مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

چگونه همنشین آقا سید مصطفی صدرزاده شویم؟!

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ق.ظ


خواب:
دو شب پیش خواب دیدم دارم می میرم ،یکی بهم گفت: دوست داری با کی باشی این دم آخر?!!
گفتم:آقا مصطفی... برای بار آخر ببینمش وباهاش بریم پارک مثل بچگی ها مون...
بهم گفت: اگه میخوای با مصطفی همنشین باشی هر شب زیارت عاشورا بخوان...

(خواب دختر دایی شهید)

وصیتنامه شهید " حامد جوانی"

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۱۴ ق.ظ

شهید حامد جوانی

این وصیت نامه در حاشیه مراسم بزرگداشت شهدای مدافع حرم استان آذربایجان شرقی، توسط  پدر بزرگوار این شهید  منتشر شد.

"بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا اباعبدالله

یاحسین تا آخرین قطره‌ی خون نمی‌گذاریم دوباره خواهرت به اسارت برود. تنها دلخوشی من برادر زاده‌ام علی است که وقتی او بزرگ شد بگوید که عمویت برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده است، بگذارید علی افتخار کند.

مادر عزیزم اگر بنده توفیق شهادت پیدا کردم و برای من مجلس یادبود گرفتید در عزای من گریه نکنید چراکه دشمنان اسلام شاد و خرم می‌شوند و اگر گریه کنی در روز قیامت حلال نمی‌کنم و نیز مادرم بنده ان‌شاءالله در این سفر که به سوریه می‌روم عمودی می‌روم و افقی به ایران بازمی‌گردم و نیز به گروه موزیک لشکر بگویید چون من با شما سابقه دوستی و همکاری داشتم موقع ورود پیکر من به تبریز بصورت عالی و منظم به نواختن موزیک بپردازید.

پدر عزیزم به دلم افتاده که این آخرین سفر من به سوریه می‌باشد و می‌دانم که شهید خواهم شد لذا از صمیم قلب مرا حلال کنید.

ای عاشقان اهل بیت رسول الله! من خیلی آرزو داشتم که 1400 سال پیش بودم و در رکاب مولایم امام حسین(ع) می‌جنگیدم تا شهید شوم و حال، وقت آن رسیده که به فرمان مولایم امام خامنه‌ای لبیک گفته و از اهل بیت پیامبر دفاع بکنم. لذا به همین منظور عازم دفاع از حرمین به سوریه می‌شوم و آرزو دارم همچون حضرت عباس(ع) در دفاع از خواهر بزرگوارشان شهید بشوم.

25 فروردین 94

حامد جوانی

خواب و دلنوشته ای از خانواده شهید حامد جوانی

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ق.ظ


هرسال دو روز مونده به محرم تو مسجد فاطمیه,مراسم تشت گذاری برگزار میشه...
امسال هم مثل سالهای قبل بچه ها, داشتن مسجد رو آماده میکردن..که دقیقا دو روز مونده به مراسم خوابی دیدم.
تو خواب دیدم حامد اومده محله و به سمت مسجد میره....
منو که دید مثل همیشه دستشو بالا آورد و بلند گفت:سلام خاله..
منم جواب دادم و پرسیدم: مادرت چطوره?
گفت: خاله اومدم بنرهای محرم رو نصب کنیم.
قراره مامانمم بیاد مراسم.

حامد جان!!! هر چند امسال ایام سوگواری مهمون خاص و ویژه ی ارباب بودی همچون شهدای دیگر. ولی حامد عزیز! عشقت به ارباب باعث شد که روحت هم در مراسم های محرم با ما مشارکت کند...

به نقل از خانواده ی شهید

شهید مدافع حرم " حامد جوانی"

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۶ ق.ظ

حامد جوانی

ستوان یکم پاسدار«حامد جوانی» 25 اردیبهشت ماه بر در حین درگیری با تروریست های تکفیری بر اثر اصابت ترکش های خمپاره از ناحیه چشم و دو دست مجروح شد و پس از چهل روز در کمابودن در بیمارستان بقیه الله تهران به فیض شهادت نائل آمد.

شهید جوانی از رزمندگان نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جمعی لشگر 31 عاشوراء استان آذربایجان شرقی بود که 25 سال سن داشت. شایان ذکر است که شهید "حامد جوانی" در راه دفاع از حرم اهل بیت(ع) در سوریه نقش مستشاری داشته است.

پیکر مطهر این شهید روز پنج شنبه ـ 4 تیرماه ـ از طریق فرودگاه بین المللی شهید مدنی وارد تبریز شد و مورد استقبال مسئولین و مردم روزه دار قرار گرفت.

مراسم وداع با پیکر شهید نیز صبح روز جمعه در معراج شهدای سپاه عاشورا برگزار شد و پس از اقامه ی نماز جمعه، پیکر شهید بر روی دستان نمازگزاران و روزه داران تبریز از مصلی اعظم امام خمینی(ره) به طرف میدان ساعت تشییع گردید و در جوار قبر شهید "محمودرضا بیضائی" به خاک سپرده شد.

یادش گرامی و روحش شاد

خاطره سردار سلیمانی از سید ابراهیم

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۱۶ ب.ظ


یه خاطره سردار قاسم سلیمانی از شهید مصطفی صدر زاده معروف به سید ابراهیم  که روز چهارشنبه ۶ مهرماه در جمع رزمندگان لشگر فاطمیون در خط مقدم جبهه مقاومت سوریه

درایام فاطمیه سال قبل بود که شهید حسین بادپا اینجا آمد. در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بی سیم می آید، حسین پشت بی سیم با سید ابراهیم داشت صحبت می کرد، نمی شناختمش !پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته ؟! گفت: سید ابراهیم !صبح که برگشتیم از حسین پرسیدم که این سید ابراهیم کیه که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد ؟! سید را نشان داد گفت : این !

..یک جوان باریک و نحیف ! گفتم که من فکر می کردم یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند !

یک جوان تو دل برویی بود ، آدم لذت می برد نگاهش کند من واقعا عاشقش بودم.. آن وقت این جوان چون ما راهش نمی دادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد ، زرنگ به این می گویند! به ما و امثال ما که دنبال مال جمع کردن و … هستیم نمی گویند! با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست می آورد و بالاترین بهره را از آن می گیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده می کند، چرا این کار را کرد؟! چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله … خدا کسی را که در راهش جهاد می کند دوست دارد ،اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را ،عاطفه اش را و همه چیزش را در دلها پراکنده می کند. امثال سید ابراهیم در خیابان ها خیلی زیاد هستند،اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود …

جشن پتو

عکس از : روح الله رفیعی

یادش بخیر آبان 1392اون روز که جدا شدیم ابوحامد و فاتح و غلامرضا و... در حیات دنیایی ما بودند و امروز در  عندربهم یرزقون
اخرین روز از اولین دیدار ما با دلاوران فاطمیون در زمین تمرین تیراندازی بود.  رسم بچه ها به تاسی از بچه های جنگ ،جشن پتو برای کسانی بود که می خواستند به مرخصی بروند حالا تصور کنید که بدن پیزوری ما کجا و ضربات مشت و ... بچه ها کجا!
با درایت شهید مصطفی صدرزاده آن جشن پتو تبدیل به انداختن بچه ها با پتو به سوی بالا شد وانقدر این کار جذاب بود که همه بچه ها نوبتی برای این جشن جدید نامزد شدند
و اینطور بود که از بعد از سالم ماندن در منطقه جنگی از کوفتگی قطعی نجات یافتیم
پ.ن عصر همان روز در حمله دشمن تکفیری پنج تن از همین بچه ها برای دفاع به منطقه اعزام می شوند که به فیض شهادت نایل می آیند و تا امروز پیکرهای مطهرشان مفقود مانده است.
روحمان با یاد شهدا شاد با ذکر صلوات


شهید مهدی صابری

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ

جالبه که شهید مهدی صابری هم قبل از آخرین اعزامش به همراه مادر راهی مشهد الرضا میشه و همونجا تو حرم امام رئوف شهادتش امضا میشه...

مادرش میگه دیدم خوشحال و خندون از زیارت اومده میگه مادر اذن شهادتم رو از آقام گرفتم...

صدرزارده

دفعه آخر قبل از رفتنشون با ما تماس گرفتن و خواهش کردن که برام دعا کنید . تا که برم پیش داداش حسن . و ادامه دادند . چرا بچه هاى مشهد میان و زود شهادت رو می گیرند . من هم در جوابشون گفتم بچه هاى مشهد لحظه آخر میرن پابوس امام رئوف و شهادت رو از امام رضا علیه السلام میگیرن 

من اصرار کردم بیاین مشهد دل ما براى شما و خانواده تنگ شده . بدون تعلل گفتند چشم . دو روز بعد مشهد بودند . یک هفته اى پیش ما بودن . ادب و معرفت خاصى داشت روز آخر وقت خداحافظى گفتند آمدم پابوس حضرت و شهادت رو خواستم شما هم برام دعا کنید . تا زود به داداش حسن برسم . ادب کرد معرفت داشت خدا براى خودش انتخابش کرد . و زود به داداش حسنش رسید . شهادت مبارک باشد شهید مصطفى

نقل خاطره از: مادر شهید حسن قاسمی

شهید ابوذر امجدیان

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ق.ظ

شهید ابوذر امجدیان ، متولد سال 1365 در روستای سهنله شهرستان سنقروکلیایی بود.

پیش از این استان کرمانشاه، شهیدان والامقام مهدی نوروزی، صادق یاری و قارلقی را در دفاع از حرم اهل بیت تقدیم کرده بود.
ابوذر امجدیان چهارمین شهید کرمانشاهی مدافع حرم شد

محمد مهدی امجدیان
در حرم صحبت مردانگی عباس است نیست عباس ولی شهر پر از احساس است

صحبت اینجاست که امروز حریمش تنهاست رزم عباس بدست رجلی از یاس است

هر که با معرفت زینبی اش بیدار است گل این باغچه و جوهره اش الماس است

به ابوذر که شهید حرم و حرمت هاست شده ام غره که این مرد همان عباس است
 
تا که تنها نشود عمه سادات امروز جامه رزم به تن داشتنم احساس است

ابوذر امجدیان همزمان با عاشورای حسینی (ع)، در دفاع از حرم حضرت زینب (س) و طی نبرد مستشاری با تکفیری ها در کشور سوریه ، به فیض والای شهادت ، نائل شده است

‏معامله ی جالب سردار همدانی با مردم !!

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ق.ظ

پسر شهید همدانی در مشهد گفت: پدرم در وصیت نامه خود یک پیشنهاد خوب دارند و آن اینکه اگر امکان داشت هر شخصی که وصیت نامه من را می خواند برای من یک روز نماز و روزه به جای آورد که اگر در آن عالم در کنار هم بودیم جبران کنم.

منبع:

بیسیم چی  نشرمعارف شهدا در فضای مجازی/

ممد مصطفوی

نمرات امتحان درس عاشقی سید محمد مصطفوی : 20
یار و همراه دبیرستانی من از خانه تا مدرسه
ای کاش باز صبح مدرسه طلوع می کرد تا با تو همراه شوم
وقتی به آن روزها می اندیشم حسرتی تمام وجودم را فرا میگیرد که چه چیزی راه تو را از ما جدا نمود ؟ چیزی جز عشق نمیابم آنچه که ما ادعایش را داشتیم تو از آن باخبر بودی :
"این مدعیان در طلبش بیخبران اند/آن را که خبری شد خبری باز نیامد"
هیچ خبری ازت نیست مرد (به قول خودت "کیشه") دل مادرت برایت شور نمیزند چون در جوارش هستی اما دل یک شهر برایت شور میزند حس میکنم خیلی مظلومانه شهیدت کردند اما میدانم روز ازل تو حاضر شدی فدای ما شوی تا ما را از خواب غفلت بیدار کنی و راه را نشانمان بدهی و چون شرمنده ات هستم اشک از چشمانم بند نمی آید
ما گم شدگان دریای مواج و پرتلاطم زندگی در ظلمات شب بودیم باد و طوفان کشتی ما را میدرید و کوسه ها گرد کشتی منتظر غرق شدنمان بودند تو غریق نجات سفینه النجاتی بودی که بهر نجات آمده بود و در نزدیکی ما لنگر گرفت دل را به دریای طوفانی زدی و با قایق نجاتش به سمت ما آمدی برای اینکه برای همه جا باشد خودت پیاده شدی فانوس را به ما دادای تا به سمت سفینه النجات حرکت کنیم اما خود شکار کوسه ها شدی مردی از ما برخواست و برای یاری به سویت شتافت اما او نیز شکار شد.
هم کلاسی و هم میزی من در کلاس درس کدام درس را در کدام مکتب فرا گرفتی که لایق چنین شهادتی شدی؟ بی شک درس عشق در مکتب اهل بیت(ع) بود شهادت مبارک
همکلاسی و هم میزی من در کلاس درس
ی کاش دوباره زنگ ادبیات می شد تا ما هم معنی بیت "آنکه شد هم بیخبر هم بی اثر/از میان جمله او دارد خبر" را فرا میگرفتیم
ای کاش دوباره زنگ فیزیک می شد تا ما هم رابطه بین عشق و سرعت نور را میافتیم
ای کاش دوباره زنگ ورزش می شد تا با هم در یک میدان ورزش کنیم
ای کاش ما هم صدای زنگ را میشنیدیم تا با تو هم صف شویم و در کلاس درس و امتحان حاضر شویم اما افسوس که ساعت ها و زنگ ها تمام شده اند و ما در اول درس مانده ایم
ول دبیرستان پشت میز من پسری نشسته است که گویا با تمام همکلاسی هایم فرق دارد با محبت و بامرام ، شوخ طبع و گشاده رو ست برای هر دو دوست نقاط مشترکی لازم است او را در صف نماز میبینم در کلاس درس نزدیک همیم از مدرسه تا خانه همراهش هستم دلها به هم نزدیک تر شدند قرار شد تا صبح ها منتظر بماند تا من هم برسم و با هم راهی مدرسه گردیم من گاهی اوقات دیر میرسیدم ولی او منتظرم می ماند در راه برای خودش آواز میخواند آن موقع شیفت صبح و بعد از ظهر مدرسه چرخشی بود شیفت های بعد از ظهر روزهای زوج با دوچرخه می آمد تا غروب بعد از مدرسه بتواند سر وقت به باشگاه برسد و من تنها برمیگشتم او یک کشتی گیر بود اما من بسکتبالیست و باشگاهم روزهای فرد بود از این جهت ناراحت بودم و میگفتم ای کاش در ورزش هم با هم بودیم و با هم در یک میدان ورزش می کردیم به همین خاطر تنها فرصت زنگ ورزشی بود که با هم در یک تیم بسکتبال بازی می کردیم سال بعد با هم در رشته ریاضی و فیزیک ثبت نام نمودیم و میزمان هم یکی بود یادش بخیر میز خاص و قشنگی داشتیم و به همین خاطر در شیفت بعدی بچه های کلاس دیگر آن را جابجا میکردند و ما هر روز به دنبال آن میز در کلاس ها میگشتیم سال سوم را نیز با هم سپری کردیم تا من سال چهارم را در مدرسه ای دیگر فرا گرفتم ای کاش با او می ماندم و با هم برای کنکور آماده میشدیم اما هر دو یک سال دیگر مجددا برای کنکور تلاش کردیم بعد از ظهر ها را در کتابخانه شهر به مطالعه مشغول بودیم تا کنکور عامل جدایی ما شد او مهندسی عمران را در دانشگاه آزاد همدان سپری کرد در این دوران او هر سال نزدیک عید به عنوان خادم الشهدا در مناطق عملیاتی دفاع مقدس مشغول میشد و هر دو بعد از دانشگاه به سربازی رفتیم من زودتر رفته بودم و یادم هست که بعد از اتمام خدمتم متوجه شدم که او در نیروی قدس سپاه کرمانشاه مشغول خدمت سربازی است یک روز گذرم به کرمانشاه افتاد با او تماس گرفتم تا به ملاقاتش بروم خیلی مشتاق دیدارش بودم اما گفت ما در یک منطقه دور در کرمانشاه هستیم و به زحمت میافتی از احوال و کارش پرسیدم خدارا شکر کرد و گفت که راننده لودر هستم بعد از اتمام خدمت یک روز او را در همدان دیدم که سعی داشت تا با مغازه لوازم خانگی کاسبی کند من هم برای کار به تهران آمدم روزگار ما را از هم جدا نمود اما او از طریق برادرم که در رشته جودو هم باشگاه بودند همیشه جویای احوالم بود تا پارسال که شنیدم مادرش به خاطر بیماری سرطان درگذشته بود بسیار متاثر و ناراحت شدم بعدها شنیدم که به دوستانش گفته بود با از دست دادن مادرم کمرم شکست بعد از عید همین سال برایش کارت دعوت عروسیم را بردم در را زدم در نیمه باز بود و از بالای پله ها میگفت بفرما بالا گفتم نوکرتم مزاحم نمیشوم گفت نوکر نمیخواهم بیا بالا گفتم باید بروم تا پایین آمد رویش را بوسیدم گفت مبارکه "بلا" من عزادارم ولی عروسی تو حتما میام و این آخرین دیدار ما بود من منتظر عروسیت بودم مرد اما مادرت در آسمان ها برایت حجله آراست خوشا به سعادتت اما گله دارم چرا برای من کارت دعوت نفرستادی؟

خاطره از : سجاد خوشوقت

شهید هادی ذوالفقاری

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۲۸ ق.ظ

هادی ذوالفقاری

می‌گفت «من زشت‌ام! اگه شهید بشم هیچ‌کس برام کاری نمی‌کنه! تو یه پوستر برام بزن معروف بشم» و خندید…

این را یکی از دوستان «هادی» عزیز شهید از او روایت کرده است... واین تصویر همان طرح سفارش اوست و چه شیرین است این لبخند.

"وجوه یومئذمسفرةضاحکةمستبشرة"
چهره هایی در آن روز گشاده و نورانی و خندان و مسرور است

(سوره مبارکه عبس/ 38 و 39)


صدرزاده در حین خداحافظی

دوستان بامعرفت، هم رزمای بسیجیم!

می دونم وقتی این نامه رو براتون میخونن از بنده دلخور میشید و به بنده تک خور و یا... میگید .

چون می دونم شماها همتون عاشق جنگ با دشمنان خدا هستید. می دونم عاشق شهادتید...

داداشای عزیزم ببخشید که فرمانده خوبی براتون نبودم اونجوری که لیاقت داشتید نوکری نکردم... به شما قول میدم اگر دستم به دامان حسین بن علی (ع) برسد نام شما را پیش او ببرم...

چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم:

- وقتی کار فرهنگی را شروع می کنیم با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم...

- وقتی که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان می آید، اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای حزب ا... نیرو جذب کنید هرگز...

 - اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید، زندگی نامه شهدا را بخوانید، سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید...

- سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.

- دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید.

- خودسازی دغدغه اصلی شما باشد.

راهش پر رهرو باد.



وصیت نامه شهید حمید تقوی فر

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۱۶ ق.ظ

حمید تقوی فر

به نام خدا

به : همسر، فرزندان، بستگان

احتراما

از همگی حلالیت می طلبم، خودم می دانم عنصر خوبی نبودم و بعضا وظیفه اسلامی خودم را نتوانستم انجام بدهم ولی تلاش کردم و می خواستم که خوب باشم و وظیفه اسلامی خود را نسبت به همه به نحو احسن انجام دهم . لذا مجددا  از همگی حلالیت می طلبم. توصیه یک فرد مسلمان به بازماندگان این است که از دعای خیر فراموشم نکنید. انقلاب اسلامی که آرزوی انبیای الهی، ائمه طاهرین، مومنین  و مومنات، مستضعفین عالم به رهبری امام خمینی (ره) و ایثار و فداکاری شهدا، جانبازان و خانواده ی محترمشان و امت شریف و مقاوم ایران اسلامی محقق شده؛ فراموش نشود. از مساعدت و همکاری رهبر عزیز دست برندارید.

درثانی وحدت خودتان را فراموش نکنید. دنبال اجرای دستورات خداوند متعال و انبیاء و ائمه طاهرین باشید. بهانه برای تفرقه زیاد است و راحت می شود پیدا کرد که از یکدیگر فاصله بگیرید و رضایت شیطان و غضب الهی را فراهم نمایید. هنر این است که دنبال بهانه برای وصل و ارتباط با خدا باشید.

دل نوشته ای از شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ب.ظ

شهید مصطفی صدرزاده در یادداشتی به دوستان بسیجی خود می‌نویسد: چه می‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیافتد.
فکرش را بکن، راه می‌روی و راوی می‌گوید اینجا قتلگاه شهید رسول خلیلی است، یا اینجا را که می‌بینی همان جایی است که مهدی عزیزی را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد.

یا مثلا اینجا همان جایی است که شهید حیدری نماز جماعت می‌خواند، شهید بیضایی بالای همین صخره نیروها را رصد میکرد و کمین خورد، شهید شهریاری را که می‌شناسید همین‌جا با لهجه آذری برای بچه‌ها مداحی می‌کرد، یا شهید مرادی آخرین لحظات زندگیش را اینجا در خون خودش غلتیده بود، یا شهید حامد جوانی اینجا عباس‌وار پرکشید.

خدا بیامرزد شهید اسکندری را همین‌جا سرش بالای نیزه رفت و شهید جهاد مغنیه در این دشت با یارانش پر کشید.

عجب حال و هوایی می‌شود کاروان راهیان نور مدافعین حرم، عجب حال و هوایی...