مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۰۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شعر همسر مدافع حرم افغانی برای همسر شهیدش

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۴ ق.ظ


از اولش هم گفته بودم که سری از من

دیدی که من حق داشتم؟! عاشق تری از من

دلبسته ات بودم من و دلبسته ام بودی

اما رهایت کرد عشق دیگری از من

آتش شدی، رفتی و گفتی:" عشق سوزان است

باقی نماند کاش جز خاکستری از من"

رفتی و جا مانده فقط مُشت پَری از تو

رفتی و باقیمانده چشمان تری از من

فالله خیر حافظا” خواندم که برگردی

برگشته ای با حال و روز بهتری از من

من عاشق لبخندهایت بودم و حالا...

با خنده های زخمی ات دل می بری از من

عاشق ترینم! من کجا و حضرت زینب؟!

حق داشتی اینقدر راحت بگذری از من...

سیده تکتم حسینی...

مدافعان حرم

https://telegram.me/modafeaneharamnor

تشییع 11شهید مدافع حرم در قم

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۴۳ ق.ظ

 

تشییع پیکر مطهر ۱۱شهید مدافع حرم در تاریخ 95/4/24(از لشکر فاطمیون و تیپ زینبیون)در استان قم 

مدافعان حرم 

https://telegram.me/modafeaneharamnor


به گزارش «ایثار»، پیکر شهید مدافع حرم «عبدالهادی قاسمی» صبح سه شنبه 22 تیرماه(95)  با حضور 

خانواده های معظم شهدا و ایثارگران در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تشییع و در قطعه ۵۰ این گلزار در کنار دیگر همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد.

مدافعان حرم

https://telegram.me/modafeaneharamnor

جای صندلی ساکش بود

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ق.ظ

سلام

سال 92 

منطقه کتیبه 

مرداد ماه بود و هوا، گرم، هنوز خیلی از مناطق حلب آزاد نشده بود، لاذقیه بودیم توی فرودگاه، نزدیک به 3 شبانه روز اونجا ماندیم چون نمیشد پرواز کرد، خلبان های سوری میترسیدن و پرواز به ندرت انجام میشد، هوا کاملا شرجی، توی یکی از سوله های اسکان داشتیم دیدم در به صدا در اومد گروهی از بچه های ایرانی بودند کلی ذوق زده شدم خلاصه بردیمشون پیش خودمان، جاتون خالی دعای کمیل و، ... صبح بعد یکی از اونها که ظاهرا مسن تر بود گفت دکتر چند وقتی هست که زانو هام درد میکنه، خلاصه باهاش صحبت کردم و دیدم عجیب آدم خوش مشربیه، فامیلش شریفی بود، اسمش هم ابو شریف از بچه های شیراز، کلی گپ زدیم تا دو روز بعد که گفتن پرواز داریم آماده حرکت بشید، خدا قسمت کفار کنه هلیکوپتری رنگ و رو رفته، پر ترکش خورده و گلوله، تازه در هم نداشت  سوار شدیم با خودم گفتم خدایا از گلوله شهید نشیم از افتادن هلیکوپتر شاید،لذا دست همو گرفتیم  مستقیم رفت بالا اوج گرفت تا کاملا آسمان تاریک شد صدای تق و توق می اومد تو اون اوضاع گفتم چیه گفتن صدای گلوله هست، خدا رو شکر اون زمان مسلحین  موشک نداشتند.

 تاریکی محض رسیدیم به نیرب که تازه آزاد شده بود چراغ خاموش نشستیم با  ون  آومدن سراغم. شیشه نداشت راننده اش کلی دستم می انداخت که دکتر ببخشید آخرین مدله و یادشان رفته براش شیشه بزارن. دیگه خبری از شریفی نداشتم تا اینکه با بچه ها جلوی بهداری در حال گپ زدن بودیم بی سیم زدن گفتن بچه ها خربزه خوردن دو نفر هم کربلایی شدند بچه ها سریع سوار شدن تا بیارنشون بهداری، بعد از حدود 20 دقیقه گفتن واقعا کربلایی شدن، یکی شریفی و یکی هم جبرائیل، اونجا فهمیدم از دوستانش که سنش کمه ولی ظاهر شکست خورده ای داره، بچه ای هم توی راه داره، تنها بچه اش حالم گرفته شد روز های. آخر بود اومدم نیرب برای برگشت دیدم دوتا شهید و آوردن یکی شهید شریفی یکی هم جبرائیل، هوا تاریک، پیکر شهدا توی هواپیما جلوی پای ما، هر چی ایرانی اونجا بود سرشان را گذاشته بودند روی تابوت شهدا و هق هق گریه می کرد ند اون زمان توی پرواز ها مردم عادی هم بودند براشون مبهم بود حال و هوای بچه ها، تا دمشق آوردیمش و بعد دیدم توی پرواز دمشق به تهران هم با ما هست، ولی ایندفعه جای صندلی اون ساکش بود که دست همرزمش سپرده بودند.

بعد چند روز از خاکسپاری ایشان فرزندشان به دنیا آمد.

دوشهید دریک قاب

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۱ ق.ظ

حامد جوانی و صادق عدالت اکبری

جای خالی پدر

پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۶ ق.ظ

سلام بابای خوبـم.

درست است دلم برات تنـگ شـده ،

درست است دوسـت دارم یک‌بـار هم ببینـمت،

همه اینـها درست، اما از یـک چیـز بسیار خوشحـالم،

از اینـکه به آرزویت رسیـدی .

شهادت مقام بالایـی است که به آن دست یافتـی.

همان‌طور که گفتـی سـرم بـالاست

و حجابـم  حفظ می‌شـود، چـون می‌دانـم

«سرخی خونـت را به سیـاهی چـادر من هدیـه کـردی»

دوستـت دارم بابا..

دل‌نوشته دختر شهید مدافع‌ حرم محسن فرامرزی 

 در اولین جشن تولد  پس از شهادت پدر   ۹۵/۰۴/۲۱

تشییع پیکر شهید مدافع حرم محمدرسول حیدری

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۶ ب.ظ

تشییع پیکر شهید مدافع حرم محمدرسول حیدری 

تیپ فاطمیون بومهن

خــــــــادم الـشــهداء

@khadem_shohda

کاروان زیارتی خانواده شهدای نبل و الزهرا

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۳ ب.ظ


حرکت کاروان زیارتی خانواده ی شهدای نبل و الزهرا سلام الله علیها به سمت مشهد و قم...

دم عشق دمشق

@Labbaykeyazeinab

برخی خصوصیت اخلاقی شهید اسدالله ابراهیمی

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ب.ظ

شهید مدافع حرم اسدالله ابراهیمی

شهادت۲۷ خرداد ۹۵ پیکر مطهر دسته نیروهای النصره مانده 

لشکر فاطمیون محل شهادت معراته


شهید بسیار متواضع بود، مهربان و بسیار بشاش و بذله گو و شادی بخش در خانواده و دوستان بود، فداکاری ایشون برای همه خانواده و دوستان خیلی دلگرم کننده و اطمینان بخش بود.

مخفیانه به خانواده های نیازمند و محروم کمک میکرد یا از جایی تهیه میکرد.

پایه گذار حرکتهای فرهنگی بزرگی در جاهای مختلف بودند ولی اثری از نام خودشون نبود، از سال 74 که معاون فرهنگی پایگاه بسیج شد  شد، رو مسائل اعتقادی بچه ها کار کرد با روشهای جذاب، چون ایشون فعالیت گسترده و عمیقی در روشنگری فرهنگی و سیاسی به افراد زیادی از نسل ما در مسجد و جمع کثیری از بسیجی ولایت شناس بصیر و اثرگذار  تربیت کردند.

مهمترین ویژگی شهید اخلاص در تمام کارها و رفتارشون بود که همه دوستان، ایشون بسیار شجاع و باهوش و بابصیرت بودند، چه معرفت به امام و انقلاب و جهاد در 15 سالگی و چه معرفت به وظیفه بسیجی در دوران هجمه سکولارها در دوره بعد از جنگ.

آشنا کردن جوانان در مسجد با تفکرات امام، فرهنگ شهادت، روحیات شهدا، شناخت عمیق مفهوم ولایت فقیه، دشمن شناسی، تفکرات عرفانی سیاسی شهید آوینی، جریانات سیاسی، تاریخ انقلاب، مسائل روز، داشتن ملاک و میزان اسلام ناب برای شناخت حق و باطل، همه از عملکرد و نشر افکار عالی ایشون و جاذبه خاص شخصیت این شهید بود.

بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــرم

@Haram69 


شهید سعید کمالی:

ما انقلاب کردیم که اضطرار امام زمان(عج) را به استقرار تبدیل کنیم. و رسید به این هدف هزینه دارد و هزینه آن همین در سوریه و عراق شهید دادن است...

شهادت_اردیبهشت۹۵

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69

یا زیارت یا شهادت

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۴۰ ب.ظ

این شهدا به عشق زیارت اباعبدالله رفتند

و پشت پیراهن هایشان نوشتند

یا زیارت یا شهادت

شهادت نصیبشان شد

زیارت قسمت ما

ولےقیامت چه بگوبیم

بعداز شهدا چه کردیم

شهید هادۍذولفقاری

خادم الشهدا

@khadem_shohda

شهید حجت به روایت همرزم

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ب.ظ


شهید حجت به روایت همرزم

نقشه خوانی

قبل از عملیات حندرات بود که شهید حجت برای بچه ها نقشه تهیه کرده بود و توضیح میداد.در آن زمان در منطقه هیچکس از بچه ها نقشه خوانی و مختصات دادن و هیچکدام را بلد نبودیم تنها شهید حجت بلد بود که به بچه ها آموزش میداد.

پی نوشت: در جایی شهید حجت یادآور میشود بچه ها میخواستند بروند عملیات اما نقشه نداشتند.حجت برای آنها دستی روی برگه و پارچه نقشه میکشد و به آنها میدهد وقتی بچه ها وارد شهر میشوند حجت پشت بیسیم از آنها میخواهند مختصات بدهند تا آتشبارها روی سر دشمن متمرکز شود اما بچه ها یاد نداشتند مختصات بدهند و نقشه در دست شان را نمیتوانستند بگویند در کجایش هستند.

آقا حجت

@Hojjate_khoda


 مادر شهید علیرضا محمدی میگفت ...

بهار 1393 بود . مدت کوتاهی  بعد از تشییع علیرضا بود . 

صبح زود جوانی مودب  و رعنا درب منزل رو زده بود 

امانتی آورده بود . سلام و علیکی کردیم و خودش رو معرفی کرد 

کوله پشتی و وسایل شخصی علیرضا رو آورده بود . 

از علیرضا برام حرف زد . از دلاوری ها و خوبی هاش . از اخلاق و کردارش . 

می گفت : علیرضا وقتی زخمی شد من بیمارستان بالای سرش بودم . 

بهش دلداری میدادم که علیرضا تو پیش ما هستی و رفتنی نیستی  . شهید نمیشی . حالا حالاها رفتنی نیستی ...

علیرضا جواب داد : 

نه . من بناست شهید بشم . خواب حضرت زهرا (س) رو دیدم . 

خواب دیدم من رو دعوت کرده . 

پس شهید میشم . از این بیمارستان زنده بر نمی گردم . 

به پدر و مادرم سلام برسون و ازشون حلالیت بطلب . 

بهشون بگو خیالتون راحت باشه من پیش حضرت زهرا (س) میرم . برام غصه نخورید .

مادر علیرضا میگفت بعد از شنیدن این صحبت ها ، خیلی آروم شدم . دیگه مثل سابق گریه و زاری نمی کردم 

چون مطمئن بودم پسرم پیش بهترین های بهشته ... 

پیش حضرت زهراست (س) 

اما اون جوان مودب و رعنا هم  کسی نبود جز شهید سید مصطفی موسوی 

مادر علیرضا میگفت : اگر می دونستم سید مصطفی هم بناست آسمونی بشه ، همونجا ازش میخواستم سلامم رو به علیرضا برسونه و شفاعتم رو بکنه ...


لحظه شهادت فکر برگرداندن وسایل بیت المال بود.

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۳ ب.ظ

شهیدی که تا آخرین لحظه با ایستادگی شیعه بودن ثابت کرد ، جانم از وقتی که پیکرش را دیدم آن هنگام هم تماشایی بود .

الگویی برای بزرگتر ها ، لحظه شهادت فکر برگرداندن وسایل بیت المال بود.

هم به عمل ثابت کرد..

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ب.ظ

این متن به لهجه مشهدیست

او اوایل که آمده بودوم جای سید ابراهیم ، وختی با هم عیاق رفته بودم،با همی لهجه ی مشدی غیلیظ صحبت مکردوم...

میدیدوم که ای اشکا تو چشماش جمع مرفت، بهش گوفتوم یره چی شده سید؟؟؟

اویم گفت هیچی دداش، چیزی نیس...

از مو اصرار و از اویم انکار...

خلاصه دید مو پیله رفتوم، گفت : از وختی آمدی و همی که میشینم دور هم و صحبت موکنی، یاد یکی از ریفیقای چخچخیم می افتوم...

گفتوم کی؟

گفت: داداش حسن

گفتوم کدوم حسن؟

گفت: حسن قاسمی

مویم انگار مگی برقوم گرفت و شوکه شودوم...

عهههههه حسن که بچه محل ما بود....

خلاصه ای شد که شهید حسن رفیق مشترکما شد و از او به بعد، رفاقت بین مو و سید قرص تر...

خلاصه مهر سید بدجور تو دلوم افتده بود...

مخصوصا او نورانیت و معنویتی که تو قیافش پیدا بود،باعث شد بهش شدیدا اعتماد بوکونوم...

بری همی او اوایل خیلی تو دلوم عقده شده بود که به یکی که ایرانیه بوگوم مویم قاچاقی آمدوم...

خلاصه به سید گوفتوم : دداش موخوام یک چیزی بهت بوگوم...

تا خواستوم به سید بوگوم،ورداش گف: مدنوم موخوای بیگی ایرانیی...

دهنوم مث غار موغون وا افتاد...

یره ای از کجا فمید چی موخوام بوگوم 

بازم با ای حرکتش مو ر بیشتر شیفته خودش کرد...

تا ای که یک انگشتر خیلی ق شنگ و خوشگل که از نجف خریده بودوم و نیگین عقیق درشت و روشم با خط خیلی مقبولی و ان یکاد نوشته بود و یک جورایی به جونوم  وصل بود ر تصمیم گرفتوم بودومش به سید...

یک روز سر نماز، به هر جون کندنی بود ، از ای انگشتر دل کندوم و از انگشتوم درش آوردوم...

گفتوم: سید جان موخوام ای ر یادگاری بودومش به شما...

اویم اولش با همو لهجه ی ترونیش گفت: عزیزم، قربونت بشم، باشه دست خودت، به من رسیده...

مویم اصرار اصرار که دلوم مخه از مو یک یادگاری چخچخی دشته بشی...

اویم مثل همیشه با تیکه کلامش ایجوری گفت: 

قربونت بشم ابوعلی، باشه چشم، "رد احسان نمیکنم"

انگشتر ر کردوم دستش و بهش گفتوم: قبلت؟

اویم با خنده ی باحالی گفت: قبلت

ولی یک شرط داره...

گفتوم چه شرطی؟!

گفت : مو یک عادتی دروم که چیزی دستوم نگه نمدروم...

گفتوم ینی چی سید جان؟!

گفت: ینی ای انگشتر ر بعدا دست کسی دیدی ازم ناراحت نشی...

گفتوم : نه بابا ای چه حرفیه سید جان... (ولی ته دلوم اصلا نمخواستوم سید یادگاری مو ر به کسی بده)...

خلاصه فرداش دیدوم او انگشتر دست یکی از بچه های گردان بود (بنام سید حسین که امروز با فرزندشان که عضو گروه هم هستن عازم منطقه شدن) که اصلا فکرشم نمکردوم و ته دلوم یک کمی دلخور رفتوم ،ولی چون سید باهام اتمام حجت کرده بود جای دلخوری نداشت...

هیچی ر بری خودش نوموخواس...صوتایی که قبلا گذاشتوم گواه بر ای قضیه هس...

بعد مدتی که بیشتر با اخلاق سید آشنا شودوم ، دیدوم مرامش همیجوریه...

بله...هم به زبون میگفت: باید گذشت از این دنیا به آسانی...باید مهیا شد از بحر قربانی...

و هم به عمل ثابت کرد...


پاسداشت سردار شهید مدافع حرم

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۷ ب.ظ

پنجمین شماره ویژه نامه "شوق حرم"؛ پاسداشت سردار شهید مدافع حرم "سیدمحمدحسن حسینی" معروف به سیدحکیم

آقــاحــجــتـــــــــــ

@Hojjate_khoda