مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوستت دارم برادر شهیدم

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ


سلام قهرمان شهید 

عباس جان دلمان برایت تنگ شده بود دیر کردی خیلی وقت بود منتظرت بودم بازهم با این اوصاف خوش آمدی 

بوی عطر زینبی ات تمام شهر را عطر آگین کرده انگار تمام آسمان و زمین را عطرت مدهوش و مست کرده 

راستی از حرم بگو برام 

پهلوان دلیر شهرمان خوش بحالت که فاطمه ص مهر نوکری بر سینه ات زد و تورا مدافع حرم نامید 

عباس جان آرام بگویم گیسوان مادر ز دوریت سفید شد 

از پدرت بگویم قصه دوریت جگرش را سوزاند و قدش را خم کرد 

عباس جان میدانی دل برادرت خیلی برایت تنگ شده و فراقت بغضی برای همیشه بر گلویش نهاد ولی همچون حسین علیه سلام برتو افتخار میکند چراکه سینه ات را سپر کردی تا گردوغباری به حرم ننشیند 

خانواده ات به همه ما فهماندن که باید عباسهایمان را هدیه دهیم تا اسلام زنده بماند.صبر را از مادرت یاد باید گرفت 

رزق حلال پدرت نشان داد که آثار تربیت حسینی میشود عباس آسمیه جوانی که همانند خیلی از جوانان زندگی را دوست داشت ولی فهماند که اگر دین و اهل بیت نباشد زندگی زیبا نیست.

عباس جان ندیده عاشقت شدم و مهرت در دلم جاودانه میماند و راهت را ادامه میدهم.

عباس جان شرمنده اگر بدم به حق بی بی حضرت زینب دعایم کن 

دوستت دارم برادر شهیدم 

دل نوشته رضا عبدالوند 

کانال شهید عباس آسیمه


خاطره همرزم شهید بیضایی از او

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۷ ب.ظ


یه روز گرم تابستون بود سال ٩١اگه اشتباه نکنم یا ٩٠ محمودرضا آخرهفته که میشد چون من مجرد بودم زنگ میزد میگفت که اگه میشه بیا برو میدون(ماموریت) منم میگفتم چشم. 

روز بعد که رفتم ماموریت خود آقا محمودرضا هم اومد اون روز ٤ تا کلاس عملی مختلف بود و منم دست تنها باید پشتیبانیشون میکردم از لحاظ تسلیحات و خوردو خوراک و... قبل ماه رمضون بود منم روزه مستحبی پیشواز گرفتم اول صبح بود محمود اومد نفهمید که روزه ام وسط گرمای بیابونا لبام از خستگی و گرما خشک شده بود محمود آبمیوه بهم داد و گفتم که نمیخورم اصرار کرد متوجه شد که روزه ام اصرار کرد که باید بخوری چون فشار کار به قدری زیاد بود که برا آدم جونی نمی موند نزدیک ناهارشد برگشتیم مقر دست و صورتم رو شستم وقتی برگشتم اتاق محمود هماهنگ کرده بود که منو دست و پام رو بگیرن و بخوابونن رو زمین چون میدونست روزه ام رو میگیرم منو که رو زمین خوابوندن یه آبمیوه آورد و ریخت تو حلقم روزه رو افطار کردم بعدشم کلی بهم خندیدن و گفتن بفرما مثل بچه ی آدم نهار بخوریم.

حجت

کانال آرشیو آقا محمود رضا

Archi

حس حضورش آرامبخش

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۲ ب.ظ

فروردین ۹۴ رفته بودیم مشهد.

منتظر بودیم تا ماشین بیاد روح الله رفت و نشست رو درخت.ازش عکس گرفتم.

حالا دیدن این درخت بی او سخت است اما حس حضورش آرامبخش.

دلنوشته همسر 

کانال شهید روح الله قربانی 

@shahid_ghorbani

مادر من یک زن فوق العاده است

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۸ ب.ظ

بحث شهادت کہ مے شود "فاطمہ مغنیہ" مےگوید:

مادر من یک زن فوق العاده است. خبر شهادت بابا کہ رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همہ ما را مامان آرام ڪرد. بدون اینکہ حرفے مستقیم بہ ما بزند وقتے دید در مواجهہ با پیکر بابا بے تاب شده ایم خطاب بہ بابا گفت: الحمدلله ڪه وقتے شهید شدی ڪسے خانواده ات را بہ اسارت نگرفت و بہ ما جسارت نمے ڪند.

همین یک جملہ ما را آنقدر خجالت داد ڪه آرام شدیم.بعد خودش رفت و وقتے مراسم تشییع برگزار مے شد یک ساعت در قبرے ڪہ براے بابا آماده ڪرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند.

خبر شهادت "جهاد" را هم ڪه شنید همین طور.

دلم سوخت وقتے دیدمش. مثل بابا شده بود. خون ها را شستہ بودند ولے جای زخم ها و پارگے ها بود. 

جاے ڪبودی و خون مردگے ها.

تصاویر شهادت و بابا و جهاد با هم یڪے شده بودند و یک لحظہ بہ نظرم رسید من دیگر نمے توانم تحمل ڪنم. باز مادر غیرمستقیم آرام ڪرد من و مصطفے را، وقتے صورت جهاد را بوسید و گفت:ببین دشمن چہ بلایے سر جهادم آورده. البته هنوز به "ارباً اربا" نرسیده، لا یوم کیومک یا اباعبدالله حسین. باز خجالت آراممان ڪرد. 

بعد هم مادرم خودش توے قبر جهاد رفت. همان قبر! سہ ساعت قرآن و زیارت عاشورا و دعا و...

شهید جهاد مغنیہ

خادم الشهدا

تشییع پیکر شهید محمد جعفری ازلشکرفاطمیون

پنجشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۵ ب.ظ

تشییع پیکر شهید محمد جعفری ازلشکرفاطمیون 

امروز در پاکدشت تهران 

@sh_fatemi

نامه فرزندشهید به پدرش

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۵۰ ب.ظ


نامه اقا ابوالفضل فرزند شهید حاج روح الله سلطانی به پدر شهیدش

اهای اونی ک میگه برا پول رفته ....

جمله اخرشو خوندی ...بگو چند؟؟

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69


(پاسدار شهید:محمدحسین سراجی)

خاطرم هست که شبی برای عیادت و همراهی یکی از دوستان به بیمارستان مراجعه کردم..

دوست ما در بازی فوتبال دچار آسیب دیدگی شد و کم کم داشت مرخص میشد.

درواقع برادر کوچکتر حسین سراجی بودند.

بعد از عیادت،از اون بخش بیرون  اومدم

و با حسین عزیز همراه شدم و در سالن انتظار نشستیم.

مشغول مشاهده ی اخبار شدند ایشون.درست یک یا دوروز پس از شهادت"سردارحسین همدانی"بود.

نگاه عجیبی داشت،روبه من زیر لب حرفی زمزمه کرد.

درست شنیده نمیشد.

پرسیدم،جان؟

جواب این بود:هِی،اگه زودتر دعوت میکردند مارو،همراه سردار بودم و شهید میشدم..

بنده بلافاصله گفتم،عجب،"خیره ان شاءالله"

تا اون لحظه اطلاع نداشتم که جزو مدافعان حرم هستند.

و در آخر چیزی نگذشت که ایشون عازم شدند و تا اینکه شهادت نصیب ایشون شد...

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom



دلتنگی های مادر شهید مسعود عسگری

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۴۵ ب.ظ


"شهید مسعود عسگری سه ماه آموزشی سربازیش رو در اردکان یزد گذروند. توی این سه ماه فقط یک بار اجازه داشت تا به مرخصی بیاد. مسعود پسر با اراده و محکمی بود.اگر ناراحتی یا دلتنگی داشت هیچ وقت به روی خودش نمی آورد. از پادگان زود  به زود به خونه  زنگ میزد ، هر بار که زنگ میزد ازش می پرسیدم ،دلت تنگ شده ؟ می گفت نه از ترسم زنگ میزنم ، می دونست من طاقت دوری بچه هام رو ندارم . وقتی برادرش سرباز بود مسعود شاهد بیتابی های من بود و می دونست باید صداش رو بشنوم تا آروم بشم ، با اینکه به گفته خودش دلش تنگ نشده بود بخاطر دل من ، کلی توی صف میموند تا زنگ بزنه  و با شنیدن صداش منو از دلتنگی در بیاره. مسعود عزیزم من همون مادرم ،  با من چکار کردی که بیشتر از پنج ماهه که دارم با افتخار دوریت رو تحمل می کنم  "

کانال شهید

 @shahid_masoud_asgari

نقل از مادرشهید

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

16 مهر آخرین دیدار عاشقانه من و محمد بود

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۴۰ ب.ظ


16 مهر آخرین دیدار عاشقانه من و محمد بود.

زمان گذشت و بالاخره آرزوهای محمد کم کم به تعبیر خود نزدیک شد و 16مهر  94 آخرین صحنه دیدار من و محمد و طنین نجواهای عاشقانه اش در گوش تک دردانه خانه‌مان بود.

در آن تاریخ محمد به همراه تعدادی دیگر از همسفران خود عازم سوریه شد و برای همیشه من و ریحانه را به پروردگار و اهل بیت(ع) سپرد.

دوماه از رفتن محمد گذشته بود و بی‌خبری بزرگترین کابوسی بود که در این مدت من را آزار می داد چون هیچ خبری از او و حال و روزش نداشتم و همچون یعقوب به انتظار یوسف سفر کرده‌ام  بودم.

شهیدمدافع حرم محمد زهره وند 

شهید مقاومت سلامی 

بیسیم چی

چقدر شـ‌هدا شبیه یکدیگرند

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۳۸ ب.ظ

چقدر شـ‌هدا شبیه یکدیگرند!

وما همچنان در حسرت جاماندن از شـ‌هدا...

سمت راست:شهید حیدر عبدوس

شهید دفاع مقدس

سمت چپ:شهید صالح حسن زاده

شهید مدافع حرم

خادم الشهدا

@khadem_shohda

مرا به جایگاه همسر وهب رسانده ای

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۳۴ ب.ظ

جفتمون اهل رشت بودیم،

پاسدار بود که اومد خواستگاریم، صحبتامون تا آخر شب طول کشید،

سال ۸۶ عقد کردیم، همه همّ و غممون این بود که نکنه خدای‌ نکرده گناهی تو عروسیمون اتفاق بیفته،

به لطف خدا عروسیمون امام زمان(عج) پسند شد.

تموم دغدغه‌های ذهنی‌ و حرفایی که میخواست بهم بگه رو تو دفترچه‌ای یادداشت میکرد،

همیشه همراش بود، نوشته‌هاشو که مرور میکنم، میبینم صفحه‌ای نیست که توش، بهم ابراز علاقه نکرده باشه

دو سال پیگیر رفتن به سوریه بود.

اعتقادم اینه وقتی کسی رو دوسش داری علایق و سلایقشم باید دوس داشته باشی، به همین دلیل راضی شدم به رفتنش،

لحظات آخر با اشکام تموم شد

هیچ حرفی نمیتونستم بزنم، اصرار داشت که بیتابی نکنم تا با خیالی آسوده راهی سفر بشه ولی اشکام بند نمی اومد

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خوشتن دیدم که جانم میرود

تو همین اولین اعزام شهید شد،

تا وقتی پیکرشو ندیده بودم خیلی بیقراری میکردم، ولی چشمم که به پیکرش افتاد دلم آروم گرفت، انگار دستی رو قلبم خورده بود، اونقد آروم شدم که هر کی حالمو میپرسید میگفتم "تا حالا اینقد خوب نبودم...!"

مدتی تنها پایین پاش نشستم، دست روی صورتش میکشیدم و نجوا میکردم

مرا به جایگاه همسر وهب رسانده ای

تو را به آرزوی لحظه لحظه ات رسانده ام...

ساکت بود ولی انگار جوابمو میگرفتم، ازش قول گرفتم منتظرم بمونه، عاشق خونواده ش بود، اونقد که تو وصیتنامشم. این ابراز احساس و علاقه دیده میشه،

خوابشو دیده بودن حامد گفته بود "شماها چرا اینقده ناراحتین...؟!

بابا ما زنده‌ایم..."

اینم مرهمی شد واسه دلتنگیام...

(همسر شهید، حامد کوچک زاده)

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام و درود خدا بر مدافعان حریم ولایت

و سلام بر بانوی عفیف و پاکدامن که الگوی زهرا گونه ی خود را در سخت ترین صحنه ها و مکان ها رها نکرد و عفیفانه وارد صحنه رقابت های المپیک شد

سرکار خانم سکینه خدابندلو سلام علکیم

به راستی که شما توانستید بر سر پیمان و عهد خود با شهدا و پیروی از راه و روش آنها بایستید و با حفظ  ارزش های مقدس اسلامی باعث خوشحالی ما همسران شهدای مدافع و فرزندانمان شوید

هنگامیکی که با چادر حضرت زهرا(س) وارد صحنه شدید ما خانوادهای شهدا و همه زنان ایران اسلامی به شما افتخار کردیم و باعث دلگرمی همگی ما شدید..

رفتار پسندیده شما به همه نشان داد که ما زنان ایران اسلامی با حفظ حجاب خود در تمام صحنه ها حضور داریم و هیچ گاه از اعتقاداتمان کوتاه نخواهیم آمد..

همسران قهرمان ما شجاعانه و غیرتمندانه از حریم اسلام دفاع کردند و مردانه ایستادند و حال نوبت ما و همه ی زنان خوب ایران اسلامی است که با حفظ حجاب خود مدافع چادر حضرت زهرا(س) و مدافع حرم حضرت زینب (س) باشیم...

این کار زیبا و خداپسندانه ی شما را ارج می نهیم و از خداوند مهربان برای شما آرزوی موفقیت داریم.              

و من الله التوفیق

جمعی از همسران شهدای مدافع

خــــــــادم الـشــهداء


شهادت دو رزمنده مدافع حرم

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۲۴ ب.ظ

بسم رب الشهدا والصدیقین

مدافع حرم حضرت زینب س

میرزا جان حسینی (حبیبی) » در راه دفاع ازحرم عقیله بنی هاشم 

حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

لشکر فاطمیون

بیسیم چی

@bisimchi1


شهیدٌ جدید من المُقاومة الإسلامیّة فی معارک جنوب حلب

« عبّاس علی یاسین »

الإسم الجهادی: نوح.

العُمر: ٣١ سنة.

 هنیئاً لکَ الشّهادة ..

.یسیم چی

@bisimchi1


خاطره ای از دوست شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس)

ناصر علیمحمّدی:

سال 90 بود، روزهای قبل از انتخابات مجلس شورای اسلامی. اون موقع هنوز دانشجو بودیم و در اوج فعالیت های علمی فرهنگی سیاسی.

یادمه تو همون بازه زمانی "رژیم اشغالگر قدس" به خودش جرآت داد که ایران رو تهدید به حمله نظامی بکنه.

 من هم بعنوان دبیر انجمن علمی علوم سیاسی و دانشجویی که احساس تکلیف می کرد و به روایتی به رگ غیرتش برخورده بود به فکر عکس العمل افتادم. پیشنهاد نوشتن یک بیانیه کوبنده از طرف انجمن های علمی رو با " شهید محمد اسدی (غلام عباس)" در میان گذاشتم.

وقتی در مورد متن بیانیه با چند نفر دیگه از دبیران انجمنهای علمی صحبت می کردیم شهید محمد اسدی (غلام عباس) یه حرفی زد که آب دهنم خشک شد!!!!

بهم گفت: 《ناصر، من یک دانشجو هستم و اسلحه من قلمه!!! اما اگر لازم بدونم برای دفاع از کشور، دین و مذهبم و  ناموسم قلمم رو کنار می گذارم و اسلحه ام رو بر می دارم و به جنگ دشمن می روم!!!!》

الان هم این رو می خواهم به شما بگویم: کسی که واقعا تصمیم به انجام کاری بگیره از مدتها قبل خودش را آماده می کند!!!

محمد از سالها قبل خودش رو برای جهاد و شهادت آماده کرده بود!!!

"برادر، شهادتت مبارک "

ناصر علیمحمدی ۹۵/۴/۱۰

خاطره ای از همسر شهید حمید سیاه کالی مرادی

چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۷ ب.ظ


‍  بعد از تدفین شهید بمانی، وقتی به منزل می آمدیم حمید آقا گفتن: یه مقدار از پنبه داخل کفن شهید را برداشتم تا زندگیمون شهدایی بشه...

در منزل هرچقدر لباسهاشو گشت پنبه رو پیدا نکرد، خیلی ناراحت شد....

... ولی الان با دوتا فاصله از شهیدی که پنبه کفن رو برای تبرک برداشته بود خوابیده و هر دو کنار سید الشهدا (ع) هستند...الهی شکر