در جمع معتکفین اعتکاف رمضانیه مسجد جامع صاحب الزمان (عج)- مهرآبادجنوبی
از کودکی ارادت خاصی نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) علی الخصوص امام حسین (ع) داشت.
طوری که پدرش همیشه میگفت علت عاقبت بخیر شدن محمد حسین حضورش تو هیئت ها بود.
از همون بچگیش به جنگیدن و بازی های مربوط علاقه داشت و در منزل با وسایل خونه سنگر درست میکرد و به قول خودش "جبهه بازی" می کرد.
در دبستان شاهد به تحصیل پرداخت. در دوران راهنمایی و دبیرستان مقید به مراسم اعتکاف بود و در زمان دانشگاه علاقه شدید و پا فشاری برای اردوی راهیان نور داشت. در زمان دانشگاهش مسئول بسیج دانشجویی بود.
محمد حسین برپا کننده کنگره ی عروج بود و با پافشاری و زحمت فراوان هشت شهید گمنام را در دانشگاه سراسری یزد تدفین کردند.
در زلزله ی بم به صورت خودجوش به یاری زلزله زدگان شتافت.
زمانی که به یزد رفت و خونه ی جداگانه گرفت دیوار خونش پر از پرچم و بیرق بود.
به شهید همت علاقه ی خاصی داشت و همیشه موقع شروع صحبتاش می گفت به یاد شهید همت صلوات.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
بعد از شهادتش فرمانده سپاه قدس حاج قاسم سلیمانى این طور توصیفش کرد:
"رشادت ها و شجاعت های شهید عمار همانند شهید همت بود".
ارادت خاصی راجع به شهید محمد عبدی داشت و زندگی نامه ی اکثر شهدا رو از حفظ بود و در آخر به آنها پیوست.
در دانشگاه کارشناسی در رشته عمران و در دوره ی ارشد رشته مدیریت رو خوند.
سال ١٣٨٩ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
وقتی براش رفتیم خواستگاری به خانواده عروس گفت هرجا که اسلام در خطر باشه و مظلومی نیاز به کمک داشته باشه وظیفه ی ماست که به کمک بریم .
محمد حسین ٥٣ روز تو کاظمین عراق و تقریبا ٩ ماه در سوریه بود.
تو سوریه فرمانده تیپ هجومی سید الشهدا (ع) بود.
از آخرین رفتنش و آخرین وداع ٩٩ روز گذشت که پدرش زنگ زد تا از وضعیت حالش جویا بشه همرزماش گفتن که فردا میاد پیشتون.
روز صدم شد، من از مدرسه برگشتم (مادر شهید محمد خانی دبیر آموزش و پرورش هستن) و دیدم که پدرش خونست و داره نماز میخونه.
خیلی تعجب کردم چون اذان ساعت ١١:٣٠ بود و حاجی هیچ وقت نمازش دیر نمیشد.
این موقع بعد از ظهر چرا داشت نماز میخوند، رفتم گفتم حاجی چیزی شده؟
گفت محمد حسین مجروح شده
گفتم نه ...
محمد حسین من شهید شده...
پاشدم دو رکعت نماز شکر خوندم و به خواهرش گفتم داداشتون کار حسینی کرده شمام کار زینبی بکنید.
هر وقت بهش زنگ می زدیم می گفتیم بیا می گفت کارم تموم شه میام ...
وقتی پیکرش برگشت گفتم خیال خودتو راحت کردی... بالاخره کارت تموم شد و برگشتی.
چند روز پیش در محضر حضرت آقا بودیم.
بهمون گفتند شهدای مدافع حرم آل الله که از خانواده و همسر و فرزند و همه چیزشون میگذرن اعتقادی راسخ دارن
٩٥/٠٤/١٢
نقل از: کانال شهید محمدخانى (حاج عمار)
شهید
حاج عمار