مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

این بار از کوثر هم دل بریدم ...

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۵۳ ق.ظ

وقتی زنگ می زد خانه پدر، بعد از دو سه کلمه احوالپرسی، اولین چیزی که حرفش را پیش می کشید حرف دخترش بود. با آب و تاب برای پدرم تعریف می کرد که "کوثر" چقدر بزرگ شده و چه کارهای جدیدی یاد گرفته و چه حرکت جدیدی انجام می دهد و چه و چه.

حتی به دوستان خودش هم که زنگ می زد، اگر دختر داشتند در مورد اینکه دختر من بهتر از دختر توست بحث می کرد و پشت تلفن برایشان کری می خواند! نمی خواهم بگویم علاقه محمودرضا به دخترش استثنایی بود، نه؛ مثل عشق همه پدرها به دخترشان بود. اما محمودرضا پز دخترش را زیاد می داد.

یکبار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. چند روز قبلش، کوثر را برده بود آتلیه عکاسی و یک سری عکس آتلیه ای از کوثر گرفته بود. توی راه همه اش صحبت این عکس ها و ماجرای عکاسی رفتن و گرفتن عکسها بود. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاههای خودپرداز نگه داشت، پیاده شد، رفت پول گرفت و آمد. تا نشست توی ماشین گفت: اصلا بگذار عکسهایش را نشانت بدهم! لپ تاپش را از کیفش در آورد و عکسهای کوثر را یکی یکی با توضیحات آب و تاب دار هر کدام نشان داد...

شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در خانه پدر خانمش جلسه ای بود که چند تا از مسئولین یگانی که محمودرضا در آن خدمت می کرد هم آمده بودند. یکی از برادران مسئول به من گفت: محمودرضا این دفعه که رفت، خیلی عارفانه رفت و رفتنش با دفعات قبل فرق داشت. چون فضای جلسه سنگین بود نتوانستم بپرسم چطور بود رفتنش که تعبیر به عارفانه رفتن کردند.

 بعد از جلسه که همراه چند نفر داشتیم می رفتیم محل کار محمودرضا، توی ماشین قضیه عارفانه رفتن محمودرضا را از همان برادر مسئول پرسیدم گفت: موقع رفتن، آمد پیش من و گفت: فلانی این دفعه از کوثر دل بریده ام و می روم. یکی هم اینکه شوخی و بگو بخندهایی را که همیشه در محیط کار داشت، این بار نداشت و حالش متفاوت از همیشه بود.

شادی روح همه شهدا و شهید محمودرضا بیضایی صلوات

شهیدی که نمی‌خواست پیش «حاج قاسم» لو برود

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۷ ق.ظ

وقتی پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای از سفر پدرش با پای پیاده از کرمان به کربلا را تعریف می کرد،
ناگهان حاج قاسم با حالت تعجب از پدر شهید پرسید: مگر شما اهل کرمان هستید؟
پدر شهید پاسخ دادند: بله، اصلیت ما مال کرمان است و ما چندسالی است به اینجا آمده ایم.
حاج قاسم با حالت تعجب رو به فرمانده یگان محل کار رضا کرد .
 گفت: «چرا به من نگفته بودید که رضا همشهری ماست؟»
فرمانده یگان پاسخ داد: حاج آقا! رضا خودش خواسته بود که این موضوع هیچ جا مطرح نشده و مخصوصاً به حضرتعالی گفته نشود.
آری او اخلاص را در جزئیات هم می دانست...


توسل شهید سید ابراهیم به شهید مهدی صابری

پنجشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۱ ق.ظ

مهدی صابری

پارسال تو عملیات تل قرین که حدود 20کیلومتری مرز اسراییل انجام شد فرمانده و جانشین فاطمیون (سردارشهید ابوحامد فرمانده ی تیپ و سردار شهید فاتح جانشین تیپ) و شهید مهدی صابری فرمانده گروهان و شهید نجفی و...شهید شدند...
سید (مصطفی صدرزاده) چون علاقه ی خاصی به شهید صابری داشت مرخصی گرفت و رفت تهران... از تهران که به سمت قم حرکت میکنن تا در مراسم شهید مهدی صابری شرکت کنن،تو راه بنزین ماشین تموم میشه و سید خیلی جوش میزنه که به مراسم نمیرسن و خیلی دیر شده و قرار بوده تو اون مجلس سخرانی کنه...لذا فورا به شهید صابری متوسل میشه و استارت میزنه و ماشین روشن میشه و به مراسم میرسن...

به نقل از دوست و همرزم شهید صدرزاده : ابوعلی

ارباب شهدای مدافع حرم را حضورن طلبیدن...

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ب.ظ


بسم رب الشهدا...
کربلاییان زیارتتان قبول
سال قبل نزدیک اربعین، خیلی دوست داشت پای پیاده بره کربلا.چون پدرش زیارت بود نخواست که تنهام بذاره، کنارم موند.
ولی دلش کربلا بود و آرزو میکرد که سال بعد ان شاالله بره کربلا.
یکی از دوستان هم دانشگاهیش تعریف میکرد که باهم قرار گذاشتن سال بعد حتما برن کربلا...
اما امسال..
ارباب حضورن طلبیدشون!!
امشب شهدا در محضر مادر سادات چه شبی دارند...
شهدا چشم و دلمان به دعاها و چشمان اشکبار شماست در محضر اولیا و اهل بیت.
ملتمس دعای فرجیم.

نقل از زبان مادر شهید حامد جوانی

می خواهم اربعین پیش بی بی زینب باشم...

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ

شهید مهدی صابری پارسال به دوستان هیات علی اکبر (ع) گفته بود برای من هم ویزای کربلا را فراهم کنید چند روز مانده به اربعین مرخصی می گیرم و بر می گردم . ایام اربعین نزدیک شد. تماس گرفتم که ما می خواهیم دو سه روز دیگر حرکت می کنیم چکار می کنی؟ گفت خیلی دوست داشتم که در راهپیمایی اربعین شرکت کنم اما حرم بی بی زینب خیلی غریب و خلوت است می خوام امسال اربعین پیش بی بی باشم از همین جا با کاروان اربعین لبیک یا حسین بگم.



یادگاری شهید محمودرضا بیضایی

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ


محمود رضا شب «تاسوعای سال ۹۲» پیامک زده بود که «سلام. در بهترین ساعت عمرم به یادت هستم؛ جایت خالی.» یک ساعت بعدش زنگ زد و گفت که امروز منطقه اطراف حرم را بطور کامل از دست تکفیری‌ها که تا پانصد متری حرم پیش آمده بودند درآوردیم و از سمتی که دست تکفیری‌ها بود وارد حرم شدیم، از امشب هم چراغهای حرم را شبها روشن نگه خواهیم داشت. از اینکه در شب تاسوعا اطراف حرم حضرت زینب (س) را پاکسازی کرده بودند خیلی خوشحال بود.
قبل از آخرین سفرش پرچم قرمز رنگی را بعنوان یادگاری بهم داده بود. آنرا از وقتی که رفت زده‌ام روی دیوار. رویش نوشته است: «کلنا عباسک یا بطلة کربلا - لبیک یا زینب»

به نقل از دکتر احمد رضا بیضایی(برادر شهید)

شما مدافع حریم باشید ... ما از حرم دفاع می کنیم...

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۲ ب.ظ

 به نام خدایی که درهمین نزدیکی است ن درآن بالاها... 

ازطرف مدرسه رفته بودیم تبریز طرح یاوران ولایت(یه طرحه سه روزه خوب بود) 

منم به شهدای مدافع حرم ارادت خاصی دارم ویکی از دوستای یکی از شهدای مدافع حرم اومده بود وازش میگفت 

هم گریه میکردیم و هم به سعادتش می خندیدیم(حال عجیبی بود,خیلی عجیب!)

خیلیا تو این دوره باحجاب شدن,خیلیا ساخته شدن 

وقتی حرفاش تموم شد رفتیم پیشش وگفتیم آخه خوش ب حالتون شما مرد هستین میتونین برین سوریه ولی ما در حسرتیم 

قشنگ یادمه که خندید وگفت:

خواهرم شما مدافع حریم باشید 

شایدخیلیا مثل من باشن ولی من از اون روز به بعد به آرامش رسیدم و فهمیدم که میشه با کارای دیگه هم مدافع باشیم! 

اجرکم عندالله

خاطره ی دختری از یکی از مدافعان حـرم


شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری

چهارشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ب.ظ

شهید محمدهادی ذوالفقاری از شهدای مدافع حرم امامین عسگریین در جریان عملیات انتحاری نیروهای داعش به همراه چندتن از رزمندگان عراقی به شهادت رسید.

شهید ذوالفقاری متولد سال 1367 درتهران، به عنوان طلبه در شهر نجف مشغول به تحصیل بود که با آغاز حمله نیروهای تکفیری وهابی به عراق و سوریه داوطلب حضور در جبهه نبرد عراق می شود و در راه دفاع از دین به شهادت می رسد.

کتاب پسرک فلافل فروش داستان زندگی شهید هادی ذوالفقاری توسط انتشارات ابراهیم هادی به چاپ رسیده است.

پیکر شهید هادی ذوالفقاری طبق وصیت خودش در وادی السلام نجف واقع در عمود 394 در نزدیکی مزار هود و صالح به خاک سپرده شده است.

مسافرین اربعینی که قصد عزیمت به کربلای معلی از مسیر نجف را دارند می توانند با گذر از قبرستان وادی السلام به زیارت این شهید مدافع حرم بروند.



شهید تمام زاده چندین مرتبه تلاش کرده بود از مسیر های مختلفی وارد سوریه شود و از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند. شرایط خاص این منطقه طی ماه های اخیر به نحوی رقم می خورد که ورود به سوریه بسیار سخت شده بود.

یکی از مشکلات پیش روی علی این بود که ایرانی بود و ورود برای ایرانیان بسیار سخت شده و مسئولین ایران به سختی اجازه خروج برای رفتن به سوریه را می‌دادند، از سوی دیگر معمولا در خروج روحانیون بیشتر سخت‌گیری می‌کردند و این مشکل خروج برای شهید علی تمام زاده را دو چندان کرده بود.

یادم نمی‌آید چطور متوجه شدم اما پی بردم که مدتی‌ست کتاب‌ها و سی دی‌های آموزش زبان افغانستانی را گوش می‌دهد و مدام تمرین می‌کند. خیلی تعجب کردم. واقعا هم جای تعجب داشت تمام زاده به زبان های انگلیسی و عربی آشنایی داشت اما دنبال جواب بودم که چرا زبان افغانستانی را می‌خواهد یاد بگیرد.

بعدا متوجه شدم برای ورود به سوریه می‌خواهد از مسیر گردان فاطمیون ورود کند و می‌گفت نقطه قوتی که دارم این است که قیافه‌ام شبیه برادران افغانستانی‌ است و خیلی امیدوارم که بتوانم از این طریق به سوریه بروم.


همسری می خواهم که همسنگرم باشد

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۲۹ ق.ظ


همسر شهید صدرزاده:از صحبت هایی که در جلسه خواستگاری از سمت شهید صدرزاده مطرح شده بود می گوید؛

صحبت‌های ما خیلی کوتاه بود اما در همان فرصت کوتاه روی یک چیز خیلی تاکید کرد، او بارها گفت که یک همسنگر می‌خواهد. شاید کسی که به خواستگاری می رود بگوید همسر و همدم می‌خواهد اما مصطفی گفت که همسنگر می‌خواهد.

بعد از چند سال به او گفتم ما که الان در زمان جنگ نیستیم، علت اینکه همسنگر خواسته چه بوده است؟ او گفت: «جنگ ما، جنگ نظامی نیست؛ جنگ الان ما جنگ فرهنگی است. اگر همسنگر خواستم به خاطر کارهای فرهنگی است تا وقتی من کار فرهنگی انجام می‌دهم، همسرم هم در کنار من کار فرهنگی کند».


شهید مدافع حرم "محمد حسن خلیلی"

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۴۱ ق.ظ

محمدحسن خلیلیشهید محمد حسن خلیلی در روز 20 آذر سال 65  در یک روز سرد وبرفی، در بحبوحه ی جنگ  و در یک خانواده ی مذهبی در تهران به دنیا آمد، چون تولدش همزمان با روز میلاد امام حسن عسگری بود ، نامش را محمد حسن گذاشتند. ولی در خانه رسول صدایش می زدند. وی دارای یک برادر بزرگتراز خود است.

13 ساله بود که رفت در پایگاه بسیج ثبت نام کند، اوایل چون سنش کم بود قبول نمیکردند،اما او آنقدر اصرار و پافشاری کرد تا قبولش کردند.

شهید خلیلی کلا خیلی فعال بود، عاشق ورزش بود و راپل و کوهنوردی را به صورت جدی ادامه می داد. دنبال درس عربی ونقاشی و قرآن هم بود و به زبان عربی تسلط کامل داشت.

شبهای جمعه همواره در بهشت زهرا و شاه عبدالعظیم بود، هیئت های زیادی  میرفت ،اما هیئت "ریحانة النبی" برایش  چیز دیگری بود و تقریبا از سال 85 پای ثابت آنجا شد.

در دانشگاه رشته ی مدیریت می خواند؛ سال 88 در جریان فتنه کلا چند روز وسط معرکه بود، شوخی که نبود آن ها می خواستند به ولایت وانقلاب ضربه بزنند که خدا را شکر وبه یاری امام زمان ناکام ماندند.

از همان نوجوانی می دانست شهادت روزی اش می شود، در سن  15سالگی این را به مربی راپلش هم گفته بود.


صد حیف که دشمن هیچ وقت بیکار نمی نشیند،و این بار چشم طمعش را به حرم عمه سادات دوخته بود.
محمد حسن نتوانست طاقت بیاورد، انگار امام حسین همین الان داشت "هل من ناصرا ینصرنی" می گفت.

وی دوره های سخت نظامی را گذرانده و تخریب چی قابلی بود. وصیت نامه اش را نوشت و به پدرش داد و از زیر قرآن رد شدم و راهی دیار عشق گردید...

در سوریه و در ماموریت ها اسم جهادی "ابوخلیل" را انتخاب نمود.

ماه محرم آن سال در سوریه خیلی دلتنگ عزاداری های هیئت ریحانة النبی بود و سرانجام در چهاردهم محرم  مصادف با 27آبان 92 در حین منطقه پاکسازی منطقه بر اثر انفجار یک بمب در حالی که چند روز مانده بود به تولد 27 سالگی اش، به شهادت رسید.

امام حسین (ع) بهترین مزد را به شهید خلیلی عطا نمود که سنگ مزار این شهید والا مقام یک سنگ قدیمی از سنگ فرش حرم ابا عبدالله است که سالم به ایران رسیده بود.

گفته بود بالا سرش روضه ی حضرت زینب بخوانند، اکنون بر سنگ مزارش نوشته شده : "ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان،نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم"

یادش گرامی و راهش پررهرو باد

تولد حامد جوانیپارسال ( آبان۹۳) نزدیکای تولدش بود که بهم زنگ زد.
گفت: مهرداد از دستت کمکی بر میاد؟؟
گفتم: چی ؟؟
گفت:کمک مالی
گفتم:آخه به کی؟
گفت: تو دیگه کاریت نباشه
گفتم حتما نیاز داره، یه مبلغی رو اومد و ازم گرفت. منم چون میدونستم که حتما واسه کار خیر میخواد دیگه نپرسیدم.
یه روز دیگه بازم بهم زنگ زد
مهرداد بازم داری کمک کنی؟؟
گفتم: باشه حتما
وقتی اومد بهش گفتم داداش من یه مقدار پول دارم که مال چند نفره ولی چون هرکدوم یه شهری هستن نمیتونم بهشون برسونم. چیکار کنم؟
گفت: الان حلش میکنم.
زنگ زد به دفتر یکی از مراجع و ازشون پرسید که چیکار میتونیم با این پول بکنیم
اونا هم جواب داده بودن که میتونیم به نیت اونا این پول رو احسان بدین.
اون پول رو هم دادم بهش به نیت اونا
بازم نپرسیدم چیکار میخواد بکنه.
بعدها با اصرار ازش پرسیدم و فهمیدم 3 تا بچه بی سرپرست بودن که حامد بهشون کمک میکرد. ولی نام و نشونی نداد که کی هستن.
حامد عادتش بود...
همیشه دست بخیر بود و به خیلی ها پنهونی کمک میکرد.
یه فرشته در قالب یک مرد
روی این زمین خاکی
به نقل از رفیق صمیمی شهید حامد جوانی

روز تولد شهید جوانی مصادف شده با شهادت حضرت رقیه س شهادت دختری که آقا حامد برای دفاع از حرمشون به شهادت رسید. "تولدت مبارک آقا حامد"
می خواییم یه هدیه ویژه به آقا حامد تقدیم کنیم.نیت میکنیم امشب از طرف آقا حامد صلوات می فرستیم به دختر سه ساله ی اربابمون امام حسین.
"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"

مراسم یادواره شهدای گمنام دانشگاه تبریز به مناسبت سالگرد دفن شهدای گمنام دانشگاه با حضور مادر و پدر شهید مدافع حرم حامد جوانی برگزار شد.
به همت معاونت فرهنگی بسیج دانشجویی و هیئت گمنام دانشگاه تبریز، مراسم یادواره شهدای گمنام دانشگاه تبریز به مناسبت سالگرد دفن شهدای گمنام دانشگاه برگزار شد.
در این مراسم حجت الاسلام و المسلمین سید حسین موسوی به سخنرانی و مداحی پرداخت.
همچنین در این مراسم پدر و مادر شهید مدافع حرم حامد جوانی نیز حضور داشتند که به روایتگری از پسر شهیدشان پرداختند.
از نکات جالب این مراسم دست نوشته ای بود که مادر شهید حامد جوانی برای بچه های بسیج نوشت:
بسم رب شهداء
«ای آســــمانیان جایتان زمـــین نــــــبود»
مادر شهــــید حامـــدجوانی  ۹۴/۸/۱۴

پاترول سفیدی که همیشه واسطه خیر بود

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۰۰ ق.ظ


همسر شهید مصطفی صدرزاده (سید ابراهیم):
یعنی خودش را واسطه می‌دید. واسطه‌ای که باید کارش را کند، سختی‌ها را تحمل کند و بداند که نتیجه دست خداست.

بله. سختی‌های زیادی را تحمل می‌کرد. ما یک ماشین پاترول سفید داشتیم و هر کس که این ماشین را می‌دید به ما خرده می‌گرفت که الان زمان پاترول نیست، بنزین زیاد مصرف می کند، خرج دارد و کلی مشکلات دیگر. وقتی این حرف‌ها را شنید گفت که این پاترول توانسته چند نفر را که در جاده مانده بودند نجات دهد. گفت ماشینی در جوی آب افتاده بود و او با این پاترول آن را بیرون کشیده است. ماشین یکی از همسایه‌هایمان در مسیر شمال خراب شده بود. مصطفی با همین پاترول این ماشین را حدود 90 کیلومتر بکسل کرد تا بجای مطمئنی برسند. وقتی گفتم که چرا هنوز از این ماشین استفاده می‌کنی، گفت که می‌خواهد با این ماشین به بقیه کمک کند. گفت خدا این را به ما داده تا بتوانیم برای کمک به دیگران استفاده کنیم.


محمد صدرزاده (پدر شهید مصطفی صدرزاده) می‌گوید:
اگر مصطفای ما افتاد ده‌هاهزار مصطفی از خاک ایران بلند می‌شود؛ ده‌هاهزار مصطفی برای اینکه شیعه مظلوم نماند بلند می‌شوند و در مبارزه با کفار و کسانی که در این زمینه فکر انحرافی دارند قدم برمی‌دارند. گاهی در دنیا می‌خواهند بگویند ایرانی‌ها طالب جنگ هستند. این‌ها می‌خواهند شیعه را خشونت‌طلب جلوه دهند. مسلمان همیشه دوست دارد احترام بگزارد و احترام ببیند ولی تا پای خون، ارزش‌هایش را حفظ می‌کند. ما فقط دفاع می‌کنیم، ما در جنگ هشت‌ساله هم فقط دفاع کردیم، اصلاً جنگ نکردیم، در سوریه هم داریم دفاع می‌کنیم، والله اگر چیزی به‌جز دفاع از حقوق شیعه و حرمین شریفین باشد.