مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

سخن شهید سید حکیم

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۴ ب.ظ


سردارشهید سیدحکیم:

دوست دارم برگردم و از صفر شروع کنم و بعنوان یک سرباز فاطمی، پرچم لبیک یا زینب(س) را بلند کنم.

 کانال رسمی رسانه فاطمیون

https://telegram.me/joinchat/A7DZlzw1ii8KPMCADVIq6w

خاطره از شهید و فرمانده مرتضی موسوی

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۸ ب.ظ



بسم الله الرحمن الرحیم 

سلام به لشکر فاطیمون ی خاطره از برادر عزیزم شهیدسید مرتضی موسوی برای عزیزان فاطمیون تعریف کنم روز عملیات که در شهر ملیحه دمشق به فرماندهی خود اغا مرتضی اماده شده بودن همراه با 30نفر رزمنده شیر بچهای فاطمیون اول صبح اغا مرتضی با بچها و همرزمای خودش صحبت مکنه با یکی از بچها کمی تند حرف میزنه شهید مرتضی میگه امروز دلم ی حال حوای دیگه داره انگار امروز روز اخر زندگی منه که برای عمه ام بی بی زینب خدمت کنم از بچها طلب حلالیت مکنه اگه به شما بد صحبت کردم اگه از من بدی دیدی حلام کنید بچها به مرتضی مگه شما شما برای ما برادری ما همه باهم برادریم ما از شما جز خوبی چیزی ندیدیم لحضه ها نزدیک میشد برای عملیات بچها وارد منطقه جنگی مشد مرتضی با بیسیم حرف مزد نام بیسیم ابولفضل یا ابولفضل مرتضی یکی یکی بچها مفرستاد جلو که صدای شلیک به گوش بچها مرسد بچها همه حالشان خوب بود اما سید مرتضی به جای خودش نشسته تکیه داده بود به تفنگش بچها هرچی صدا مزنن سید مرتضی دیگه مرتضی از جاش بلند نمیشد سید مرتضی به اروزی خودش رسید رفت پیش مادرش زهرا عمه اش بی بی زینب.

علاقه ای که باعث پوستن به یکدیگر شد

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ب.ظ

نفر سمت چپ سید رحیم که تو تدمر با سیدرضا و سیدابراهیم مجروح شدند...ترکش خورده بود به سرش و دستش...

از جایی که این دونفر علاقه ی شدیدی بهم داشتند،احمد هم همراه سید رحیم برگشت عقب...

تو بیمارستان ،مادر سید رحیم مدام تو تلگرام پیام میداد و جویای احوال سید رحیم میشد...

گفتم سید ،مادرت خیلی نگرانه،یه عکس براش بفرست بدونه خوبی...

گفت بابا بااین لباس بیمارستان که نمیشه،بیشتر دلواپس میشه... 

خلاصه لباس نظامی گیر آوردیم و تنش کردیم و سه تایی عکس فرستادیم تا از نگرانی دربیاد...

دم عشق دمشق

http://telegram.me/Labbaykeyazeinab


خاطره ای از شهید احمد مکیان

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۵ ب.ظ

 

قیافه اش را به خاطر نداشتم اما اسمش را چرا. دلیلش را نمیدانم اما هر از گاهی یادش می افتادم. دوست داشتم بدانم چه کار میکند و در چه حالی است. آن روز خیلی خسته بودم و یادم هست با چه عجله ای از حرم رفتم تا امامزاده جعفر که هم سلامی به شهدا بکنم هم زیارت شیخ انصاری بروم. دم در که رسیدم موبایلم زنگ خورد. درحال حرف زدن داشتم میرفتم سمت مقبره شیخ انصاری. نفهمیدم چرا از آن طرف امامزاده رفتم. ناگهان از دیدن تصویری، بی حرکت ایستادم. همیشه دیدن شانه های لرزان مردها منقلبم میکند.

چهره اش را نمی دیدم، شانه هایش چنان میلرزید که دلم را لرزاند. سرک کشیدم ببینم برای چه کسی گریه میکند: شهید مدافع حرم، مهدی علیدوست. رفتم رو به رویش ایستادم. خیلی جوان بود، شاید بیست و یکی دو ساله.

کمی دورتر ایستادم. عجله ام را فراموش کرده بودم. نمیدانم چرا ولی با گریه اش گریه میکردم. صدای چند جوان مرا به خود آورد: "احممممد! برپا... پاشو" خطابشان به همان جوان بود ولی او از.جایش تکان نخورد. دوباره صدا زدند: "برادر مکیان!" یکی شان با شوخی و خنده گفت: ببین کی گفتم این آخرش کار دست ما میده...

با خودم گفتم: رفقایش بی راه هم نمی گویند؛ این گریه هایش خطرناک است.

آن روز گذشت تا امروز صبح که روی خبر شهادت یکی از مدافعان حرم میخکوب شدم: "احمد مکیان، از آبادان، به شهادت رسید و آسمانی شد"

کاش آن روز نهیب دلم و رفقایش را جدی تر گرفته بودم. کاش جلو رفته بودم و التماس دعایی گفته بودم. هرچند آنهایی که میشناختم و قبل از اعزام التماس دعا گفته بودیم و قول گرفته بودیم و قول داده بودند که.... ؛ چه بگویم، راه آسمان پیش گرفته اند و از اهل زمین غافل شده اند انگار....

مهمان جوان ضیافت الهی! حالا که پرِ پروازت بخشیده‌اند، بیا و به رسم معرفت، دعایی کن در حق آنهایی قانون زمین به بال و پرشان زنجیر بسته است؛ بین ما و تو، قرآن واسطه، چیزی به شبهای قدر نمانده است."

دم عشق،دمشق"

telegram.me/Labbaykeyazeinab


صبر و ایمان خانواده های شهدا

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۱ ب.ظ


هر وقت خبر شهادتی رو می شنوم فقط به این لحظه فکر می کنم و تحمل و صبوری مادر و پدری که مطمئنا ایمان کاملی دارند.

شهید سید احسان حتم لو از گرگان

خصوصیت اخلاقی شهید مهدی طهماسبی

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۰ ب.ظ

شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی 

پسرش رو هروقت میاورد پادگان میبرد تو حسینیه تا مزاحم کار بقیه نشه، میگفت بچه تو حسینیه باید بزرگ شه نه مهد کودک. میگفت ما بخاطر ولایت و تامین امنیت حرم عمه جانمون میجنگیم. 2تا بچه داره که یکیشون یک سالشه و اون یکی کلاس دوم دبستانه

اینقدر ساکت بود که خاطره ندارم ازش،  ساکت بود همیشه.

به ضرورت حرف میزد، اهل چاپلوسی و تعریف و تمجید نبود.

با ماشین که وارد پادگان میشد هر پیاده ای و سوار میکرد، به همه احترام میذاشت، حتی سربازای جز

 شهادت۱۷خرداد۹۵

بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم

https://telegram.me/Shohadaye_Modafe_Haram/


محمد رضا جان سلام...

اولین سحر ماه مبارک رمضان بدون وجود تو خیلی سخت گذشت همه اش همراه اشک و آه و ضجه بود.

مثل همیشه وارد اتاقت شدم چند بار صدایت زدم و گفتم محمدرضا بلند شو سحری بخور..خواب نمونی.

یادت هست همیشه با اولین صدای من بیدار می شدی اما بلند نمی شدی.

و منو مجبور می کردی،هی برم،بیام و صدات کنم.

ای عزیزترازجانم...اولین سحر نیز همین طوری گذشت..مدام رفتم و برگشتم اما هر بار جای خالیت در اتاقت ...بگذریم

اولین سحر در سکوت تلخ همراه اشک و آه من و بابا خیلی به کندی گذشت.

پسرعزیزم هر جا هستی مواظب خودت باش.

برای دل من و بابا هم دعا کن.

یادت هست چقدر مقید به واجباتت بودی ؛ پنج سال بود به سن تکلیف رسیده بودی اما تنها پنج روز،روزه قضا در وصیت نامه ات برایم جا گذاشتی!؟

چقدرم شرمنده این پنج روز بودی ...و مدام می گفتی چرا آموزش در ماه رمضان ؟!

اما خیالت راحت پسرم،من به وصیت نامه ات مو به مو عمل کردم،روزه هات را گرفتم.

نگذاشتم چیزی بر گردنت بماند و حال تو نیز در اولین سحر و روز ماه رمضان دست نوازشت را برقلب ما بکش و نزد ائمه اطهار (ع) دعا گوی ما باش.

پسر عزیزم


خاطره ای از شهید سید مصطفی موسوی (مسلم)2

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۹ ب.ظ

ابو علی از فرمانده هان دلاور لشگر فاطمیون می گفت : 

وقتی شهید سید مصطفی موسوی 

توی یکی از عملیات ها ، میخواست بره جلو ، بهش گفتم سید مصطفی

چند تا نیرو میخوای بهت بدم ؟ 

گفت : ده تا نمازخوان و معتقد 

میگفت : بهش ده تا نیرو دادم .

از اون ده تا ، فقط دو نفر رو انتخاب کرد .

و هر سه نفر هم آسمانی شدند ...

@s mostafa moosavi

آخرین توصیه شهید سید حکیم

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۵۴ ب.ظ


سیدحکیم در آخرین توصیه اش چند ساعت قبل از شهادت به رزمندگان می گوید : برادران عزیز توجه داشته باشید، اگر یک وقتی من شهید شدم، جنازه ام سوخت و از بین رفت، شما ماشینم را به امان خدا رها نکنید، ماشین را بیاورید که بدهکار بیت المال نباشیم. یاعلی مدد، حالا سویچ را بیاورید که من دیرم شده… و بعد از این توصیه ها رفت و دقیقا همین اتفاق افتاد.

سیدحکیم با شهادتش برای همیشه در قلبهای مومن هزاران فاطمی زنده می ماند، او شهید شد و اگر شهید نمی شد باید به عدالت خدا شک می کردیم، او می گفت : اگر شهید نشویم، می میریم.

خدانگهدار برادرم، سلام مرا به همه شهیدان برسان…

سید حکیم تخصصش در شناسایی بود و مدتهای طولانی فرماندهی یگان شناسایی را بعهده داشت و در طول سه چهار سالی که در سوریه بود، وجب به وجب خاک سوریه را رصد کرده بود و می شناخت.

او برای رسیدگی به برخی امور و دیدن چند منطقه و شناسایی زمین به همراه یکی دو تن از همراهانش در تدمر، توسط پهبادهای دشمن شناسایی شد و به شهادت رسید.

پهبادهای آمریکایی که از پیشرفته ترین نوع هواپیماهای شناسایی بدون سرنشین جهان به شمار می آیند، در عملیات های شناسایی و عکسبرداری و فیلمبرداری از مناطق جنگی کاربرد فراوان دارند، این گونه از پهبادها قابلیت انفجاری نیز دارند و در شرایطی خاص می توانند تا شعاع چند متری خود را هدف قرار دهند.

 کانال رسمی رسانه فاطمیون

https://telegram.me/joinchat/A7DZlzw1ii8KPMCADVIq6w

شهادت دو مدافع حرم

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۴۸ ب.ظ

مدافع حرم، حاج علی منصوری از نیشابور، بدست تروریست ها در سوریه به شهادت رسید و آسمانی شد.این شهید از مجروحین فاجعه منا بوده است.

مدافعان حرم

@modafeaneharamnor


مدافع حرم مهدی نظری در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.

شهادتت مبارک 

 دزفول

بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم

@Shohadaye_Modafe_Haram

سخنی از همسر گرامی شهید علیرضا بُریری

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۷ ب.ظ


افتخار میکنم ،به خودم میبالم که هشت سال، با یک آدم افلاکی زندگی کردم...

کانال رسمی مدافع حرم شهید علیرضا بُریری

 @shahidalirezaboriri


عروسک آورده بود از شام برای دختر نداشته مان. آن هم نذری سه ساله ی ارباب. می گفت هیچ وقت از بازار شامی که بی بی را در آن چرخانده اند خرید نخواهم کرد.

 فضای معراج را نمی فهمیدم اما مرا آورده بودند تا با او دیدار تازه کنم.

تکه ای سوخته در تابوت را نشناختم.

شاید معجر سوخته ی سه ساله ای به روح الله رسیده بود...

 روح الله در وصیت نامه اش نوشته: شهادت خوب است اما تقوی بهتر است!

برای قربانی خدا، شهید مدافع حرم روح الله قربانی، صلوات

سومین روزی خوار

شهید روح الله قربانی

شهید مدافع حرم

بعدا نوشت: والله که بعد از نوشتن سطور بالا به یاد آوردم امروز روز سوم ماه مبارک است و می شود یاد کرد از روز سوم محرم و رقیه ی حسین...

@rozykharan

شهید احمد مکیان

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۳۳ ب.ظ

شهید احمد مکیان هنگام ملاقات از مجروحین بیمارستان بقیه الله و در کنار شهید مصطفی صدرزاده

شهید: احمد مکیان

محل زندگی: ماهشهر/ قم/ آبادان

تاریخ تولد : 1374

محل شهادت: سوریه/ حلب

تاریخ شهادت: 18 خرداد 1395

منبع : کانال دم عشق دمشق به آدرس telegram.me/Labbaykeyazeinab


بخشی از مصاحبه با خانواده شهید سجاد عفتی

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۵ ب.ظ


آقا مصطفی را از شهید شدن پشیمان کردی

اینطور که دوستان تعریف می‌کنند و عکس‌های روز تشییع هم نشان می‌دهد شهادت شهید صدرزاده شوک بزرگی برای آقا سجاد سجاد بود. درسته؟

بله، واقعا. بعد از رسیدن خبر شهادت منزل نمی‌آمدند تا اینکه پیکر را به خاک سپردند. روز شهادت آقا مصطفی خیلی حالش بد شد آمد خانه کمی دارو دادیم تا حالش جا آمد. هر فرصتی که می‌شد سر مزار ایشان بود یک موقع اذیت می‌کردم و می‌گفتم سجاد جان شما شهید مصطفی را از شهید شدن پشیمان کردی. از در و دیوار بهشت رضوان بالا می‌رفت که برود سر مزار آقا مصطفی. نگهبان ها از دستش کلافه شده بودند.

سلام به اباعبدالله لحظاتی قبل از شهادت...

 در سوریه خواب آقا مصطفی را دیده که گفته بود یکشنبه یا دوشنبه میایی پیشم، همین هم شد، به دوستانش شب قبل از شهادت گفته بود دعا کنید من شهید شوم. تعریف می کنند وقتی مجروح شد خون زیادی ازش رفته بود. توی امبولانس در اغوش دوستش امیر حسین بود که گفت من را روی پاهایم بلند کنید بنشینم. گفتند خون ازت رفته نمیشود، گفته اقا اباعبدالله رو به رویم ایستاده.

به اقا سلام می دهد و به شهادت می رسد.

کانال شهید سجاد عفتی

 Seyede Fatemeh Kiaei

محمودرضا بیضائی گمنام زیست و عاشق گمنامی بود

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۲۳ ب.ظ

‎احمدرضا بیضائی: به جوانان بگویید شهید محمودرضا بیضائی گمنام زیست و عاشق گمنامی بود. اما در گمنامی کاری برای انقلاب و تاریخ کرد که، گویا تمام مسئولیت انقلاب بر دوش وی بود. او وصیتی ننوشته است، ولی می گفت وصیت من همان وصیت حاج همت است که: "با خدای خود پیمان بسته ام تا در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آنی آرام نگیریم". هرکس می خواهد راه شهید را ادامه دهد این  راه شهید است.