شهید امیر مرادی فاطمیون
شهید امیر مرادی
تاریخ ولادت : 1357
تاریخ شهادت : 1 شهریور 1392
مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد.
لشکر فاطمیون
@sh_fatemi
شهید امیر مرادی
تاریخ ولادت : 1357
تاریخ شهادت : 1 شهریور 1392
مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد.
لشکر فاطمیون
@sh_fatemi
برادرچرابیسیم ات خاموشه
صالح صالح
صالح جواب بده
اینجااوضاع داغونه
فقط دعاکن واسمون
کارمون بیخ پیداکرده
صالح
صالحجواب بده
راستی ازمحمدامین جان خبرداری؟
بگو زودبرگرده
آخه دلتنگشیم
کانال شهید حجت الاسلام محمد امین کریمیان
مدافع حرم حضرت زینب سلام الله
@shahidmohammad_amin_karimian
فرزند شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی سر مزار پدر
شهدای مدافع حرم قم
@sh_modafeaneqom
از آخرین و اولین باری که رفته بودم کاشان،
۱۰ سال میگذره.
یکی از آخرین روزهای تعطیلات نوروزی
با محمود و دوتا دیگه از رفقا راه افتادیم شبونه به طرف قم.
شب یه زیارتی رفتیم و بعد هم برای خوابیدن رفتیم خونه ی یکی از آشنایان.
و فردا صبحش راه افتادیم به طرف کاشان و تا نزدیکای غروب چرخی زدیم و سیاحتی کردیم و زیارتی.
بعد هم برگشتیم.
سفر کوتاهی بود
اما
حسابی شیرین
و پر خاطره.
حالا بعد از ۱۰ سال دوباره مسیرم افتاد به شهر کاشان.
اینبار بدون محمود
اما
فصل گلاب گیری بود و
تموم شهر بوی محمود رو میداد...
تموم شهر... .
می خواستم نفس بکشم در هوای تو
دیدی چقدر زندگی ام بی هوا گذشت؟ .
محمودرضا
رفیقم
دلتنگتم و به یادت.
به یادم باش عزیز
یاعلی (عکس مربوط به همون سفرِ ، در حمام فین)
. کانال آرشیو آقا محمود رضا
Archive
مزار شهدای گمنام جبهۀ دفاع از حریم اسلام و اهل بیت علیهم السلام در قطعۀ ۵۰ بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها.
نابِ جَهٰادىْ٨حِیفٰاراباموشَکْ میزَنیمْ
@nabjahadi008
چند شب دیدم شهید بلباسی موقع خواب نیست .
برام جای سوال بود ؟؟
که چرا وقتی همه خوابند و موقع استراحتن ایشون نیستند.
یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود ایشون رو دیدم.
متوجه شدم شهید بلباسی شب ها وقتی بیشتر رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند.
ایشون میرفتند داخل کیسه ها رو پُر میکردند و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکردند و مشغول سنگرسازی بودند.
پ.ن : الحق و الانصاف که شهادت بهترین مزد رشادتهایت بود .
شہید مدافـــع حـــــــرم
" محمد بلباسی"
همش از غرب و مد گرایی تبعیت کردیم چی شدیم؟فکرکنم برای جبران تمام ضررهامون،یکبار به توصیه شهدا عمل کنیم.
تهرونیا شهید همشهریتون ناراحته
این شهید نه فرشته است نه خارق العاده ی آفرینش، فقط فهمید چیکار کنه، همین.
یک نگاه حرام توفیق شهادت را از دستت میگیرد
در مسیر برگشت بودیم که چند خانم بد حجاب را دید. جلوتر که رفت باصدای بلند گفت "خواهرم، حجابت رو حفظ کن" بعد حرکت کرد..
توی راه با حالتی دگرگون گفت:"دیگه از اینجا خسته شدم.این حجابها بوی حضرت زهرا .ع. نمیده.اینجا مثلا
محله های مذهبی تهران هست و این وضعیت رو داره"
بعد باصدایی گرفته ترگفت"خسته ام.بعد از سفرکربلا دیگه دوست ندارم توی خیابون برم.من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کنه خیلی چیزها رو از دست میده.چشم گنهکار لایق شهادت نمیشه"
5 ماه بعد،بهمن 90 راهی نجف شد.دیگر نتوانست اینجا بماند
این حرف شهید مال سال 90 هست.و خبری از جنگ و شهادتم نبوده.تازه 23 سالشم بوده.
هنگام حضور در تهران احساس راحتی نمیکرد.یکبار پرسیدم از چیزی ناراحتی؟چرا اینقدر گرفته ای؟
گفت "خیلی از وضعیت حجاب خانمها توی تهران ناراحتم.وقتی آدم توی کوچه راه میره، نمیتونه سرش رو بالا بگیره، یه نگاه حرام آدم روخیلی عقب میندازه ..."
یاد روزی افتادم که باهم از سامرا به بغداد برمیگشتیم.هادی میگفت برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت ..
بعد به من گفت "وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟"
گفتم خوب نیست، مثل تهران.
گفت"باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم"..
بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش. در کل مدتی که در بغداد بودیم همینطور بود. تااینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم.
قسمتی از وصیت نامه شهید :
"از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا .ع. رعایت کنند، نه مثل حجابهای امروز.چون این حجابها بوی حضرت زهرا نمیدهد...
ای داد از علم (پرچم) شیطانی. دنیا رنگ گناه دارد.دیگر نمیتوانم زنده بمانم.ان شاالله امام حسین و حضرت زهرا و امام رضا .ع. در قبر می آیند.
منبع کتاب پسرک فلافل فروش
بسیجی مدافع حرم، طلبه شهید محمد هادی ذوالفقاری
جانباز فتنه ی 88 ...
در سامرا به شهادت رسید.
مزار نجف وادی السلام
تولد: خرداد 1367، وقتی دنیا آمد سالروز شهادت امام هادی بود، نامش را گذاشتند محمدهادی
شهادت : بهمن 1393 ، در دفاع از حرم امامی که همنام خودش بود، امام هادی .ع.
خانمی که میگی من دلم میخواد اینجوری بگردم، پسره نگام نکنه .. حرفت قبول...هادی نگات نکرد.ولی کدومتون برنده شدین؟
شهید مدافع حرم مسعود عسگری
یه روز با مسعود در مورد گناه کردن افراد و مکروه بودن یا یه سری کارا که وجهه اونا تو جامعه خوب نیست صحبت میکردیم.
مسعود می گفت:
ما نباید به گناه نزدیک بشیم و باید برای خودمون ترمز بذاریم. اگه بگیم فلان کار که به گناه نزدیکه ولی حروم نیست رو انجام بدیم تا گناه فاصله ای نداریم. پس باید برای خودمون چند تا ترمز و عقب گرد موقع نزدیک شدن به گناه بذاریم تا به راحتی مرتکب گناه نشیم....
نقل از دوست شهید
همه دارندبرمی گردند ازخان طومان!هنوز خاک محمد ،تر بود، که عباس هم آمد...
تواما مرا همچنان چشم به راه گذاشته ای...
کی می آیی تامرهم دل زخم خورده ام شوی؟
روزهای رفته، تلخی اش از بی خبری ست، وگرنه راهی که رفتی عسل بود.
به چادرخاکی زینب به دل شکسته اش، به تنهایی روز آخرش درکربلا،شرمنده ام که جسم بی جان آسمانی ات را
می خواهم، برای آرامش دل زمینی ام! چه کنم مادرم دیگر...
کاش برگردی...
شهیدجاویدالاثرمجیدقربانخانی
سردار شهید حجت وقتی در غروب نهم اسفند سال 93در طی عملیات آزاد سازی تل قرین ، وقتیکه برای مدت کوتاه از تل دور شد تا به مرکز کنترل برود و کارها را بررسی کند، زمانی که برگشت دید دوست و برادری که قدمت 17ساله دارد، یاور سال های جهاد او و زمینیان را تنها گذاشته ضربت سنگینی خورد و هیچگاه باورش نمیشد ابوحامد رفته باشد.او اهل رفتن نبود.او اهل تنها گذاشتن نبود.او رفیق نیمه راه هم نبود.با رفتن ابوحامد باری گران بر دوش حجت سنگینی میکرد. اما زمان زمانی برای عزاداری پرکشیدن دوستی صمیمی و جشن آسمانی شدن برادر نبود.کمر همت را محکم بست و یاعلی گفت و به کارشان ادامه دادند.
تل را گرفتند تثبیتش کردند و چند روز بعد جلسه ای با حضور فرماندهان ارشد لشکر تصمیماتی گرفتند. مشخصات راه ابوحامد را نوشتند و فردی که به جانشینی ابوحامد منصوب میشد باید این مشخصات را دارا میبود و راه ابوحامد را ادامه میداد. در آن جلسه شهدایی مثل:
حجت
حکیم
ذوالفقار
سید ابراهیم
و تعدادی از رزمندگانی که هنوز در جبهه های دفاع از حرم در حال نبرد هستند ...
جانشینی که بجای ابوحامد انتخاب شد را نمیدانم اما شرکت کنندگان در جلسه.کسانی که شاخصه هایی را تعین کردند چه خوب به حرف هایشان عمل کردند.و امروز 1سال و 3ماه و 29روز از آن روز میگذرد و حجت و حکیم ذوالفقار و سیدابراهیم چه خوب مسیرشان را ادامه و به مقصد رسیدند.
اما...اما ما کجای کار هستیم؟؟؟ از مشخصات راهشان بی اطلاع ایم که بماند عکس شهدا عمل میکنیم..
《ربنا اهدناالصراط الشهدا》
.آقــاحــجــتــــــــــــ
@Hojjate_khoda
شهیدمدافع حرم حاج احمد اسماعیلی
حاج احمد دغدغه دار بود، همیشه در حال جمع کردن خاطرات از خانواده شهدا بود، ( احمد بعد از اینکه از پهلو تیر میخوره ، خودشو یک کیلومتر میکشه عقب ۱۰ روز تو بیمارستان حلب بستری میشه،
و کلیه هاشو از دست میده شب آخر میگفت قربون حضرت زهرا برم چی کشیدی ؛ تا لحظه آخر داشت زیارت عاشورا میخوند.
نقل از فرمانده شهید
بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم
@Shohadaye_Modafe_Haram
شهید شدی یا شوخی میکنی!
مهدی بهارلو همکار شهید هم میگوید: شوخطبعی و خونگرمی آقا مرتضی باعث شده بود من و سایر همکارانمان او را خیلی دوست داشته باشیم. الان که شش ماه از شهادتش گذشته هیچ کدام از ما باور نمیکنیم که شهید شده است. همین چند وقت پیش که به عکسش در گوشی موبایلم نگاه میکردم و لبخندش را دیدم، ناخودآگاه گفتم «مرتضی واقعاً شهید شدی یا این را هم شوخی میکنی؟» شهید کریمی تکه کلامش «مشتی» بود. الحق والانصاف خودش از آن بچه حزباللهیهای مشتی و باحالی بود که به حقش یعنی شهادت رسید.
بابای پشت ابر
بعد از چند دقیقه گفتوگو، محمد گزیان قاب عکس شهید کریمی را به حنانه میدهد تا از او عکس بگیرد. حنانه قاب را به دست میگیرد و با انگشتهای کوچکش خطوط چهره بابا را از پشت شیشه قاب ترسیم میکند. به نظرم میرسد چطور یک پدر میتواند دو دختر مثل دستهگلش را رها کند و چند صد کیلومتر دورتر از خانه و کاشانه به شهادت برسد. همین سؤال را از همسر شهید میپرسم و پاسخ میدهد: شاید برخی فکر کنند که این جوانها تعلق خاطری به خانواده نداشتند. ولی آقا مرتضی خیلی بابایی بود. خصوصاً روی دخترکوچکترمان ملیکا خیلی حساس بود. روزهای آخر که به آموزشی قبل از اعزام میرفت، قرار بود با هم به بازار برویم و برای بچهها لباسهای زمستانی بخریم. منتها قسمت نشد و روز پنجشنبهای که رفت، ما فردایش خودمان رفتیم و خریدهایمان را کردیم و عکسش را برای آقا مرتضی فرستادیم. همسرم برای اینکه دل ملیکا را به دست بیاورد، به او پیام داد «بابایی لباست خیلی خوشگله، خوشگله...» من این پیام را هنوز نگه داشتهام. همسر من هم مثل هر پدری دلش برای بچهها و زندگیاش میتیپد اما هدف و راهی داشت که به خاطر آن از همه تعلقاتش گذشت.
از حنانه میپرسم: خاطرهای از بابا داری؟ پاسخ میدهد: مدرسه من درست روبهروی محل کار بابا بود. صبحها من را سوار موتورش میکرد و به مدرسه میرساند. بعد که تعطیل میشدیم، دنبالم میآمد و با هم به محل کارش میرفتیم تا کارش تمام شود و به خانه بیاییم. من همهاش جلوی موتور بابا نشسته بودم و با او این طرف و آن طرف میرفتیم. خیلی با هم دوست بودیم. الان دلم برای بابا تنگ میشود. شش ماه است که او را ندیدهام. بعد شعری را که برای بابا گفته و در مراسم مختلف خواندهاست را از بر میخواند:
در سوریه ماه پشت ابر است هنوز/ مأمور به انتظار و صبر است هنوز/ اما به شغالزادهها ثابت شد / این بیشه پر از مرد است هنوز/ از شام بپرس دشمنی یعنی چه / آن دلهره نگفتنی یعنی چه؟/ روباهصفتان حلب میدانند/ بیباکی مرتضی کریمی یعنی چه؟/ میآیم با شمیم زخم لاله/ به دستم خون اولاد سه ساله/ چهل بار از کتابی سرخ خواندم/ مصیبتنامه یاس سه ساله.
یاسهای چشم انتظار
حنانه از مصیبتنامه یاس سه ساله آقا اباعبدالله الحسین(ع) میگوید که 14 قرن پیش از جور اشقیا در خرابههای شام جان داد و حالا امثال آقا مرتضیها، یاسهای خردسال خود را رها میکنند تا تاریخ غمبار تشیع دیگر تکرار نشود. یاس خردسال شهید کریمی، ملیکای شش ساله است که با چشمان کنجکاوش گفتوگوی مادرش با ما را به دقت رصد میکند و در سکوت گوش میدهد. همسر شهید با اشاره به سخن برخی از طعنهزنندگان میگوید: واقعاً ماندم آنها روی چه حسابی این حرفها را میزنند. من میگویم واقعاً چه کسی راضی میشود یک روز بچههایش را نبیند. مگر میشود پدری دنیایی از عشق و علاقهاش به خانواده و دو دخترش را با پول معاوضه کند؟ آقا مرتضی عاشق خانواده و بچههایش بود و حنانه و ملیکا را خیلی دوست داشت.
11 روز تا شهادت
شهید مرتضی کریمی دهم دیماه 94 اعزام میشود و 11 روز بعد در 21 دیماه به شهادت میرسد. همسر شهید از آخرین روزهای جدایی و وداع میگوید: آقا مرتضی کسی نبود که در موضوع دفاع از حرم ساکت بماند و کاری نکند. باید خیلی وقت پیش میرفت منتها مشکلاتی برایمان پیش آمد که رفتنش را به تأخیر انداخت و به محض رفع آن مشکل، پیگیر شد و عاقبت هم اعزام گرفت. دلش دیگر طاقت ماندن نداشت. یکی از دوستانش به نام سید حبیب موسوی در سوریه مجروح شده بود. آقا مرتضی هم و غمش شده بود آقا حبیب و خیلی به او سرمیزد. من اینها را که میدیدم میفهمیدم که خودش هم میل رفتن دارد. منتها به او میگفتم دست تنها با این دو تا بچه کوچک چه کار کنم. اما آقا مرتضی تصمیمش را گرفته بود. آن وقتها یکسالی میشد که از مرگ خواهرش میگذشت و مادرشوهرم به او میگفت حداقل بمان تا سالگرد خواهرت بگذرد. میخواست با این حرفها مانعش شود. ولی آقا مرتضی ماندنی نبود. به مادرش گفت اگر نروم فردای قیامت جواب حضرت زینب(س) را چه میدهی؟
بالاخره هم دهم دیماه 94 بود که به خانه آمد و گفت امروز اعزام داریم. قبلش هم از اعزام گفته بود، اما این بار رفتنش جدی بود. من ناراحت شدم و گفتم حداقل صبر کن کمی دیرتر برو. اما آقا مرتضی آنقدر خوشحال بود که میخواست پرواز کند. واقعا هم پرکشید و رفت. از آن روز به بعد چند بار با ما تماس گرفت و چون اوایل از رفتن ناگهانیاش ناراحت بودم، با شوخی سعی میکرد دلم را به دست بیاورد. اما این رفتن خیلی طول نکشید و تنها 11 روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
زخمی فتنه 88 شهید دفاع از حرم
«شهید مرتضی کریمی بسیجی ولایتمداری بود که هر وقت احساس تکلیف میکرد تمام قد وارد میدان میشد. یکبار در فتنه 88 چنان او را کتک زده بودند که در هیئت محلهمان برای بهبودیاش دعا کردند.» همسر شهید کریمی خاطره روزی را تعریف میکند که فتنهگران آقا مرتضی را در شب شام غریبان به شدت مضروب کرده بودند و او بیخبر از همهجا از طریق دعای مداح هیئتی که در آنجا حضور داشت، متوجه موضوع میشود. مهدی بهارلو هم که شاهد لحظه مضروب شدن شهید کریمی بود، میگوید: در ماجرای فتنه معمولاً به ما آمادهباش میدادند. بنابراین چند تا از بچهها برای اینکه بتوانند در مراسم تاسوعا، عاشورا شرکت کنند گوشیشان را خاموش کرده بودند تا آمادهباش شامل آنها نشود. منتها شهید کریمی گوش به زنگ بود و به محض اعلام آمادهباش به مصاف فتنهگران رفت. من آن روز همراهش بودم. به نظرم در خیابان شادمان بود که در یک موقعیت خاص، عده زیادی از فتنهگران شهید کریمی را محاصره کردند و او را از ناحیه گردن و دست به شدت مضروب کردند طوری که او را به بیمارستان رساندیم. به نظر من شهید کریمی مزد عملگرایی و صداقت در گفتار و عملش را گرفت. تنها از ولایتمداری دم نزد و به امر ولایت وارد میدان عمل شد. مزد این اخلاص و عملگرایی چیزی جز شهادت نبود.
به گزارش پایگاه 598 به نقل از روزنامه جوان، تکه کلام آقا مرتضی کریمی «مشتی» بود. خودش هم از آن بچههای جنوب شهری مشتی و باحال بود که دینداری و ولایتمداری تنها لقلقه زبانش نبود و بارها و بارها اخلاصش را در میدان عمل به اثبات رسانده بود؛ چه در فتنه 88 که شب شام غریبان توسط فتنهگران به شدت مضروب شد و چه در موسوم دفاع از حرم که کیلومترها دورتر از خاک وطنش در غربت شام به شهادت رسید. برای گفت و گو با خانواده شهید مرتضی کریمی با محمد گزیان از بچههای عقیدتی و نظارت حوزه 215 ایثار و مهدی بهارلو از همکاران شهید هماهنگ کردیم و در یک بعد از ظهر گرم تیرماهی به اتفاق آن دو به شهرک شهید زنگ رودی در خیابان کاشان رفتیم. همصحبت ما فاطمه سادات موسوی همسر شهید بود که درکنارش گفت و گوی کوتاهی با حنانه کریمی دختر 10 ساله شهید انجام دادیم. در حالی که ملیکای شش ساله، دیگر دختر آقا مرتضی خجالتی بود و ترجیح داد تنها شنونده گفتوگویمان باشد.
خانهای کوچک اما باصفا
خانه شهید کریمی آپارتمانی نقلی و بسیار کوچک در شهرک زنگرودی است که سر و تهش را میشود با یک نگاه ورانداز کرد. اینجا خبری از پولهای آنچنانی که برخی سعی دارند به مدافعان حرم بچسبانند نیست. در عوض لطف و صفایی در فضای خانه موج میزند که بیشترش به خاطر وجود حنانه و ملیکا دختران شهید کریمی است که با حیایی کودکانه کنار مادر نشستهاند و با دقت به حرفهای ما گوش میدهند.
شهیدی از یک محله پر شهید
اولین سؤال ما از همسر شهید ماجرای آشنایی و ازدواجشان است. اینکه چه اتفاقی باعث شد زندگی او با یک شهید رقم بخورد و خانم موسوی میگوید: ما و آقا مرتضی همشهری بودیم. اصالتمان برمیگردد به روستاهای اطراف قزوین. البته مدتی میشد که خانواده همسرم به محله شهرک ولیعصر تهران نقلمکان کرده بودند. منتها همان آشنایی قبلی باعث ازدواجمان شد و من و آقا مرتضی سال 82 زیر یک سقف رفتیم. من آن زمان حدوداً 15 سال داشتم و آقا مرتضی هم که متولد 1360 است، دامادی 22 ساله بود. زندگی این دو زوج جوان در یکی از محلات جنوب شهری تهران شروع میشود که طی جنگ تحمیلی 2800 شهید تقدیم کرده است. شهرک ولیعصر(عج) در کنار محله فلاح (منطقه 17 و 18) دو منطقه پر شهید تهران هستند که در جنگ تحمیلی رزمندگان بسیاری را روانه جبههها کردند و حالا هم از این دو منطقه مدافعان حرم بسیاری به سوریه و عراق اعزام میشوند.
همسر شهید در ادامه میگوید: پدر همسرم از رزمندگان دفاع مقدس هستند و خود آقا مرتضی هم از وقتی که من به یاد دارم در بسیج فعالیت میکرد. ایشان سنش به جنگ قد نمیداد، اما عاشق خدمت در بسیج بود. طوری که اغلب مواقع بعد از تعطیلی محل کارش، به پایگاه بسیج میرفت و کمتر در خانه بود. آقا مرتضی ابتدا در معاونت فرهنگی شهرداری تهران کار میکرد و بعد عضو سپاه شد.
تیپ حضرت زهرا(س) از سپاه محمدرسول الله(ص) تهران بزرگ، جایی بود که شهید کریمی در آن مشغول به کار میشود و تا زمان شهادت در آنجا خدمت میکند. مهدی بهارلو همکار شهید در میان همکلامیمان میگوید: آقا مرتضی تقریباً از سال 79 یا 80 وارد تیپ شد و از آن زمان به بعد همکار و دوست شدیم. تیپ ما چند گردان بسیجی دارد که آقا مرتضی در اواخر عمرش جانشین گردان حضرت زهرا(س) از تیپ حضرت زهرا(س) شده بود. خودش هم عاشق خانم زهرا (س) بود و عاقبت جانش را برای دفاع از حرم فرزندان بیبی دو عالم حضرت زهرای اطهر(س) تقدیم کرد.
تویی که نمیشناختمت
در میان همکلامیمان با همسر شهید کریمی نکتهای که بیشتر به چشم میخورد، تأکید این همسر شهید به عدم شناخت کافیاش از شهید کریمی است.
خانم موسوی میگوید: من آقا مرتضی را بیشتر بعد از شهادتش شناختم. غیر از آنکه فعالیت در سپاه و بسیج باعث میشد کمتر در خانه باشد، همسرم آدم توداری بود و خیلی از کارهای بیرون حرف نمیزد. بعد از شهادتش و لابهلای صحبتهای دوستان و همکارانش بود که آقا مرتضی را بیشتر شناختم. در مراسم ختمش خیلی از مادرها میآمدند و میگفتند فرزند ما راه ناصوابی را طی میکرد اما شهید کریمی آنها را جذب بسیج کرد و به راه آورد. شنیدن این حرفها برایم خیلی جالب و تا حدی عجیب بود. من 13 سال با آقا مرتضی زندگی کرده بودم و تا آن لحظه نمیدانستم او چه کارهای خیری انجام دادهاست.
از همسر شهید در خصوص اخلاق و رفتار شهید کریمی میپرسیم و پاسخ میدهد:
صبر آقا مرتضی و شوخطبعیاش نکته بارز خلقیاتش بود که باعث میشد حتی در بدترین شرایط از کسی نرنجد و قهر نکند. گاهی موقعیتهایی پیش میآمد که تعجب میکردم چطور عصبانی نمیشود و از کوره درنمیرود. آقا مرتضی خیلی از مسائل به ظاهر جدی برای دیگران را به شوخی میگرفت و با خنده از کنارشان عبور میکرد.
شهید محمد حکیمی
شهادت : 17 آبان 1392
مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد -مقدس می باشد.
لشکر فاطمیون
@sh_fatemi
به همه دوستاش نفری یک جزءقرآن داده گفت تا۲۱ فروردین بایدیه قرآن روختم کنیم ودقیقاروز۲۱فروردین۹۵ به شهادت رسید
شهیدمحمدتقۍسالخورده
بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم
@Shohadaye_Modafe_Haram