مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

شهادت سه رزمنده فاطمی

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ

بسم رب الشهداوالصدیقین

رزمنده دلاور سپاه اسلام علیرضا قنبری از ورامین به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.

بسم رب الشهداوالصدیقین

رزمنده دلاور سپاه اسلام ذبیح الله جعفری از ورامین به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.

بسم رب الشهداوالصدیقین

رزمنده دلاور سپاه اسلام صفدرعلی قربانی از نازی آبادتهران به خیل شهدای مدافع حرم پیوست.

آقا محود رضا

پیام شهید محمود نریمانی به یکی از دوستانش

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۴۱ ب.ظ

من دخترِ یتیمِت أم...

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۳۷ ب.ظ

توی گلزارِشهدا خودش رو روی مزارِپدرش انداخت و بهش گفت:

من دخترِ یتیمِت أم... 

الشهید محمد جونی

فاطمة محمد جونی

بنت الشهید

ذکریات الشهداء

@bisimchi1


حدودا ساعت 11 صبح زنگ خونمون رو زدن. سردار سلیمانی بودن. تنهای تنها . بدون هیچ محافظی. فقط راننده شون پایین بود. 

من واقعا شوکه شده بودم. پسر کوچیکم خونه بود. ولی پسر بزرگترم رفته بود امتحان بده. پسرم قبل از رفتن به دانشگاه یه نامه داد به من. گفت من خواب دیدم. میدونم سردار میان اینجا. اگه اومدن این نامه رو بهشون بدین. 

سردار نشستن و 20 دقیقه ای با پسر کوچکم صحبت کردن و خیلی ایشون رو به درس خوندن تشویق کردن و گفتن اولین کارتون این باشه که اشتغال به تحصیل داشته باشید و خودتون رو به رتبه عالی برسونید...

به من گفتن همسرتون از شهدایی هستن که من خیلی بهشون ارادت دارم.

من گفتم :" سردار! شهید رضایی خیلی گمنام هستن!.."

سردار گفتن:"  گمنامی این دنیا مهم نیست... ایشون ارج و قربش پیش خدا محفوظه..! 

این دیدار واقعا مرهمی بود بر زخم تنهایی های ما..

خیلی خدا رو شاکرم. شهدا واقعا زنده اند. از عنایت شهید بود... الحمدلله..

شهید مدافع حرم حسین رضایی

 خواهران مدافع حرم

@molazemaneharam

https://telegram.me/joinchat/B0bupz1QIYZDQntEl0ChxA

لینک عضویت در کانال

http://s4.img7.ir/liXcK.jpg

وصیت نامه شهیدمدافع حرم ؛مسلم نصر

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۳۲ ب.ظ


اللهم صل علی محمد(ص)وال محمد(ص)

حمد و سپاس بی کران برذات احدیت وباری تعالی که براین حقیر نعمت وجود بخشید و در برهه ای از این زمانه قرارداد که بتوان ذره ای دین به مکتب و اسلام و راه و آرمان ادا نمود.

سلام و صلوات همیشگی خداوندوپیامبران و ملائکه و همه خلایق برروح عظیم و بیکران پیامبر اعظم(ص) آن نجات بخش هستی.

سلام و صلوات خداوند بر وصی رسول(ص) ولی اعظم امیرالمومنین(ع) آن یگانه یار و همدم و و صی به حق نبی اکرم(ص) و سلام و صلوات خداوند بر دخترنبی، کوثرشریعت، فاطمه زهرا(س) آن شهیده ی راه ولایت و سلام و صلوات برفرزندان آن بزرگواران و ائمه برحق مظلوم.

و سلام و صلوات بر آخرین ذخیره الهی، امید مستضعفان بقیه‌الله الاعظم (روحی واروحنا فداه).

و سلام و صلوات و رحمتهای بی پایان الهی بر روح خمینی بت شکن آن بزرگ عارف راستین که جانی دوباره برعزت و عظمت اسلام جاری بخشید و تمامی شهیدان راه حق که بانثار خون گران بهای خویش مکتب تشیع و راه ولایت را جاودانه ساختند.

سلام و درود همیشگی بر رهبر عظیم الشان انقلاب فرمانده معظم کل قوا امام خامنه ای (دامت برکاته)آن یگانه پاسبان ورهبر وراهبر انقلاب آن سیدمظلوم که عزت، افتخار، توفیق و سلامتی روز افزون از ذات باری تعالی جهت آن مقام شامخ از درگاه الهی مسئلت دارم.

ان شا الله تاظهور دولت یار وقیام مهدی(عج).

خانواده عزیز، برادران و خواهران و مادر گرامی، شهادت نعمت بزرگی است که برهر کس عطا نمی شود. اگر این بنده ی سراپا تقصیر، توفیق آن شد، بدانید که راه حق وسیر تسلیم راه ولایت، همراه و ملازم بودن با آن، سعادت دنیوی و اخروی درپی آن خواهد بود.

در این مقطع زمانی که همگی استکبار و گردن کشان ستمگر کمر به همت تضعیف و تسلیم ساختن انقلاب و نظام اسلامی با تمامی شیوه های فرهنگی، تبلیغی، جنگ نرم و تسخیر کردن فکر و ذهن جوان ما دارند، همگی ما باید در فتنه ها از مسیر حق منحرف نشویم و چشم به چراغ بان و روشنای راه این مسیر، مقام عظمای ولایت باشیم.

همسر و فرزندعزیزم، حجاب آن یادگار فاطمی همیشه به یاد داشته باشیدو همگی بدانید که این حجاب فاطمی، مصونیت و رستگاری است.

مبینای عزیز، بابا به تو خیلی علاقه داردوهمیشه درذهن وخاطربابا خواهی ماند و شاهد رشد و پیشرفت تو در عرصه ی دینی مکتبی وانقلابی ودرس ومدرسه خواهم بود که ان شاالله به درجات بالای معنوی و علمی بروی و افتخاری برای اینجانب باشی.

همسر و فرزند و خانواده و مادر و خواهر و برادران و تمامی دوستان و همکاران بیایید از همدیگر بگذریم که خدا هم از مابگذرد و در حق هم حلالیت بخشیم که خداوند رحمتهای خودش را بر ما جاری سازد.

(ان شاءالله. دوستدار همیشگی شما مسلم نصر ۱۳۹۴/۰۷/۱۳

 خاطرات همسران شهدا 

امشب پسرت هوای تو را داشت

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۲۸ ب.ظ


امشب پسرت هوای تو را داشت 

در آخرین لحظات شب سوال همیشگی اش را پرسید؛گفت:بابایی من کو؟

سوالی که مثل همیشه باید با بغضی فرو خورده پاسخ داده می شد .

به او گفتم:بابایی رفت سوریه با دشمن ها جنگید و همه رو کشت یکی از دشمنها که خیلی بد بود بابایی محمدامین رو شهید کرد. حالا بابایی محمدامین رفته پیش خدا.ولی خیلی محمدامین رو دوست داره. 

لحظه ای مکث کردم اما او بازبان کودکانه اش گفت :بابایی بگو.

گفتم یعنی چی یعنی درباره بابایی بگم و او باز با شیرینیه کودکانه اش گفت : اره درباره بگو.

برایش قصه شب گفتم .قصه ی زیبای عشقبازی تو و او را .قصه ی پر غصه ی پدری که می خواست رفیقش باشد.

و او با کمال میل در سکوت به قصه ام گوش میداد و در دنیای کودکانه اش به تو میگفت :بابایی پایین بشین و خود بلند میشد تا دشمنان را بکشد تا مگر در خیالش به تو گزندی نرسد.

 اما حالا این رفیق کوچک مانده با دنیای کوچکی که در یک کلمه خلاصه می شود (بابا)😔

رفیقی که در دنیای خود تا مردی میبیند نمی گوید این مرد کیست می گوید :این بابای کیه؟

اری ملاک سنجش او مردیست که حالا تنها در قاب عکسهاست .

و حال بابای غریب افتاده از وطن،بیا و برای دل پسر کوچکت امن یجیب بخوان که  هنوز منتظر دیدار توست .

نمیدانم شاید منتظر رویایی دوباره تا خود را باز در آغوش پدر بیند .

بیا دیگر بس است فراق 

تا به کی به امید پیراهن یوسف به انتظار  بنشینیم 

در آن شب سرد رفتی و گفتی برمیگردم 

یوسف خوش قول من برگرد 

برگرد 

دلنوشته دلتنگی

همسرانه

کانال رسمی شهید جاویدالاثر علیرضا بریری 

 @shahidalirezaboriri

افسوس که شهید عباس کردانی روهیچکس نشناخت

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۲۸ ب.ظ


سردار شهید تقوی به خواب یکی ازدوستان آمد و گفت:

افسوس که شهید عباس کردانی روهیچکس نشناخت و 3بار این جمله رو تکرار کرد!

به نقل از برادر شهید

@bisimchi1

برگی از خاطرات میلاد قلبها..

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ

خاطره ای از معرفت شهید آقا سید میلاد مصطفوی در حق یکی ازدوستانش

یه روز آقا سید میلاد گوشی تلفن همراه خریده بود با چه ذوقی اومد خونه

همون روز یکی از دوستاش از یکی از شهرها تماس گرفت گفت آقا سید پول لازمم  ، ماشینم فلان شهر خراب شده مبلغ ششصد هزار تومان می خواد درست بشه تا بتونم ماشین رو برگردونم همدان

دیدم سید از خونه سریع رفت بیرون و یک ساعت بعد بدون گوشی برگشت 

اومد گفت بابا گوشیت رو چند روز به من امانت میدی

منم دادم بهش ، اصلا بهم نگفت چیکار کرده ولی از اونجایی که میشناختمش فهمیدم چیکار کرده

چیزی نگفتم

....بعدها فهمیدم

رفته بود گوشی تلفن همراهش رو فروخته بود برای دوستش پول به کارتش ریخته بود تا ماشینش رو درست کنه برگرده همدان.

راوی : پدر بزرگوار شهید

کانال شهید مدافع حرم پهلوان آقا سید میلاد مصطفوی

@ShahidMiladMostafavi


همرزم شهید رضا دامرودی برای رضا اینگونه مینویسد:

«بسمه تعالی»

خوشا به حالت رضا جان که الان در جوار خوبان هستی.عزیز مارا هم شفاعت کن و دست ماراهم بگیر.

رضا دامرودی فردی خوش اخلاق و بانشاط و پای کار بود و ما حقیقتاََ بدی ای از این برادر ندیدیم.

ان شاءالله که شهدا دست مارا هم بگیرند.

دست نوشته همرزم شهید رضا دامرودی در دفتر خاطرات چند روز پس از شهادت شهید دامرودی

کانال رسمی شهید دامرودی

https://telegram.me/joinchat/Cdbj5ECkj1TQtvu_n9G3HQ

اهیمت شهیدان مغنیه

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۱۹ ب.ظ

بسم رَبِّ الشُّهَدا

روزی جهاد خاطره اولین دیدار با رهبری را برای من تعریف کرد و گفت که در آن دیدار پس از آنکه من را به آقای خامنه ای معرفی کردند ایشان بلافاصله فرمودند "جهاد از پدر خود بسیار مراقبت کن."

 جهاد مغنیه گفت که بعد از شهادت پدرم نیز به حضور رهبری رسیدیم که ایشان به شوخی فرمودند، مگر نگفتم که از پدر خود مراقبت کن؟ 

این نشان از اهمیت این پدر و پسر می دهد که در آن طرف مرز ها بار ولایت را بر دوش می کشند.

ارواح طیبه شهدا صلوات 

۲۸ دیماه دومین سالگرد شهادت شهید جهاد مغنیه

سیدکمیل باقرزاده

https://tlgrm.me/joinchat/DLhywECrdBuM5N_l-NjpHg

همه حرفش نماز اول وقت

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۲۲ ب.ظ


همه حرفش نماز اول وقت

همه فعالیتش نماز اول وقت

در هر شرایطی نماز اول وقت

 یا جماعت و در مسجد 

یا با خانواده در خانه

با بچه ها به مسجد می رفت برای نماز جماعت 

در مهمانی یا در مسافرت برای برادر کوچکش که طلبه بود سجاده پهن میکرد 

 او امام جماعت میشد و پدر ، اهالی خانه و خودش

به او اقتدا می کردند.

درس میداد می گفت نماز اول وقت 

در اردوهای آموزشی میگفت نماز اول وقت.

در میدان جنگ هم نماز اول وقت.

یاد این حرف افتادم:

《لبیک یا حسین(ع) یعنی نماز اول وقت》

نماز اول وقت

شهید مدافع‌حرمـ مهدی طهماسبی 

@pelak_sokhteh

telegram.me/joinchat/BdZTPjviYcqJ2oNiZ0Y0Qg

نحوه شهادت شهیدمدافع‌حرمـ علیرضا ناظری

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۱۸ ب.ظ


شهیدمدافع‌حرمـ علیرضا_ناظری

 تاریخ شهادت۲۱ ماه رمضان۹۴

محل شهادت سوریه تتمور

چون تک تیراندازبود بایدمیرفت جلوبارفقاش رفت جلو جاشونودرست کنه عملیات شروع میشه بعدچندساعت دستورعقب نشینی میده اینا متوجه نمیشه بقیه عقب میره اینا خبرنمیشه داعش نزدیک میشه بعدچندوقت متوجه میشه فرماندشون میگه چراعقب نمیاین  میگه شماعقب رفتیت میگه اره فکرکرده بودکه نیروهاشون چلو رفته بود گفتن اونا کیه گفت اونا دشمن است با4نیروها بود میخواست بیادعقب رفقاش اومد اینم میخواست بیاد تیرپیکا خور به پاش زخمی شد ولی بازم عقب اومدبعدچندوقت اومد ایران خودش این راتعرف کرد دایی شهید که حسن مرادی بود باهم رفته بود داییش یه جای دیگه بود شهید شده بود بعدمعلوم نمیشه اسیر شده بود یازنده سوزونده بود شناسایی نمیشه اینجااومد به پدر مادرش نگفت به من گفت فکرکنم شهید شده گفتیم نرو دوباره ولی گوش نکرد گفت میرم باید شهید بشم گفت میرم یا باداییم میام با که نمیام رفت شهید شدوباداییش توی یه روز اومد گفتیم رفت داییش راهم اورد توی یه روز رفت توی یه روز پیکرش رااورد وبه اصفهان خاکش کرد

راوی همرزم شهید

@Haram69

گفتگو با همسر شهید مجیری ۲

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۱۴ ب.ظ

احتمال می‌دادید یک روز همسرتان شهید شود؟

من در دو جای زندگی از ته دل خدا را شکر کردم؛ یکی وقتی شهید مجیری برای خواستگاری‌ام آمده بودند و از پشت در خصوصیات ایشان را می‌شنیدم و این معجزه را می‌دیدم و خدا را شکر می‌کردم و دیگری وقتی همسرم را در لباس شهادت دیدم. می‌دانستم مرگ حق است و عمر هر کسی مشخص است و تقدیر من این بوده که تا این زمان در کنار همسرم زندگی کنم ولی از اینکه خداوند منت گذاشته و مرگ همسرم را شهادت قرار داده و او برای همیشه جاودانه شده و در راه حضرت زینب (س) و رهبر عزیزمان فدایی شده خدا را شکر می‌کردم و تازه معنای جمله آخر زیارت عاشورا را درک می‌کردم که چرا خدا را بر این مصیبت سنگین شکر می‌کنیم وچرا حضرت زینب می‌گوید چیزی جز زیبایی ندیدم و اینجا بود که با همه وجود گفتم: «اللهم لک الحمد حمد شاکرین لک علی مصابهم.»

از دلایل اعزامشان به سوریه و پیوستن‌شان به جبهه مقاومت اسلامی با شما صحبت کرده بود؟

وقتی ‏دید و ‏شنید که گروه ضاله داعش و سردمداران آنها، خون مردم مسلمان را در سوریه و عراق به جرم داشتن ایمان می‏ریزند و زنان و کودکان را به وضع فجیعی آواره می‏سازند، آتش دلش زبانه کشید. هنگامی که خبر شهادت دوست دیرینه‏اش «مسلم خیزاب» را شنید، دیگر تاب ماندن نداشت. وقتی به او خبر دادند عازم سوریه خواهد شد، دلشاد و لبخند برلبانش جاری شد. میوه درخت خرمالوی حیاط خانه خود را به تعداد اقوام و دوستان چید و با رفتن به منزل آنها، با ایشان خداحافظی کرد. به آنها گفت: «مأموریتی در پیش دارم، مرا حلال کنید.» دوستانش می‏گویند: «در مسیر تهران به سوریه، مدام ذکرها را با خویش زمزمه می‏کرد و حال خوشی داشت.»

از فعالیت‌هایشان در سوریه خبر داشتید؟

گویا آنجا مسئولیت فرماندهی گروهی را عهده‏دار شده بود. او هرچه در توان داشت برای آموزش صحیح نیروها و آمادگی برای انجام عملیات به کار می‌گرفت. استراحت برایش مفهومی نداشت؛ بیشتر اوقات مشغول آموزش و طراحی عملیات با دیگر فرماندهان بود. همه انتظار داشتند که عبدالرضا در قرارگاه بنشیند و از همانجا عملیات را پیگیری کند. ولی عبدالرضا وسط میدان جهاد دیده می‏شد. قرار او در بی‏قراری بود زیرا خود را سرباز ولایت می‏دانست و می‏گفت: «سرباز ولایت در گوشه و کنار نیست؛ سرباز ولایت در وسط میدان است.»

شهادتشان چطور رقم خورد؟

در روستای بِرنه در جنوب شهر حَلب در سوریه، عملیاتی صورت ‏می گیرد و نیروهای خودی آن روستا را از دست دشمن آزاد ‏می‌کنند. اما نیروهای تکفیری دوباره آن محل را به تصرف درمی‌آورند. این روستا موقعیت حساسی نسبت به بقیه مناطق داشت. بنابراین رزمنده‌ها با توان بیشتری وارد جنگ ‏می‌شوند. در این منطقه گلوله‌ای به پهلوی عبدالرضا می‌خورد و از بدنش خارج می‌شود تا همان‏طور که از خداوند خواسته بود، مانند حضرت زهرا(س) به شهادت برسد.

گفتگو با همسر شهید مجیری ۱

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۱۲ ب.ظ

همسر شهید «عبدالرضا مجیری» از شهدای مدافع حرم خمینی‌شهر؛

می‌گفت جای سرباز ولایت در وسط معرکه نبرد است

همسر شهید عبدالرضا مجیری می‌گفت: «اولین هدیه‌ای که همسرم به من داد، دستمال سبزی بود که اشک‌هایش برای اباعبدالله(ع) را با آن پاک کرده بود.»

به گزارش مشرق، عبدالرضا عاشق اهل‌بیت بود و همین عشق نیز او را به سرزمین شام کشاند و تنها 20 روز پس از پیوستن به جمع مدافعان حرم نیز آسمانی شد. شهید مجیری متولد 1353 بود و سه فرزند به نام‌های فاطمه، زهرا و محمدحسین از او به یادگار مانده است.

اعظم اصغری در گفت‌وگو با «جوان» از ویژگی‌های اخلاقی و عقیدتی و ابعاد فکری و اندیشه همسر شهیدش می‌گوید که آذرماه 1394 مدال شهادت را بر گردن آویخت.

شهدا را باید از همان آغاز راهشان شناخت، دوران کودکی شهید مجیری چطور گذشت؟

مادر شهید درباره کودکی شهید گفته‌اند که هیچ وقت پسرم را بدون وضو شیر ندادم و سعی کردم هیچ وقت غذای شبهه‏ناک یا حرامی نخورم. خانواده‌اش تعریف می‌کنند که آقا عبدالرضا از همان کودکی همیشه اهل عبادت بود. ماه رمضان اگر سحرها بیدارش نمی‏کردند گریه می‏کرد و می‏گفت: من هم می‏خواهم روزه بگیرم. بعدها تا زمان ازدواج، علاوه بر ماه مبارک رمضان، روزهایی از ماه رجب و شعبان را نیز روزه می‏گرفت. خانواده‌اش بیشتر نگران این موضوع بودند که عبدالرضا از نظر جسمی ضعیف شود ولی او عاشقانه امور مذهبی‌اش را انجام می‌داد.

ملاک و معیارتان برای ازدواج با شهید مجیری چه بود؟ 

من از طریق یکی از آشناهایمان با آقا عبدالرضا آشنا شدم. ایشان یکسری شرایط برای ازدواج‌شان از نظر مذهبی‌ و ولایی بودن گذاشته بودند و یکی از بستگان که روی ما شناخت داشت و نزدیک خانه‌مان بود، ایشان را معرفی کرد. قبل از خواستگاری آقاعبدالرضا را اصلاً ندیده بودم و هنگامی که ایشان را دیدم ایمان‌شان ملاک مهمی برایم شد. از همان ابتدا در صحبت‌های قبل از ازدواج، زمانی که بین صحبت صدای اذان شنیده می‌شد سریع صحبت را تمام می‌کرد و خود را به نماز اول وقت مسجد می‌رساند. ساعتی پس از عقد از ترس اینکه مبادا عشق به همسر، عشق به خدا را تحت‌الشعاع قرار دهد با حال عجیبی مناجات امیرالمؤمنین در مسجد کوفه را خواند. در مورد کارت عروسی هم تصمیم گرفت با آن کار فرهنگی انجام شود، به همین خاطر عکس امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری و جملاتی زیبا و آموزنده از نصایح رهبر عزیز به جوان‌ها در ازدواج دانشجویی و حدیثی از پیامبر در مورد ازدواج و برچسب «یامهدی» در این کارت استفاده کرد و تمام تلاشش این بود تا مجلس عروسی بدون گناه برپا شود. در مورد جهیزیه می‏گفت: «فقط وسایل مورد نیاز را تهیه کنید و وسیله تزئینی و نمایشی نباشد.» خیلی روی ساده‏زیستی تأکید داشت. در ساده‏بودن منزل امام خمینی را الگو قرار داده بود.

مصداقی برای ساده‌زیستی‌شان سراغ دارید؟

آقا عبدالرضا هدیه‌هایی هم که می‌خرید یا تهیه می‌کرد، ساده بودند و رنگ و بوی معنوی داشتند؛ اولین هدیه‌اش پارچه سبزی بود که در مجالس امام حسین(ع) با آن اشک‌هایش را پاک کرده بود. دومین هدیه هم سربند شهیدی بود که از تفحص یادگاری آورده و قطره خون شهید رویش نمایان بود. به قول خودش عزیزترین چیزش را به عزیزترین فرد زندگی‌اش هدیه می‌داد. آخرین هدیه ایشان نیز پرچم سبز «لبیک یا رقیه» بود که به سفارش او و توسط یکی از دوستانش تهیه کرده بود و با کیف و وسایلش برای ما آوردند.

گویا شهید مجیری تحصیل در دانشگاه را به خاطر ورود به سپاه کنار گذاشته بود؟

بله، عبدالرضا وقتی دیپلمش را گرفت، مطالعاتش را زیادتر کرد و توانست در کنکور سراسری شرکت کند و در رشته تکنسین اتاق عمل قبول شود. یک سال به دانشگاه رفت و پس از گذراندن دو نیمسال تحصیلی، ‏گفت: دنبال گم‏کرده خویشم، من در دانشگاه نمی‏توانم به آن برسم یا می‏روم حوزه علمیه یا استخدام سپاه می‏شوم. بالاخره تصمیمش را گرفت و وارد دانشکده افسری سپاه شد. در دانشگاه افسری در گیرودار سختی‏های فراوان، سرآمد شد. در همان دانشکده دیوارهای «من» را فرو ‏ریخت تا در آینده بهایش را از خداوند بگیرد. یکی از خاطرات مهم ایشان زمانی است که در دانشکده افسری تحصیلاتش به پایان ‌رسید و آنها را برای جشن فارغ‏التحصیلی و اجرای مراسم به خدمت مقام معظم رهبری ‌بردند؛ در این مراسم، عبدالرضا اجازه می‌گیرد، از جا بلند می‌‌شود و با تمام عشق و علاقه به رهبر و شهادت می‌گوید:«آقا برایم دعا کنید شهید شوم.» بارها در صحبت‌هایش می‏گفت: «ولایت فقیه سکاندار این نظام و اسلام است؛ قرص و محکم پیرو آن باشید؛ اگر سست بشوید و به سخنان واهی بعضی‏ها گوش بدهید، غرق می‏شوید.» هر سال به عشق ولایت فقیه، نماز عید فطر را به تهران می‏رفت. لذت این نماز را خوب چشیده بود برای همین به دوستان دیگرش هم سفارش می‏کرد که یک بار بیایند و پشت سر حضرت آقا نماز بخوانند.

پس از همین دوران فعالیت‌های نظامی‌شان شروع شد؟

ایشان از همان جوانی با عشق به شهدا و شهادت به صورت داوطلبانه و به اصرار خودش، وارد گروه تفحص شده بود. خیلی با این فضا غریبه نبود. پس از گذراندن دوره کارشناسی مدیریت نظامی در پادگان مورچه‌خورت شروع به کار کرد. بعد از آن و شش ماه بعد از ازدواج وارد آموزش تکاوری سپاه ‌شد و با دیدن آموزش‌های سخت خود را آماده مبارزه با هرگونه حملاتی از سوی دشمن کرد. عبدالرضا نزدیک به ۱2 سال در گردان صابرین با تمام توان کار کرد و در مرزها، هر جا ناامنی وجود داشت با شجاعت تمام وارد شد و به همراه همرزمانش به دفاع از این مرز و بوم پرداخت تا جایی که در سخت‌ترین شرایط جنگی با درایت و ذکاوتی که از خود نشان می‏داد موفق و پیروز به منزل بازمی‌گشت. در سال 1392 برای گذراندن دوره دافوس به دانشگاه امام حسین (ع) تهران رفت. ما هم همراهش رفتیم. در همین حال همسرم مشغول مبارزه با منافقین و گروه‌های ضدانقلاب در کردستان به‏ویژه گروهک پژاک شد. وقتی فهمید گروهک پژاک به دلیل بغض و نفرت از انقلاب اسلامی، باعث دردسر برای مردم شده است، ‏گفت که نباید گذاشت یک نفر از اینها بتوانند نفس بکشند. حتی موفق شد یک مقر از این گروهک را تصرف کند و در آن مستقر شود. کاری که در ابتدا غیرممکن بود. این محل به مقر مجیر معروف شد.

در عباداتشان مقید به انجام کار فریضه خاصی بودند؟

آنچنان بر نماز شب مقید بود که اگر شبی به علت خستگی خوابش می‌برد لازم می‌دانست که تا قبل از اذان مغرب حتماً قضای نماز شبش را بخواند و اگر در مسافرت بود برای اینکه از فیض نماز شب محروم نباشد، بطری آب همراه خود می‏آورد، چفیه را روی پاهایش پهن می‏کرد و با کمی آب وضو می‏گرفت و همانجا داخل اتوبوس می‌نشست و با حرکت سر نماز شبش را می‏خواند. همچنین ایشان در هر موقعیتی قرآن می‏خواند به غیر از خواندن سوره واقعه که برای خود سهم روزانه گذاشته بود. سوره‌های مستحبی را هر شب قرائت می‏کرد. قرائت روزانه قرآن، ذکر مدام و با وضو بودنش زبانزد بود. هر سال در مراسم اعتکاف مسجد حکیم اصفهان شرکت می‏کرد. برخی از کسانی که او را نمی‏شناختند، وقتی حال و هوایش را در اعتکاف می‏دیدند، فکر می‏کردند طلبه و روحانی است. روزه مستحبی را هم خیلی دوست داشت و روزهایی که فضیلت بیشتری داشت روزه می‏گرفت ولی چون مسیر کارش دور بود و طبق فتوای امام خمینی نمازش شکسته می‏شد، برای اینکه توفیق روزه را از دست ندهد، روزه نذری می‏گرفت.

اگر بخواهید چند خصیصه بارز اخلاقی از همسرتان بگویید بیشتر روی چه نکاتی متمرکز می‌شوید؟

عبدالرضا از غوغای بیهودگی‏های زندگی سخت ناراحت بود و اطرافیان خود را امر به نیکی و نهی از زشتی می‏کرد. از غیبت بیزار بود همان‏طور که نسبت به حق‏الناس حساسیت خاصی داشت. مثلاً اگر برای خرید میوه به مغازه‌ای می‏رفت، پس از جداکردن و خرید میوه‌ها، از فروشنده آن حلالیت می‏طلبید و می‏گفت: حلالم کنید چون دست‌هایم را به میوه‌هایتان زدم و شاید یکی از میوه‌ها لِه شده باشد! هیچ‏‌وقت کسی از او بدقولی ندید. خودش می‏گفت: بدقولی‏کردن انسان را از مسیر خداوند دور می‏کند. موقعی که گواهینامه رانندگی با موتورسیکلت نداشت، سوار موتور نمی‏شد و این اقدام را خلاف قانون می‏دانست. ماه رمضان هر سال برای شرکت در دعای ابوحمزه ثمالی به اصفهان می‏رفت ولی بیشتر مواقع، وسط دعا به خانه بازمی‏گشت یا فقط نیمه اول دعا را می‏نشست. وقتی علت را از او می‌پرسیدیم، پاسخ می‏داد: می‏ترسم الان بیدار بمانم فردا سرکار نتوانم درست خدمت کنم و آن وقت حقوق بیت‏المال را بگیرم و کم‏کاری داشته باشم، این حقوق شبه ه‏ناک است.


دلتنگی مادر برای فرزندش

دوشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ

زینبا ! 

غم به سراپرده ی دل راه مده

که در این دشت بل،ا امّ وهب بسیار است...

مادر معزز شهید آقا محمودرضا بیضائی

 آقا محمودرضا

@Agamahmoodreza