مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

شهید مدافع حرم محمد رضا جبلی

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۹ ب.ظ

شهید: محمد رضا جبلی

محل زندگی: تهران

تاریخ تولد: 10 شهریور 1353

محل شهادت: سوریه- خان طومان

تاریخ شهادت: 13 فروردین 1395

گلزار:تهران-بهشت زهرا( قطعه 50 )

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom


خصوصیت اخلاقی شهید اسدالله ابراهیمی

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۴ ب.ظ


شهیدمدافع حرم اسدالله ابراهیمی 

اهل نماز شب بود و با اینکه سنش از همه ما بیشتر بود ولی در تمام کارها پیش قدم میشد،

 شب آخر گفت هرکی به گردنش حقی داشتم رو حلال کردم دوستان هم منو حلال کنن.

شبها خواب نداشت میرفت توی روستا و کنسرو نان و غذا رو به در خونه اهالی پخش میکرد.

گاهی میدیدیم خودش شام نمیخورد و میورد در خونه بچه یتیم های روستا میداد به اونها میگفت از گلوم پایین نمیره به بچه یتیم گشنه باشه ، شهید اسدالله ابراهیمی از فرماندهان تیپ فاطمیون بود.

پیکرمطهربازنگشت...

شهادت اردیبهشت۹۵

شهیدجاویدالاثر

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

با وجود مهر و الفتی که بین‌تان بود، قاعدتاً آماده کردن شما برای رفتن‌شان به جمع مدافعان حرم کار راحتی نبود؟

سید سجاد کم‌کم مقدمه‌چینی کرد. مدتی می‌شد که هر چند روز یک بار به من می‌گفت باید مسئولیت زندگی را قبول کنی. اولین بار که همسرم از رفتن صحبت کرد، صبح زود یک روز زمستانی بود. همان ابتدا نگران شدم، اما او بسیار برایم صحبت کرد و عاقبت راضی شدم. شوهرم زیاد اهل حرف زدن نبود ولی هروقت با من صحبت می‌کرد آنقدر آرام، مهربان و منطقی صحبت می‌کرد که واقعاً حرف‌هایش به دل می‌نشست و من همه حرف‌هایش را می‌پذیرفتم. با شنیدن صحبت‌های همسرم خیلی آرام شدم و تنها خواسته‌ام از او این بود که وقتی به زیارت حضرت زینب‌(س)‌رفتی خیلی التماس دعا دارم. برایم دعا کن. انگار که خانواده‌هایمان هم برای رفتنش رضایت داشتند چون اعتراضی نکردند و تنها یک جمله گفتند، رفتی زیارت التماس دعا.

پس راضی کردن شما کار سختی نبود؟

نه خیلی سخت و نه خیلی آسان بود. سیدسجاد از رضایت من برای راهی شدنش بسیار خوشحال شد و به من گفت که حتماً پیش از اینکه به حرم برود یک هدیه برای من می‌خرد و برای تبرک به داخل حرم خواهد برد. به قولش عمل کرد. برای من یک قرآن گرفته بود و در حرم عمه سادات حضرت زینب(س) تبرک کرده بود. اما بعد از شهادتش قرآن تبرک شده به دستم رسید.

از روز وداع بگویید.

همسرم صبح روز اعزام به محل کارش رفت و هر چیزی آنجا داشت به خانه آورد. برایم سؤال شد که چرا همه وسایلش را آورده! خب می‌رود و بعد از چند روز دوباره بر می‌گردد دیگر چه نیازی بود که این کار را انجام دهد. سجاد شروع به جمع کردن وسایل مورد نیازش برای مأموریت کرد. من به همسرم در جمع کردن وسایل سفرش کمک کردم. کار سختی بود، دلتنگی‌هایم را هم میان وسایل سفرش گذاشتم تا ببرد. بعد از آن به پدر، برادر و خواهرهایش زنگ زد و از همه آنها خداحافظی کرد. بعد به من گفت می‌روم اما دلم را می‌گذارم پیش تو و بچه‌ها.

دوقلوها چه واکنشی نسبت به رفتن پدر داشتند؟

دخترمان مریم آنقدرگریه کرد و پدرش را التماس کرد که نرود، همه را به گریه انداخت حتی همسرم را. چون وابستگی شدیدی به مریم داشت. سجاد هر روز صبح که می‌رفت سرکار به من می‌گفت به تو حسودی‌ام می‌شود تو مدام پیش بچه‌ها هستی ولی من نصف بیشتر روز بچه‌ها را نمی‌بینم. گریه بچه‌ها هم فایده‌ای نداشت و همسرم تصمیمش را گرفته بود.

زمان خداحافظی خواستم تا جلوی در بروم که سجادم گفت، نیا من با همکارانم هستم. من هم نرفتم اما از آیفون رفتنش را نگاه کردم، لحظه آخر مریم از پشت آیفون صدایش زد و سجاد شروع کرد به دست تکان دادن. وقتی همه مهمان‌ها رفتند مریم گفت:«مامان بابام دیگه هیچ وقت برنمیگرده، اون شهید میشه.» گفتم این حرف رو نزن اون فقط چند روز میره پیش حضرت رقیه‌(س)‌و برمیگرده. اما مریم از حرفش کوتاه نمی‌آمد. همسرم ابتدا به یزد رفته و بعد از چند روز از آنجا به سوریه اعزام شده بود.  سجاد قبل از رفتن به من گفته بود هر وقت ملیکا دلتنگم شد او را به حرم حضرت معصومه ببرم. از من می‌خواست بچه‌ها را به مراسم تشییعش نبرم. مخصوصاً ملیکا را. آخر طاقت گریه ملیکا  را نداشت. بچه‌ها زیاد متوجه نمی‌شدند اما زمان رفتن ملیکا داشت با بچه‌ها بازی می‌کرد و مریم بغل پدرش گریه می‌کرد...

همسرتان چه مسئولیتی در منطقه بر عهده داشت؟

سجاد در سپاه فرمانده گردان سوم امام حسین(ع) لشکر ۱۷علی‌بن ابی طالب(ع) استان قم بود و در منطقه عملیاتی در سوریه جانشین گردان بود. همسرم همراه با رزمندگان لشکر فاطمیون به سوریه اعزام شد. اسم مستعارش سید‌عباس بود. سجاد ۳۷ روز در سوریه بود. در نهایت با اصابت تیر به قفسه سینه و پهلوی چپش در تاریخ ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ به شهادت رسید. چند روز قبل از شهادت، به من زنگ زد و گفت دلم برایت خیلی تنگ شده‌ است ای کاش می‌آمدی اینجا. من خندیدم فکرکردم شوخی می‌کند خودش قرار است برگردد به همین خاطر گفتم خودت بیا. بنابراین گفتم من نمی‌توانم بیایم ولی ‌ای کاش تو می‌آمدی. گفت من اینجا کاری دارم تا انجام نشود نمی‌توانم بیایم دلم هم خیلی برای شما تنگ شده است. در نهایت در تاریخ ۱۷بهمن ماه ۱۳۹۴ شهید شد و چند روز بعد از شهادتش در گلزار شهدای علی‌بن جعفر(ع) به خاک سپرده شد.

الهامی از شهادت همسرتان به شما یا دخترهایتان شده بود؟

ملیکا بعدازظهر روز ۱۳ بهمن ماه از خواب بیدار شد و با گریه خوابی را که دیده بود برایم تعریف کرد. گفت دیدم پدرم آمد از روی یک بلندی با دست خونی من را بوس کرد و به من گفت تندتند می‌آیم به دیدنت و رفت. با شنیدن این خواب نگران شدم اما حرفی نزدم. روزپنج‌شنبه۱۵بهمن ماه بود که به دلم افتاد سجاد دارد بر می‌گردد. موقع اذان ظهربود. زنگ زدم خانه پدرم و آنها خبر دادند که سجاد شهید شده است. باورم نمی‌شد و پیش خودم می‌گفتم سجاد دارد بر می‌گردد و با این خبر سر به سرم می‌گذارند. اصلا در حال خودم نبودم.

 می‌خواستم به همه بفهمانم که این شوخی است، دوست داشتم همه حرفم را باورکنند. ولی با این حال خیلی آرام بودم. انگارحضرت زینب(س)‌ به من نظرکرده بودند که اینطور آرام و صبور بودم. همه از آرامشم نگران بودند. هرچه همه بیقراری می‌کردند، من آرام‌تر می‌شدم. اصلاً انگار در عرض چند ساعت کلی تغییرکرده و صبور شده بودم. آنقدر آرام بودم که نگران خودم شده بودم که چرا در نبود سجاد می‌توانم نفس بکشم و زنده باشم.

آخرین سفارش‌های شهید چه بود؟

سجاد سفارش می‌کرد در زندگی حضرت زهرا(س) را الگوی خود قرار بدهید و خیلی روی حجاب تأکید داشت و دوست داشت دختران باحجابی داشته باشد. من سعی خودم را می‌کنم تا دختران درمرحله اول زینب گونه باشند و درمقابل دلتنگی‌هایی که دارند مدام از حضرت رقیه (س)‌ وحضرت زینب (س)‌ برایشان می‌گویم و دوست دارم به وصیت پدرشان آنها زهرایی تربیت شوند.

طعنه و کنایه برخی از مردم از چرایی حضور رزمندگان مدافعان حرم به گوش شما هم رسیده است؟

بله،  به نظر من این افراد واقعاً کوته فکر هستند که اینگونه با کنایه و بی‌خردی صحبت می‌کنند. هدف اصلی و واحد همه شهدا به خاطرخدا و حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س)بوده و است. هدف جبهه مقاومت اسلامی دفاع از اسلام و مظلوم است. سجادم قبل از شهادت به من گفت بعد از رفتن من از این حرف‌ها زیاد خواهی شنید، اما شما پاسخ آنها را ندهید.

با دلتنگی‌هایتان چگونه کنار می‌آیید؟

راستش هنوز باورم نمی‌شود سجادم دیگر نیست. باور کنید گاهی که به خرید می‌روم و نگاهم به خوردنی‌های مورد علاقه سجاد می‌افتد، ناخودآگاه می‌روم تا برایش بخرم. قبل از رفتن به من گفت اگر من شهیدشدم زودبه زود به گلزارشهدا بیا، چراکه من هم دلم برایت تندتند تنگ می‌شود. حالا من هم دوست دارم بروم گلزار شهدا و ساعت‌ها بمانم سرمزار شهیدم اما با وجود بچه‌ها گاهی وقت‌ها امکانش نیست.

حرف آخر؟

درست است که زندگی بدون همسرم برایم سخت و دشوار است ولی واقعاً خودم و دخترهایم با افتخار می‌گوییم که خانواده شهیدمدافع حرم هستیم. همسرم با شهادت در راه حرم حضرت زینب (س) باعث افتخار ما شد و دخترانم می‌گویند بابا رفته پیش حضرت رقیه(س) تا ما هم برویم پیش حضرت رقیه(س)

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom









 خودم و دخترانم با افتخار می‌گوییم خانواده شهید مدافع حرم هستیم.

ملیکا سادات و مریم سادات دو دختر دوقلوی شهید سیدسجاد روشنایی هستند که وابستگی زیادی بین آنها و پدرشان وجود داشت اما هنر سیدسجاد دل کندن از همه تعلقات دنیایی بود..

از نحوه همراهی‌تان با کسی بگویید که در نهایت با شهادت از شما جدا شد.

پدر من و پدر همسرم با هم همکار بودند و در جهاد کشاورزی کار می‌کردند. از این رو خانواده‌هایمان نسبت به هم شناخت کافی داشتند و این آشنایی منجر به ازدواج من و سیدسجاد شد. سجاد متولد ۱۰شهریور ماه ۱۳۵۷بود. نکته بارز در رفتارهای او این بود که از همان ابتدا از شهادت در راه خدا برایم گفت. می‌گفت که بزرگ‌ترین آرزویش شهادت است.

با اینکه اوایل زندگی‌تان بود، چه عکس‌العملی نسبت به آرزوی شهادتش داشتید؟

 من اصلاً عکس‌العملی نسبت به این صحبتش از خود نشان نمی‌دادم، چراکه با خود می‌گفتم در حال حاضر و بحمدالله کشور در امنیت کامل است اما سیدسجاد از من می‌خواست تا در نمازهایم برای شهادتش دعا کنم. من بسیار به سجادم وابسته بودم و هر مرتبه‌ای که ایشان می‌خواست از شهادت به طور جدی برایم صحبت کند ناراحت می‌شدم و می‌خواستم بحث را عوض کند. اما سجاد با خنده و شوخی کار خودش را می‌کرد. همسرم واقعاً عاشق شهادت بود و هروقت دلش می‌گرفت یا بالعکس خیلی خوشحال بود من را به گلزار شهدا می‌برد. خوب به یاد دارم همیشه از در اصلی به  گلزار شهدا می‌رفتیم. همین که وارد گلزار شهدا می‌شد حس و حال خوب و عجیبی به سجاد دست می‌داد. انگار چشم‌هایش براق‌تر می‌شد و شوق عجیبی در وجودش حس می‌کردم. سجادم ساعت‌ها در گلزار شهدا می‌ماند و با شهدا درد دل می‌کرد.

مشکلی با کارش به عنوان یک نظامی نداشتید؟

سیدسجاد از سختی کار و زندگی با یک نظامی برایم گفته بود، اما من اصلاً به سختی‌هایش فکر نمی‌کردم. من عاشق کار همسرم بودم و از اینکه ایشان لباس سبز سپاه را به تن دارد بسیار خوشحال بودم. در نهایت در شب ولادت امام علی (ع) زندگی مشترکمان را با هم آغاز کردیم.

گویا از شهید دو دختر دوقلو به یادگار دارید؟

ما۱۲سال با هم زندگی کردیم و حاصل ازدواجمان دو دختر دوقلو به نام‌های ملیکا سادات و مریم سادات است. دختر‌ها متولد۲۱ بهمن ماه سال۱۳۹۰هستند.

شاخصه‌های اخلاقی همسرتان چه بود؟

در مدت زندگی با سیدسجاد شاخصه‌های اخلاقی بسیاری از ایشان دیدم. اما بارزترین مشخصه همسرم مهربانی و دست و دلبازی‌اش بود. سیدسجاد عاشق بچه‌ها بود. بسیار دختر بچه‌ها را دوست داشت. وقتی از کنار مدرسه عبور می‌کردیم می‌ایستاد و آنها را نگاه می‌کرد و برایشان دست تکان می‌داد و می‌خندید.

@sh_modafeaneqom

شهدای مدافع حرم قم





حضور خادمان حضرت معصومه (علیهاالسلام) بر سر مزار خادم ، شهید مدافع حرم

« علی اکبر عربی »

و حضور در منزل پدری ایشان در شهرستان خمین

هـنیئا لک یا شهـید الله

اللهم صل علی محمد وآل محمد

بیسیم چی

@bisimchi1

فاطمه حلما جانم تولدت مبارک

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۲ ب.ظ

 

تولد دختر مدافع 

حرم حاجی زاده

فاطمه حلما جانم تولدت مبارک 

دخترک ٤ ساله ی دوست داشتی تولدت فرشته کوچولو... 

 عزیز دلم میدونم خیلی سخته که امسال برای تولدت بابای مهربونت نیست تا بهت تبریک بگه 

 میدونم دلت خیلی برای شیرین زبونی کردن هات پیش باباییت تنگ شده 

میدونم هنوزم منتظری تا بابایی برگرده ولی....

 بابا دیگه نیست که امسال برای تولدت واست کادو بخره و تو ذوق کنی 

 امسال اولین سالیِ که بابا رضا برای تولد دخترکش نیست.... 

فاطمه حلما حاجی زاده





شهدای مدافع حرم قم

/sh_modafeaneqom/



 شهید عبدالرضا مجیرے درتاریخ  ۵۳/۵/۲۲ در اصفهان چشم به جهان گشـود.

در سال ۷۲ وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامے شد و پس از گذراندن دوره های مختلف نظامے چون تکاوری و یگان صابرین و حضور شجاعانه در درگیری های غرب کشور جهت دفاع از حرم حضرت زینب (س) عازم سوریه گردید.

 و سرانجام درتاریخ ۹۴/۹/۳  به عنوان فرمانده گردان فاطمیون آسمانے شد وبه شهادت رسید.

اگرشهید شدم روے مزارم بنویسید مدافع ولایت فقیه 

محب المهدی 

سفیرتیران و کرون 

تولدت مبارک 

خادم الشهدا

 @khadem_shohda

دلنوشته همسرشهید محمد اینانلو

جمعه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ب.ظ

مدافع حرم شهید محمد اینانلو

وقتی هوای غروب روبه زمین میکند،

وپرندگان از هجوم تاریکی شب به لانه هایشان پناه میبرند.

یادت میکنم،باخودم میگویم 

من کجا پناه ببرم دراین تنهایی وتاریکی شب...

کجا تورا پیداکنم؟

کجا توراببویم؟

حتی حسرت ازدور دیدنت هم به دلم مانده

سلام بر بیابانهای شام

نیامدی...

شده ای شهید جاوید الاثر...

ماه ها گذشت و تو هنوز نیامدی...

 اما اینجا در هشتمین ماه شهادتت به همراه  یاکریم هایی که پیوسته برایت فاتحه

می خوانند سنگی به نام شهید جاوید الاثر برایت گذاشتیم...

 ناله هایی که در فراقت سر میدهند، نگاه های غمگین حلمای بابا 

غروبِ نیآمدنت را غمگین تر کرده اند. دراین میان من به این

فکر می کنم که خاک های بیابان حلب،

 درخت های زیتون خان طومان، آسمان سرخ شام، 

 چگونه  دوری ات را، رفتن ات را تحمّل کنند اگر تو بیایی؟!

نیامدی...

میدانم که تو جز

لشکــریان غایب عاشورا بودی...

که خدا خواست کمی دیرتر به کربلا برسی،

تا اتمامِ حجت کند با آنانی که در رکابِ پیامبــر شمشیر زدند ،

اما !

سر از تنِ امام ِ زمانِ خویش جدا کردند ...

تو

مصداق بارز یالینتاکنامعک بودی...

که در حسرت یاری اربابت می سوختی

اما خود را به دروازه شام رساندی ،

تا سپرِ بلای زینب باشی...

میدانم که اذن آمدن از مولایت نگرفته ای که نیامدی، 

میدانم که هنوز سرباز بی بی جان هستی..

 می گویند شهدایی که پیکرهایشان نیامده خیلی تعصبی هستند ... 

حتی پیکرت هم ماند تا از حریم عمه جان زینب دفاع کند ...

آری مرد تعصبی من می دانم که انقد مادری بودی که خواستی پیکرت بی نشان باشد ... و شک‌ ندارم خدا هم حافظ من و دخترت هست.

وگرنه تو به قولی که داده بودی عمل میکردی...

می دانم می آیی یک روز ...

روی سنگت نوشته اند: «شهید جبهه مقاومت اسلامی» 

همان چیزی که خودت وصیت کرده بودی...

سنگی که‌ عطر بوی سیب دارد ... بوی حرم ارباب ... 

امام رضا علیه السلام فرمودند هر چه‌ گریه می کنید برای غم و غربت اباعبدالله باشد

 ... من نیز هر وقت دلم شکست و دل تنگت شدم سرم را بر روی سنگ حرم یار و ارباب می گذارم ...

راستی مهربانم امروز هشتمین ماه از فراقت هست ... هشت برای ما شیعیان یادآور امام هشتم است ... یاد سفرهای مشهدمان افتادم ... چقد به امام رضا علیه السلام ارادت داشتی ... یادم آمد آقا امام الرئوف گفته اند اگر هر بار به زیارت من بیایید من ‌نیز سه جا به شما وارد می شوم ... 

آقا جان چه خوش وعده دادی و چه زیبا تحقق یافت ...

امروز خادمان حریمت به همراه ‌پرچم متبرک آستان قدس رضوی‌ آمدند 

به کنار مزار یاد بود محمدم تا قوت قلبی باشد برای من و حلمای بابا

 که بدانیم اگر عزیز دلمان رفت در راه اسلام ...

 عزیز های خدا یعنی ائمه ی اطهار هوادارمان هستند ... 

و چه زیباست پشتوانه ات اهل بیت علیه السلام باشد ...

چقدر زیباست انگار خدا دارد جبران میکند تنهایی زینب در کربلا را ...

شهید مدافع حرمم به تو افتخار می کنم و مدافع و پرچم دار راهت هستم ...

هنیئا لک شهاده یا شهید الله

شهید محمد اینانلو 

شهید جبهه مقاومت اسلامی 

حلمای بابا 

دلنوشته همسر

سنگ یادبود

ابو حامد

شهادت محمودرضا به نقل از برادر

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۷ ب.ظ


 احمدرضابیضائی:

شهادت محمودرضا به نقل از برادر 

"م .ج " که خود در  منطقه حضور داشته و در منزل شخصی و بر روی نقشه برای بنده توضیح دادند بدین گونه است :

محمودرضا فرمانده یکی از سه محوری بود که عملیات در آن محورها با هدف آزاد سازی منطقه قاسمیه در جنوب شرق دمشق انجام میگرفت. مسئولیت کار در دو محور دیگه با رزمندگان حزب الله لبنان و مجاهدین عراقی بوده که کار، نسبتا در آن مناطق سبکتر بوده و سخت ترین محور همین محوری بود که محمودرضا تحویل گرفته بود. محمودرضا کار را با درگیری و پاکسازی در این محور به پایان رسانده و در انتهای این محور دو کارخانه، یکی کارخانه تولید آلومینیوم و یکی کارخانه تولید روغن موتور قرار داشت که درگیری سختی در محوطه کارخانه آلومینیوم با مسلحین اتفاق می‌افتد و نهایتا با موفقیت پاکسازی منطقه صورت میپذیرد. 

محمودرضا برای تثبیت منطقه پیشنهاد میکند که خاکریزی در پشت آن کارخانه ایجاد شود. برای آوردن تجهیزات ایجاد خاکریز و نفربرهای مستقر در پشت خط، که در یک سه راهی بنام غریفة مستقر بودند، محمودرضا همراه با چندتن از نیروهایش به سمت عقبه حرکت میکند که در همان حین متوجه تیرهای مستقیمی میگردد که از سمت چندین خانه که با فاصله از جاده قرار داشتند بسمت آنها شلیک میشود. مسیری که در آن در حال حرکت بودند  زمین های زراعی و کشاورزی بود محمودرضا به نیروهای تحت امر خود خطاب میکند که وارد کانال 

متروکه ای که سابقا برای هدایت آب به زمین های کشاورزی مورد استفاده قرار میگرفت بشوند. بعد از ورود به کانال ، محمودرضا احتمال آلوده بودن کانال به تله های انفجاری رو تذکر داده و به همراهانش که دو سه رزمنده عراقی و یکی دو رزمنده افغانی بودند میگوید که با نفر پشت سری و جلوی خود  چند متر فاصله ایجاد کنند که در صورت وقوع انفجار، همه آسیب نبینند محمودرضا خود جلوتر از همه و در رآس ستون حرکت کرده و بعد از طی مسافتی در داخل کانال، پایش به مدار استتار شده یک تله انفجاری خورده و بمبی که در دیواره کانال جاسازی شده بود منفجر میشود و در اثر اصابت ترکشها که سمت چپ بدن رو بطور کامل از سر تا پا گرفته بود به شهادت میرسد. 

روحش شاد و یادش گرامیباد

 کانال آرشیو

Archive

خداحافظ رفیق

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۱۳ ب.ظ


رفــــــیقم کجـــــــایی

دقیـــــــقاکجایـــــــی؟

کــــــجایـــــــی توبـــــــی مــــــــــن

تــــــــــوبی مــــــــــن کجــــــــــــــایــــــــــی 

کانال شهید محمد امین کریمیان

@shahidmohammad_amin_karimian

خاطره ای از شهید ایوب رحیم پور

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۸ ب.ظ

چندماه قبل از شهادتش، برا سفر کاری رفته بود ترکیه.نماز هاش رو تو هتل نمی خوند. میگفت معلوم نیست اینجا چه کارهایی کردن. شاید نجس باشه. هتل دار بهش گفته بود اولین ایرانی هستی که میبینم برا نماز صبح هم میری مسجد. همه اون ساعت، مست از دیسکو ها بیرون میومدن.

یه مسجد پیدا کرده بود. نماز هاش رو میرفت اونجا میخوند. با اینکه مسجد اهل تسنن بود. با چند نفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود.با یه نفر از کشور هلند دوست شده بود و دعوتش کرده بود به سمت شیعه. بهش گفته بود برو سرچ کن نهج البلاغه رو پیدا کن بخون ببین علی چی گفته. بهش دعای کمیل رو نشون داده بود....

 انسان  وقتی آماده پرواز باشه فرق نمیکنه چند ماه آخر رو کجای این کره خاکی باشه...ایوب آماده بود...باند پرواز مهم نیست...ترکیه یا سوریه......

شهید ایوب رحیم پور

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

نشر معارف شهدا در تلگرام.

شهید سیدمجتبی میرزایی فاطمیون

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۶ ب.ظ


شهید سیدمجتبی میرزایی

ولادت : 20 شهریور 1369

شهادت 13 خرداد 1394

مزارش در گلزارشهدای بهشت رضا مشهد مقدس می باشد.

لشکر فاطمیون 

@sh_fatemi

خاطره اےاز ایثار شهید درآخرین روزها

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۳ ب.ظ


 شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنے 

یک شب در منطقه دیدم ابوالفضل ناراحته و  انگار از بیماری رنج می بره و معلوم بود  کمر  درد داره .

  بهش که رسیدم گفتم چیه برادر ، چی شده ⁉️

گفت: چیز خاصی نیست ان شاءلله خوب میشه و گفت فقط ناراحتم از این که از رسیدگی به کارهای بچه ها و عملیات جا بمانم امیدوارم سریعتر خوب بشم.

خلاصه شروع کردم به ماساژ کمرش و می دانستم این کمردرد همینطوری نیست 2 -3 ساعت قبل خوب خوب بود 

بالاخره قفل زبانش شکسته شد وگفت: یک مکان از خط احتیاج مبرمی به مهمات داشت که بعلت  خطر زیاد کسی  حاضر نشد مهمات به جلو  ببره که باعث شد خودم به تنهایی چندین جعبه مهمات سنگین رو زیر تیر و ترکش به سختی ببرم همین امر، باعث کمر دردم شده.

با خودم گفتم هنوزم شهید همت پیدا میشه. 

خودش فرمانده گردانه و جعبه مهمات می بره. 

مدافعان حرم

@modafeaneharamnor