مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۰۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

خاطره ای از شهید علی اصحابی

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۴ ب.ظ


طبق معمول خاطرات بنده، و به خاطر اینکه بلحاظ کار درمانی با اکثریت بچه ها تعامل و رفاقت داشتیم این بود که اینبار با بچه های شمال و جنوب و شرق دریک مکان، ایفای وظیفه میکردیم و این باعث شده بود کار از رفاقت تا به حد برادری هم برسه، اول کمی از شهید علی اصحابی برایتان بگویم.ایشان داری 4 فرزند هستند ،درست یک هفته مانده به اعزام، مادر خانم ایشان فوت میکنند و ایشان اطرافیان را مجاب میکنند که به هیچ وجه حرفی به فرمانده نزنند. ایشان به اتفاق دوست و همشهری خود، آقا محسن بعنوان پدافند هوایی اعزام شده بود. کار هر روز و شب ادامه داشت. پیشروی های کندی صورت میگرفت درست سه ماه قبل از عملیات محرم. طبق برنامه قرار شد با قبضه 23 جلوی پیشروی نیرو های متخاصم گرفته شود. محسن نشست پشت قبضه و علی و حبیب روحی کنارش بودند. بطور یکنواخت آتش 23 انجام میشد تا اینکه طی اعلان بی سیم مبنی بر رخنه گروهی از مسلحین محسن و علی جلوتر میروند تا اینکه کار به جایی میرسد که شدت آتش نیروی مقابل به حدی میشود که کار به عقب نشینی میرسد در این اوضاع محسن پشت قبضه مینشد و علی را میگوید با کمک شهید حبیب ماشین را به حرکت در آورد علی تاب نمی آورد و میگوید حاضر نیست رفیق و همشهری خودش را تنها بگذارد لذا می آید و کنار محسن می‌نشیند تا اینکه یک موشک کوروت به ماشین از سمت شهید اصحابی اصابت میکند. علی علمدار میشود و حبیب ، علی اکبری، محسن هم بر اثر موج اصابت موشک، پرتاب میشود و مجروح. 

شهید اصحابی به آرزوی دیرینه اش میرسد چرا که خودش این مهم را در وصیت نامه ذکر کرده بود. 

شادی ارواح طیبه شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس صلوات 


اززبان حال همرزم شهیدمهدی حیدری

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ


رفیق!

ازکوی عشق،دمشق برای وداع باتوآمده ام!

آمده ام تابه عهدی که باتوبسته بودم وفاکنم وتاآخرین لحظه کنارت باشم،حتی وقتی دیگربین مانفس نمیکشی!

اماتوعهدخودرازیرپانهادی ومراتنهاگذاشتی!

وتنهارفتی سوی دیارعشق.....

هیچ جیزنمی توانست ماراازهم جداسازد،

روح مان را،جسم مان را.....

اماحال دیگرتونیستی ومن تنهادراین دیارغریب......

روحت راخداازمن جداکردودلگیرنیستم....

اماجسمت را خروارها خاک ازمن میگیرد ودلگیر ترم میسازد!

رفیقم!!!؟؟؟

بی توپشتم خالی شد....!

 ازوقتی شنیدم،دیگربین مانیستی تمام خاطرات مان رومرورمیکنم ولب خندهایت لحظه ای ازآینه چشمانم فاصله نمیگیرد!

برورفیقم!

بروکه دیارعشق جای مردانی چون توست!

دعابرای جاماندگانی چون من رانزدحضرت حق فراموش نکن!


فرازی از وصیت نامه شهید احمد مکیان

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۹ ب.ظ

رفتنشون برای چی بوده؟؟⁉️

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۱۵ ب.ظ


این روزها که توی کوچه پس کوچه های مجازی چرخ میزنم، 

بیشتر تفاوت فکری انسانهارو متوجه میشم. انگار همه یه دایره ی بزرگ تشکیل دادن و باهم سر صحبت رو باز کردن. 

موضوع این دفعه مدافعان حرم بود. 

یکی میگفت برای پول رفتند، آخه پول خوبی میدن .

یکی دیگه میگفت :برای دفاع از حرم بی بی رفتند. سرمون بره نمیزاریم بهش آسیبی برسه.

اون یکی که توی صفحش پستهای خیلی روشنفکرانه گذاشته بود میگفت : 

کدوم حرم؟ حرمی که واسه 1400 سال پیشه؟!!! 

خب بمونن و از اعتقاداتمون دفاع کنن نه اینکه برن تو خاک و کشور دیگه بجنگن و متجاوز به حساب بیان!!!

یکی دیگه که انگار سن و سالی داشت، میون گریه هاش میگفت : 

جامانده ام. 

منم باید برم. 

آره برم سرم بره......

اون یکی میگفت :

مگه کشور سوریه مرد نداره که مردهای ما برن پرپر بشن؟

مادرها داغدارو همسراشون بیوه و بچه هاشون یتیم بشه؟ 

ببین چقدر شهید دارن میارن از سوریه؟؟

ومن......

اشک مجال نمیده...

چشام تاره....

دیگه نمیتونم نظر بقیه رو بخونم...

ولی انگار صدایی توی ذهنم میپیچه!!!

مگه توصیه ی شهید مسلم خیزاب یادت رفته 

"به دختران مسلمان توصیه میکنم که نیت کنند و از حضرت زهرا و حضرت زینب مدد بگیرند و چهل روز چادر سر کنند تا شیرینی این حجاب را درک کنند . اگر خواستند بعد از آن حجاب زهرایی را برگزینند."

مگه آخرین حرف شهید روح الله قربانی یادت رفته !!! 

همسرم ، من برای حفظ چادر تو دارم میرم"

مگه دست نوشته ی شهید محمود رضا بیضائی یادت نیست که نوشته بودن 

"شیعه بدنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم"

ویا لبخند پر غرور و سرور مادر شهید سید مصطفی موسوی جوانترین شهید مدافع حرم..   

و و و و ..... 

حالا به نظر شما شهدامون چه جوابی به این همه چرایی میدن؟؟؟⁉️

رفتنشون برای چی بوده؟؟⁉️






او رفت و من جا ماندم

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۹ ب.ظ

جمعه شب بود. بریم هیئت

رفتم جلوی در منزلشون

زنگ رو زدم، از خونه بیرون اومد و موتورش رو هم آورد.

یه کلاه کاسکت داشت که همیشه موقع موتور روندن رو سرش میذاشت

اونو رو سرش گذاشت و بندش رو بست.

موتور رو روشن کرد و گفت سید بشین بریم!

تا اومدم بشینم ترک موتورش،گازشو گرفت و رفت.

فکر کرده بود من سوار شدم و ترکش نشستم.

از پشت هرچی صداش کردم صدامو نشنید و رفت.

من هم میخندیدم و دنبالش راه افتادم قدم زنان و به رفتنش فقط نگاه میکردم.

رسید سر کوچه و داخل خیابون شد.

رفت داخل یه خیابون دیگه یه مسیر قابل توجهی رو طی کرد

حالا ظاهرا باهام کار داشته، چندبار صدام زده و صدایی نشنیده و بالاخره برگشته بود و دیده بود که نیستم 

مسیر رفته شده رو برگشت و به هم رسیدیم...

بدون اینکه چیزی به هم بگید فقط خندیدیم.

بهش میگفتم یعنی حمیدجان شما احساس نکردی کسی اصلا ترک موتورت نشسته یا نه؟

جوابش فقط خنده بود..

باورم نمیشه که این موضوع دوباره تکرار شد.

اون رفت و من باز جا موندم...

شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی

نقل از دوست شهید

هرکس که تورادید به چشمان تودل باخت

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۷ ب.ظ

حافظ زچشمان قشنگ تو غزل ساخت 

هرکس که تورادید به چشمان تودل باخت 

نقاش ازل تاکه به چشمان توپرداخت 

دیوانه شد ازطرزنگاهت قلم انداخت 

شهیدحامدجوانی

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا


ازشون پرسیدیم 

دوسـت دارید بـابـا برگردد؟

هر دوی شان گفتند: 

هرگـز!

ما هدیـه ای که به عـمه ی سادات دادیم را پس نخواهـــیم گرفت!

فرزندان شهید مدافع حرم جاویدالاثر حسن_رجایی_فر

خــــــــادم الـشــهداء

@khadem_shohda

دنیای عاری از اسراییل

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ

 آرزویش دنیای

عاری از اسرائیل بود.

.بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــرم

 @Shohadaye_Modafe_Haram

«حسین»پیروزمسابقه دوبرادر؛

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۲ ب.ظ

شهید مدافع حرم افغان که مصداق «و السابقون السابقون» شد.

برایمان مهم بود چه اتفاقی برای شیعیان، زنان و کودکان سوریه می‌افتد. مهم بود بدانیم تکفیری‌ها از حرم حضرت زینب (س) فاصله گرفته‌اند، یا هنوز در اطراف حرم هستند. تا اینکه مطلع شدیم در لشکر فاطمیون می‌توانیم ثبت نام کنیم.

سرویس جهاد و مقاومت مشرق - شهید حسین غلامی، برای اولین مرتبه بود که این نام را می‌شنیدم، اولین سوالی که ذهن مرا درگیر کرد این بود که در ردیف شهدای دفاع مقدس است یا شهدای مدافع عقیله بنی هاشم. پاسخ شنیدم مدافع حریم عشق شده است و فدایی زینب( سلام الله علیها )‌. قرار ملاقاتی با خانواده‌اش گذاشتیم. ساعت 6 بعد از ظهر، ساعت 5 از شهر دهق راه افتادیم، یکی یکی روستاهای زیبای بعد از شهر را سپری می کردیم، روستاهایی که تنها ارمغانشان طلای قرمز بود و تنها بهانه ماندن ساکنان آن در روستا همین طلای قرمز است.

کوچه های‌خاکی و گاها آسفالتی روستا را یکی بعد از دیگری پشت سر گذاشتیم. پرسان پرسان رسیدیم به خانه شهید حسین غلامی، خانه با حیاطی که انگار پیشرفت و زندگی مدرن را به خود تجربه نکرده بود. خاکی خاکی، درخت‌های گردو و آلبالو در این حیاط نه چندان زیبا اما دراندشت خودنمایی می‌ردند. خانه‌ای قدیمی، سالهای بسیاری از روی ساخت خانه گذر کرده بودند. دیوارهای کاهگلی، آب به دیوارها خورده بود و بوی کاهگل با همه خاطراتش را در فضای غریب حیاط پر کرده بود. دو اتاق جدا، جدا و یک آشپزخانه در پائین دو اتاق. آشپزخانه ای که پارچه ای با صدها سوراخ درشت و ریز به جای در خودنمایی می کرد. اما ای کاش حداقل این سقف در حال ریزش استیجاری نبود و مالک آن سلمان تنها نان آور خانه بود. مادر شهید به استقبالمان آمد. با لهجه افغانی خوش آمد گویی گفت و وارد اتاق شدیم. اتاقی کوچک، عکس‌های حسین دور تا دور اتاق برای خودش خوش نمایی 

می کرد. از حسین پرسیدم. حسین چند سالش بود؟ شغلش چه بود؟ تحصیلاتش چه بود؟ چرا به سوریه رفته؟ کارگر مرغداری چه دلیلی داشت که عشق جهاد به سرش بزند. برادرش سلمان درد و دلش را شروع کرد.

من جامانده‌ام، جا مانده از جهاد، جامانده از جنگ. حسین به سال ایرانی را نمی‌دانم کی به دنیا آمد، فقط می‌دانم بیست و دو سالش بود، تا 18 سالگی افغانستان بود و درس می‌خواند. دیپلم دارد. وقتی دیپلمش را گرفت وارد ایران شد، با هم شروع کردیم به کار کردن تو مرغداری مورچه خورت. گاهی اخباری از جنگ سوریه می‌شنیدیم. پیگیر بودیم. برایمان مهم بود چه اتفاقی برای شیعیان، زنان و کودکان سوریه می‌افتد. مهم بود برایمان بدانیم امروز تکفیری‌ها چند کیلومتر از حرم حضرت زینب ( سلام الله علیها ) فاصله گرفته‌اند، یا هنوز در اطراف حرم در حال کشت و کشتار هستند. تا اینکه مطلع شدیم لشکر فاطمیون می‌توانیم ثبت نام کنیم و ما هم سهمی در این جنگ داشته باشیم. من تنها رفتم ثبت نام کردم. حسین تا فهمید گفت‌: من هم می‌خواهم بیایم. گفتم‌: داداش تو بمون خونه پیش مادر و خواهرمون، اگر هر دو تامون برویم که کسی رو دیگه ندارم. تو بمون من بروم و بیایم بعد تو برو. گفت‌: نه من هم می‌خواهم بیایم. گفتم : برادر جنگ سوریه خطرناکه، میگن احتمال زنده موندن ده درصد، شهادت نود درصد. می‌روی شهید می‌شوی، بزار فقط من بروم. خونه یه مرد می‌خواهد. هر دو تامون برویم نان‌آور خانه چه کسی می‌شود. نمی‌توانم زن و بچه ام و مادر خواهرمان را به امان خدا رها کنیم و برویم. گفت‌: من می روم و می‌آیم بعد تو برو. من عشق شهادت در قلبم است. شهادت از عسل برای من شیرین تر است.

حسین هم ثبت نام کرد. شوق و اشتیاق رفتن برای دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم حتی خواب را از چشمانمان ربوده بود. کم کم آماده می شدیم برای اعزام، به من گفتند تو را نمی توانیم ببریم. چشمت معیوب است، وقتی این را شنیدم انگار دنیا روی سرم آوار شد. از قافله جاماندم. و حسین رفت تا آسمان نشین شود. حسین به عنوان تک تیر انداز وارد سوریه شد.

18 اردیبهشت سال 94، اولین مرتبه بود که به سوریه می‌رفت. هر روز تماس می‌گرفت. هفته اول گفت فقط زیارت می‌رویم. مناطق جنگی هنوز نرفته‌ایم. اما از هفته دوم وارد مناطق جنگی شده بودند. هر مرتبه که زنگ می زد حال و هوایش به کل تغییر کرده بود شادمانی در صدایش موج می زد. تا 45 روزی که قرار بود ماموریتش تمام شود و برگردد. زنگ زد. گفتم‌: حسین جان 45 روزت تمام شده بر نمی گردی‌؟ گفت : من دیگه بر نمی‌گردم. این جا بهترین جا برای جنگ در راه خداست. وقتی به این جا بیایی چیزهایی می‌بینی که دیگر پای برگشتی نداری‌، دوست داری بمانی و تا آخرین نفست و آخرین قطره خونت را در راه دفاع از عقیله بنی هاشم بریزی. و ماند 45 روزش، به دو ماه رسید. شبهای قدر بود. خیلی نگران حالش بودم. شب 21 ماه رمضان بود. زنگ زد گفت : برای من خیلی دعا کنید، به آرزویم برسم. و از همان شب گوشی‌اش خاموش شد ، نگرانی ها هر لحظه بیشتر و بیشتر می‌شد. اشک‌ها و دلتنگی‌های مادر انبار می‌شد روی هم. بغض‌هایش را می‌خورد و لحظه ای یک بار با صدای گوشی خاموش حسین رو به رو می‌شد. شب 23 ماه رمضان تک تیر انداز تکفیری‌ها از پشت سر در تدمر حسین را می‌زند و دعاهای مادرم در شب 21 ماه رمضان در حق حسینش مستجاب شد و عاقبت به خیری نصیبش شد.

اشک‌های سلمان جاری شد. مادر با لهجه صحبت می کرد. متوجه نمی‌شدم ، حرفهایش را برایم ترجمه می‌کردند، بغض‌هایش را لحظه به لحظه می‌خورد، می‌ترسیدم نکند روزه‌اش باطل شود که این همه بغض را نزدیک یک ساعت است می‌خورد و دم بر نمی‌آورد. با صدایی گریه به گلو گفت : تنها نان آور خانه ام سلمان است. کارت اقامت ندارد. نمی‌دانیم چه کنیم. اگر اتفاقی برای سلمانم بیفتد من چه باید بکنم. کاش این مشکل پسرم حل می‌شد. تمام شد. از خانه شهید بیرون آمدیم، همان مسیر زیبا و دل انگیز، اما این بار حال من همان حال رفت نبود. چقدر این شهید غریب بود. هیچ کس او را نمی شناخت‌، حتی مردم روستا نمی‌دانستند پسر خانواده شهید غلامی مدافع حرم است. مردم شهر من هم هیچ کدام نمی شناختنش. شاید بنرهای مراسم سالگرد در سطح شهر و روستا دلیلی شود برای شناخت حسین.


نوشته شہید مهدی علےدوست در وبلاگ شخصـیشون

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۴۹ ب.ظ


یا حســین (علیہ السلام)

کانال شهید مدافع حرم مهدی علیدوست آلانقی

@shahidalidoost


شهید سیدقاسم سادات فاطمیون

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۴۶ ب.ظ


شهید سیدقاسم سادات

تاریخ ولادت : 18 بهمن 1367

تاریخ شهادت : 8 اسفند 1393

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا #مشهد_مقدس می باشد 

لشکر فاطمیون

@sh_fatemi

محمد امین نخبه علمی و حوزوی محسوب می شد

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۴ ب.ظ

یکی از هم‌کلاسی‌های حوزوی شهید «محمدامین کریمیان» پنجمین شهید مدافع حرم شهرستان بابلسر یادداشتی از استعدادهای علمی و خصوصیات اخلاقی این شهید بزرگوار نوشته است که در ادامه می‌خوانید.

محمد جان میذاری کمی ازت برای دیگران بگم داداشی؟! می‌دونم ناراحت می‌شی ولی حیفه کم بشناسنت… بذار بگم پایه 10حوزه(سطح سه) بودی و همزمان دانشجوی کارشناسی سال سوم فلسفه و هر دو با معدل 19/5…

بذار بگم نخبه علمی و حوزوی محسوب می‌شدی و همیشه توی درس و علم به شما و البته شهید زنده‌مون سجاد گل غبطه می‌خوردم و افتخار می‌کردم… بذار بگم که هیچ موقع به دیگران سر نخبه بودنت فخر نفروختی و حتی به گونه‌ای برخورد می‌کردی که انگار توی درس و فهم مسائل مثله بقیه‌ای! بذار بگم که همین چند ماه پیش برای امتحان سال نهم حوزه از آقای آل طه که یکی از سخت‌گیرترین ممتحنین امتحانات شفاهی محسوب می‌شن و به هر کسی نمره بالای 16 نمی‌دن! در امتحان کفایه و مکاسب سطح دو فقه و اصول دو تا 18 خوشگل گرفتی که برای بسیاری از طلبه‌های کشور مثله رویا می‌مونه ولی اصلا به روی خودت نیاوردی که چقدر خوش استعداد و با تلاشی! (طلبه‌ها متوجهن 18 کفایة الاصول امتحان شفاهی ممتحنین قم یعنی چی!)

بذار بگم که طلبه کاملا به روز و با دغدغه و انقلابی محسوب می‌شدی و بسیاری از فیلم‌های تاریخ سینمای جهان رو به تفکیک سبک و کارگردان با نقد و نظر کارشناسی دیده بودی و تو این عرصه مثله صاحب نظری آگاه، دستی بر آتش داشتی! بذار بگم که تو موسسه امام خمینی(ره) و در رشته معارف اسلامی و فلسفه از نفرات برگزیده و بنام موسسه شناخته می‌شدی و بدون هیچ ادعایی به ظاهر خیلی ساده روزی 6 تا 9 ساعت سر کلاسای فقه و اصول و کارشناسی شرکت می‌کردی و با استاد بحث مفید و نقد و اشکال موجه داشتی!

بذار بگم که زبان انگلیسیت تا نزدیکای اخذ مدرک تافل رفته بود و اساتید زبان در این مدت کوتاه کمتر فردی رو دیده بودند که آنقدر استعداد زبانیش عالی باشه… بذار بگم که پایه نهمت رو تو یک هفته خوندی و به قدری فهم منطقی و اصولی و استنتاج فقهیت قوی بود که معدل سطح دو حوزت شد 19/5 و یک بار به زبون نیاوردی! بذار بگم که همیشه لبخند شوخی رو لبت بود و همیشه اهل طنز و بگو بخند بودی و هیچکس نیست که تو رو بشناسه و خنده قشنگ روی لب‌هات رو ندیده باشه! بذار بگم که عاشق آقا و امام و شهید آوینی و سعید قاسمی بودی و همیشه بین حرفات تیکه‌هایی از کتاب‌های شهید آوینی و سخنرانی‌های پرشور سردار قاسمی می‌گفتی!

محمد جان بازم ازت می‌گم! فقط لطف کن بهم بگو چرا دو هفته قبل از پر کشیدنت عکس پروفایل اینستا و تلگرامت رو به عکس شهید حاج امینی تغییر دادی و الان همه فهمیدن که چهره شهادتت بعد 30 سال شبیه وجه زیبای ایشونه!!

کانال شهید حجت الاسلام محمد امین کریمیان

مدافع حرم حضرت زینب سلام الله

@shahidmohammad_amin_karimian

 

مهدی هم بچه پولدار بود هم زیبا

همیشه بعضی دخترا مزاحمش میشدن اما  قلب مهدی فقط لبریز از عشق به خدا بود و اهل بیت و اصلا عشق زمینی حساب نمیکرد.

آخرشم هم حساب فیش بوکش مسدود کرد هم خط تلفن همراهش عوض کرد 

هر روز صبح زیارت عاشورا رو فراموش نمیکرد.

آخرشم همین زیارت عاشورا و دل پاکش کربلاییش کرد و همنشین با ارباب.

به یاد شهید مدافع حرم

شهید مهدی مدنی

شهید محمد احمد مشلب

شهدای جبهه مقاومت اسلامی


"بخش نخست از خاطرات عملیات آزادسازى شهر عزیز بلد استان صلاح الدین عراق"

هو رب الشهید

خاطره مربوط به دو سال قبل 

مکان منطقه عزیز بلد نزدیک سامراء

در یکی از گروه های مقاومت اسلامی حشد الشعبی عراق

قرار بود برای شناسایی بریم نزدیک دشمن که تک تیراندازها رو شناسایی کنیم که در باغ ها و بین نخل ها مخفی بودند.

شب فرا رسیده بود و حرکت کرده بودیم به سمت دشمن از ٥ کیلومتری ماشین ها رو خاموش کردیم و پیاده بقیه مسیر رو ادامه دادیم.

و بالاخره خانه یکی از بزرگان بلد که مرکز تجمع و فرماندهی داعش شده بود رو با چشم میدیدم.

دور از دید دشمن وارد شهر شدیم که به سمت محل تخمینی حضور قناص ها بریم که نوشته های روی دیوار که داعشی ها نوشته بودند توجه ما رو جلب کرده بود:

هذا البیت للبیع

اتصل بهذا الرقم٠٩٦٤٧٨١........

الدوله الاسلامیه فی عراق و شام

این خانه برای فروش است.

به این شماره تماس بگیرید.....

دولت اسلامی در عراق و شام

نکته در این بود که هنوز شهر عزیز بلد کامل سقوط نکرده بود که این ملعونین دست به فروش خانه های افرادی که از شهر رفته بودند زدند.

به باغ ها رسیدیم.

با کمک یکی از افراد محلی جای تک تیرانداز و کسی که وظیفه دیده بانی و گرا دادن رو داشت پیدا کردیم.

کم کم نزدیک شدیم و به فاصله چند متری او رسیده بودیم.

که متوجه شدیم داره با تلفنش فارسی صحبت میکنه......

مسئول تیم ما تصمیم گرفته بود که دستگیر بشه و برای همین دو نفر از بچه ها رفتن سر وقتش.....

بعلت امن نبودن موقعیت سریع برگشتیم و نکته جالب توجه اینکه در راه با این اسیر هر چی فارسی صحبت کردم اون فقط عربی صحبت میکرد و میگفت 

انه لا اگدر احچی فارسی

نمیتونم فارسی صحبت کنم

و بالکل منکر صحبت کردن به فارسی شده بود. ما حتی خودمونم شک کرده بودیم و کلاً روی اعصاب بود اما خدا رو شکر اطلاعات خوبی به عربی از جای تک تیر انداز ها داد.

بالاخره 

با شروع عملیات آزاد سازی عزیز بلد 

در همون ابتدا تک تیرانداز ها از کار افتادن و با درگیری بسیار شدیدی که بین نیروهای حشد و داعش اتفاق افتاد و پس از تقریبا دو روز در گیری شهر بلد آزاد شد.

سردار بزرگ و رشید اسلام شهید حاج حمید تقوی فر هم در این عملیات شهید شد.

به شرط بقا شرح عملیات و خاطرات خدمت عزیزان تقدیم خواهد شد.

نویسنده: گمنام

کربلایی عادل اسماعیلی سراجی:

سر تا پایش خاکی بود

اگر از من بپرسند یکی از رزمندگانی که تو جنگ تحمیلی و مدتی را که در سوریه بودی، دیدی که خستگی را خسته کرده بود، چه کسی است؟ بدون هیچ فکر کردنی، بی‌شک نام شهید رجایی‌فر را خواهم آورد.

در طول مدتی را که من با او بودم، جز تلاش و کوشش بی‌امان و کارهای طاقت‌فرسای شبانه‌روزی چیزی ندیدم.

بدون منت و خالصانه مأموریتی که به او سپرده می‌شد را به‌درستی به پایان می‌رساند و از آن دسته رزمندگانی بود که در هر شرایطی برای پایان درست مأموریتش بی‌وقفه تلاش می کرد...

تو خان‌طومان که بودیم هر دو شب در میان و گاهی هم هر شب، به تعداد 6 الی 7 هزار کیسه خاک را برای سنگرسازی به خط مقدم می‌برد تا دوستان همرزمش جان‌پناه خوب و محکمی را داشته باشند.

بی‌ریا در پر کردن گونی‌ها و خالی کردن آن در خط مقدم، به نیروهایش کمک می‌کرد.

بارها شاهد بودیم که سر تا پایش خاکی بود، به‌طوری که در چند متری شناخته نمی‌شد.

همیشه به چشمان خسته و سر و روی خاک‌آلودش غبطه خوردم و به‌نظرم هیچ عمل تکریمی نمی‌توانست از مجاهدت خالصانه‌اش تجلیل به‌عمل آورد به جز اهدای مقام شهادت که از سوی خداوند منان به او تقدیم شد.