مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

خاطراتی از شهید محمد اسدی

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۰ ب.ظ


صحنه اول 

اولین زیارت که رفتم حرم حضرت رقیه سلام ا...

توماشین یه تعداد از جامونده های غائله خان طومان (عزیزان شمالی ) بودند و همه در مورد خان طومان و رفیقای شهیدشون حرف میزدند

یه تعدادشون خیلی ناراحت بودند و میگفتند اگه چند نفری که با اون جوون افغانستانی از ما حمایت کردند و محاصره رو نشکستند بودند ماهم معلوم نبود که بتونیم برگردیم.

یکی شون اونجا گفت 

اسمش " غلام عباس "بود

صحنه دوم :

صبح روزبعد تو حلب تو مقری به اسم ابوحامد

دیدم جوونی با چهره خاص 

درحالی که تفنگش رو برعکس از قنداقه اسلحه گذاشته بود رو شونه ش 

شروع کرد به حرف زدن :

«..اول پوتین من میرسه

بعد پوتین هرکی که با من میاد

هیچ کس ازمون حمایت نمیکنه جز همین اسلحه ای که تو دستمونه

هرکی میخواد از خون رفیقای شهیدش دفاع کنه 

بگه یا حسین ع»

صدای یاحسین بلند شد و یه تعداد حدودا ١٠٠نفر باهاش راه افتادند و رفتند خط تثبیتی اولی جلو حرکت النصره از خان طومان رو بگیرند

پرسیدم این آقا اسمش چیه 

گفتند " غلام عباس "

صحنه سوم :

تو منطقه ای تو خط مقدم دیدم از خسته گی خوابش برده (البته من رفته بودم سری بزنم فقط)

چند روزی دلبری کرده بود ازم 

بوی وفا میداد به امام زمان 

شکوه نمیکرد 

خوش صحبت بود

چهره خاص و تو دل برویی داشت 

کارم شده بود بهش گیر بدم منم نیروی خودش کنه 

با خودم گفته بودم اگه روزیم شد بازم برم ،

برم پیشش شجاعت یاد بگیرم 

شاید ده بار بهش گفتم تو رو خدا شهید نشو

صحنه چهارم :

السلام علیک یا ناصر ابی عبدالله ع

متن از برادر، هادی خادم الحسینی

می خوام اسم گردان رو بذارم غلامان عباس

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۴ ب.ظ


فلانی! یه چیز میگم بین خودمون باشه

بسم الله داداش

می خوام اسم گردان رو بذارم غلامان عباس و ...

نوش جانت شهادتت غلامعباس ..

شهید محمد اسدی

حاجت روایی شهید در حرم امام رضا (ع)

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۲ ب.ظ


 یادم نمیره گریه

شهید سید مهدی موسوی

کنار ضریح آقا علی بن موسی  الرضا (ع) رو

چنان چسبیده بود به این شبکه های ضریح حرم

گریه میکرد که وقتی رفتیم منطقه شهید شد، رفت.




گوشه اےاز اخلاق ورفتار شهیدمصطفی شیخ السلامی

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ

عادت داشتن بعد از نماز زیارت عاشـــــورا قرائت می کردند. تا زمانی که نماز نمیخواندن به هیچ وجه غذا میل نمی کردن. تاکیید داشتن که نماز اول وقت خواندن و رهبر انقلاب را هیچ موقع تنها نگذارید.

خیلی تلاش میکرد و دست همه را میگرفت، شهید مصطفی عاشق خانواده اش و مخصوصا کوچکترها بود و چون در تحصیلات و ورزش نخبه بودند به دیگران کمک می کردند. سعی می کردن اتحاد در خانواده را محکم و استوار داشته باشند.

خیلی مقید بودن به صله رحم و همیشه بعد از ماموریتهایش به دید و بازدید می رفتن. به بزرگتر ها مخصوصا به افراد پیر احترام میگزاشتن.

 شهیدمصطفی خیلی صبور بودن و اصلا کینه ای نبودن. واز کسی ناراحت نمیشد، برادرانش را دوست می داشت و در تمام کارها به آنها کمک می کرد.

هیچ موقع سختی ماموریت و کار هایش را به روی کسی نمی آورد. در آخرین ماموریتی که عازم سوریه بودن به کسی نگفتن که عازم می شوند و حتی به همسرش و مادرش و فقط به پدر و برادرانش گفته بودند.

شهادت محرم۹۴

کانال سردار شهید حاج حسین بادپا

 @shahidbadpa 

رفیقم کجایی؟!

سه شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۳ ب.ظ


شهید محمدحسین محمدخانی به روایت جانباز امیرحسین حاج نصیری (قسمت اول)

نویسنده: فاطمه دوست کامی 

برای اولین بار محمدحسین را در لاذقیه دیدم. یک روز عصر توی خانه‌ای که مقرمان بود، نشسته بودم که محمدحسین آمد تو. چون از قبل با هم آشنایی نداشتیم، یک سلام و علیک معمولی کردیم. چند دقیقه بعد دوست مشترک‌مان قدیر سرلک هم به جمع‌مان اضافه شد. قدیر طبع شوخی داشت. به همین خاطر آمدنش باعث شد یواش‌یواش یخ بین‌مان آب شود. از آن لحظه به بعد باب دوستی ما باز شد. محمدحسین که اسم مستعارش «عمار» بود و بین بچه‌ها معروف بود به حاج‌عمار، مسئول تیپ سیدالشهدا(س) بود. من هم در بخش اطلاعات به بچه‌ها کمک می‌کردم. قرار شد من منطقه را به حاج‌عمار نشان بدهم. منطقه را دیدیم و دوباره برگشتیم سمت محل استقرارمان. در راه توی ماشین، حاج‌عمار یک نوار مداحی گذاشت. بعد دیدم رویش را چرخاند سمت شیشه ماشین و آرام و بی‌صدا شروع کرد به گریه کردن. گریه‌اش طولانی شد. خیلی منقلب شده بود و آرام آرام به سینه‌اش هم می‌زد. چند لحظه که گذشت به‌اش گفتم: این مداح کیست؟ گفت: سیدرضا نریمانی. من صدایش را خیلی دوست دارم.

از آن لحظه به بعد، دیگر هرجا که بودیم، توی ماشین  مداحی‌های سیدرضا نریمانی را گوش می‌کردیم. طوری که شاید اغراق نشود اگر بگویم با هر مداحی و روضه‌خوانی‌اش یک جا با حاج‌عمار خاطره مشترک دارم.

وقت مرخصی‌ام رسیده بود. برگشتم تهران. حدود یک هفته از آمدنم به تهران می‌گذشت که با من تماس گرفتند که عملیات شده و برگرد. برگشتم. یکی دو روز از حضورم در منطقه می‌گذشت که عملیات شروع شد. همان موقع یکی از مسئولان خط به‌ام گفت که حاج‌عمار تنها است و بروم پیش او. سریع سوار موتور شدم و راه افتادم سمت جایی که به‌ام گفته بودند. منطقه تاریک بود و با سختی توانستم او را پیدا کنم. عمار از دیدنم خیلی خوشحال شد. گفت: تو این‌جا چه کار می‌کنی؟! گفتم: به‌ام گفته‌اند که تنها هستی و بیایم پیش شما. گفت: خیلی خوش آمدی داداش.

ماندمان چند روزی طول کشید. جلوی اتاقی که تویش بودیم، کلی پونه وحشی درآمده بود. صبح‌ها عمار پونه‌ها را می‌چید و برای‌مان دم می‌کرد. لحظه‌های خوبی داشتیم با هم. وقت عملیات که شد، گل از گل عمار شکفته شد. تا آن موقع هیچ وقت او را آن‌قدر خوشحال ندیده بودم. با هم حرکت کردیم به سمت منطقه‌ای که دست گروه تروریستی جبهه النصره بود. ما می‌بایست این منطقه را از آن‌ها می‌گرفتیم.

منطقه، منطقه‌ای کوهستانی، جنگلی و صعب‌العبور بود. ستون‌کشی کردیم به سمت منطقه مورد نظر. قبل از این که به منطقه اصلی برسیم باید از پنج تپه بزرگ که به‌اش «تل» می‌گفتیم و بر اساس موقعیت قرارگیری‌شان با اعداد آن‌ها را نام‌گذاری کرده بودیم، عبور می‌کردیم. قرار شد برویم به سمت تل یک و دو. نزدیک تل دو بودیم که عمار به‌ام گفت: شما همین‌جا بمان تا وقتی بچه‌های پشتیبانی می‌آیند، بتوانی آن‌ها را هدایت کنی. گفتم: چشم.

من ماندم، عمار و تعدادی دیگر رفتند جلو. چند ساعت که گذشت، بچه‌های پشتیبانی هم به ما ملحق شدند. مسئول پشتیبانی، سراغ عمار را از من گرفت. گفتم که حرکت کرده به سمت تل دو. گفت: بیا با هم برویم پیش او. سوار موتورش شدیم و راه افتادیم. چیز زیادی از منطقه دور نشده بودیم که دیدیم تیربارهای دشمن شروع به کار کردند. هر لحظه ممکن بود یکی از تیرها به خودمان یا موتورمان بخورد. همان‌طور به راه‌مان ادامه دادیم تا رسیدیم به تل دو. دوستی که همراهم بود رفت روی تل و عمار را پیج کرد. عمار جواب نداد. او چند بار دیگر او را پیج کرد، اما هیچ جوابی نشنید. ظاهرا آنتن توی منطقه نبود و نمی‌شد ارتباط برقرار کرد. شروع کردیم به داد زدن و صدا کردن او. به هر مکافاتی بود بالاخره توانستیم پیدایش کنیم.

فاصله‌مان از آن‌جا با دشمن چیزی حدود صد متر بود. قرار شد چند روز همان‌جا بمانیم. هوا بی‌نهایت سرد بود و سوز بدی می‌آمد. یادم هست یک شب هوا خیلی سرد شد. هرچه پتو داشتیم تقسیم کردیم بین نیروها. من و عمار ماندیم بدون پتو. با شوخی و خنده به‌ام گفت: بیا برویم خودمان را بچسبانیم به بچه‌ها تا یک کم از گرمای آن‌ها و پتوهای‌شان گرم‌مان بشود.



یادت کردم یادت نره یادمون کنی

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۹ ب.ظ


نوشته های محمد جواد 

سلام رفیق

ملالی نیست جز،

جز دوریِ شما.

محمودرضا

دلتنگتم

وقتی دلتنگت میشم

دلم برا بقیه هم تنگ میشه

برای مرتضی، برای مصطفی، برای حمید، برای سیدعلی، 

برای مهدی، برای سیدهادی، برای مسیب، برای حامد، برای داود، برای....

میدونی چرا

چون رفاقت جمعیش حال میده

مگه نه؟

پس به تو هم تنهایی خوش نمیگذره دیگه، آره؟

دمت گرم حالا که تو اونوری پرونده ما رو هم درست کن

باز هم با هم

باز هم دور هم

باز هم.............

شب جمعه داداش

یادت کردم

یادت نره یادمون کنی

راستی، گفتم دلتنگتم....؟

دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف

لیکن «رفیق» بر همه چیزی مقدم است....

نقطه عطف مطالعاتی...

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۶ ب.ظ


جوان مومن انقلابی

شهید عباس دانشگر

عباس با توجه به مسئولیتی که در کانون اندیشه ولایی و مطهر داشتند فعالیت های گوناگونی را در این زمینه انجام می دادند و مطالعات پراکنده داشتند....

در جلسات مختلف ودیدارهای خصوصی سردار اباذری بر روی یک موضوع تاکید خاص داشتند که حتما مطالعه و فعالیت در این زمینه صورت گیرد.....وآن چیزی نبود جز مطالعه کتب شهید مطهری......

خود شهید دانشگر بعنوان مربی حلقه صالحین از کتب شهید مطهری استفاده می نمودند و همین فعالیت ونیاز به گسترش و بهبود آن منجر به آشنایی با موسسه بینش مطهر گردید....

شهید دانشگر با شرکت در دوره بینش مطهر 12کتاب شهید مطهری را(مطالعه،مباحثه،تحقیق)کردند واز محضر اساتید گرانقدر دکتر سید محمد صالح هاشمی گلپایگانی بهره بردند...

ایشان رتبه دوم این دوره را با بالاترین امتیاز کسب نمودند,شهید دانشگر بعد از این دوره بود که بارها گفتند؛ ای کاش این دوره را زودتر شرکت میکردم و اول با کتب شهید مطهری مطالعاتم را آ غاز می نمودم.

منبع؛سردار اباذری و دوستان شهید

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

نشر معارف شهدا در تلگرام.


برای محمودرضا 

احمدرضابیضائی

جمعی از شیعیان مستضعف از یکی از کشورهای منطقه برای آموزش پیش او آمده بودند. رفته بود حسابداری و گفته بود بابت ساعتهایی که به آنها آموزش می‌دهد حق التدریس روی حقوقش نزنند. گفته بود چون اینها مستضعفند آموزش آنها را وظیفه خود می‌داند. یکی از همسنگرهایش می‌گفت: با اینکه بعضی از این مهمان ها گاهی موازین را رعایت نمی‌کردند محمودرضا با رافت و محبت با آنها برخورد می‌کرد. یکبار یکی از آنها از عینک آفتابی محمودرضا خوشش آمد محمودرضا آنرا با اینکه قیمت زیادی هم داشت بلافاصله به او هدیه کرد. من اعتراض کردم که چرا آنقدر به اینها بها میدهی؟ گفت: ما باید طوری با اینها برخورد کنیم که اینها به جمهوری اسلامی علاقمند شوند.

از جهاد و کار برای اسلام تا شهادت

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۶ ب.ظ

از جهاد و کار برای اسلام تا شهادت  الگوبردارے ازشهدا 

شهیدمدافع حرم علی جمشیدی 

ﯾﮑﯽ دﯾﮕﺮ از ﮐﺎرﻫﺎی او اردوی ﺟﻬﺎدی ﺑﻮد ﮐﻪ 9 ﺳﺎل ﺗﻤﺎم در اﯾﺎم ﺳﻪ ﻣﺎه ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن ﺑﻪ اردوی جهادی ﻣﯽرﻓﺖ #ﺧﺪا ﻣﯽ داﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻣﯽ رﻓﺖ ﻓﯽ ﺳﺒﯿﻞ اﻟﻠﻪ ﻣﯽ رﻓﺖ، ﺣﺘﯽ در ﺑﺴﯿﺞ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﻮد ﺑﺮای ﺧﺪا می رﻓﺖ.

 از ﮐﻼس دوم ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ اﻧﻘﻼﺑﯽ داﺷﺖ. ﻋﻠﯽ در ﮐﻼس دوم ﮐﻪ ﺑﻮد دﻓﺘﺮ و ﮐﺘﺎﺑﺶ را ﺑﺮ ﻣﯽ داﺷﺖ و ﺑﻪ ﺳﺘﺎد  (بسیج) ﻣﯽ رﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﺒﻊ آن ﺷﺒﻬﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ آﻣﺪ ،ﻟﺬا ﺑﻪ ﺳﺘﺎد رﻓﺘﻢ ، در اﻧﺠﺎ ﺑﺮادراﻧﯽ ﭼﻮن ﮐﺎوﯾﺎﻧﭙﻮر و دﯾﮕﺮان ﺑﻮدﻧﺪ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ آﻣﺪم ببینم  ﺑﭽﻪام اﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ،و ﯾﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ شوم ﮐﻪ ﻓﺮزﻧﺪم در ﺟﺎی ﺧﻮﺑﯽ اﺳﺖ !ﮐﻪ آﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ اﯾﻨﺠﺎ ﺟﺎی ﺧﻮبی اﺳﺖ،و ﺷﻤﺎ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ  .

ﻫﺮﮐﺎری ﮐﻪ ﻣﯽ ﮐﺮد و ﯾﺎ ﭼﻨﺪﺳﺎﻟﯽ ﻫﻢ ﮐﻪ در ﺑﺴﯿﺞ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻣﯽ ﮐﺮد ﭼﯿﺰی درﯾﺎﻓﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﺮد ،ﻓﻘﻂ در ﻣﺪت اﯾﻦ #ﺷﺶ ﻣﺎه اﺧﯿﺮ ﮐﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺑﺴﯿﺠﯽ داﺷﺖ ،ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ پنجاه هزار ﺗﻮﻣﺎن درﯾﺎفت ﻣﯽﮐﺮد ،در ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ در ﻣﻘﺎﺑﻞ آن ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ صد و پنجاه هزار  ﺗﻮﻣﺎن ﮐﺮاﯾﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﭘﺮداﺧﺖ ﻣﯽ ﮐﺮد . روزی دو ﺑﺎر ﺑﻪ ﻣﻨﺰل رﻓﺖ و آﻣﺪ ﻣﯽ ﮐﺮد . ﺑﺮای رﻓﺘﻦ ﺳﺮ از ﭘﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ.

و چه زیبا خریداری شد

نقل از مادرشهید

کانال شهید  @KhakiyeAflaki

پیکر مطهر بازنگشـــــت...

شهادت اردیبهشت۹۵

بانک اطلاعات شهدای مدافع حـــــرم

@Haram69 

شهید مدافع حرم مرتضی مسیب زاده 

از مهم ترین اعتقاداتش امر به معروف و نهی از منکر بود.

تا حدی که به همراه شهید امر به معروف، شهید توفیقیان، چندین بار در این راه مجروح شده بود.

در کار خیلی جدی بود، اما در رفتار و اخلاق اجتماعی بسیار خونگرم، مهربان و خیلی باگذشت بود. 

شهید مرتضی در کنار مهربانی، ادب و حسن خلق، ارتباط خوبی داشت. در فعالیتهای پایگاه بســـــیج محل فعال بود. بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه جذب سپاه پاسدارن انقلاب اسلامی شد اما از مشغله های کاریش چیزی نمیگفت  انقدر فروتن بود که اگر کسی جویا می شد با لبخندی میگفت: من جلوی درب پادگان نگهبانی میدهم فقط همین.

امربه معروف و نهی ازمنکر

شهادت_خرداد۹۵

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@haram69 

سه شهیدمدافع حرم در یک قاب

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۲ ب.ظ



رفتند شهیدانی و ما عافیت اندیش

ماندیم حقیرانه در اما و اگرها ...

"محمدجواد پرچمی"

سه شهیدمدافع حرم در یک قاب 

مصطفی شیخ الاسلامی

رضا حاجی زاده

روح الله صحرایی

بیسیم چی

@bisimchi1

یک در صد از جنایات

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۰ ب.ظ

شهید علی عابدینی

 یک در صد از جنایات 

بعد از بازگشت از سوریه لحظه اولی که پسرم  را دیدم قبل از اینکه حالش رو بپرسم گفتم علی جان از سوریه چه خبر ؟

با حالتی دگرگون گفت:

بابا جان اگر مسئولان نظام یک ‌درصد از جنایات  بر سر زنان ،مردان و کودکان بی گناه سوریه را در رسانه ها انعکاس میدادند ،همه ملت ایران برای آزادی آنان بپا می خواستند. 

خاطره

راوی: پدر شهید بزرگوار

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

نشر معارف شهدا در تلگرام.

قرارگاه عمار:

یک روز به همراه جمعی از فرماندهان در محضر رهبر انقلاب حضور پیدا کردیم. پس از پایان دیدار و موقع خداحافظی، مسئولین بیت ما را صدا زدند و گفتند حضرت آقا شما را خواسته است؛ لطفاً برگردید.

همه تعجب کردند. دوباره به محضر حضرت آقا رسیدیم و آقا فرمودند به عکاس بگویید بیاید. از محافظ آقا سؤال کردیم جریان عکاس چیست؟ گفت آقا با کسانی که خیلی دوستشان دارد عکس شخصی می‌گیرد.

از حضرت آقا سوال کردم عکس ما را برای چه می‌خواهید؛ فرمودند: «جمع شما بوی شهادت می‌دهد.»

دو نفر در این جمع بودند که حاج قاسم به اسم صدایشان کرد. حاج قاسم دو انگشتر از آقا گرفته بود که به «سردار هادی کجباف و نادر حمید» داد و دستانشان را بوسید. کجباف و نادر حمید پس از گرفتن هدیه‌ به شدت گریه کردند. عملیات بعدی این دو به شیوه‌ی بسیار عجیبی به شهادت رسیدند.

به نقل از: عبدالفتاح اهوازیان

قرارگاه عمار یا علی

به نقل از مادر شهید:

سال 91 مصطفی برای دوره 

تکمیلی غواصی به قشم رفته بود.

برام تعریف کرد  یه روز  زیر آب ، 

کپسول اکسیژنم خراب شد ،

به استادم علامت دادم  که کپسول اکسیژنم مشکل پیدا کرده 

 گفت : مامان مرگ  را به چشمم دیدم ،

البته از مرگ نترسیدم،  ازاینکه 

این جوری بمیرم و شهید نشم وحشت کردم.

مجموعه فرهنگی معراج                                                                                                     https://telegram.me/meraj_channel

دیدار خانواده شهید نریمانی با پیکر فرزندشان

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۰۶ ب.ظ


"محمود نریمانی" از استان البرز به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.

شهید محمود نریمانی از استان البرز به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.

به گزارش روابط عمومی سپاه استان البرز ،"شهیدمحمود نریمانی"از استان البرز در تاریخ 10 مرداد ماه 95 در استان "حما" سوریه، توسط تروریست ها تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل شد.  

گفتنی است مراسم تشییع پیکر مطهر شهید بزرگوار روز چهار شنبه 13 مردادماه 1395 ساعت 8:30 صبح از فلکه اول رجایی شهر انجام و در روستای دوروان به خاک سپرده خواهد شد. 

 شهید نریمانی اهل روستای دروان از توابع شهر کرج بوده و از این شهید یک فرزند یک و نیم ساله به نام "محمدآرمین" به یادگار مانده است. 

مراسم گرامیداشت این شهید بزرگوار روز 5 شنبه 14 مرداد ماه از ساعت 17 الی 19 در مصلی  بزرگ شهرستان کرج برگزار خواهد شد.  

روابط عمومی سپاه استان البرز شهادت این مدافع حرم را به خانواده ی وی و مردم شهید پرور شهرستان کرج و استان البرز تبریک و تسلیت عرض مینماید.