مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۴۶ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

رفتن به شرط شفاعت، وصالی دیگر در بهشت

کمر درد باعث شده بود برای امور خانه از خانمی کمک بخواهم. اما وقتی حاج آقا بود خودش همه کارها را می کرد. نمی گذاشت کسی غیر از خودش کاری بکند. غذا می پخت، خانه را جمع و جور می کرد، میز غذا را می چید و بعد صدایمان می کرد و ماهم مانده بودیم غذا بخوریم یا شرمندگی.

فردای عید غدیر بود. قرار بود قبل از اعزام مجددش و رفتن به ماموریت به کارهای اداری و غیر اداریش بپردازد و سر و سامانش بدهد.

مدتی در اتاق مشغول بودم. جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود.  بلند شدم و بیرون رفتم. چشمهایم از تعجب گرد شد؛ حاج آقا جلوی در فریزر بود و مشغول تمیز کردن آن. گفتم : مگه شما بیرون نبودید؟کی آمدین من متوجه نشدم؟! چرا زحمت می کشید؟

نگذاشت حرفم را ادامه بدهم؛ لبخندی زد و گفت: دیدم کمرت درد می کند گفتم قبل از رفتن دستی به این فریزر بکشم شما اذیت نشی...

بعد از فارغ شدن از تمیز کردن فریزر رفت سروقت غذا و میز غذا و زنگ زد همه ی بچه ها جمع شدند. توی خانه صدا به صدا نمی رسید؛ نوه ها هرکدام برای حاج آقا شیرین کاری می کردند و حاج آقا در عوض دستمزد مغز بادام ها، بوسه ای می کاشت روی لپشان یا بغلشان می کرد و می نشاند روی پاهایش و آموخته های جدیدشان را گوش می کرد.

وقت غذا که شد همگی دور هم جمع شدیم؛ حاج آقا دست پختش را به همه تعارف کرد و گفت: "بفرمایید آخرین دست پخت بابا!"  

لقمه در دهان همه ماند؛ تلخی کام همه را گرفت. دیدم اوقات بچه ها تلخ شد و در چشم هایشان اشک جمع شده بود. جلو پریدم و گفتم : بابایتان را که می شناسید همیشه از این حرفا میزنه. هشت سال توی تیر و ترکش بوده چیزیش نشده، حالا هم خدا حافظش هست.

بچه ها غذا را تمام کردند اما اضطرابی درون همه مان را گرفته بود. وقت رفتن که شد در خلوت دو نفریمان گفت : وصیت کرده ام همدان من را خاک کنید. به خنده و شوخی گفتم: از این برنامه ها نچین حاجی جان؛ من برای دیدنت نمی توانم هر هفته پاشم بیام همدان مگر اینکه ...

خندید و گفت : به چه شرط؟

گفتم : شفاعتم کن! آن دنیا هم...

حاجی همان طور نگاهم کرد و گفت: آن دنیا هم باز با پروانه خانمم هستم.

وقتی خبر شهات حاج آقا را شنیدم به اتاق رفتم؛ جانمازش را که سال ها به رسم همیشگی اش باز بود جمع کرده بود و من دیر متوجه شدم.


شهید پویا ایزدی

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۳۹ ب.ظ


فرمانده ناحیه مقاومت بسیج لنجان گفت: پیکر شهید پویا ایزدی امروز به تهران منتقل شد.
به گزارش پایگاه 598، حجت الله صفرپور امروز در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در لنجان اظهار کرد: پیکر مطهر شهید پویا ایزدی از مدافعان حرم حضرت زینب (س) در سوریه 4شنبه به کشور انتقال داده شد.
فرمانده ناحیه مقاومت بسیج لنجان با اشاره به برنامه تشییع این شهید والامقام افزود: پیکر این شهید بزرگوار فردا در آغوش گرم مردم شهید پرور لنجان قرار خواهد گرفت.
وی در ادامه تصریح کرد: پنجشنبه شب و با حضور مردم شهید پرور لنجان مراسم وداع با پیکر این شهید عزیز در زرین‌شهر برگزار خواهد شد.
صفرپور در پایان گفت: پیکر شهید پویا ایزدی، پس از وداع در زرین‌شهر، صبح جمعه با بدرقه مردم ولایت مدار شهرستان لنجان به زادگاه وی روستای همام منتقل و به خاک سپرده خواهد شد.

شهیدان حمیدرضا دایی تقی، جبار عراقی و پویا ایزدی از مجاهدین ایرانی، دیروز در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسیدند.
به گزارش فارس، شهیدان حمیدرضا دایی تقی از اهالی اصفهان، جبار عراقی از خوزستان و پویا ایزدی از لنجان اصفهان از مجاهدین ایرانی بودند که دیروز در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و مبارزه با تروریست های تکفیری به شهادت رسیدند.

گفتوگو با همرزم شهید مصطفی صدرزاده

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ب.ظ

صدرزاده در حین خداحافظی

ابوزهرا، همرزم شهید مصطفی صدرزاده می‌گوید: برای جامعه تکفیری، آمریکا و اشغالگران فلسطین پیامی داریم؛ «ما فرزندان امام خامنه‌ای هستیم هیچوقت به خطوط قرمز ما نزدیک نشوید». شیعه حاضر است تا پای جان و مال و خانواده خود، از این خطوط قرمز دفاع کند.
ابوزهرا، همرزم شهید صدرزاده درحالی که دوستان شهید را دلداری می‌داد و از گریه و بی‌قراری بسیار آن‌ها جلوگیری می‌کرد، در گفت‌وگو با تسنیم به توصیف ابعاد شخصیت عظیم شهید مصطفی صدرزاده پرداخته و می‌گوید: سردار بزرگ اسلام شهید صدرزاده با اسم جهادی «سیدابراهیم» نزدیک به سه سال از عمر خود را زمانی که می‌توانست کنار همسر و دختر و پسرش باشد؛ در راه اسلام به خاطر امنیت ما و جامعه اسلامی کنار گذاشت. از زندگی خود و زمان‌هایی که می‌توانست در راحتی و آرامش باشد گذشت. در سخت‌ترین شرایط کار کرد و در برنامه‌های مستشاری و عملیاتی در سوریه جزء مدافعان حرم بود.
نمونه‌ای والا از یک فرمانده میدانی بود/با بخیه‌های کشیده نشده در حال خونریزی می‌جنگید
همرزم این شهید مدافع حرم ادامه می‌دهد و می‌گوید: مصطفی صدرزاده نمونه والا و الگویی کامل از یک فرمانده میدانی بود، فرمانده‌ای که یک دقیقه هم نیروی خود را رها نمی‌کرد. از کنار نیروی خودش یک لحظه فاصله نمی‌گرفت. بارها و بارها مجروح شد و در حالت مجروحیت باز هم به خط برمی‌گشت، ما با عصا و با پایی که هنوز جراحتش بسته نشده و با بخیه‌های کشیده نشده‌ای که هنوز خونریزی دارد او را در میدان جنگ می‌دیدیم.
فرمانده گردان لشکر فاطمیون؛ الگویی کامل از عقیده راسخ به ولایت مطلقه فقیه بود
او می‌گوید: من کسی را با اوصاف این چنینی سراغ ندارم. هستند افرادی که چند خصوصیت از این ویژگی‌ها را داشته باشند اما به مساوات شخصیت مصطفی کسی را نمی‌شناسم او الگویی کامل از اخلاق اعتقاد شجاعت و عقیده راسخ به ولایت مطلقه فقیه و نائب‌الامام العصر(عج) امام خامنه‌ای بود. یک سرباز عالی از سپاه امام زمان(عج) بود.
ابوزهرا در ادامه سخنانش توضیح می‌دهد: امروز مصطفی از کنار ما رفته است اما ما فقط با جسمش خداحافظی کرده‌ایم، قطعا درس‌هایی که از او گرفتیم در آینده دفاع و مقاومت همیشه در تاریخ خواهد ماند. ما آموزه‌هایی که از او به دست آوردیم هیچگاه فراموش نخواهیم کرد. مصطفی صدرزاده چه چیزهایی در این ایام که ما توفیق شاگردی در محضرش را داشتیم از او یاد گرفتیم چه نظامی چه اخلاقی و چه شجاعتی که وصف پذیر نیست.
پیام همرزم شهید ایرانی فاطمیون: تکفیری‌ها به خطوط قرمز فرزندان خامنه‌ای نزدیک نشوند
او در بخش پایانی سخنان خود می‌گوید: اما یک پیام داریم برای جامعه تکفیری و آمریکا و برای اهالی فلسطین اشغالی که با اسم اسرائیل دولتی برای خودشان غصب کرده‌اند: ما فرزندان امام خامنه‌ای هستیم اولاً هیچوقت به خطوط قرمز ما نزدیک نشوید. ما خطوط قرمزی داریم شیعه از این خطوط قرمز دفاع می‌کند و حاضر است جان و مال و خانواده‌اش را فدای این خطوط کند. آمریکایی‌ها بدانند غلط زیادی مرتکب شوند ما جواب کارهایشان را می‌دهیم و اسرائیل بداند چیز زیادی از عمرش باقی نمانده است حتی اگر ما نباشیم فرزندان ما هستند و عقیده‌هایمان را به آن‌ها یاد داده‌ایم تا این اسم از نقشه‌های عالم پاک شود و مقدمات ظهور امام زمان(عج) را فراهم خواهیم کرد.
یا ایها تکفیریون! «نحن اَبناء الخامنه‌ای»
ابوزهرا خطاب به تکفیری‌ها جملاتی را به زبان عربی ادا می‌کند و می‌گوید: یا ایها تکفیریون! اِسمَعونی جیّدا نحن اَبناء الخامنه‌ای؛ الی یوم القیامة نحن الموجود و نحن مدافعا الخطوط ِ الاحمر لکل العالم الاسلام من عقیلة سیدة الزینب؛ عقیلة بنی‌هاشم من کربلا من نجف من عقیدتنا.

صحبت های همسر شهید صدرزاده در مراسم تشییع:

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۴۵ ق.ظ

مزار صدرزاده


مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا.
سلام علیکم
سلام بر انبیا و اولیای الهی، سلام بر چهارده نور مقدس، سلام بر سیدالشهدا علیه السلام، سلام و درود خدا بر خمینی کبیر که ما را آبرو بخشید و به ما درس عزت و شهادت داد، سلام بر ارواح طیبه شهدا از صدر اسلام تا کنون و سلام بر مصطفای عزیز، نازنین همسرم، پدر خوب فاطمه و محمد علی، فرزند خود بابا و مادر؛ مادر و پدری که مصطفی را با لقمه حلال، شیر پاک و اشک و عشق به امام حسین(ع) تربیت کردند.
راحت بگویم؛ نبودن مصطفی برای من، فاطمه، محمدعلی، پدر و مادرش و تمام دوستان و خانواده بسیار سخت است. ولی آیا مگر ما از حضرت زینب بالاتریم؟! مگر ما در روضه ها نمی گوییم که ای کاش در کربلا بودیم تا جوانانمان را به یاری امام حسین(ع) می فرستادیم؟ مگر نه این است که رهبرمان حضرت امام خامنه ای حسین زمان است، مگر نه این است که داعش فرزندان آمریکا و صهیونیست هستند؟! یزیدیان و شمر های زمان هستند؟
مگر قرآن نمی فرماید فاعتبروا یا اولی الابصار؟ پس عبرت این است که مدافعان حرم نگذارند دوباره زینب کبری اسیر شود. فاعتبروا یعنی مصطفی فدای رهبر، نه تنها مصطفی بلکه محمدعلی فدای رهبر، فاطمه فدای رهبر، خودم فدای رهبر، تمام دار و ندار هستی مال و زندگی فدای رهبر، خود مصطفی در وصیت نامه‌اش فرموده فقط گوش به فرمان رهبر باشیم.
فاعتبروا ینی مصطفی فدای اسلام، یعنی بی‌تفاوت نباشیم، یعنی اسلام مرز ندارد، فاعتبرو یعنی مصطفی ثابت کرد کل یوم عاشورا، فاعتبروا یعنی مصطفی ثابت کرد باب شهادت باز است. اگر شهدای مدافع نمی رفتند و زبانم لال دوباره زینب کبری(س) اسیر می شد چگونه می توانستیم در صحرای محشر در مقابل حضرت زهرا (س) سرمان را بالا بگیریم؟ ولی حالا تا حد توان روسفید شدیم.
مصطفی عزیز را هدیه کردیم به حضرت زینب، هدیه کردیم به اسلام عزیز، به مکتب و مذهب، به رهبر عزیزتر از جانمان و مگر سرنوشت مقلدان خمینی چیزی جز شهادت است؟! پس راضی هستیم به رضای خداوند مهربان، در پایان از خداوند متعال فرج بقیه الله الاعظم، سلامتی رهبر عزیزمان را میخواهیم و از روح مطهر مصطفی عزیز و از همه شهدا خواهانیم ما را در راه ولایت فقیه و پیروی از سید علی خامنه ای ثابت قدم بدارد، ما را قدردان خون شهدا قرار دهد والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.


خاطره سردار قاسم سلیمانی از شهید سید ابراهیم

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۴۳ ق.ظ

خاطره سردار قاسم سلیمانی از شهید سید ابراهیم که روز چهارشنبه 6 مهرماه در جمع رزمندگان لشگر فاطمیون در خط مقدم جبهه مقاومت سوریه بیان کردند...

...درایام فاطمیه سال قبل بود که شهید حسین بادپا اینجا آمد. در دیرالعدس دیدم که یک صدای خیلی برجسته و مردانه تهرانی از پشت بی سیم می آید، حسین پشت بی سیم با سید ابراهیم داشت صحبت می کرد، نمی شناختمش !پرسیدم این جوان تهرانی از کجا در تیپ فاطمیون جا گرفته ؟! گفت: سید ابراهیم !
صبح که برگشتیم از حسین پرسیدم که این سید ابراهیم کیه که با این صدای بلند و مردونه صحبت می کرد ؟! سید را نشان داد گفت : این !
..یک جوان باریک و نحیف ! گفتم که من فکر می کردم یک آدم با هیکل بزرگ الان باید باشد با آن صدای کلفت و بلند !
یک جوان تو دل برویی بود ، آدم لذت می برد نگاهش کند من واقعا عاشقش بودم.. آن وقت این جوان چون ما راهش نمی دادیم بیاید اینجا رفته بود مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانستانی خودش را ثبت نام کرده بود تا به اینجا برسد ، زرنگ به این می گویند! به ما و امثال ما که دنبال مال جمع کردن و ... هستیم نمی گویند! با ذکاوت کسی است که اینطور کار را بدست می آورد و بالاترین بهره را از آن می گیرد و به نحو احسن از فرصت استفاده می کند، چرا این کار را کرد؟! چون قیمت داشت. ان الله یحب یقاتلون فی سبیل الله ... خدا کسی را که در راهش جهاد می کند دوست دارد ،اگر کسی را خدا دوست داشته باشد محبتش را، عشقش را ،عاطفه اش را و همه چیزش را در دلها پراکنده می کند. امثال سید ابراهیم در خیابان ها خیلی زیاد هستند، اما آن چیزی که سید ابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند همین راه بود ...



باشگاه خبرنگاران به نقل از نشریه Foregn Policy درباره سردار همدانی نوشت؛ او در اوایل 1979 برای مبارزه با شورشیان "کردستان" و سپس در جنگ ایران و عراق (دوران 8 سال دفاع مقدس) ایفای نقش کرد.

روزنامه Wall Street Journal درباره سردار همدانی نوشت: ژنرال همدانی یکی از فرماندهان نخبه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده و او به عنوان افسر سپاه پاسداران اعلام خدمت داشته است. همدانی یک متخصص در نحوه رزم عملیات نیروهای منظم با شبه نظامیان است.

سایت Iran Briefing با اشاره به سوابق سردار همدانی در دوران جنگ تحمیلی و مبارزه با ضدانقلاب، یادآور شد: ژنرال همدانی 32 سال خدمت کرده و در جبهه‌های غرب به ایفای نقش پرداخته است.

لت مظلوم سوریه) تجربیات آموزشی به ملت سوریه بدون هیچ انتظاری منتقل شد".


سردار شهید حسین همدانی

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۲ ق.ظ


شهید سردار سرتیپ حسین همدانی از اعضا و بنیانگذاران سپاه همدان و کردستان است که از سال 1359 در جنگ ایران و عراق شرکت داشت.

وی در عنفوان جوانی با تفکرات حضرت امام (ره) آشنا شده و از محضر درس مکارم اخلاق و احکام شهید محراب آیت‌الله مدنی که در همدان تبعید بودند، بهره‌ای بسزا برده و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ...پایه‌گذاری و تأسیس سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی، استان همدان را آغاز و خود نیز به عنوان یکی از ارکان اصلی شورای عالی فرماندهی سپاه استان همدان، فعالیتش را آغاز کرد و با کمک همرزمان و پاسداران آن خطه، به پاکسازی عناصر طاغوت و عوامل فساد و نفاق برآمده و از آنجایی که چندین بار به دست ساواک دستگیر شده و مورد تعقیب بود، عوامل طاغوت را به خوبی می‌شناخت.

سردار همدانی به همراه شهید صیاد شیرازی و شهید محمود خضرائی
 
با آغاز جنگ تحمیلی، لحظه‌‌ای درنگ نکرده و راه کردستان را در پیش گرفت و از آنجا که پیش از جنگ نیز به کمک مردم محروم کردستان شتافته و با دیگر دوستان و همرزمان در آنجا نیز گروهک‌های ضدانقلاب را می‌شناخت، دیری نپایید که به صف دشمن‌ستیزان پیوست و فرماندهی عملیات‌های مطلع‌الفجر را با پیروزی کامل تجربه کرد. فرماندهی جبهه میانی سرپل ذهاب هم از دیگر گام‌‌هایی بود که در راستای مبارزه با دشمن بعثی برداشته و پس از مدتی کوتاه به همراه حاج احمد متوسلیان و شهید همت و شهید شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) نقش بسزایی داشت. عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس آن هم با مسئولیت فرماندهی محورهای عملیاتی، تجربه‌ای نو در قالب هدایت تیپ و لشکر بوده که از فاتحان خرمشهر، سهمی را از آن خود کرد و سپس از تشکیل یگان‌های رزم سپاه به عنوان بانی و نخستین فرمانده لکشر 32 انصارالحسین (ع) استان همدان، وارد میدان نبرد علیه دشمن بعثی شد.

مسئولیت‌های سردار سرتیپ حسین همدانی در هشت سال دفاع مقدس:
1 ـ فرمانده لشکر 32 انصارالحسین استان همدان
2 ـ فرمانده لشکر 16 قدس استان گیلان
3 ـ معاونت عملیات قرارگاه قدس
مسئولیت‌های پس از دفاع مقدس:
1 ـ فرمانده قرارگاه نجف اشرف و فرمانده لشکر 4 بعثت
2 ـ رئیس ستاد نیروی زمینی سپاه پاسداران
3 ـ جانشینی فرمانده نیروی مقاومت بسیج سپاه (دو دوره)
4 ـ مشاور عالی فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
5 ـ جانشین سازمان بسیج مستضعفان

6- فرمانده سپاه محمد رسول الله (ص) تهران

گفتنی است، سردار سرتیپ همدانی، مفتخر به دریافت دو نشان فتح از دست مقام معظم رهبری و فرمانده کل قواست که به خاطر هدایت و فرماندهی موفق لشکرهای تحت امر در دوران دفاع مقدس بوده است.

سرانجام خبر شهادت این سردار بزرگ در روز  جمعه 17 مهرماه توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی طی بیانیه ای  در سوریه اعلام شد. 

در بخشی از این اطلاعیه با تبریک و تسلیت شهادت این سردار شجاع و گرانقدر به محضر حضرت ولیعصر (عج) و نائب برحقش امام خامنه ای عزیز ( مدظله العالی ) و ملت شریف ایران، آمده است:

سردار سرتیپ پاسدار حسین همدانی از فرماندهان دوران دفاع مقدس و مستشاران ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مدافعان حرم در طول سال‌های گذشته که نقش تعیین کننده‌ای در حفظ و حراست حرم حضرت زینب (س) و کمک و تقویت جبهه مقاومت اسلامی در جنگ تروریستی سوریه داشت، عصر دیروز در حین انجام ماموریت‌های مستشاری در حومه شهر حلب به دست تروریست‌های داعشی به شهادت رسید.

روحش شاد و یادش گرامی باد

 


شهید حمید تقوی فر

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ق.ظ

حمید تقوی فر

حمید تقوی فر در سال 1338 در یک خانواده مذهبی سنتی در اهواز دیده به جهان گشود. پس از اخذ مدرک دیپلم خود در سال 1356 و با اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی به صف مبارزان مردمی به رهبری امام خمینی (ره) پیوست.

وی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی وارد کمیته های انقلاب اسلامی شد. در سال 1358 رسما به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اهواز درآمده و دوره آموزشی عمومی سپاه را گذراند و بعد از آن در واحد اطلاعات و تحقیقات سپاه مشغول خدمت و مبارزه علیه ضد انقلاب شد.

شهید حمید تقوی فر در سال 1358 با دخترخاله خود که جزو فعالان فرهنگی بسیج بود ازدواج کرد که ثمره این ازدواج چهار فرزند دختر بود. ایشان با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مسئول هماهنگی اطلاعات سپاه سوسنگرد و بعد از آن به اهواز منتقل شد. وی در سال 1361 به عنوان فرمانده سپاه حمیدیه منصوب گردید. از سال 1362به مدت یکسال فرماندهی سپاه شادگان را از طرف فرماندهی منطقه 8 به عهده گرفت. پس از آن بنا به ضرورت جنگ تحمیلی وارد قرارگاه رمضان (ستاد جنگ های نامنظم سپاه) در جنوب شد.

پدر ایشان نصراله تقوی فر در سال 1362 در عملیات خیبر به شهادت رسید و برادر کوچکشان خسرو تقوی فر نیز در عملیات والفجر8 در سال 1364 به فیض شهادت نائل آمد.  شهید تقوی فر تا پایان جنگ عهده دار مسئولیت های مختلفی بوده و از مرزهای ایران در مقابل دشمن حفاظت نمود.

حاج حمید تقوی فر از پیشگامان سپاه بدر در تشکیل جمعی از مجاهدین عراقی بود. ایشان در دوران سرنگونی صدام در تشکیل دولت شیعی عراق دخیل بوده و بسیاری از وزاری عراق با کمک ایشان به منصب وزارت دست یافتند.

در زمان اشغال عراق توسط آمریکا، بارها به عراق رفته و به دولت عراق در جنگ با آمریکا کمک نمود. وی پس از اشغال عراق توسط داعش درحالی که از سپاه پاسداران بازنشسته شده بود در قالب نیروی بسیج مردمی عراق به کمک مجاهدین و مردم عراق رفت. به دلیل تسلط ایشان به زبان عربی و آشنایی با موقعیت جغرافیایی کشور عراق و هم چنین آشنایی با بسیاری از مجاهدین عراقی اقدام به تاسیس حزب سرایا الخراسانی کرده و مردم عراق را برای مبارزه با نیروهای داعش متحد نمود.

سپاه پاسداران پس از مشاهده مهارت شهید تقوی فر در منظم کردن مردم عراق در جنگ با داعش، ایشان را به عنوان مستشار و فرماندهی عملیات ها در عراق دعوت نمود.

حاج حمید تقوی فر سرانجام در دفاع از حرمین عسکریین به آرزوی دیرینه خود، مقام شهادت، رسید و میهمان ارباب خود گشت.

روحش شاد و یادش گرامی باد.


خاطراتی از شهید مصطفی صدرزاده - 2

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۵ ق.ظ


آن ها با یه عکس آقا در خانه شان خون می دهند.

ماه رمضان دوسال پیش سوریه اتفاق جالب افتاد. همه مساجد سنی اعلام کردن عید فطر شده است ما هم که گشنه و خسته بودیم شروع کردیم به خوردن با چه فزع و جزعی...

بعد یه مقدار از بسته های شیرینی و آجیل های جیره جنگی برداشتم و رفتم تو سنگر برادران ارتش سوریه، ارتش سوریه هم معمولا آدم های مفیدی نیستن؛ خواستم مثلا کار فرهنگی کنم. باز کردم و گفتم عیدتون مبارک و بهشون تعارف کردم. گفتند روزه ایم. گفتم : بابا الان مساجد خودتون اعلام کردن که عیده! گفتند: ما از دفتر سید قائد - آن ها به مقام معظم رهبری میگن سید قائد - در زینبیه پرسیدیم گفتند فردا عیده...

زدم توی سرم و به خودم گفتم توی سوریه حرف های مفتی های خودشون رو قبول ندارند و میگن سید قائد گفته فردا عیده و ما خیلی راحت دیدیم سنی ها شروع کردن به خوردن و تبریک عید میگن ما هم خوردیم...

اندیشه بسیجی و اندیشه های دفاع مقدس و اندیشه شهدا به اونجا تزریق شده است، بچه های حزب ا...، بچه های سوریه، بچه های زینبیون عاشق مقام معظم رهبری (مد ظله العالی) هستند و با یه عکس آقا در خانه شان خون می دهند.


خاطراتی از شهید مصطفی صدرزاده - 1

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ق.ظ



به خاطر بلد نبودن زبان، نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم

اوایل که به سوریه آمده بودیم ارتباط گیری بسیار سخت بود. بعضی مواقع به دلیل بلد نبودن زبان، نزدیک بود جانمان را از دست بدهیم. یک شب از توی سنگر سوری ها بیرون رفتم. پشتمان باغ زیتون بود و 50 متر جلوتر از سنگر دشمن قرار داشت. آمدم عقب و می خواستم برگردم به سنگر که یک باره کسی از سنگر داد زد مین! گفتم مین؟! یعنی چطور می شود در عرض چند دقیقه مین گذاشته باشند. دوباره یک قدم آمدم جلوتر، دیدم با عصبانیت می گوید: میییین! تعجب کرده بودم که چطور ممکن است. مگر هم چین چیزی می شود. باز با صدای بلند داد زد: مین! چراغ قوه کوچکی که داشتم را روشن کردم، شروع کرد به تیر اندازی. سریع روی زمین خوابیدم. آن نفر با داد حرف می زد و منم با داد جواب می دادم. هرچه می گفتیم حرف هم را نمی فهمیدیم تا اینکه یکی از نیروهای حزب ا... که کمی فارسی بلد بود مرا شناخت. بعد فهمیدم " مین" یعنی تو که هستی که در زبان عامیانه این طور گفته می شود.


"سید ابراهیم" هم پرواز کرد

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ق.ظ

پرواز صدرزاده

بعد نماز صبح، نیروهای ویژه سوار خودروها می شدن و صدای فریاد سید ابراهیم سکوت را می شکست...

اگر ناتوانی بگو یاعلی...

اگر خسته جانی بگو یاعلی...

همه سوار شدن، سید هم که دید تو ماشین نشستم و نگاهش می کنم با دست خداحافظی کرد و گفت: "رفقا ما هم رفتیم با رفقا

عصر تاسوعاست که خبر می رسد " سید ابراهیم" هم پرواز کرد. خبر زبان به زبان بین دوستان و هم رزمان شهید می پیچد. باورش برای همه سخت است؛ همه در بهت رفتن سید مانده اند. با اینکه به قول یکی از دوستانش که می گفت:" کسی انتظار ماندن سید در این دنیا را نداشت. تا همین جا هم توی وقت اضافه بود" اما داغ رفتن و جای خالی فرمانده گردان عمار فاطمیون، داغی است که بر سینه ی فاطمیون می ماند

تشییع صدرزاده

شهید سید مصطفی صدر زاده

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۰ ق.ظ

فرمانده گردان عمار لشگر فاطمیون، شهید سید مصطفی صدر زاده با نام جهادی "سید ابراهیم" متولد سال 1365، دانشجوی ادیان عرفان دانشگاه آزاد تهران مرکز می باشد. او کلا عاشق سید ابراهیم همت بود؛ اسم جهادی " سید ابراهیم" را هم به همین خاطر برای خود گذاشته بود. وی دو سال شاگرد آیت الله سیستانی بوده و در محضر این عالم بزرگوار کسب علم می نمودند. او دارای یک فرزند دختر 7 ساله به نام فاطمه و یک فرزند پسر 6 ماهه به نام محمدعلی است.

جرقه رفتن ایشان به جبهه های مقاومت سوریه، در دانشگاه زده شد؛ قرار بود هر کس یک عارف را به دانشجویان معرفی کند، مصطفی مجذوب شهید حسن هنری که یکی از دانشجویان به عنوان یک عارف واصل معرفی کرده بود، شد و در راستای شناخت بیش تر این شهید به مجاهدان گردان عمار 8 سال دفاع مقدس رسید و از آنجا شیفته این گردان و نام عمار شد. در سوریه هم اسم گردان خود را عمار گذاشته بود.

شهید سید مصطفی صدرزاده گهواره نشینی بود که به برکت خون مطهرش بیرق اسلام در شرق و غرب عالم بر افراشته شد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

شهید مسلم نصر

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۴۵ ق.ظ

مسلم نصرپاسدار شهید مدافع حریم اهل بیت (ع)، مسلم نصر از اعضای تیپ هوابرد 33 المهدی و دانشجوی رشته جغرافیا بر دوش مردم شهید پرور شهرستان جهرم تشییع شد.

قسمتی از وصیت نامه شهید:

"در این مقط زمانی که همگی استکبار و گردن کشان ستمگر کمر به همت تضعیف و تسلیم ساختن انقلاب و نظام اسلامی با تمامی شیوه های فرهنگی، تبلیغی، جنگ نرم و تسخیر کردن فکر و ذهن جوان ما دارند، باید در فتنه ها از مسیر حق منحرف نشویم و چشم به چراغ بان و روشنای راه این مسیر ، مقام عظمای ولایت داشته باشیم.

همسر و فرزند عزیزم، حجاب آن یادگار فاطمی را همیشه به یاد داشته باشید و همگی بدانید که این حجاب فاطمی، مصونیت و رستگاری است."

شهید حجت اصغری شربیانی

جمعه, ۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۱ ق.ظ

سلام علی قلب زینب الکبری (س)

شهید مدافع حرم، پاسدار حجت اصغری شربیانی روز تاسوعای حسینی در حالی که همانند حضرت ابوالفضل (ع)، هر دو دستش در نبرد با گروهک تروریستی داعش قطع شد، در راه دفاع از حرم حضرت زینب (س) در شهر حلب به شهادت می رسد.

پیکر پاک این شهید مدافع حریم اهل بیت (ع)، امروز جمعه 8 آبان سال 94 شمسی راس ساعت 8 صبح پس از مراسم وداع همرزمانش در لشگر عملیاتی 23 خاتم (ص) بر روی دوش مردم حزب الله فیروز آباد شهرری تشییع و در امامزاده شعیب (ع) دفن خواهد شد.

السلام علیک یا ابالفضل العباس (ع)

لبیک یا زینب (س) 

بانوی مصطفی

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۱ ب.ظ

از ماشین پیاده شدم، کوچه خلوت خلوت بود و من خبر دارم که دیشب در شام غریبان طفلان حسین (ع) چه قیامتی بود منزل مصطفی ( شهید سید مصطفی صدرزاده) و بانویش.

در باز بود، وارد شدم و آهسته آهسته از پله ها بالا رفتم. هیچ صدایی نمی آمد. سکوت بود و سکوت. در خانه هم باز بود، وارد شدم و به امید دیدن یک آشنا، چشم گرداندم.

بالای مجلس حاج خانوم صدرزاده نشسته بود. همان پیرزن مهربان با چهره ای نورانی که معلم بازنشسته است. اویی که سال هاست منزلش محفل قرآنی زنان محله است. مثل همیشه مفاتیح کوچکی در دست دارد و مشغول دعاست.

مادر بانوی مصطفی ، با چشمانی اشکبار به استقبالم می آید. اینقدر بی قرار دیدن بانوی مصطفی بودم که فراموش کردم تسلیت بگویم.

- سلام خانوم...

-سلام مادر، خوش آمدی ...

- بانوی مصطفی کجاست؟

- اتاق...

بی درنگ به سمت اتاق رفتم. منتظر بودم بانویی گریان که توان ایستادن بر پاهایش را ندارد، خود را در آغوشم بیندازد و با هم های های گریه کنیم. هنوز وارد اتاق نشده بودم که دیدم بانویی استوار چون کوه، با لبخندی حاکی از رضایت به استقبالم آمد و گفت : سلام ، خوش اومدی...

چه بگویم ؟ خدایا!

محکم در آغوشش گرفتم، نه!... خودم را در آغوشش انداختم!

نه یک آه، نه یک ناله، نه یک قطره اشک ...

عنان اشک در دست من نبود، ولی او آرام بود و صبور ...

به چشمانش خیره شدم، تمام وجودش می خندید.

اشکم را پاک کرد و گفت:"چرا ناراحتی؟! مصطفی به آرزویش رسید.

تصادف می کرد خوب بود؟!

می سوخت خوب بود؟!

مصطفی شهید شد! چه چیزی بهتر از این؟ خدا را شکر که شهید شد و به آرزوش رسید."

خدایا به دادم برس. این بانوی مصطفی است...

با خجالت گفتم : خب... بسه دیگه... منو دلداری نده...

من خیره به او و دستش در دستم ...

نه.... قلبم در دستش!

گفت : "منتظرت بودم، خیلی منتظرت بودم..."

و بغض راه گلویم را بسته بود. اگر لب باز می گشودم اشک جاری می شد و باز آبرویم می رفت.

نتوانستم بگویم ، از صبح عاشورا تا حالا (که هنوز 24 ساعت هم نشده که خبر را شنیده ام) چقدر بیقرار دیدنش بودم.

راستی تاکنون واژه مصطفی را بدون پیشوند آقا از زبان بانوی مصطفی نشنیده بودم، اما حال افقط می گفت مصطفی و دیگر هیچ ...

رفته بودم مرحمی باشم بر زخم دلش ، اما او مرحم گذاشت بر درد دلم.

رفته بودم تکیه گاهی باشم بر اشک های بی قراریش، اما او ...

خجالت زده از روی بانوی مصطفی گوشه ای نشستم، حاج خانوم صدرزاده چیزی زیر لب گفت که نشنیدم، اما دو قطره اشکی را که بر صورت ماهش غلطید ، دیدم.

حالا خانواده شهید صابری هم به جمع ما پیوستند. فرزند آن ها در ایام شهادت بانوی دو عالم ، حضرت فاطمه زهرا (س) پر کشید.

محمدعلی بیدار شده و فاطمه مهیای رفتن به مدرسه می شود.

دوستی مرا دید و گفت : خیلی تنهایش گذاشتید؛ بانوی مصطفی خیلی تنها بود و خداحافظی کرد و رفت.

او گفت و رفت، و من شنیدم و سکوت کردم. قلبم شکست! او چه می دانست که...

بیخیال...

این قصه بانوی مصطفی است نه من!

مادر شهید صابری در حال دلداری دادن به بانوی مصطفی بود و بانوی مصطفی این گونه پاسخ داد:

" من اصلا ناراحت نیستم، مصطفی به آرزویش رسید. تاسوعا شهید شد، عاشورا پیش اربابش حسین (ع) بود.

بعضی ها سرزنشم می کردند که چرا مصطفی رفته سوریه می جنگه؟ اونجا که خاک ما نیست.

ولی من افتخار می کنم که مصطفی به خاطر خاک نجنگید، مصطفی به خاطر دینش جنگید.

من اصلا از شهادت مصطفی ناراحت نیستم، اگر گریه می کنم به خاطر تنها شدنِ خودمه.

سه هفته قبل از شهادتش گفت : تو دعا کن من شهید بشم ، منم قول میدم تو رو شفاعت کنم.

منم گفتم : تو شهید بشی، من صبر می کنم.مقام صابرین بالاتر از مقام شهداست."

و من یاد خطابه زینب (س) و " ما رایت الا جمیلا" افتادم.

آری! بانوی مصطفی زینب وار می اندیشد که مصطفایش را در روز تاسوعا تقدیم آستان قدس الهی می کند.

آری بانو! تو خطابه می خوانی و می خندی و به من می گویی گریه نکن، و گرنه من که می دانم جانت به جان مصطفایت بند بود.

و من خوب می دانم که تا تو از مصطفی دست نکشیده بودی، زمین گیر بود. رهایش کردی که سبکبال پر کشید...

آری بانو!... دل بریدن خیلی درد دارد...

و خانم صدرزاده (مار شهید) آهسته از کنارم رد شد، آرام و بی صدا اشکش را پاک می کرد. شاید داشت به این فکر می کرد که چگونه مصطفایش را نذر حضرت عباس (ع) کرده است.

نذرت روز تاسوعا قبول شد مادر!

راستی فاطمه کلاس اول است و نمی دانم نوشتن بابا را یادگرفته یا نه ؟! اما دیدم که چگونه بهانه بابا را می گرفت.

از این به بعد، فاطمه باید یاد بگیرد که بنویسد: بابای فاطمه، مدافع حرم بسیجی شهید سید مصطفی صدرزاده.

و گروهی از همسایه ها آمدند و من تکه های دلم را از زیر پای نگاه سنگین شان و میان دستان پرمهر بانوی مصطفی جمع کردم و به خراب آباد تهران برگشتم.

السلا علیک یا زینب کبری (س)...