مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۳۰۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

مجتبی و پدرش مثل دو تا دوست بودند.

جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۱ ب.ظ

شهید مدافع حرم مجتبی کرمی 

از بهترین خصوصیات مجتبی احترام زیادی بود که به پدر و مادرش می‌گذاشت. مجتبی و پدرش مثل دو تا دوست بودند.

خیلی با هم صمیمی بودند.

مجتبی هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد تا والدینش را خوشحال کند.

نقل از همسرشهید

شهادت سوم محرم۹۴

کانال شهید  @shahidkarami1394 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

ترجیح اعزام به سوریه به جای انگلیس

جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۱۸ ب.ظ

عموی شهید مدافع حرم با بیان اینکه امسال به این شهید بزرگوار پیشنهاد داده شد به‌عنوان مبلغ به کشور انگلیس برود اما وی سوریه را ترجیح داد، گفت: وی به عنوان روحانی و با تعلیم آموزش‌های لازم به عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شده بود.

به گزارش خبرگزاری فارس از بابلسر، حاج قدرت کریمیان در جلسه شورای اداری بخش بهنمیر در سالن اجتماعات این بخشداری با تسلیت به مناسبت شهادت مظلومانه امام علی (ع) و شهید حجت‌الاسلام محمدامین کریمیان سومین شهید مدافع حرم بخش بهنمیر اظهار کرد: مهم‌ترین آرزوی شهید بزرگوار حجت‌الاسلام محمدامین کریمیان این بود که در صدر مجاهدان باشد و به فیض شهادت نائل آید.

وی افزود: یقینا کسب این امتیاز برای او بسیار ارزشمند بود، این شهید سطح 9 حوزه را پشت سر گذاشته، دانشجوی رشته فلسفه و مسلط به دو زبان انگلیسی و عربی بود.

عموی شهید مدافع حرم با بیان اینکه امسال به این شهید بزرگوار پیشنهاد داده شد به عنوان مبلغ به کشور انگلیس برود اما وی سوریه را ترجیح داد، گفت: وی به عنوان روحانی و با تعلیم آموزش‌های لازم به عنوان مدافع حرم به سوریه برای چهارمین بار اعزام شده بود.

کریمیان با بیان اینکه امیدواریم هرچه زودتر وضعیت این شهید مشخص شود،افزود: تکفیری‌ها وقتی فهمیدند وی یک فرد روحانی است، پیکرش را تحویل ندادند و مسؤولان کشور ما هم درصدد هستند مبادله‌ای برای دریافت پیکر مطهر این شهید انجام دهند.

وی افزود: پدر شهید اعلام کرد من حاضر نیستم برای برگشت جنازه پسرم پولی پرداخت شود، تا آنها به واسطه این پول گلوله‌ای تهیه کنند و سینه رزمنده دیگری را بدرند، ما راضی به این کار نیستیم و اجازه این کار را نمی‌دهیم.

کانال شهید حجت الاسلام محمد امین کریمیان

مدافع حرم حضرت زینب سلام الله

@shahidmohammad_amin_karimian

شهید جاوید موسوی

جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۹ ب.ظ

شهید جاوید یوسفی  متولد 1367/2/10 دو فرزند به نام اسماو یسنا محل شهادت تل قرین و تاریخ شهادت 8/ 12/ 1393 ودر مشهد تشیع ودر شیراز به خاک سپرده شدن.

دست نوشته سردار شهید حجت

جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۷ ب.ظ


دست نوشته سردار شهید حجت در مورد مشخصات جانشین ابوحامد پس از شهادت ایشان در تاریخ13اسفند93

آقــاحــجــتـــــــــــ

@Hojjate_khoda

سمت های شهید «حجت»

جمعه, ۱۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۲ ب.ظ


رضا آچار فرانسه بود، سرباز بی ادعای مدافع حرمی که هر جا تو هر کاری لازمش داشتن کار میکرد و مشکلی نداشت .هر جا که احساس میکرد به اونیاز دارند و بیشتر میتواند خدمت کند و مفید باشد.هر جا سنگی رو زمین بود سعی میکرد بر داره. یه مدت فرمانده پشتیبانی لشکر بود تو دمشق پادگان امام حسین(ع)

یه مدت مسئول اطلاعات و شناسایی بود

یه مدت مسئول عملیات بود

یا طراحی عملیات میکرد مشاور ابوحامد بود

یه زمانی معاون ابوحامد بود

یه زمانی هم غذا میداد دست بچه ها

یه زمانی هم مثل یک سرباز ساده در خط بود و تمام شب و روز رو نگهبانی داده بود.

 آقــاحــجــتــــــــــــ

@Hojjate_khoda

می‌گویند شهدا اسراری دارند که هیچکس از آن‌ها باخبر نمی‌شود؛ هادی همینطور بود...

ای کاش با ما حرفی می‌زد.

می‌گفت چه چیز در سر دارد.

شاید ما هم به کمکش می‌رفتیم.

شاید به کمک ما نیاز داشته و سکوت می‌کرده

و اگر می‌گفت تنهایش نمی‌گذاشتیم. این فکرها مرا اذیت می‌کند.

می‌گویند شهدا اسراری را در دلشان نگه می‌دارند و هیچکس از آن باخبر نمی‌شود مگر بعد از شهادتشان.

هادی مثل ما نبود که تا یک اتفاقی می‌افتد بیاید برای همه تعریف کند. هیچ وقت از اتفاقات نگران‌کننده حرف نمی‌زد.

آرامش در کلامش جاری بود.

از مشقت و سختی‌ها و غربت نجف برای هیچکس چیزی نگفت و ما تازه الان فهمیده‌ایم.

همه‌اش ناراحتم که چرا از سختی‌هایش حرف نزد؟؟

کاش می‌گفت و ما شریک سختی‌هایش می‌شدیم.

وقتی به تهران می‌آمد آنقدر دلش برای نجف تنگ می‌شد و برای بازگشت لحظه شماری می‌کرد فکر هم نمی‌کردیم آنجا شرایط سختی داشته باشد...

کانال شهیـد  @shahidhadizolfaghari

شهیدهادی ذولفقاری

مدافع حرمین عسکریین

ســـــامرا 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

بابا نیامدی رمضان هم تمام شد..

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۱ ب.ظ


گفتم شبی کنار تو افطار میکنم

 بابا نیامدی رمضان هم تمام شد..

شهید محمد اینانلو 

جاوید_الاثر 

حلمای_بابا

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

تلاش وروحیه شهید در آموزش نظامی

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۴ ب.ظ


این دوره آموزشیمون خیلی سخت بود، و هوای بسیار گرم و شرجی برگزار شد. برخلاف همه ی سختی هایی که گفتم.

حاج محسن این کلاس رو طوری آموزش میداد که اتفاقا بهترین و شیرین ترین کلاس برای همه ی افسران بود، در عین حالی که بیشترین بازدهی رو هم داشت! از بس خودش با روحیه پر انرژی بشاش خندان و با انگیزه بود که سختی و تلخی این کلاس رو به شیرینی و لذت تبدیل میکرد...

بر خلاف اینکه هیچ وقت به خاطر سختی هاش دلِ خوشی از این آموزش نداشتیم، ولی در کلاس حاج محسن همه از انگیزه و شوق و ذوق بالایی برخوردار بودند و لحظه شماری میکردند که زودتر به کلاس برن و به این بهونه بیش تر در کنار این فرشته زمینی باشند. خودش هم که از با آموزش ترین تکاوران تو مبحث مشق عملیات سریع بود.

نقل از همرزم شهید

 مدافع حرم محسن قطاسلو 

کانال شهید @hajmohsenghotaslo

شهید مدافع حرم

ارتش کلاه سبز

شهادت فرودین۹۵

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram

ادای احترام به شهدا درعید فطر

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۵۱ ب.ظ


 صدها نفر از مردم شهرک شیعه نشین الزهرا در شمال حلب همزمان با عید فطر با حاضر شدن در گلزار شهدای این شهر به شهیدان خود ادای احترام کردند.

 نابِ جَهٰادىْ٨حِیفٰاراباموشَکْ میزَنیمْ

@nabjahadi008

حضور مهران رجبیان در منزل شهید سید حکیم...

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۸ ب.ظ

حضور مهران رجبیان در منزل شهید سید حکیم...

دم عشق دمشق

@Labbaykeyazeinab

در محضر مادر شهید محمدحسین محمدخانی (حاج عمار)

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۳ ب.ظ


در جمع معتکفین اعتکاف رمضانیه مسجد جامع صاحب الزمان (عج)- مهرآبادجنوبی

از کودکی ارادت خاصی نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) علی الخصوص امام حسین (ع) داشت.

طوری که پدرش همیشه میگفت علت عاقبت بخیر شدن محمد حسین حضورش تو هیئت ها بود.

از همون بچگیش به جنگیدن و بازی های مربوط علاقه داشت و در منزل با وسایل خونه سنگر درست میکرد و به قول خودش "جبهه بازی" می کرد.

در دبستان شاهد به تحصیل پرداخت. در دوران راهنمایی و دبیرستان مقید به مراسم اعتکاف بود و در زمان دانشگاه علاقه شدید و پا فشاری برای اردوی راهیان نور داشت. در زمان دانشگاهش مسئول بسیج دانشجویی بود.

محمد حسین برپا کننده کنگره ی عروج بود و با پافشاری و زحمت فراوان هشت شهید گمنام را در دانشگاه سراسری یزد تدفین کردند. 

در زلزله ی بم به صورت خودجوش به یاری زلزله زدگان شتافت.

زمانی که به یزد رفت و خونه ی جداگانه گرفت دیوار خونش پر از پرچم و بیرق بود.

به شهید همت علاقه ی خاصی داشت و همیشه موقع شروع صحبتاش می گفت به یاد شهید همت صلوات.

اللهم صل علی محمد و آل محمد 

بعد از شهادتش فرمانده سپاه قدس حاج قاسم سلیمانى این طور توصیفش کرد:

"رشادت ها و شجاعت های شهید عمار همانند شهید همت بود".

ارادت خاصی راجع به شهید محمد عبدی داشت و زندگی نامه ی اکثر شهدا رو از حفظ بود و در آخر به آنها پیوست.

در دانشگاه کارشناسی در رشته عمران و در دوره ی ارشد رشته مدیریت رو خوند.

سال ١٣٨٩ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.

وقتی براش رفتیم خواستگاری به خانواده عروس گفت هرجا که اسلام در خطر باشه و مظلومی نیاز به کمک داشته باشه وظیفه ی ماست که به کمک بریم .

محمد حسین ٥٣ روز تو کاظمین عراق و تقریبا ٩ ماه در سوریه بود.

تو سوریه فرمانده تیپ هجومی سید الشهدا (ع) بود.

از آخرین رفتنش و آخرین وداع ٩٩ روز گذشت که پدرش زنگ زد تا از وضعیت حالش جویا بشه همرزماش گفتن که فردا میاد پیشتون.

روز صدم شد، من از مدرسه برگشتم (مادر شهید محمد خانی دبیر آموزش و پرورش هستن) و دیدم که پدرش خونست و داره نماز میخونه.

خیلی تعجب کردم چون اذان ساعت ١١:٣٠ بود و حاجی هیچ وقت نمازش دیر نمیشد.

این موقع بعد از ظهر چرا داشت نماز میخوند، رفتم گفتم حاجی چیزی شده؟

گفت محمد حسین مجروح شده

گفتم نه ...

محمد حسین من شهید شده...

پاشدم دو رکعت نماز شکر خوندم و به خواهرش گفتم داداشتون کار حسینی کرده شمام کار زینبی بکنید.

هر وقت بهش زنگ می زدیم می گفتیم بیا می گفت کارم تموم شه میام ...

وقتی پیکرش برگشت گفتم خیال خودتو راحت کردی... بالاخره کارت تموم شد و برگشتی.

چند روز پیش در محضر حضرت آقا بودیم.

بهمون گفتند شهدای مدافع حرم آل الله که از خانواده و همسر و فرزند و همه چیزشون میگذرن اعتقادی راسخ دارن 

٩٥/٠٤/١٢

نقل از: کانال شهید محمدخانى (حاج عمار)

شهید

حاج عمار

خاطرات یکی از پزشکان حاضر در سوریه

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۰ ب.ظ

در هر مرحله زمانی، تعدادی از نیروهایی تازه نفس جهت تقویت جبهه یا تغییر تاکتیک به خط تزریق میشن، اینبار نوبت بچه های گل و گلاب شیراز بود. همون روزهای حضور اولیه طی جلسه ای قرار بر این شد که نیرو های درمانی اونها هم در قالب درمان با ما همکاری داشته باشند. پست امداد تقریبا چیزی حدود 8 الی 12 نفر نیرو داشتیم 3 نفر هم وطن بقیه هم بچه های عزیز تر از جان فاطمیون. با آمدن علی از شیراز به جمع ما شدیم 4 نفر. علی آقای ما برخی اوقات دوستانش برای سرکشی از اون به دیدن ایشان می آمدند. یکی از این افراد که خیلی خیلی سرکشی میکرد شهید بزرگوار محسن ماندنی بود ,این سرکشی بیش از حد همش برای من جای سوال داشت این رفت و آمد ها جوری شد که ما هم در دیر آمدن محسن احساس دلتنگی و نیامدن ایشان و داشتیم این احساس برای اکثر دلاورا بود لذا هرچی سختی  کار وجود داشت دیدار این رفقا و شهدای زنده حالمان و جا می آورد. شهید ماندنی مسئول تعدادی از نیروهایی بود که متشکل از فاطمیون بودند ایشان خیلی خوب توانسته بودند با این بزرگواران ارتباط برقرار کنند ما چون بهداری کل بودیم و رابطه تنگاتنگی با فاطمیون داشتیم اینو از گفته های خود بچه ها درک کردیم. ماشاءالله قد رشید و ریش بور و خاکی بی ادعا از مشخصات ظاهری ایشان بود خیلی خاکی، لذا آدم کیف میکرد باهاش صحبت کنه وقتی جواب می داد اونم با لهجه شیرین شیرازی، ما کیف می کردیم و بیشتر به حرفشان میکشیدیم. حمام گرم در خیلی جای محدودی وجود داشت اونم بخاطر این که اکثرا لباس های ما خونی میشد و کار به استحمام میرسید، یه مورد اینکه آبگرمکن ما آتش گرفت  (خاطره اش و بعدا خواهم گفت )ایشان لطف کردند و و به ما کمک کردند. این رابطه هر روز تقویت میشد تا شب آخر سال، شهید ماندنی آمد ما این آمدن و مثل همیشه میدانستیم ولی محسن، محسن همیشگی نبود. یه حالت خاصی تو برخوردش وجود داشت متاسفانه من زیاد درک نکردم اینم از بی لیاقتی من بود، ساعت نسبتا طولانی رفت و با علی صحبت کرد منم تنهاشون گذاشتم لحظه آخر علی صدام کرد حبیب. حبیب گفتم جانم گفت محسن داره میره، بقلش کردم طبق معمول مصاحفه برادری، خنده رو لبش بود گفت دکتر حلال کن گفتم حلالت میکنم کاور برات دارم نگران نباش خنده قشنگی زد و طولی نکشید رفت و اکثر اوقات پیاده می اومد توی تاریکی محو شد، شب ها از ساعت تقریبا 9 شب تا 8 صبح لوحه مینوشتیم  یک نفر هر 2 ساعت  شیفت می ایستاد، من تقریبا 6 الی 8صبح بودم گفتم خوبه لا اقل بیدار میمونم تا ساعت 8 و. .. عید و به خانواده ام تبریک بگم لذا تا صبح شد و ساعت تحویل من نفر بعدی رو بهش گفتم رفتم تا کمی استراحت کنم، یه زمان خیلی کوتاهی حدود 20 دقیقه گذشت دیدم صدای گریه و زاری میاد ولی نه از نوع شیون، بلکه گریه آرام بلند شدم دیدم کسی توی اطاق نیست گفتم حتما کسی شهید شده بلند شدم دیدم رفتم سمت محوطه پست امداد دیدم همه دور یک پیکر شهید که روی برانکارد بود حلقه زدند و گریه میکنن. چشمم به علی افتاد که نشسته و شونه هاش میلرزه رفتم جلو و محسن و دیدم. بدنش هنوز گرم بود ولی نبض نداشت رنگ پریدگی صورتش، چهره اش و بیشتر شبیه به قرص ماه کرده بود یه شعری که سید ابراهیم میخواند که مضمون با چهره خونی و دیدار یار بود با دیدن محسن برام تداعی شد، توی جیبش زیارت عاشورا بود و یک کلاه ساده سرش بود کم پیش می اومد خودم با شهدا تا معراج که عقبه بریم عیسی که از بچه های فاطمیون بود گفتم آمبولانس و روشن کن سوارش کردیم ،نشستم عقب و تا معراج باهاش بودم. تازه بعد شهادتش دوستان از خصوصیات این بزرگوار حرف می‌زند. 

ان شاءالله که این دوستان شفیع ما باشند تا پرمان باز بشه 

ایشان راس ساعت تحویل امسال نزدیک کانال آب توسط اصابت تیر مستقیم قصاص به شهادت رسید. 

راهش پر رهرو و روانش قرین رحمت 

شادی ارواح طیبه شهدای مدافع حرم و شهدای دفاع مقدس صلوات

کیسه خواب

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۵ ب.ظ


( خاطره ای به روایت  یکی از همرزمان شهید حجت)

یک شب در عملیات استان درعا در تل قرین 7نفر بودیم: من - شهید حجت- شهید ذوالفقار - شهید علی اکبر و 3 نفر دیگه بشدت خسته بودیم . یه اتاق کوچیک بود  همونجا خوابیدیم  شب شمع روشن کرده بودیم بالای پنچره که از لبه پنجره شمع آب شده بود و ریخته بود روی سینه خشابهامون همه خواب بودیم.

حسین فدایی نگهبانی میداد که یکدفعه اتاق آتش گرفت ، خیلی خسته بودیم و متوجه نشدیم که شهید فدایی اومد بیدارمون کرد و رفتیم بیرون.

رضا داخل کیسه خواب چریکی خوابیده بود، خشاب ها منفجر شد رضا داخل اتاق ماند بود ، ما آب میرختیم که آتش رو خاموش کنیم دشمن تنها 100متر با ما فاصله داشت  یک بار دیدیم رضا نیست ، داد زدم گفتم : رضا داخل اتاق مانده در همین حال بود که یک چیز بزرگ سیاه روی زمین میخزید و به بیرون آمد وقتی خوب که نگاه کردیم دیدیم رضاست. سینه خیز و خیس از اتاق بیرون آمد پاهاش گره خورده بوده داخل کیسه خواب ، عینکش گم شده بود نتونسته بود از کیسه خواب بیاد بیرون بعد باهمونجوری داخل کیسه خواب سینه خیز اومده بود بیرون.

رضا که به شکم خزیده بود لباسهایش شرید بود و فقط همان یک لباس رو داشت تا چندروز همون لباس های شرید تنش بود...

کنال آقــاحــجــتـــــــــــ

@Hojjate_khoda

مادر کمی در مورد این عکس توضیح میدهید؟

بله این عکس مربوط میشود به اردیبهشت سال61 و اینجا زیر زمین مسجد ابوالفضلی گلشهر هست.اون زمان تازه به افغانستانیها اولین دوره بود کارت شناسایی میدادن. رفته بودیم مسجد عکس بگیریم رضا 1سال و4ماهش بود از نور دوربین عکاس ترسیده بود چشماشو بسته بود و مدام یقه کت باباشو میگرفت با چشمان بسته میکشید که بابا بریم خونه.

 آقــاحـجت

@Hojjate_khoda

‎فرازى از مناجات شهید مدافع حرم على اکبر عربى

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۲۹ ب.ظ


‎خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست‌آموز نشویم؛ و از نور خویش آتش در ما بیافروز تا در سرمای بی خبری نمانیم، خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم؛ و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز، تا مشت خونینشان را برافراشته داریم، خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید؛ و دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد  پایی عطا کن که جز راه تو نرود؛ و جانی عطاکن برای تو برود ...