مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۶۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

خاطره مادر شهید عزیزی از او

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۴۶ ب.ظ

مادر معزز شهید:

بارها از او خواستیم لباس مشکی خود را از تن در آورد اما او قبول نمیکرد.میگفت تا دنیا دنیاست ما عزادار حضرت زهرا هستیم

یک روز زن همسایه که با یک جعبه شیرینی برای عیادت آمده بود گفت خوبیت ندارد شما مریض هستید و مهدی مشکی پوشیده

به مهدی گفتم اقا مهدی مردم فکر میکنند تو همیشه عزادار هستی اما مهدی گفت کی گفته ما عزادار نیستیم ما تا قیام قیامت عزادار حضرت زهرا و بچه هاشیم 

فقط دو پیراهن طوسی و قهوه ای داشت که ایام میلاد به تن میکرد.

منبع:

 کانال سنگرشهدا

@sangarshohada

روایت مادر بزرگوار شهیدرسول خلیلی

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۴۱ ب.ظ



اتاقش یک قفسه کتابی داشت که دیگر جوابگوی حجم کتاب‌هایش نبود. پیشنهاد دادم که در اتاقش یک کمد دیواری درست کند تا بزرگتر باشد، به همین منظور قفسه کتاب را خالی کرد و کتاب‌ها چند ماهی در گوشه اتاق جمع‌آوری شده بود. من یک روز به شوخی به او گفتم که اگر برایت اتفاقی بیفتد، اینجا می‌خواهیم مراسم برگزار کنیم، اینطوری که نمی‌شود؛ کمد را درست کن و این کتاب‌ها را از روی زمین جمع کن. همان روز رفت و سفارش طبقات کمد را داد و تا صبح در حال اندازه‌گیری و نصب طبقات آن بود. فرش اتاقش را هم شسته بود. پسرم مهیای رفتن بود.



متن دست نوشته شهیدسامانلو

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۳۰ ب.ظ



 (کلاس اول راهنمایی) پیش درپشت قاب عکس خودنوشته است:

عکس دوره اول راهنمایی شهیدسامانلواست که خداوند ازسرتقصیراتش بگذردوبراورحم کندکه دراین دنیای وانفسا چیزی جزخوردن وخوابیدن نفهمید ورفت ولی برای رضای خدا اورا ازیادنبریدوبرایش دعاکنیدوطلب مغفرت نماییدکه نیازمند دعاهای شماست

عزیزام توصیه ای میکنم توصیه ای که خداوندفرموده ورسولش بازگو کرده وایمه اطهاربرآن تاکید داشته اندوآن چیزی نیست جز إتقوا الله .. ازخدابترسیدوتقوی پیشه کنیدوحتی خداوند خودرادرقرآن متقی معرفی می کند

امیدروزی که یارظهور کندوجهان رامملو ازعدل وداد کند.

شهیدفی سبیل االله

العاصی الاحقر هیچ بن قنبربن هیچ

منبع:

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

خاطره دوست شهید بادپا از او

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ

امسال عید به اتفاق چندتاازبچه های جبهه ای برای عیادت ازعلی نجیب زاده به منزل ایشان رفتیم درحین وروددیدم حاج حسین هم باخانمشون برای عیادت امده بودندوروبوسی کردیم ونشستیم علی نجیب زاده گیردادبه حاج حسین که چه خبرازسوریه حاجی بامتانت ومهربانی گوش میدادولی مایل نبودحرفی بزنه وفقط میگفت همون چیزای که حاج قاسم گفت ونمیدونم علی گیردادکه بچه ها خودیند و چیزی بگومن دیدم حاج حسین خیلی افتاده توفشاررودروایستی وطفره میرفت همه ماهم نگامون به دهن ایشون بودکه ی دفعه گفت علی دستشویی کجاست من تجدیدوضوکنم وسریع بلندشدورفت وضوگرفت وامدوگفت من بایدبرم علی گفت بشین حاج حسین چراعجله داری بچه هاسوال دارندومیخوان ببیننت گفت نه بایدبرم باهمون دستای خیس وصورت نورانی بامادست دادوخداحافظی کردوباخانمش رفت بعدرفتنش علی گفت من چقدربشماکددادم وگفتم نفهمیدیدحسین رفتنیه حالش عجیب بودبدجورسوبالامیزد

کانال سردار شهید حاج حسین بادپا

@shahidbadpa

شهید رضا اسماعیلی از تیپ فاطمیون

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۱۵ ب.ظ


یک عادت داشت بدون این سربند «یا علی ابن‌ ابیطالب» به رزم نمی‌رفت.عشقش همین یک سربند بود و با همین سربند هم اسیرش کردند.

آن روز قرار بود مجتبی بیاید سمت‌شان. مجتبی رفیق چندین و چند ساله‌اش بود. قرار بود بیاید به محلی که آنها منتظرش بودند. آمد اما آنها را پیدا نکرد، رد شد و رفت. رفت تو دل دشمن و زدندنش. آقارضا طاقت نیاورد. ناسلامتی رفیقش بود. زد به دل دشمن.

با همان سربند اسیرش کردند. دشمنان اهل بیت (ع). و اتفاق دوباره تکرار شد؛ «ذبحوا ‌الحسین (ع) من قفاها ... »

منبع:

کــــانال زنـــــــــدگی به شــــیــــــــوه شـــهـــــــــدا

https://telegram.me/khoda_shahidam_kon



ولادت عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها فرصت خوبی است برای یاد کردن از شهیدانی که این روزها دوباره فضای زندگی ایرانیان را به عطر شورانگیز شهادت معطّر کرده‌اند.

به گزارش ـ مدافعان حرم ـ ولادت عقیله بنی‌هاشم حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها فرصت خوبی است برای یاد کردن از شهیدانی که این روزها دوباره فضای زندگی ایرانیان را به عطر شورانگیز شهادت معطّر کرده‌اند. شهیدانی که «حقیقتاً حق بزرگی بر گردن همه ملت ایران دارند. (بیانات در دیدار خانواده‌های شهیدان مدافع حرم 5/بهمن/94)» تمام این شهیدان یک صفت مشترک دارند: "شهید مدافع حرم" امتیازی که آنان را متمایز کرده است: «اگر اینها نمی‌رفتند و دفاع نمی‌کردند، امروز دشمنان اهل‌بیت علیهم‌السلام حرم حضرت زینب سلام‌الله‌علیها را با خاک یکسان کرده بودند، سامرا را با خاک یکسان کرده بودند و اگر دست‌شان می‌رسید کاظمین و نجف و کربلا را هم با خاک یکسان می‌کردند.(بیانات در دیدار خانواده‌های شهیدان مدافع حرم 7/دی/94)»

اما فقط دفاع از حرم نیست که به آنها جلوه دیگری داده، امتیاز دیگرشان کوتاه کردن دست متجاوزان از خاک ایران اسلامی است؛ آن هم نه در مرزهای کشور که کیلومترها دورتر از آن، و دفاع از کشور، دین و انقلاب اسلامی است؛ شهیدان مدافع حرم «با دشمنی مبارزه کردند که اگر اینها مبارزه نمی‌کردند، این دشمن می‌آمد داخل کشور. اگر جلویش گرفته نمی‌شد ما باید اینجا در کرمانشاه و همدان و در بقیه استانها با اینها می‌جنگیدیم و جلوی اینها را می‌گرفتیم. در واقع این شهدای عزیز ما جان خودشان را در راه دفاع از کشور، ملت، دین و انقلاب اسلامی فدا کردند. (بیانات در دیدار خانواده‌های شهیدان مدافع حرم 5/بهمن/94)»

امتیاز دیگر این شهیدان که حکایت از مظلومیت آنها دارد، «شهادت در غربت» است. «امتیاز سوم هم این است که اینها در غربت به شهادت رسیدند. این هم یک امتیاز بزرگی است و پیش خدای متعال فراموش نمی‌شود. 5/بهمن/94»

ولادت با برکت دختر امیرالمؤمنین علیهما السلام، که حالا دفاع از حریم پاکش نمادی است برای دفاع از «حریم اسلام»، بهانه‌ای است برای انتشار حاشیه‌‌های یکی از دیدارهای خانواده‌های شهیدان مدافع حرم با رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیت رهبری (در تاریخ 5/خرداد/1394).

ای کاش من هم یک فرزند شهید بودم!

از سر و صدای بچه‌های خردسال، می‌شود حدس زد که خانواده‌های شهیدی که امروز مهمان آقا هستند، از طایفه شهدای جدیدند؛ همانهایی که نامشان این روزها بیشتر شنیده می‌شود: "شهدای مدافع حرم".

مگر این بچه‌ها می‌گذارند تا در محضر آقا خیلی جدی و رسمی باشی! راستش را بخواهی اصلاً نمی‌توانی در مقابل ناز و ادای گاه و بی‌گاه این کودکان معصوم بی‌تفاوت باشی و همانقدر که دلت با صاحب مجلس است، فکرت با این کودکان! تویی و نازهای فرزندان خردسال شهیدان مدافع حرم؛ دوست داشتن که نه، اصلاً انگار دِینی به گردن توست تا برای لحظه‌ای هم که شده آنها را در آغوش بگیری و دست نوازش به سرشان بکشی و برای لحظاتی هم که شده با محبت خود، جای خالی بابای شهیدشان را پر کنی! اما این دغدغه و نگرانی خیلی زود از بین می‌رود. زمانی که رفتار سرشار از عاطفه آقا را با فرزندان شهید می‌بینی و بوسه‌باران گونه‌های فرزندان شهید را؛ پر بیراه نمی‌گوید یکی از حاضران در مجلس که "ای کاش من هم یک فرزند شهید بودم!"

اما دلم برای دختر خردسال با آن موهای دم خرگوشی‌‌اش سوخت. تقلای این طفلک معصوم برای دیدن آقا دیدنی بود. قبل از آغاز مراسم خود را به صندلی آقا رساند و مدتی روی آن نشست. وقت آمدن آقا نیز مادر محکم دستش را گرفت و اجازه نداد تا به سمت ایشان برود. هرچقدر هم تلاش کرد تا در هنگام نماز با گذشتن از صف‌ها خود را به امام جماعت برساند، موفق نشد. اما برنامه که شروع شد، بالاخره توانست دستش را از دست مادر جدا کند و به آقا برسد و کنار صندلی ایشان جا خوش کند. چادرش هم همراهش بود؛ اما این پایان ماجرا نبود؛ آنقدر کنار آقا ورجه وورجه کرد تا خسته شد؛ وقتی نوبت به خانواده شهیدش رسید، حیف که دیگر خواب بود و از لذت چشیدن طعم لبخند و بوسه‌های آقا در بیداری محروم شد.

آغازگر این ضیافت، بیانات آقا در وصف شهدای مدافع حرم و امتیازات آنها نسبت به دیگر شهیدان است؛ «اقدام داوطلبانه»، «اعتقاد خالصانه با پشت سر گذاشتن هیجانات جوانی»، «پشت کردن به تعلقات زندگی و زن و فرزند» و «دفاع از حریم اهل‌بیت‌ علیهم السلام» چهار شاخصی است که آقا برای این شهیدان می‌شمردند و تاکید می‌کنند «چهارمین ویژگی بالاترین آنهاست.»

پرواز به بهشت

شاید گُل سخنان آقا اشاره‌شان به روایاتی از معصومین علیهم‌السلام است که خانواده‌های شهیدان را حسابی دلگرم می‌کند و لبخند شادی و رضایت را بر لبان آنها می‌نشاند: «ما در روایاتمان مواردی را داریم که ائمه علیهم‌السلام به عده‌ای از شهدا اشاره کردند و گفتند که اینها اجر دو شهید را دارند. در مورد یک گروهی از مجاهدان زمانِ ائمه علیهم‌السلام روایت است که اینها در روز قیامت از روی شانه‌های بقیه مردم عبور کرده و به بهشت می‌روند؛ خدا اینها را پرواز می‌دهد. من در مورد شهدای شما یک چنین تصوری دارم؛ من خیال می‌کنم اینها همان‌هایی هستند که هر یک شهیدشان، اجر دو شهید دارد؛ گمان می‌کنم اینها از جمله کسانی هستند در روز قیامت -که همه ما گرفتاریم، همه ما مبتلا هستیم؛ در روز قیامت اولیاء هم مبتلا هستند؛ در آن روز- این جوانان، فرزندان، همسران و پدران ما به لطف الهی به سمت بهشت پرواز می‌کنند، و دیگران به حال اینها غبطه می‌خورند، اینها از این قبیل‌اند.»

نوبت گفت‌وگوی دو طرفه خانواده‌های شهیدان با آقا می‌رسد. اولین خانواده، خانواده شهید «هادی کجبافی» از اهواز است. آقا با تجلیل از همسر شهید رشته سخن را به‌دست می‌گیرند: «شنیدم شما در مراسم همسر شهیدتان بیانات خوبی داشتید؟» همسر شهید، قرآنی پاسخ می‌دهد: «هذا من فضل ربی»

ماجرای صحبتهایی که تجلیل آقا را برانگیخته از این قرار است که همسر شهید در یابود شهیدش در اهواز به درخواست تروریست‎ها برای فروختن پیکر شهید کجبافی پاسخ داده و گفته بود: «ما پیکر عزیزمان را در راه خدا داده‌ایم و آنچه را که در این راه دادیم، پس نمی‌گیریم. شنیده‌ایم که برای تحویل شهید عزیزمان دشمن پیشنهاد هزینه‌ای گزاف داده است، ولی به عنوان خانواده شهید راضی به این کار نیستیم، حاضر نیستیم حتی یک ریال نیز برای تحویل پیکر پاک شهیدانمان به داعش پرداخت شود.»

نوبت به فرزندان شهید می‌رسد. یکی از پسران در پاسخ به آقا که از ازدواج او می‌پرسند، می‌گوید: «می‌خواستیم عروسی کنیم که پدر شهید شد و نشد» آقا می‌گویند: «چه اشکالی دارد؟ اشکالی ندارد. عروسی کنید. ان‌شاءالله شما بچه‌های خوب و حزب اللهی هرچه فرزند بیشتر بیاورید نسل جماعت حزب اللهی در کشور بیشتر می‌شود.»

خانواده شهید "حسین بادپا" از کرمان دومین خانواده شهیدی است که مورد تجلیل آقا قرار می‌گیرد. پدر پیر شهید لنگ لنگان خود را به آقا می‌رساند؛ پیرمرد نمی‌تواند جلوی اشکش را بگیرد و با اشک بر پیشانی آقا بوسه می‌زند.

مادر شهید می‌گوید: "آقا را اذیت نکن!" آقا پاسخش را با خنده می‌دهند: «اذیت که نیست خانم!» پدر و مادر شهید دعا می‌کنند که دیگر فرزندانشان هم در راه ولایت فدا شوند؛ دختر شهید از آقا برای کنکورش التماس دعا دارد؛ آقا هم برایش دعا می‌کنند: «ان‌شاءالله؛ اولاً در کنکور قبول شوی و بعد هم زود ازدواج کنی» حسن ختام دیدار این خانواده، پنج بوسه آقا بر گونه راست و یک بوسه بر گونه چپ پسر کلاس اولی شهید بادپا است.

عبایی که جا ماند!

نوبت خانواده شهید "حجت‌الاسلام محمّدمهدی مالامیری کجوری" است؛ پدر شهید که از روحانیون است بدون عبا مقابل آقا ایستاده؛ انگار شوق دیدار با آقا، موجب شده عبای پدر شهید جا بماند؛ آقا می‌پرسند: «عبایتان را کجا گذاشتید؟» پدر شهید می‌گوید: "یادم رفت!" آقا می‌گویند: «پس شما اینجا بی‌عبا آمدید و باید یک عبا به شما بدهیم» هدیه‌ای که در پایان دیدار به دست پدر شهید می‌رسد.

پدر شهید درباره فرزندش می‌گوید: "استاد دروس سطح عالی حوزه بود" و بعد ادامه می‌دهد: "خوشحال هستیم که خانواده شهید شدیم. تا به حال در مقابل خانواده شهدا و جانبازان احساس شرمندگی می‌کردیم و تازه این شرمندگی از ما برداشته شد." آقا دعا می‌کنند: "خداوند شما را در دنیا و آخرت سرافراز کند." گفت‌وگوی این خانواده شهید با ابراز محبت آقا به دو دختر شهید ادامه می‌یابد؛ یکی از آن دو دختر، همان دختر با موهای دم‌خرگوشی او این روایت است که حالا خوابش برده؛ همسر شهید هم به آقا می‌گوید: "وقتی شعری را که شما خواندید -ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند- به همراه همسرم دیدیم، خیلی ناراحت شدیم، با صحبتی که آخرین بار با شهید داشتیم، نیت کردیم که اگر فرماندهانش قبول کنند بیشتر از 45 روز در منطقه بماند، بعد از آن را به نیابت از شما در جبهه مقابله با تکفیری‌ها باشد که الحمد الله با شهادت ایشان، این نیت او زیباتر شد" آقا می‌گویند: "خدا ان‌شاءالله سایه شما خانواده شهید را از سر این مملکت کم نکند."

خانواده بعدی، خانواده شهید "رضا نقشی قره‌باغ" از آذربایجان غربی هستند؛ آقا به درخواست پدر شهید، دقایقی به زبان آذری با او صحبت می‌کنند.

رزمنده یکساله!

شهید "مهدی نوروزی بهاری" شهیدی نام آشناتر است. همان شهیدی که پیش از شهادت، تصاویرش در مقابله با فتنه‌گران سال 88 رسانه‌ای شده بود، و بیش و پیش از تیر داعش به تیغ تهمت و افترای اصحاب فتنه و داعشی¬های وطنی نواخته شده بود. مادر شهید از پدر مرحوم شهید می‌گوید که او هم جانباز بوده است و بعد مادر آرزوی خود را می‌گوید: "آرزویم است است که تمام خانواده‌ام راه مهدی را بروند و شهید شوند." آقا می‌گویند: «آن کسی که در راه خدا دادید ذخیره شما است پیش خدای متعال؛ خدا او را در بانک ذخیره الهی برای شما حفظ می‌کند؛ خدا تمام آنها (فرزندانتان) را حفظ کند.»

همسر شهید از آماده به رزم بودن فرزند یکساله شهید می‌گوید: "محمد هادی لباس رزم پوشیده و آمده که چفیه‌اش را از شما بگیرد و لبیک‌گو باشد" آقا با خنده می‌گویند: «محمد هادی را می‌گویید؟ خدا ان‌شاءالله محمد هادی را برای شما حفظ کند و نگه دارد و ان‌شاءالله از مردان خوب آینده شود!» آقا بعد از چند بوسه بر سر این رزمنده یکساله به او چفیه می‌دهند. همسر شهید می‌گوید: "تمام این دلتنگی‌ها با این دیدار بر طرف شد" و آقا جواب می‌دهند: «خدا ان‌شاءالله همه این دلتنگی‌های شما را در دنیا و آخرت برطرف کند. ان‌شاءالله عزیز باشید، شما با این روحیه خیلی برای این کشور ارزش دارید، اگر بفهمند؛ بعضی‌ها این را نمی‌فهمند، اگر بفهمند شما خیلی قیمت و ارزش دارید.» پاسخ آقا به برادر شهید هم که از آقا می‌خواهد تا برای شهادتش دعا کنند، جالب است: «خدا ان‌شاءالله شما را برای این کشور نگه دارد و همه بدانند که کشور ایران در آینده به مردان خوب، مؤمن، کارآمد و مجاهد احتیاج دارد؛ نه اینکه جنگ شود؛ منظور این است که این کشور اگر بخواهد رشد کند، اگر بخواهد پیام انقلاب و امام باقی بماند و مانند کلمه طیبه رشد کند، به جوان‌های خوب، به مردان خوب و به زنان خوب نیاز دارد؛ ان‌شاءالله خدا شما را برای آن زمان حفظ کند.»

خانواده شهید "علی یزدانی کنزق" خانواده شهید بعدی است که آقا نامش را می‌برند و قرآن هدیه‌شان را امضا می‌کنند. پدر شهید با عکس شهیدش که حالا با اشک نمناک شده، به آقا نزدیک می‌شود و بعد از چند بوسه، با زبان آذری گفت‌وشنودی در‌ می‌گیرد و پدر به پرسش‌های آقا درباره کنزق و محل زندگیش پاسخ می‌دهد.

شهید یزدانی هم مثل شهید مالامیری دو دختر خردسال دارد. همسر شهید در حالی که یک دختر در آغوش و دست دختر دیگر در در دستش است، به آقا می‌گوید: "من به این فکر بودم که اگر خود شهید الان اینجا بود به شما چه می‌گفت. به نظرم تنها یک جمله می‌گفت آن هم این بود که آقا امر کردید و ما گفتیم بسم الله! دو سال پیش هم به من گفت و من گفتم بسم الله!" آقا می‌گویند: «اگر این روحیه شما نبود، مردان‌تان اینجور به دل و سینه دشمن نمی‌رفتند. این روحیه‌های خوب بود که این مردان را وارد این میدان‌ها کرد. خدا ان‌شاءالله شما را حفظ کند.»

ازدواج بهشتی

نوبت به آخرین خانواده شهید می‌رسد؛ شهید "محسن کمالی دهقان". پدر شهید بعد از ابراز احساسات، از انقلابی که تشییع پیکر این شهید در شهرشان به‌پا کرده، تعریف می‌کند و از آقا می‌خواهد تا آخرین شعار شهیدش را که قبل از شهادت سر داده است، ببینند؛ فیلمی از لحظات شهادت شهید محسن است؛ آقا دستور می‌دهند ترتیبی داده شود تا این فیلم را ببینند و به پدر شهید می‌گویند: «این نعمت بزرگی است که خدا به شما فرزندی دهد که رفتنش از دنیا، به قول شما، در شهر خودش انقلابی به وجود بیاورد.» پدر، آرزوی مادر برای ازدواج فرزند شهیدش را واگویه می‌کند و می‌گوید: "شهید هر جا خواستگاری می‌رفت، می‌گفت که احتمال شهادتش وجود دارد، و یکی از شروط ازدواجش بود، برای همین هم ازدواج نکرد." آقا دعا می‌کنند: «خدا ان‌شاءالله ازدواج‌های بهشتی را نصیبش کند.» آقا به مادر شهید هم می‌گویند: «شما ما را دعا کنید؛ دل شما پاک است و حالا هم به خاطر شهادت فرززندتان، ان‌شاءالله مهبط انوار الهی است، از این فرصت استفاده کنید هم برای خودتان دعا کنید، هم برای ما، هم برای مردم و هم برای کشور و هم برای دولت دعا کنید.»

کم کم ضیافت رو به پایان است و حرفهای خانواده‌های شهیدان هم، بیشتر در هم شده. هرکسی هر حرفی دارد، بدون لکنت با رهبر می‌گوید؛ به‌ویژه مادران شهیدان؛ همانهایی که آقا در دیداری درباره آنها گفته بودند: «من در دیدارهای بسیار زیادی که با خانواده‌ شهدا داشتم، یکبار از یک مادر شهید گلایه نشنیدم.»

...چه بسا پیام این دیدار نقل قول یک برادر از برادر شهیدش باشد: "رفتیم تا انتقام حضرت زینب سلام‌الله‌علیها را بگیریم و آرزو داریم که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از ما راضی باشند."


شهادت پنج رزمنده ایرانی در استان حلب سوریه

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۵:۰۴ ب.ظ


پنج تن از رزمندگان ایرانی در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب به شهادت رسیدند.

 خبر شهادت پنج تن دیگر از رزمندگان ایرانی در سوریه اعلام شد.

"رضا فرزانه" و "تقی ارغوانی" از اهالی شهر تهران، "صالح صالحی" اهل شهرستان رامشیر در استان خوزستان، "محمد تقی اربابی" اهل شهرستان درق در استان خراسان شمالی و "مجید محمدی" اهل شهرستان شوشتر در استان خوزستان در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمدند.

پیکرهای این شهدای بسیجی و پاسدار پس از بازگشت به میهن اسلامی طی روزهای آتی در مناطق مختلف کشور تشییع خواهد شد.

سردار "رضا فرزانه" فرمانده سابق لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول الله(ص) تهران بود و پس از بازنشستگی از سپاه به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام شد.

نیروهای مقاومت پس از شکست محاصره شهرهای شیعه نشین نبل و الزهرا به پیشروی خود در حومه شمالی استان حلب ادامه می دهند.

منبع:

http://modafeon.blog.ir/post/1484

خاطره ای از شهید بیضایی

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۷ ب.ظ


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم... 

باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده‌ایم و شیعه هم به دنیا آمده‌ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی‌ها، غربت‌ها و دوری‌هاست و جز با فدا شدن محقق نمی‌شود حقیقتاً. 

چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل‌سفیان بار دیگر آل‌الله را محاصره کرده‌اند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام‌الله علیهما). ولی این بار تن به اسارت آل‌الله نخواهیم داد، چرا که به قول امام(ره) مردم ما از مردم زمان رسول‌الله بهترند.

واضح‌تر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که با لطف خداوند و ائمه‌اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش باهم تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلام‌الله علیها) نباشیم. 

معرکه شام میدان عجیبی است. به قول امام خامنه‌ای «بحران سوریه الان مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین حق و باطل و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ 

نباید! خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در شام است. تمام دنیا جمع شده‌اند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیست‌ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بی‌شرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده‌اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه‌سازان ظهور است و بس.

منبع:

محمودرضا بیضائی

عکاس ایکنا به جمع شهدای مدافع پیوست

يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۵۵ ب.ظ


 


تقی ارغوانی که سال‌ها به عنوان خبرنگار افتخاری خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) به ارسال اخبار و عکس‌های خبری از محافل قرآنی وردآورد تهران اقدام می‌‌کرد، به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.

وی در همایش پیاده‌روی اربعین سال‌‌های گذشته تصاویر بسیار زیبایی از شرکت‌کنندگان در این همایش جهانی تشیع ارسال کرد و سرانجام در همایشی بزرگ و در دفاع از عقیله بنی‌هاشم، میهمان سفره بابرکت اباعبدالله الحسین(ع) شد.

منبع:

سایت 598


 


پدر شهید "اربابی" سومین شهید مدافع حرم خراسان شمالی در لحظه شنیدن خبر شهادت فرزندش گفت: یقین داشتم و می دانستم محمد تقی شهید می شود.

عصر روز شنبه 24 بهمن 1394 پدر شهید "محمدتقی اربابی" با جمعی از پاسداران شهرستان گرمه دیدار کرد.

حاج "حسین اربابی" در این دیدار با اشاره به حالات افرادی که جهت رساندن خبر شهادت فرزندش در منزل وی حضور یافته بودند گفت: نه از خبر مجروحیت محمد تقی ترسی داشتم و نه از خبر شهید شدن او.

این شیرمرد خراسانی تأکید کرد: می دانستم و یقین داشتم که محمد تقی شهید می شود.

پدر شهید محمد تقی اربابی، خود از جانبازان دوران دفاع مقدس است که دست چپ خویش را از ناحیه مچ از دست داده است.

گفتنی است، شهید "محمد تقی اربابی" سومین شهید مدافع حرم خراسان شمالی است که در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد.

منبع:

http://modafeon.blog.ir/post/1489



۱. ﺍﻧﺠﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼﺧﺪﺍ: ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻫﺮ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ، ﻣﯽﮔﻔﺖ: «ﺑﺒﯿﻦ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ ﯾﺎ ﻣﺮﺩﻡ. ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ، ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺸﻨﻮﺩﯼ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺳت، ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ.» 

۲.ﺗﻮﮐﻞ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ: ﺍﻭ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﻣﯿﺪﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﺁﺧﺮ ﻣﺎﻩ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸﺪ، ﻣﯿﮕﻔﺖ: «ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﺎﻧﺪ.» ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﺪ.

۳. ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻪﺩﻧﯿﺎ: ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﺎﻧﻪ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﯿﺎﺯ ﺗﻼﺵ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ؛ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻣﺪ، ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪ. ﮔﻔﺖ: «ﮐﻼﻍ ﭘﺮ، ﮔﻨﺠﺸﮏ ﭘﺮ، ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﺮ.» ﮔﻔﺘﻢ: «ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻧﺪ؟» ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩ. 

۴. ﭘﺎﯾﺒﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩات: ﺗﺤﺖ ﻫﯿﭻ ﺷﺮﺍﯾﻄﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻭ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻧﻤﯽﺩﺍﺷت؛ ﻣﮕﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻧﻤﯽﺩﯾﺪ.

۵. ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﺍﺟﺒﺎﺕ: ﻭﺍﺟﺒﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ.

ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﻊ ﺗﮑﻠﯿﻒ؛ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻋﺖ. 

ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﺳﺎﻝ ﺧﻤﺴﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺳﺎﻝ ﺧﻤﺴﯽ ﺑﺮﺳﺪ، ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ.

ﺭﻭﯼ ﺻﻠﻪ ﺍﺭﺣﺎﻡ ﻫﻢ ﺗﺄﮐﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺩﺭ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ.

ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﻭﺍﺟﺒﺎﺕ ﺟﻬﺎﺩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ، ﻋﺸﻘﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺭﺳﺎﻧﯿﺪ ﻭ …

۶. ﺗﺮﮎ ﻣﺤﺮﻣﺎﺕ: ﺷﻬﯿﺪ ﻣﺠﯿﺮﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﺗﺮﮎ ﮔﻨﺎه، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻌﻀﯽ، ﺩﻗﯿﻖ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ.

ﻣﻮﺍﻇﺒﺖ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ؛ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻢ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﺼﻠﺤﺘﯽ ﻫﻢ از ترس عادت کردن ﻧﻤﯽ ﮔﻔﺖ. ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺴﺎﺱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﻏﯿﺒﺖ ﻣﯽﺷﺪ، ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ می ﮐﺮﺩ.

ﮔﻨﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮ، ﻣﻮﺍﻇﺒﺖ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺑﻮﺩ؛ ﭼﻮﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺭﺍ ﺗﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺐ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺖ. 

ﻣﻮﺍﻇﺒﺖ ﺍﺯ ﮔﻮﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﺍﺭ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺣﺮﺍﻡ ﺑﻮﺩ، ﺷﺮﮐﺖ ﻧﻤﯽﮐﺮﺩ. ﺩﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻢ ﺍﮔﺮ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻧﻮﺍﺭ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ، ﺗﺬﮐﺮ ﻣﯽﺩﺍﺩ.

ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻗﺖ ﺭﻭﯼ ﺣﻖ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﺩﺍﺷﺖ. ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﺜﺎﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﻮﻩ، ﺍﮔﺮ ﻧﺎﺧﻨﺶ ﺑﻪ ﻣﯿﻮﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ، ﻫﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻧﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺣﻖ ﺍﻟﻨﺎﺱ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.

۷. ﺍﻧﺠﺎﻡﻣﺴﺘﺤﺒﺎﺕ: ﺑﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺷﺐ ﻣﻘﯿﺪ ﺑﻮﺩ و ﺍﮔﺮ شبی ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ ﺣﺘﻤﺎً ﻗﻀﺎﯼ آن را می خواند. ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮاندن قرآن ﺳﻬﻢ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ، ﺭﻭﺯﻩ مستحبی ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ. ﮔﻔﺘﻦ ﺍﺫﺍﻥ ﺻﺒﺢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ، ﺩﺍﺋﻢ ﺍﻟﻮﺿﻮ ﺑﻮﺩﻥ، ﺩﺍﺩﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ، و...؛ ﺍنگشتر ﻋﻘﯿﻖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻋﻄﺮ ﻣﯽ ﺯﺩ.

۸. ﺗﺮﮎ ﻣﮑﺮﻭﻫﺎﺕ: ﻣﮑﺮﻭﻫﺎﺕ ﻫﻢ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ، ﺗﺮﮎ ﻣﯽﮐﺮﺩ؛ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺷﺐ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺁﺏ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﻭ … .

منبع:

@kamali_modvari

شهید روح الله صحرایی

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۷ ب.ظ

 


جوان آملی مدافع حرم ۱۶ آذر ۹۴ به همراه سه تن از همرزمان مازندانی خود به نامهای: محرم‌علی مرادخانی اهل تنکابن، مصطفی شیخ‌الاسلام اهل چالوس ۳۰ ساله و عبدالرحیم فیروزآبادی اهل نکا ۳۰ ساله، توسط تروریست های تکفیری در سوریه به شهادت رسیدند.

گفتنی است شهید صحرایی متاهل و دارای یک فرزند بود.

شهید محمد سرور

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۴ ب.ظ

 


شهید "محمد مسرور" از طلبه‌های جوان و اهل شهرستان کازرون بود که در جریان عملیات آزادسازی شهرک‌های شیعه‌نشین نبل و الزهرا در سوریه به شهادت رسید.

پیکر این شهید مدافع حرم که از رزمندگان تیپ امام سجاد(ع) بود صبح امروز سه شنبه 20 بهمن ماه در مراسمی با حضور مردم و مسئولان  شهر کازرون تشییع و به خاک سپرده شد.

از این شهید طلبه‌ی مدافع حرم دفترچه یادداشتی به یادگار مانده که روی جلد آن نوشته است "راضی نیستم کسی به این دفترچه نگاه کند" و تا زمان حیات کسی به آن نگاه نکرد تا بعد از شهادت که راز دفترچه پیدا شد.

"محمد مسرور" در یکی از صفحات این دفتر خواب دیدار با امام سجاد(ع) و شنیدن خبر شهادت خود را تعریف کرده و نوشته است:

این خواب خیلی مرا خوشحال کرد. خواب دیدم که امام سجاد(ع) نوید و خبر شهادت من را به مادرم می‌گوید و من چهره آن حضرت را دیده و به من فرمود تو به مقام شهادت می‌رسی و من در تمام طول عمرم به این خواب دلبسته‌ام و به امید شهادت در این دنیا مانده‌ام.

هم اکنون که این خواب را می‌نویسم یقین دارم که شهادت نصیم می‌شود و منتظر آن خواهم ماند تا کی خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم و به جمع آنان بپیوندم. هم اکنون و همیشه در قنوت نمازم اللهم الرزقنی توفیق الشهادت فی سبیلک است تا خداوند شهادت را نصیبم کند و از خداوند هیچ مرگی جز شهادت نمی خواهم.

خاطره ای از شهید توسلی (ابو حامد)

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ب.ظ



یه نگاه کردم به پوتیناش، گفتم؛ بابا حاجی شما فرمانده یک لشکر هستید، این چیه پوشیدین، یک لحظه صبر کنید.......

میدونستم شماره پاهای ابو حامد با پاهای خودم یکیه

یک جفت پوتین امریکایی یکی از دوستان برام هدیه آورده بود، آوردمش دادم به ابوحامد

چیزی نگفت؛ همون جا پوشیدش، میخواستم پوتینای قدیمیش رو بندازم دور ،قبول نکرد، گذاشتش تو پلاستیک و همرا خودش برد

یک هفته بعد دیدمش ، تعجب کردم دوباره همون پوتینای قدیمی پاش بود، گفتم نکنه از پوتینای جدید خوشت نیومده حاجی

سریع گفت نه اتفاقا خیلی هم خوب بودن، ولی رفته بودم جایی برای نماز وقتی آمدم بیرون پیداشون نکردم، و خندید........

بعدها فهمیدم همون روز وقتی میره خط برای سرکشی پوتین ها رو در میاره میده بی یکی از برادران توی خط.....

ابو حامده دیگه.............

اخلاق پدر همیشه همینه!!!!!!

سردار بزرگ اسلام شهید علیرضا توسلی