مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

شهیدابراهیم هادی ذوالفقاری

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۰۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود. رفاقت با اوکسی را خسته نمیکرد.

یادم هست یک شب جمعه وقتی کاربسیج تمام شد هادی گفت:بچه ها حالش رو دارید بریم زیارت؟

گفتیم :کجا؟!وسیله نداریم!

هادی گفت:من میرم ماشین بابام رو میارم.بعدباهم میریم زیارت شاه عبدالعظیم علیه السلام. گفتیم باشه ماهستیم.

هادی رفت و ما منتظرشدیم تا با  ماشین پدرش برگردد.بعضی ازبچه ها که هادی رو نمی شناختند،فکرمیکردند یک ماشین مدل بالا و...

چند دقیقه بعد یک ‌پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد.

فکرکنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کارمیکرد و ماشین راه میرفت!

نه بدنه داشت نه صندلی درست وحسابی...ازهمه بدتر اینکه برق نداشت!!!یعنی لامپ های ماشین کارنمیکرد!!!

رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند.هرکسی ماشین رو می دید می گفت: اینکه تا چهارراه هم نمیتونه بره،چه برسه #شهر_ری .

اما با آن شرایط حرکت کردیم. بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند ما در طی مسیر از نور چراغ قوه استفاده می کردیم.وقتی هم می خواستیم راهنما بزنیم، چراغ قوه را بیرون می گرفتیم و به سمت عقب راهنما می زدین.خلاصه اینکه آن شب خیلی خندیدیم.زیارت عجیبی بود و این خاطره برای مدتها نقل محافل شده بود. بعضی بچه ها شوخی میکردند و می گفتند می خواهیم برای شب عروسی ماشین هادی رو بگیریم....

چند روز بعد هم پدر هادی آن پیکان استیشن را که برای کار استفاده میکرد فروخت و یک وانت خرید.

نقل از یکی از بچه های مسجد

منبع:

  @shahidzolfaghari

شهید روح لله قربانی به نقل یکی از دوستانش

پنجشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۵۹ ب.ظ



چند سال از دوران دانش آموزیمون هم محله ای بودیم.

حاج آقا لواسانی ( امام جماعت مسجدمون ) رو خیلی دوست داشت؛ یک پیرمرد عالم با صفا و مشتی، شاید چون فکر می کرد حاج آقا آقاجونی (اهل ادا درآوردن) نیست.

از وقتی از این محل رفت هر چند وقت یک بار می آمد به حاج آقا سر میزد

آخرین بار که دیدمش...

بعد از نماز عشای مسجد، تقریبا اکثر مردم رفته بودند. دیدم روح الله وارد شبستان مسجد شد. بعد از سلام و احوال پرسی پرسید حاج آقا رفت؟

فهمیدم خبر نداره.

با سختی بهش گفتم: مگه خبر نداری روح الله! چند ماهه حاج آقا از پیشمون رفته.

صورتش دگرگون شد، دیگه یک کلمه هم حرف نزد.  رفت و نشست رو سجاده حاج آقا شروع کرد به گریه کردن. 

به سختی بلندش کردیم ....

منبع:

@sangarshohada💫

خاطره مادر شهید مسعو د عسگری از او

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۴ ب.ظ




مادر مسعود میگفت: "تنها عکسی که مسعود اخم کرده همین عکسه و من مطمئنم که میخواسته دشمنان اسلام و ولایت رو تهدید کنه"

روحت شاد...

منبع:

@sangarshohada💫



سردار قاسم سلیمانی  در جمع رزمندگان لشکر فاطمیون و در خط مقدم جبهه مقاومت سوریه خاطره‌ای از شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم) را روایت کرد:

درایام فاطمیه سال قبل بود که شهید حسین بادپا اینجا آمد. در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بی‌سیم می آید. حسین بادپا پشت بی‌سیم با سید ابراهیم داشت صحبت می کرد، نمی‌شناختمش! پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته؟! گفت: سید ابراهیم‌!

صبح که برگشتیم از حسین بادپا پرسیدم که این سید ابراهیم کیه که با این صدای بلند و مردونه صحبت می‌کرد‌؟! سید را نشان داد گفت : این‌!

یک جوان باریک و نحیف‌! گفتم من فکر می‌کردم یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند!

یک جوان تو دل برویی بود‌، آدم لذت می‌برد نگاهش کند؛ من واقعا عاشقش بودم. آن وقت این جوان چون ما راهش نمی‌دادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد‌، زرنگ به این می گویند!

به ما و امثال ما و آن‌ها که دنبال مال جمع کردن و... هستیم [زرنگ] نمی گویند! با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست می‌آورد و بالاترین بهره را از آن می‌گیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده می کند.

چرا این کار را کرد؟! چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله، خدا کسی را که در راهش جهاد می‌کند دوست دارد، اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را‌، عاطفه‌اش را و همه چیزش را در دل‌ها پراکنده می‌کند.

امثال سید ابراهیم در خیابان‌ها خیلی زیاد هستند، اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود.

منبع:

➡️ @kamibashohada

فرزند شهید شیخ الاسلامی

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۴۳ ب.ظ



آقا امیرحافظ، فرزند شهید مصطفی شیخ الاسلامی، روز دوازدهم بهمن ماه در بیمارستان امام خمینی (کرج) همزمان با ساعت ورود امام خمینی به میهن، قدم به دنیا گذاشت. 

منبع:

@modafe_bi_edeaa

ستاره ای دیگر از اسمان شهادت (شهید سیاهکلی)

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۳۷ ب.ظ





      

دانشجوی ممتاز دانشگاه بود...خود و همسرش دانشجو بودند و برای پرداختن زکات دانش خود به هر شکل ممکن  در جلسات مذهبی به(( آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن می‌پرداختند..))

همچنین مربی حلقه‌های صالحین بود... (( در روزهای نزدیک به عید که زمان شست‌وشوی موکت‌های حسینیه سپاه بود، به سربازان کمک می‌کرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند..))

((همیشه نماز اول وقت و نماز شب می‌خواند، از غیبت بیزار بود، اینکه می‌گویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمی‌کند، در مورد همسرم صدق می‌کرد،(( شکم، چشم و زبان ))را همیشه و به‌ویژه در میهمانی‌ها حفظ می‌کرد...

((خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت می‌کرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش می‌ماند تا تمام حقوقی که دریافت می‌کند حلال باشد.))

منبع:

@modafehhh 

@Shohadaye_Modafe_Haram

روایت عکاس ایرانی از عکسی در سوریه

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۳۴ ب.ظ



محمدرضا جوفار،عکاس خبرنگار که این روزها در سوریه به سر می برد نوشت:

امروز وقتی از خیابونهای ویرانه عکس میگرفتم چشمم افتاد به یک سری بچه ها که داشتن بازی میکردن! 

رفتم و چند ساعتی ازشون عکاسی کردم آخرش یکی که باهام بود گفت وایسا با این بچه ها ازت عکس یادگاری بگیرم منم که خدا خواسته بچه‌ها رو جمع کردم، وقتی که داشتیم عکس میگرفتیم مروه، دختر ده یازده ساله‌ایی که باهاش آشنا شده بودم و کلی عکس پرتره ازش گرفته بودم سمت راستم وایساد! 

وقتی داشتیم عکس میگرفتیم یکدفعه دستشو انداخت دور گردنم و گردنم رو کشید پایین!

منم نمیدانستم اونموقع باید چه واکنشی نشان بدم بعد چند ثانیه که گذشت دست کرد توی ریشم... نمیدونم چرا اونموقع،حس کردم شاید، مروه، پدری داشته که همیشه دست میکرده توی ریشهاش و بغلش میکرده...پدری که حالا نیست!!

منبع:

@khaatshekan

وصیت نامه شهید سعید علیزاده:

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۲۷ ب.ظ



«بسم الله الرحمن الرحیم

ما را مدافعان حرم آفریده اند،

اصلا برای پاره شدن آفریده اند

اینجانب سعید علیزاده در صحت و سلامت جسمی و عقلی عازم سفری هستم به رسم مسلمانی. خیلی وقت بود نفس کشیدن در این هوا برایم سخت شده بود، هوایی پر از ریا، نفاق، دورویی و دروغ که برای کمال و رسیدن به معبود راهی جز رفتن نیست که اگر بمانی اسیر نفس می شوی.

خسته شده ام از نشستن بر جا وقتی روز به روز خبر شهادت دوستان و هم لباسی هایم به گوشم می رسید تا امروز که این مجال فراهم شده است.

از همه ی کسانی که در طول این ۲۶ سال برایم زحمت کشیده اند، از همین جا از همه ی آنان حلالیت میطلبم، از دوست و رفیق و نارفیق و همه ی افرادی که به گردن آنان حقی دارم.

از مادرم می خواهم در نبود من بی تابی نکند و بداند جان بی ارزش من نثار دفاع از حرم خانم حضرت زینب (س) شده است و در برابر خبر شنیدن شهادت من همچون حضرت زینب (س) صبوری کند.

کوچک تر از آن هستم که کسی را نصیحت کنم اما همه را به صداقت، محبت و پرهیزگاری دعوت میکنم و از آنان میخواهم فریب مال دنیا را نخورند که این مال فناپذیر است.

امیدوارم حضرت زهرا (س) عنایتی کند تا به هدفی که از ورود به سپاه داشته ام آن هم تنها خواستن شهادت از خداوند بود، نائل آیم .

هر چه را خواستم از فضل تو گیرم آمد،

مانده بی سر شدنم در ره زینب جانت

با آرزوی شهادت سعید علیزاده 

۱۳۹۴/۷/۱۵ ساعت ۱۵»

منبع:

@kamali_modvari



کوله ات راکه بستم دلم را هم در آن جاکردم گفتم تو که نباشی دیگر به کارم نمی آید وقتی از زیر قرآن رد شدی دل من هم آرام گرفت

جای قدم هایت راکه با کاسه ای آب سیراب کردم ، غمها را شستم هرچند اشک مجالم نداد تا سیر ببینمت ولی خوب میدانم آخر این بازی چه نیک است هرچه که باشد تو برنده ای و من منتظر دستانت می مانم تامرا هم با خود ببری...

سیدشهدا مدافع حرمین "حاج سید حمید تقوی"

منبع:

@Labbaikyaabamaryam

 بسم رب الشهداء و الصدیقین


اکبر  شهریاری 

نام استشهادی : باقر

نام فرزند : محمدباقر

همکار و همرزم و یکی از دوستان بسیار نزدیک شهید محمود رضا بیضایی که دو روز بعد از شهادت ایشان بشهادت نائل گردیدند.

سنگ سبز رنگ بالای سر مزار شهید :

اهدایی آستان مقدس حضرت امام حسین علیه السلام

تاریخ تولد : اول فروردین ماه 1363

محل تولد: تهران  کیانشهر

وضعیت تاهل: متاهل

دارای یک فرزند پسر بنام محمدباقر

فرزند چهارم خانواده‌ی آقای خیرالله شهریاری

دانش آموخته‌ی: دانشگاه امام حسین علیه السلام

دانشجوی: رشته ی علوم سیاسی

♦️اعزام به سوریه: بر حسب وظیفه

تخصص: نقشه خوانی  تاکتیک جنگ های نامنظم

شهادت در تاریخ : اول بهمن ماه سال ۱۳۹۲ 

محل شهادت: سوریه  ریف دمشق

محل دفن: تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها ، قطعه 26 ، ردیف 72 ، شماره 16

شهید  مورد علاقه : شهدای گمنام

صفات بارز اخلاقی 

حافظ کل قرآن ، عامل به قرآن ،بسیار خوش رو و شوخ طبع ، اهل تفریح و گردش خصوصا با دوستان ، ورزشکار ، دل رحم ، دلسوز دیگران و پیگیر برای حل مشکلاتشان ، بخشنده،آمر به معروف و ناهی از منکر ، سر به زیر و با حیا ، با غیرت ، هیاتی ، مطیع رهبر ، احترام به پدر و مادر، کمک به همسر در امور خانه داری، نظامی متخصص و...

علایق:  مطالعه ،قرائت قرآن و انس با قرآن، ورزش (فوتبال ، تکواندو ، کوهنوردی و راپل) ، چتربازی ، خوشنویسی  ، سفر ، زیارت اهل بیت علیهم السلام و شهداء ، خدمت به شهداء  ، شرکت در مجالس اهل بیت (ع) ،مداحی در هیئت و مجالس مذهبی و ....


 دستنوشته شهید اکبر شهریاری 

باسمه تعالی

الهی و ربی من لی غیرک

خدایا خودت می دانی که غیر از تو کسی را ندارم و کسی نیست بجز تو که از درون و برون من آگاه باشد، لذا فقط از تو می خواهم که مرا هدایت کنی و همچنین یاریم کنی و در نهایت به سعادت واقعی برسانی که همان شهادت می باشد.اکبر شهریاری

یکشنبه 83/1/23

اربعین حسینی

نقل  از  همسر شهید :

متولد 1370

ازدواج 1390

یادگار شهید : محمد باقر شهریاری که در زمان شهادت پدر 3 ماهه بود...

.همسر شهید:

همسرم عاشق شهادت بود تمام کارها و اساس زندگی‌اش شهادت و پیروی از امام(ره) و رهبر معظم انقلاب پایه گذاری شده بود

می‌گفت: آرزو دارم تا جوان هستیم امام زمان را ببینیم و شهید شویم و از من می‌خواست برای شهادتش دعا کنم.

وقتی رسانه‌ها درگیری‌های سوریه را نشان می‌دادند نگران می‌شدم با خود فکر می‌کردم احتمال دارد همسر من هم شهید شود.

روزی که می‌خواست به ماموریت برود به او گفتم بگذار محمدباقر بیشتر تو را ببیند.

گفتم:  تو تازه بابا شدی. اما او بند این حرفها نبود. اکبر عاجزانه دعا می‌کرد و زجه می‌زد و از خدا شهادتش را می‌خواست.

سال 1390 و1391 اربعین پیاده به کربلا و زیارت امام حسین (ع) رفت، عاجزانه از امام حسین(ع) می‌خواست شهادت را نصیبش کند.

مدت زندگی ما آنقدر کوتاه بود که خاطره و حرف خاصی نمی‌ماند.

در طول زندگی 2 ساله‌ام دو بار سفر زیارتی مشهد و یک بار سفر کربلا رفتیم.

 اکبر" آدم "توداری" بود وقتش را بیشتر صرف مطالعه و قرائت قرآن می‌کرد وقت برایش تنگ بود.

به شهدا خیلی علاقه داشت خیلی از خاطرات کتاب شهدا را خوانده بود.

آخرین تماس ما شب دوشنبه بود از احوال من از پسرمان" محمد باقر" سوال کرد.

می‌گفت : نماز دعا یادت نرود، می‌دانستم راجع به شهادتش می‌خواهد دعا کنم ناخودآگاه هنگام دعا یادم می‌آمد،

می‌گفتم: خدایا اکبر هرچه می‌خواهد به او بده هر چه خودت صلاح می‌دانی همان شود.

خوب جایی به شهادت رسید شهادت گوارای وجودش به نظرم در دو سال زندگی‌مان رفتارش رفتار آدم عادی نبود خیلی معنوی بود

به خدا نزدیک بود کسی که نمازش را اول وقت می‌خواند نمازش را باعشق می‌خواند.

به من می‌گفت: بیا تصمیم بگیریم هرجا بودیم در خیابان و مهمانی نمازمان را اول وقت بخوانیم. نماز اول وقت ما را به همه جا می‌رساند

می‌گویند: اکبر به پدر و مادرش احترام می‌کرد.

روی قرائت قران دقیق بود که روزی یک ساعت قرآن بخواند به حلال وحرام و لقمه حلال اهمیت می‌داد.

منبع:

@shahid_akbar_shahryari

.

وصیت نامه شهید سید امین حسینی(عقیل) (لشگر فاطمیون)

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۰۱ ب.ظ

شهید رضا د امرودی

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۴۸ ب.ظ


«رضا دامرودی» به 29 تیر ماه 1367 شمسی، یعنی درست 7 روز قبل از پذیرش قطعنامه‌ی 598 از سوی ایران و پایان «دفاع مقدس»، در روستای «دامرود» (از توابع «داراب» در حوالی «سبزوار») متولد شد. او، 27 سال بعد، جامه‌ی دفاع از «نهضت روح الله» بر تن کرده و در جبهه‌ی دفاع از بانوی مقاومت، حضرت زینب کبری(سلام الله علیها) جان خود را در طبق اخلاص نهاد. 

«رضا دامرودی»، به تاریخ شنبه، 25 مهر 1394 شمسی، در گرما گرم «عملیات محرم» در نبرد با «مزدوران سعودی» و «پیروان اسلام آمریکایی»، بال در بال ملائک گشود.

آن چه پیش رو دارید، متن آخرین وصیت نامه شهید «رضا دامرودی» است که 12 روز قبل از شهادتش به رشته ی تحریر درآمده:


متن کامل وصیت نامه ی شهید «رضا دامرودی»

بسمه تعالی

اینک که به یاری خداوند و پیرو لبیک به رهبر عزیزمان قسمت شد که در مسیر الهی گام بردارم و به عنوان مدافع حرم بی‌بی حضرت زینب(س) قدم بردارم، خوش حالم و به خود می بالم،

هدف ما جلب رضایت خداوند، اولیاء و ابیاء الهی است. زیرا در این دنیا، افراد و ملت‌هایی هستند که حرف حساب را به خوبی نمی فهمند و باید جور دیگری برخورد کنیم. ان شاءالله که مورد شفاعتت بی‌بی حضرت زینب(س) قرار بگیرم.

در پناه خدا باشید

برادر کوچک شما

رضا دامرودی

1394/7/13

سخن مادر شهید محمد خانی در مراسم تشییع پسرش

سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۹:۰۶ ب.ظ



 محمد حسین همیشه می گفت هر کس را بهر کاری ساختند و ما را برای دفاع از حرم آل الله آفریدند.

در میان مومنان مردانی بر سر عهد و پیمانی که با خدا بستند ثابت قدم ایستادند و بعضی از آنها در این راه به شهادت رسیدند و بعضی های دیگر هم همچنان در انتظارند ... محمد حسین امانتی بود از جانب حق نزد من و من او را بزرگ کردم به سوی حق فرستادم ...

محمد حسین عاشق شهادت بود و در قنوت نمازش «اللهم ارزقنی شهاده فی سبیلک » را آرزو می کرد، خداوند دعایش را مستجاب کرد و خود خریدارش شد ...

محمد حسین پیرو ولایت و مطیع امر رهبر بود.

پسرم شربت شیرین شهادت گوارای وجودت و تو لایق شهادت بودی حالا که با شهدا همنشین شدی سلام ما را به شهدا برسان و دست ما را بگیر ... .

خداوندا امانتت را با چهره‌ای خونین و سرخ به سوی تو می فرستم، خدایا او را ازما قبول کن ... .

منبع:

@sangarshohada

شهید محرمعلی مراد خانی

سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ب.ظ

همرزم شهید:

شهید مرادخانی سال 62 در کردستان در محور «دزلی مریوان» مسئول ادوات و آتش‌ بود. فرمانده سپاه مریوان گفته بود تا من نرسیدم حق تیراندازی و آتش ندارید. دیده‌بان ستون زرهی عراق را دیده بود که به سمت ما در حال حرکت است. شهید محرمعلی مرادخانی دستور آتش را با مسئولیت خودش صادر کرد.  

همکاران و دور و بری‌های شهید مرادخانی گفتند محرم این کار خطرناک است و اعدام صحرایی‌ات می‌کنند. محرم در جواب گفت: اشکال ندارد من به نظرم درست‌ترین کار ممکن را انجام داده‌ام. ما که نمی‌توانیم دست روی دست بگذاریم تا دشمن به ما برسد. ستون دشمن را زدند و به خاطر این تصمیم به جای شهید مرادخانی کلی از دشمن تلفات گرفتیم. وقتی فرمانده مریوان آمد از محرم تقدیر کرد و گفت کار درستی انجام دادی برادر اگر من هم بودم همین کار را انجام می‌دادم. الحمدالله که به آروزی دیرینه اش رسد و با اینکه چند ماهی بود بازنشسته شده بود به سوریه رفت و به شهادت رسید.

شهید مرادخانی به مسئله امر به معروف و نهی از منکر تاکید ویژه‌ای داشت. به نظرم شهادتش هم برای نهی از منکر بود. همیشه می‌گفت ما به عنوان یک بچه حزب اللهی موظفیم که مباحث امر به معروف و نهی از منکر را با روش صحیح در جامعه تبیین کنیم. حاج محرمعلی معتقد بود که اگر این موضوع را جدی نگیریم دشمن از همین موضع نفوذ می کند. به این مسئله ایمان داشت.

منبع:

کانال شهید بیضایی

شهید جاویدالاثر مجید قربانخانی

سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۴۹ ب.ظ


 تاریخ تولد  :   1369/5/5

تاریخ شهادت:1394/10/21

فوق العاده شوخ طبع و خوش خنده بود بهش میگفتن دلقک گردان  خیییییییلی خاکی و مهربون... دنبال حتی کوچکترین کار خیر یا کمک... بااااا ادب بیشتر از سنش مسایل پیرامونش رو متوجه میشد و درک بالایی داشت.

خیلی خوشتیپ بود از همه نظر میپرسید درباره تیپش براش مهم بود  نترررررس و شجاع توی رفاقت کم نمیذاشت فوق العاده مشتی و بامعرفت بود.

خانواده دوست و عزیزدردونه و تک پسر خونه با همه می جوشید. خیلی با غیرت بود  خیلی ام راستگو بود. اهل گردش و تفریح

اصلاااا آدم آرومی نبود خیییییلی صبور بود. تو دلش هیچی نبود دل بزرگ بود. اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود ، بدون اینکه تو ظاهر بخواد نشون بده.

عاشق عکس بود، "هرجا میرفت عکس مینداخت برای همه رفیقاش میفرستاد و میگف جاتون خیلی خالیه" بدی دیگران رو زود فراموش میکرد ولی خوبی رو به خاطر میسپرد... عاشق مادرش بود طاقت نداشت غم کسی رو ببینه سری یه حرکتی میکرد کلا تمام غم و دردت یادت میرف....

 هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد. اگه حرفی تو دلش بود تا جایی که میشد حرفش رو میزد حتی با خنده و شوخی ولی کسی رو نمیرنجوند از خودش به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود.

عاشق و سینه سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) عمل رو انتخاب کرد ، تا حرف!... و آخر هم زیر پرچم بی بی موند و شد یکی از علمداران ظهور...

خاطرات بیان شده از دوستان و نزدیکانش

منبع:

@ghorbankhanimajid