مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

شهید احمد الیاسی

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۵۰ ب.ظ

 

بسم الرب الشهدا و الصدیقین

دومین شهید مدافع حرم اندیمشک شهید احمد الیاسی آسمانی شد

 فرزند برومند اندیمشک در دفاع از حریم عشق و صیانت از حرم اهل بیت(ع) عاشقانه جان خویش را فدا کرد تا سربلند و سرافراز در میهمانی ملکوت به دیدار حق بشتابد.

حریم عشق محرمان خود را طلب میکند و مقربان این درگه صالح ترین بندگان خدایند.

 احمد الیاسی که به خیل مدافعین حرم پیوسته شربت ناب شهادت را از دست بی بی صبر حضرت زینب(س)نوشید و ندای مددخواهی خاندان نبوت را عاشقانه لبیک گفت.

منبع:

@kamali_modvari

شهدای منطقه نبل و الزهراء

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۴۸ ب.ظ



18 رزمنده‌ در جریان درگیری های سخت منطقه «نبل و الزهراء» که میان سربازان اسلام و تروریست‌های تکفیری صورت گرفت، خون پاکشان به زمین ریخت و شهید شدند.

محمد علی بدر، احمد شربو، شهید محمد حسن الضریر، شهید کمال شیبان و علی عبدالجواد الکنج ابواحمد پنج رزمنده‌ای بودند که در منطقه «نبل» شهید شدند و شهیدان عبد الجوادعبدالرضا دیب، ثائر محمدحسن دیب، هیثم فارس مهدی، موسى أحمد علبه، صباح دیب جبان، علی فتحی قصاب، حسن فرج علبه، حسن أبراهیم همهم، محمد سعید الخطیب، عباس حسین الأحمد، فایزعبدالطیف حمزه، حسن زکریا علبه، و عبدالله أحمدالحایک شهدای منطقه «الزهراء» هستند.

شهید محسن قاجاریان

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ب.ظ



مدافع حرم سردار «محسن قاجاریان» که فرماندهی تیپ زرهی یک امام رضای شهر نیشابور را بر عهده داشت در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) حین مبارزه با تروریست‌های تکفیری شهید شد.

شهید مصطفی خلیلی

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۴۰ ب.ظ


شهید  مصطفی خلیلی یکی دیگر از روحانیون  مدافع بود که در صبح روز سه شنبه (۹۴/۱۱/۱۳)

به درجه شهادت نائل شدند .

سی و هشتمین شهید خوزستان 

محل شهادت: سوریه حلب

منبع:

@Shohadaye_Modafe_Haram 

خاطرات سردار شهیدحسین بادپا ۲

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ب.ظ



سید ابراهیم یکی از همرزمان سردار شهید حاج حسین بادپا از او می گوید؛ از شهیدی که مدافع حرم زینب (س) بود، شهیدی که پیغام شهید شدنش را به گناه ۲۵ دقیقه خواب افتادن در کشیک میله درجه بندی اروند در عملیات بیت المقدس، خیلی بیشتر از ۲۵ سال تاخیر، شنید و چشید.

از سید ابراهیم بی صبرانه ازحاج حسین پرسیدم که حالا شهادتش برایم به معما و رازی سر به مهر تبدیل شده بود. سید ابراهیم با اصرار من از لحظه نخست آشنایی، رفاقت و لحظه شهادت سردار شهید حاج حسین بادپا چنین روایت می کند: قبل از اینکه وارد جنگ و مناطق جنگی بشوم از جنگ به اندازه کتاب هایی که خوانده بودم می دانستم. آن زمان که جنگ تحمیلی علیه ایران به پایان رسید، سه یا چهار سال داشتم و آنطور که باید جنگ را درک نکرده بودم.

وی ادامه داد: چندی قبل وقتی وارد یک منطقه جنگی و از نزدیک با رزمنده ها آشنا شدم دیدم آنچه را در کتاب ها خوانده بودم با آنچه را می دیدم در همه امور صدق نمی کرد.

آن روزها که با حاج حسین آشنا شدم یکی از بهترین روزهای زندگی من بود بعد از اینکه مدتی با حاج حسین بودم تازه فهمیدم او همان کسی است که در کتاب های جبهه و جنگ در موردش خوانده بودم، حاج حسین در واقع همان کسی بود که دنبالش می گشتم.

بعد از گذراندن چند عملیات با حضور حاج حسین بادپا بیشتر با شخصیت او آشنا و کم کم متوجه شخصیت متفاوت وی و اتفاق های معجزه آسایی که برایش می افتاد شدم و این امر موجب می شد هر روز بیش از پیش به او ایمان و اعتقاد بیاورم.

منبع:

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndFYhOL9lB4MqQ




خیلی چیزاهست که بایدبگم.....

دخترم عزیزدلم.....

یسنای من......عزیزکم......دخترکوچولوی من......بابات رفته.....

بابایی رفته تانذاره عمه جانمون دوباره به اسارت بره......بابایی رفته تانذاره رقیه امام حسین دوباره دل کوچیکش ازغصه ی بی پدری بایسته......

عزیزدل مامان......دخترم....بابایی رفته تاوقتی توبزرگ شدی سرت روبالابگیری وبگی پدرم رفت تاازاسلام دفاع کنه......تاسرت روبالابگیری وبگی بابام رفته تامن وشماتوآرامش باشیم.......

بابام رفت تاداعش نیادتوخاک ماوشماهامثل من بی پدربشید......تاداعش نیادتوخاک ماوبرسرزنان باردارشرط بندی کنه وشکم مادران باردارروپاره کنه تاببینه جنسیت بچه چیه......

دخترکم......یسنای من.....درسته بابایی رودیگه نمیبینیم......ولی دخترم.....باباهست.....کنارمن وتو.....

بابایی هرجاکه توکمک خواستی هست تاکمکت کنه.....

اگرزمین بخوری باباهست که روسرت دست نوازش بکشه......

اگرتب کنی باباتاصبح بالاسرت نشسته وروسرت دست میکشه......

روزاول مدرسه بابات هست که بهت افتخارکنه......

روزی که دانشگاه قبول شدی درسته بابارونمیبینی که بغلت کنه وبهت بگه خیلی خوشحاله بخاطرموفقیتت ولی  بابا هست ودرست مثل یک پدرزنده توروتوآغوش میگیره وبه داشتنت افتخارمیکنه.....

شب عروسیت شبی که پدرعروس دستش روتودست دادمادمیذاره.....درستع بابایی نمیتونه تادستت روتودست دادمادبذاره چون حضورفیزیکی نداره.....ولی باباهست وخیلی بیشترازیه پدرزنده هوات روداره......

درسته شماخیلی کوچیک هستی ومعنای حرفای من رونمیفهمی......

معنای کلمه ی شهیدرودرست درک نمیکنی.....درک نمیکنی وقتی میگم شهدازنده ان یعنی چی.....

عزیزدلم......یسنای من.....دخترخوشگلم......میدونم که توسنت کمه.....میدونم که ازهمه ی این حرفافقط نبودن پدررودرک میکنی....

میدونم شمافقط این رومیبینی که بابایی نیست تاصداش کنی امیربابای من......

میدونم که دلت برای صدای باباتنگ شده......میدونم که دل کوچولوت تنگ شده برای اناری بابا.....نفس بابا.......زندگی بابا.....صداکردناش.....

میدونم توفقط اینودرک میکنی که بچه های دیگه بابادارن وتونداری.....اینکه بچه های دیگه باباهاشون میاددنبالشون وپدرت نمیاد.....

میدونم که همه ی این دلتنگی هاخودشومثل تب نشون میده وهیچ ودواودارویی جزآغوش پدرماثرنیست.....

عزیزم.....دخترم.....بااینکه احتمالابااینکه درک همه ی اینابرات سخته ولی مطمئنم که خودتم تاالان حضورباباروحس کردی......حس کردی وقتی تب میکنی تاصبح توبغل باباهستی......حس کردی وقتی بهش احتیاج داری بابایی هست......

پس دخترگلم باتمام سختی هابه بابایی افتخارکن......بابایی شمارفت تاتوباآرامش زندگی کنی.....رفت تاهمه ی دوستان شماتوآرامش باشن.....رفت تادوستات مثل شمابی بابابزرگ نشن.....هرچندشمابی بابانیستی.....پدرشماازهرپدرزنده ای هم حضورش پررنگ تره......

دخترم.....همونطورکه یه روزی بدنیامیایم......یه روزی هم بایدازاین دنیابریم به یه دنیای دیگه.....وپدرشماازخداهدیه ای روگرفت که هرکسی لایقش نیست.....پس به باباوهدفش افتخارکن.....

منم به داشتن تووهمسری که توروبرام به یادگارگذاشت افتخارمیکنم

منبع:

کانال شهید مدافع حرم مهندس هادی جعفری

@shahid_hadi_jafari

شهیدان میثم مدواری و روح الله قربانی

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۱۸ ب.ظ


ﻣﯿﮕﻔﺖ: «ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﯿﻢ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﻝِ ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺑﻮﺩﻥ، ﻫﻤﺸﻮﻥ ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺁﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ. 

ﺍﺯ ﻃﺮﻓﯽ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺍﻭﻥ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﻢ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ.

ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻢ، ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﻣﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺷﺐ ﻣﻬﺘﺎﺏ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ. ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﺭﻭﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﮔِﻞ؛ ﺩﻭ ﻗﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﯽ، ﻫﺮ ﮐﺪﻭﻡ ﺍﺯ ﭘﺎﻫﺎﺕ ﺑﯿﺴﺖ ﮐﯿﻠﻮ ﮔِﻞ ﺑﻬﺶ می چسبید.

ﺣﺎﻻ ﻓﮏ ﮐﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﺻﺎﻑ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﯼ ﺗﻮ ﻋﻤﻖ ﺩﺷﻤﻦ ... ﺷﺐِ ﺭﻭﺷﻦ ....ﺯﻣﯿﻦِ ﮔِﻞ ...»

ﻣﯿﮕﻔﺖ: «ﺷﮏ ﻧﮑﺮﺩﻥ. ﻣﯿﺜﻢ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ‏ ﻓﻮﺭﯼ ﺩﺍﻭﻃﻠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ. ﻋﺠﺐ ﺟﯿﮕﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻦ!

ﺭﻓﺘﻦ ...ﻣﺜﻞ ﺷﯿﺮ ...

ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﯼ ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﻦ.

ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺗﮑﻔﯿﺮﯾﺎ ﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺗﺎ ﻋﻤﻘﺸﻮﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ.»

ﻣﯿﮕﻔﺖ: «ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﺮﺩﯾﻢ؟

ﺍﯾﻨﺎ ﺍﺳﻄﻮﺭﻩ ﺑﻮﺩﻥ؛ ﺍﯾﻨﺎ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ؛ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨﺎ ﻗِﺼﻪ ﻧﺒﻮﺩﻥ.»

منبع:

@kamali_modvari

روایت خواهرشهید محمدرضا دهقان

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ



دوسال پیش باهم رفته بودیم بهشت زهرا، یکی از مهمترین تفریحات و عاشقانه هایش با شهدا، تمیز کردن سنگهای مزار و چیدن گل روی آن بود.

 آن روز هم مثل همیشه کلی عکس انداختیم.

اما وقتی رسیدیم به مزار شهید محرم ترک، رفت نشست کنار مزار و گفت: "سریع اینجا از من عکس بنداز!! "

با تعجب گفتم : "چرا اینجا؟ پاشو کنار آقارسول ازت عکس بگیرم! "

گفت :" نه! شهید ترک کلید فتح شهدای ایران توی سوریه ست! آقارسول و آقامحمودرضا هم اینجا عکس دارن! ازم عکس بنداز که بعد از شهادتم پخش کنی..."

عکس انداختم اما به او خندیدم و گفتم اگر به عکس انداختن بود، الان نصف تهران شهید بودند!!

گاهی فکر می کنم چقدر لحظه پروازش را دور میدیدم.

حالا سه  شهید کنار مزار محرم ترک عکس دارند!!! 

منبع:

@hojjat_rahimi

خاطره‌ای از عروسی شهید (میثم نجفی)

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۶ ب.ظ



شهید میثم نجفی شب اربعین به شهادت رسیدند چند روز قبل بر اثر اثابت ترکش از ناحیه سر بعد از سه روز در کما بودن شهید شدند

ولادت: ۱۳۶۷/۰۲/۱۰ تهران قرچک

شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۱۰  سوریه حلب

نحوه شهادت: اثابت ترکش به سر

به نقل از یکی از اقوام نزدیک شهید میثم نجفی:

عروسی شهید میثم بصورت معنوی و به دور از هرگونه موسیقی برگزار شد. همون شب مادرم توخواب دید که میثم و خانومشون توی حرم حضرت زینب ، مشغول زیارت هستن ...

خانم زینب از اول شهید رو برای خودش میخواست .

ناز دانه آقا میثم 'حلماخانم' دو هفته بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد

کانال شهید میثم نجفی

@shahidmeysam 👈

آقا محمودرضا به قلم آقامهدی نعلبندی

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۰ ب.ظ



یادداشتی که پارسال نوشتم برای سالگرد شهادت محمودرضا بیضایی 

سخت است نوشتن از تو. به سختی قدم گذاشتن در معرکه. به سختی هجوم به آغوش حادثه. به سختی ننشستن و نق نزدن. به سختی دل بریدن از نگاه پر از محبّت فرزند. به سختی نلرزیدن گام‌ها در لحظه‌ای که غریو انفجار، زمین و آسمان را به هم می‌دوزد. سخت است محمود. سخت. دستم می‌لرزد در نوشتن از تو. دلم می‌گیرد در گفتن از تو. دستم شجاعت پاهای تو را ندارد پسر.

سخت است نوشتن از تو. نوشتن از شما. حدیث نفس نیست که بشود بلغور کرد. سخت است. به سختی قدم گذاشتن در معرکه. به سختی هجوم به آغوش حادثه. به سختی ننشستن و نق نزدن. به سختی دل بریدن از نگاه پر از محبّت فرزند. به سختی نلرزیدن گام‌ها در لحظه‌ای که غریو انفجار، زمین و آسمان را به هم می‌دوزد. به سختی دیدن گودالی پر از عطر سیب که نه؛ دیدن خودت که در کجای آن گودال ایستاده‌ای. به تماشا آیا ؟ به همدردی شاید ؟ به نصرت ؟ یا با خنجری در دست و بر روی سینه‌ی چشمه‌ی زندگی ؟! سخت است محمود. سخت. دستم می‌لرزد در نوشتن از تو. دلم می‌گیرد در گفتن از تو. دستم شجاعت پاهای تو را ندارد پسر. 

به خدا سخت است نوشتن از تو. نوشتن از شما. و سخت است ننوشتن. سخت است ندیدن. و یا دیدن و گذشتن با شانه‌هایی بالا انداخته در این باران نیم‌شبی که رو به صبح می‌بارد. سخت است به سنگدلی سنگ‌های دِیری بودن که بحیراوشی بیدار است در آن به کاویدن خطی از نور در سری بریده. سخت است جولان میمون‌هایی را دیدن که بر منبری از نیل تا فرات در جستند و خیز. سخت است دیدن تاراج دختران امت محمّد در بازار مکاره‌ی تزویر. سخت است گوش بر "ارکبوا یا خیل‌الله" پسر سعد بستن که از ورای چهارده قرن تقیه‌ی شیعه، برخاسته در خرناس تکبیر خنّاسان سفیانی. سخت است دیدن دشنه به دستانی که کینه‌ی صفین و نهروان را از پیروان علی می‌گیرند. و لب بستن و دیده بر هم نهادن و گذشتن به توجیه. سخت است محمودجان.

من تو را با آن کم‌رویی‌ات می‌شناختم که شیطنت کودکانه‌ای در چشمانت موج می‌زد. با تبسمی نه بر صورت که به پهنای صورتت. در روزگاری که هنوز پشت لبت سبز نشده بود. با آن کاپشن کرمی نشسته بر شانه‌های پهنت. و تو به یک‌باره ناپدید شدی. به یک باره رفتی. رفتی تا ناپیدا. هر از گاهی می‌پرسیدمت از احمد و می‌گفت:

هست. سلام دارد.

و من چه می‌دانستم که تو به یک‌باره مرد شدی. 

و رفتی تا آن سوی هجرت و جهاد در روزگاری که قفلی لجوج بود بر دروازه‌های بهشت. خاطره‌ها شنیدم در این یک سال بعد از تو. و از تو. از گفته و نا گفته. از دیده و شنیده. و بگذار نگویم. توان گفتنم نیست. و توان نوشتنم نیز. زبانم توان ایستادن در برابر بغضی که چنگ بر کلماتم انداخته ندارد. دستم می‌لرزد در مقابل پاهایت که نلرزیدند. ما همه در این گود، زمین‌خورده‌ی مرام توایم پهلوان. 

دست پدرت را می‌بوسم. و به احترام بغضِ پنجه انداخته بر عواطفش در این یک سال، در برابرش تعظیم می‌کنم. و در برابر همسرت که می‌دانم به قدر سال‌ها گفتن از تو، بغض در گلو دارد و لحظه‌لحظه‌ی روزهای بعد از تو برای او پر است از آلبوم‌ رازهایی که شاید از باورشان می‌ترسید. و صد چو منی به فدای نگاه‌های جست‌و‌جوگر فرزندت که هنوز تو را در گذر ثانیه‌ها می‌جوید و نمی‌یابد تا از در داخل شوی و در آغوشش بگیری و بوسه بر گونه‌هایش نهی. بگذار نگویم که یارای گفتن و نوشتنم نیست. 

کلمات می‌آیند و می‌روند و زبان الکنم کم می‌آورد برای گفتن از تو. تو آن گونه رفتی که نشود برایت به راحتی نوشت. آن گونه جنگیدی که زبان برای توصیفت کم بیاورد. سطرهای ما همه به آنفلوآنزای رسمیت دچارند و صداها در فریاد زدنت خروسک می‌گیرند. پس بگذار نگویم. که نمی‌توانم بگویم. که نمی‌توانیم بنویسیم از تو آن گونه که شاید. تو عاشق بودی و حدیث عشق در دفتر نباشد.

نوشتن از تو سخت است آقا محمودرضا. و ننوشتن از شما سخت‌تر. بر من ببخش. و بر ما نیز.

منبع:

کانال شهید محمود رضا بیضایی

@mehdinalbandi

خاطرات سردارشهیدحسین بادپا

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۳۵ ب.ظ


لباس های خاکی سهم حاج حسین از خمپاره ها

ابراهیم گفت: بارها اتفاق می افتاد خمپاره ای کنار حاج حسین به زمین اصابت و جمعی از رزمندگان را شهید می کرد اما حاج حسین در کمال ناباوری سالم می ماند و فقط لباس هایش خاکی می شد.

یادم می آید زمان شهادت علیرضا توسلی یا ابوحامد، حاج حسین زانو به زانوی ابوحامد نشسته بود و خمپاره دقیق کنار ابوحامد به زمین خورد، به طور معمول ترکش یا موج خمپاره باید با حاج حسین همان کاری را می کرد که با حامد کرد اما آن خمپاره سر و دست ابوحامد را قطع کرد و نفرات پشت سر او هم شهید شدند اما عجیب این بود که برای حاج حسین بادپا هیچ اتفاقی نیفتاد و فقط لباس هایش خاکی شد.

وی ادامه داد: یک بار دیگر حاج حسین با یکی از دوستان به نام شیخ محمد که روحانی بود از داخل سنگر به سمت دشمن تیراندازی می کردند، دشمن سنگر حاج حسین را با موشک هدف قرار داد، آن روز را فراموش نمی کنم، باور داشتم که با این هجمه، حاج حسین شهید شده، به سرعت خودم را به بالای سنگر رساندم با کمال تعجب دیدم که حاج حسین غرق خاک اما سالم نشسته است.

در یکی از عملیات ها تیر به زیر قلب حاج حسین اصابت کرد آن روز خون، بدن حاج حسین را فرا گرفته بود بچه ها تصور کردند که حاج حسین در حال شهادت است و شهادتین او را می گفتند، ناگهان حاج حسین چشم هایش را باز کرد و گفت برای چه شهادتین می گویید من هنوز زنده ام!

حاج حسین با نیم تنه در یکی از مکان هایی که در تیرس دشمن بود بالا می آمد و تیراندازی می کرد و عجیب این بود که هیچ اتفاقی برایش نمی افتاد، همه این اتفاقات موجب شده بود اعتقاد عجیبی به حاج حسین پیدا کنم.

منبع:

https://telegram.me/joinchat/B6yLojvAndFYhOL9lB4MqQ



شهید سجاد مرادی از زبان همسرش

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ


همسر معزز شهید:

سجاد مردی نمونه بود و من ایمان دارم که همه این خوب‌بودن‌ها و اخلاصش او را به عاقبتی چون شهادت نزدیک کرد. در فامیل اخلاقش زبانزد بود. همواره دنبال کار خیر بود. تا آنجا که می‌توانست به همه کمک می‌کرد. اهل کار خیر بود. مادرش می‌گوید از همان کودکی اسلحه اسباب‌بازی در دست می‌گرفت و در بازی‌هایش هم تمرین مقاومت و دلاوری می‌کرد. سجاد یک بسیجی واقعی بود.

بعضی اوقات با خودم فکر می‌کردم که اگر نیاید چه؟ اما همه آن افکار را می‌گذاشتم پای دلواپسی و نگرانی برای آینده فاطمه‌زهرا. هفته آخر که می‌خواست برود حال و هوایش طوری دیگر شده بود. از سجاد خواستم خودش با فاطمه‌زهرا صحبت کند و از رفتنش بگوید. او هم خیلی با دخترش صحبت کرد. فاطمه زهرا را به نماز، ایمان و حجاب سفارش کرد و از او خواست که درس‌هایش را خوب بخواند و اینگونه دخترش را آماده کرد. خواسته دلش این بود که برود، او راهش را انتخاب کرد و راهی شد.

دائماً اخبار حملات تروریست‌ها را پیگیری می‌کرد. او ما را هم نسبت به اتفاقات پیش آمده در عراق و سوریه آگاه می‌کرد. دو ماه قبل از اعزامش پیگیر بود و من متوجه شدم که عزمش را جزم کرده تا راهی شود. مخالفت زیادی با رفتنش نداشتم و فقط به او گفتم نمی‌توانم بدون شما ادامه بدهم! نمی‌توانم دخترت را آنطور که باید تربیت کنم. سجاد هم در پاسخ بیقراری و نگرانی‌ام گفت: من هم اگر باشم هیچ کاره هستم. تنها باید به خدا توکل کنی. شما خدا را دارید. باید صبور باشید.

آخرین دیدارمان یک خداحافظی معمولی بود. فکر نمی‌کردم که اینقدر زود حاجت‌روا شود و این دیدار، آخرین دیدارمان باشد. سجاد وصیتنامه‌اش را به دوستانش داده بود. بعد از رفتن هر روز با هم تماس داشتیم. دخترش بی‌تابی می‌کرد و با چشمانی گریان از مدرسه به خانه می‌آمد. وقتی سجاد با فاطمه‌زهرا حرف می‌زد، بسیار آرام می‌شد.

بعد از نماز مغرب و عشا بود که یکی از دوستان سجاد آمد و ما را به خانه پدر سجاد برد. در مسیر از سجاد پرسیدم و او گفت که سجاد مجروح شده. اما می‌دانستم آنچه به من الهام شده، چیزی فراتر از جراحت است. در دلم آشوبی بود. به خانه پدر سجاد که رسیدم با دیدن بستگان و دوستان متوجه شدم که به شهادت رسیده است. ابتدا باور نمی‌کردم بتوانم تحمل کنم کمی بعد آرامش عجیبی پیدا کردم و همان صبری که سجاد پیش از رفتن به آن سفارشم کرده بود به سراغم آمد. اما امیدوارم که بتوانم نبودن‌هایش را تحمل کنم.

سجاد عاشق اهل بیت بود و من می‌دانم ارادت او به اهل‌بیت شهادت را نصیبش کرد. سجاد من اصلاً وابسته دنیا نبود و مال دنیا برایش ارزشی نداشت. در اندیشه مال دنیا نبود. از همه چیز ساده می‌گذشت. دنیا ارزشی برایش نداشت و تنها یک بازی بود. این روزها خاطراتش را که مرور می‌کنم و می‌خوانم می‌فهمم که عاشق شهادت بود. دوستان و همرزمانش هم به این موضوع اذعان دارند و من می‌دانم که او شهادت را از سید و سالار شهیدان گرفت. من نتوانستم آن طور که باید او را بشناسم.

منبع:

کانال شهید محمود رضا بیضایی

شهید صدر زاده از زبان همسرش

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۲۱ ب.ظ

زمانی که خیلی اصرار میکردم که بیشتر کنار خانواده باشیدومیگفتم الان که زینبیه در امنیت شما هم دو سال در سوریه بودید الان با داشتن بچه کوچک و حساسیت فاطمه خانم نیاز بیشتری به حضور شما در خانه احساس میشود سید ابراهیم در جواب گفتند الان چند هزار شیعه مرتضی علی علیه السلام سادات موسی ابن جعفر علیه السلام در چهار شهر سوریه درمحاصره کامل هستند من نمی توانم بمانم ولی قول میدهم بعد از آزادی نبل الزهرا مدت بیشتری پیش شما و بچه ها باشم.

۱۳روز قبل شهادتشان گفتم الحمدلله دو ماه تمام شد تاریخ برگشت را بگو گفتند برنامه آزادی شهرهای شیعه نشین در محاصره را داریم قول میدم با اتمام این عملیات و آزادی شیعیان در محاصره سوری برگردم.


زندگی نامه شهید مهدی نوروزی

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۱۳ ب.ظ


بسم رب الشهداء و الصدیقین

معرفی مختصری از شهید مدافع حرم

مهدی نوروزی

نام پدر : بیژن

فرمانده عملیات ویژه سامرا

ملقب به اسد السامراء شیرسامرا

تاریخ تولد : پانزده خرداد ماه ۱۳۶۱

محل تولد: کرمانشاه

وضعیت تاهل: متاهل

دارای یک فرزند پسر بنام محمد هادی

شهادت در تاریخ : بیستم بهمن ماه سال۱۳۹۳ 

محل شهادت: العوینات در حومه ی سامرا

چندین مرتبه جهت مبارزه با وهابیت تکفیری به عراق اعزام شد و هنگامی که فرماندهان سپاه قدس نبوغ نظامی و شجاعت کم نظیر او را دیدند ، به عنوان فرمانده چند عملیات انتخابش کردند که هیچ کدام با شکست مواجه نشد و در آخر به عنوان فرمانده عملیات ویژه سامرا منصوب شد و در همین مقام به فیض شهادت نائل آمد .

محل دفن: گلزار شهدای شهر کرمانشاه روبروی حسینیه ی مزار شهدا

شهید مورد علاقه : شهید خسرو پادیده

صفات بارز اخلاقی  

شهید مهدی نوروزی در جمع دوستان همیشه با روحیه ای بشاش و شاداب و با لبخند حاضر می شد . در عین خلق و خوی خوشی که داشت همیشه وظایف خودش را مدنظر داشت و کوتاهی در انجام وظیفه نمی کرد . همواره در خدمت پدر مرحومش و مادر گرامیش بود و اوامر ایشان را بر کار های شخصی مقدم می داشت و به قدری هوای مادرش را داشت که پس از فوت مرحوم حاج بیژن نوروزی ، خلا نبود ایشان با محبت های مهدی تا حد زیادی پر شده بود  و هیچ کم و کاستی را حس نمی کردند .

عشق به اهل بیت و زیارت عتبات عالیات و همچنین توجه به برگزاری هیئات مذهبی در سطح شهر کرمانشاه از دیگر خصوصیات شهید مهدی نوروزی بود و پرچم ماتمکده حضرت زینب سلام الله علیها را به دوش خود داشت .

توجه خاص به نماز اول وقت و ارادت ویژه به مقام معظم رهبری از دیگر نکات برجسته اخلاقی ایشان بود .

علایق :

در یک کلام مهم ترین علاقه ی شهید مهدی نوروزی ،انجام وظیفه و گوش_به فرمان رهبری بودن بود . چون در کارش خستگی نمی‌شناخت

نقش شهید مهدی نوروزی در فتنه ۸۸ :

طی اتفاقاتی که سال ۸۸ در کشور رخ داد ، شهید نوروزی به همراه جمعی از دوستان به عنوان سرباز و #مدافع_ولایت ، نقش آفرینی کردند و عده ی زیادی از فتنه گران را دستگیر کردند . از جمله کارهای مهم شهید نوروزی دستگیری عوامل و پلمپ ستاد انتخاباتی قیطریه که به صورت غیرقانونی مشغول پخش برنامه در اینترنت بودند اشاره کرد .

نقش آفرینی بسیار پررنگ و تاثیر گذاری که مهدی نوروزی در فتنه داشت ، باعث شد که شبکه های بیگانه او را به عنوان حسین منیف اشمر ( برادر سوم محمد و علی منیف اشمر که لبنانی بودند و در مبارزه با اسرائیل به شهادت رسیدند ) معرفی کنند و او را مزدور لبنانی خطاب کنند که همین امر باعث شد نقش مهدی نوروزی در ایام فتنه بیش از پیش مشخص شود !




شهید احمد رضایی

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۱۱ ب.ظ


 

یکی از نیروهای خوب تیپ ۲۱ امام رضا (ع) شهرستان نیشابور نیز به جمع شهدای مدافع حرم پیوست .

ستوان یکم پاسدار شهید احمد رضایی اوندری ازنیشابور حین عملیات مستشاری دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) در مبارزه با تروریست‌های تکفیری در حلب شهید شد.

منبع:

@sangarshohada📎