد جبران میکند تنهایے زینب را در کربـــــلا ...
" ســـــوریہ " معبدیست براے آنانے کہ تاریخ را حسرت خوردند و در اشک پیچیدند.
و گویا این تنها فرصت است براے رفتن ... دمشـــــق مقصدِ پرواز مردانے است کہ
راه " شهادت "را نہ در سنگرهاے حرف کہ در گذرگاههاے عمل نعمت گرفته اند ...
میدانے بآنـــــو به زندگے مردانِ حَرَمَت کہ میرسم نگاهم تنها گرِه میخورد
بہ بصیرت هایے کہ میدرخشند و انگار راهِ دمشق از همینجا معلوم است ...
زیر سایهے شما ، عبّاس وار دفاع کردن ،
جز " شهادت " اجرِ دیگرے ندارد ...
روزی عزیزترینم آن را به سر بست و عزم سفر کرد تا حتی نگاه هیچ حرامی به حرم ناموس خدا نیفتد...
چفیه اش را آوردند بدون او ...
حال آن را با خود به پیشگاه شما عرضه کردم تا بگویم :
آقا جان پشت و پناهم ، فدایی خواهرتان شد تا بار دیگر به ناموستان جسارت نشود.
و حال با دلی شکسته در بهشتی ترین خیابانِ دنیا ، تنها یک حاجت را به درگاهتان آوردم .
به اسارت و خسته دلی زینب کبری سلام الله علیه در غروبِ عاشورا ، قسم :
اللهم عجل لولیک الفرج
یا حسین (علیه سلام)
یا عباس (علیه سلام)
ارسالی همسر شهیدمدافع حرم روح الله قربانی
https://telegram.me/joinchat/CW2b9zzQtAYsAtZ6-0HRjg
بهترین دستپخت
علیرضا هیچوقت در بیان احساسات دریغ نمیکرد.
برای کوچکترین کاری که من انجام میدادم بینهایت تقدیر و تشکر میکرد..
یکی از این موارد همین آشپزی بنده بود.
من خودم هنوز در تعجبم از این همه تشکر و قدردانی.چون خودم رو لایقش نمیدونستم.
قبل از رسیدنش به منزل میز را میچیدم و غذا را #تزئین میکردم.
قبل از اینکه وارد خونه بشه پیامک میداد که امروز فلان غذا رو داریم؟؟و بوی دلچسب غذای خانم کل ساختمان رو پر کرده..
همیشه از میز غذا عکس میگرفت.
اینقدر تشکر و قدردانی میکرد که خستگی خانه داری و بچه داری از وجودم میرفت..
حتی اگر گاهی غذایی که آماده کرده بودم مطلوب نبود،بازهم تشکر میکرد و میگفت وظیفه ات نبوده پخت غذا و من همیشه راضی هستم از تو و واقعا خدا را شاکرم..
همیشه و در جمع آشنایان از دستپختم تعریف میکرد..
این جمله رو همیشه میگفت:"دستان چنین خانمی را باید بوسید"
این قدردانی علیرضا در زندگی من رو تشویق میکرد که نقاط قوتم رو بیشتر از قبل تقویت و در پی ازبین بردن نقاط ضعفم باشم.
شهید مدافع حرم علیرضا نوری
نقل ازهمسرشهید
@modafeaneharamm
https://telegram.me/joinchat/A3n7RjvER8ZQ0vAtvizT6A
سلام خانطومان منطقه ی خیلی بدی بود در کل بدترین خط تثبیت دنیا بود و تو دل دشمن فاصله ی بین کانال و تا محور یاسر دست گردان مقداد بود خاکریزهای کوتاه که از دست اتیش بیست و سه و چهارده نیم و خمپاره و کپسول .... جون سالم بدر میبردیم قناصهاشون اذیت و آزار زیادی داشتن قرار شد بعد از حدود چهل و پنج روز که خط تحویلمون بود بدیم یاسر و خودمون بریم استراحت .کل خط با نیروها رو تحویل یاسر دادیم که فرمانده ش شهید محسن ماندنی و جانشینش شهید محسن الهی بودن.
ما هم شیش نفر بودیم که رفتیم برای استراحت تا برامون نیروی جدید بیاد و یک خط رو تحویل بگیریم .چون کلا من تو خط بودم و با منطقه اشنایی خوبی داشتم به درخواست محسن ماندنی کلا در رفت و امد و توجیح نیروها بودم که تازه منطقه رو تحویل گرفته بودن .یک شب با محسن ماندنی داشتیم تو خط راه میرفتیم و توضیح میدادم ضعف و قوت هاشو که پشت بی سیم شنیدم یکی از فرمانده گروهان ها داره اعلام میکنه بچه های سمت خونه های پایین کمین بزنن و اماده باش باشن .تعجب کردیم چی شده فرمانده گروهان خبر داره ما نداریم .با شهید ماندنی بدو بدو رفتیم موقعیتی که اعلام کردن و مستقر شدیم و فرمانده گروهانم که پشت بی سیم گفته بودیم بیاد اومد .محسن بهش گفت فلانی چی شده ؟؟!!گفت حاجی فرمانده تیپ داره از سمت موقعیت پایین وارد منطقه ی ما میشه!!!گفتیم پس کمین چرا زدی؟؟؟ گفت میخوام بفهمه ما آماده ایم!!! اقا من به محسن زل میزدم اون به من اصن وضعیتی بود نمیدونستیم بخندیم یا گریه گریه کنیم . روز اول عید بود محسن از ابتدای سنگرها شروع کرد عید رو تبریک گفتن و اومد تا اخرین سنگر قد بلندی داشت و همیه بهش میگفتم حاجی اخرش قدت کار دستت میده داداش یخورده کمتر بلند میشدی خو!! اخرین سنگر بعد از تبریک عید سرش رو بلند کرد و قناص... وقتی خونش رو پوتین ریخته بود باورم نمیشد مال محسنه . بس که این بچه فعال و سرزنده بود باور نمیکردم محسن خوابیده.همیشه بیدار دیدمش و دونده ولی خدا بهترینها رو برای خودش سوا میکنه و محسن واقعا بهترین بود .محسن الهی که جانشینش بود و با هم اومده بودن منطقه بعد ماندنی خیلی زجر کشید تا اونم به رفیقش رسید و ثابت کرد رفیق نمیه راه نیست و تا اخرش با رفیقش موند . محسن ها کسایی بودن که تا اخر عمرم نمیتونم فراموششون کنم تو اخلاق و تواضع و فروتنی.روحشان شاد و یادشون گرامی و راهشون پررهرو.