مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

شهید مدافع حرم حسن احمدی

خیلی خوش اخلاق ومهربان بودند مخصوصا در خانه که همیشه خنده رو وبا محبت بودند نسبت به همسرو فرزندانش واز نظر عشق ومحبت چیزی کم نمی گذاشت وفردی بود که عشق و محبتش راهمیشه نسبت به همسر و فرزندان بیان میکرد و ازدل وجان برایمان مایه می گذاشت.

ومی گفت من هر کار لازم باشد و رضای خدادران کار باشد برای شما انجام میدهم و هرچه دارم باعشق وتمام وجودم به پایتان میریزم.

همسرم همیشه میگفتند دوست ندارم همینطوری بامرگ طبیعی یارو تخت بیمارستان یا با تصادف بمیرم دوست دارم واز خدا میخواهم فقط باشهادت بروم ولیاقت شهادت راپیداکنم وهمیشه بهم میگفت برام دعاکن منم بهش میگفتم دعامیکنم که عاقبت بخیربشی وچه عاقبت بخیری بهترازشهادت

به قلم همسرشهید

شهادت محرم۹۴

کانال شهید  @shahidhacanahmadi

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

همیشه به نماز اول وقت تاکید داشت

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۵۳ ب.ظ


شهید جاویدالاثر مهدی قاسمی

همیشه به نماز اول وقت  تاکید داشت و دوستان و همرزمان  را به زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا سفارش 

می کرد و یکی از دغدغه های اساسی ایشان سرکشی و دلجویی از خانواده معظم شهدا بود..

همچنین ولایت مداری و اطاعت محض از ولی امر مسلمین جهان یکی از شاخص های بارز این شهید بود و در این راه بحمدالله تا فرارسیدن شهادتش استوار و ثابت قدم ماند...

کانال شهید 

 @Shahid_Mahdi_ghasemi

پیکر مطهر بازنگشت...

شهادت۲۵بهمن۹۴

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Shohadaye_Modafe_Haram 

اگر مدافعان حرم نبودند این بلا هم سرما می آمد

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۸ ب.ظ


به برکت حضور دولت اسلامی عراق و شام(داعش) این خانه های مسلمانان به این روز افتاده و اگر مدافعان حرم نبودند شاید الان خانه من و شما . . .  

شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom



مراسم استقبال از شهید مدافع حریم انقلاب اسلامی « شهید علی نظری »

فرودگاه شهـید دستغیب | شیراز

شادی روح شهدای مطهـر تیپ ۳۳ المهدی صلوات

خــــــــادم الـشــهداء

شهادت سه زرمنده مدافع در سوریه

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۶ ب.ظ


بسم رب الشهدا والصدیقین

مدافع حرم حضرت زینب س

«زمان حسینی » در راه دفاع ازحرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهـریار | لشکر فاطمیون

خــــــــادم الـشــهداء

@khadem_shohda


بسم رب الشهدا والصدیقین

مدافع حرم حضرت زینب س

 غلامحسین موسوی در راه دفاع ازحرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

شهادتت مبارڪ بانک اطلاعات شهدای مدافع حرم

@haram


بسم رب الشهدا والصدیقین

مدافع حرم حضرت زینب"س"

" امین احمدی " از لشکر فاطمیون 

 به خیل شهدای مدافع حرم پیوست. 

آقا محمودرضا

علاقه به رهبری.

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۴ ب.ظ


توی فرودگاه تهرآن با جهاد قرار ملاقات داشتم.

جهاد به محض اینکه مرا دید گفت: «چقدر لاغر شده ای، تو مگر ورزش نمی کنی؟ مگر آقا نفرموده اند: «تحصیل، تهذیب، ورزش»

 و من فهمیدم که سخنان رهبر معظم انقلاب به چه میزان تأثیرگذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان با اهمیت است.

به روایت سید کمیل باقرزاده

پایگاه اطلاع رسانی جهاد 

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

نشر معارف شهدا در تلگرام

خاطره همسر شهید مختاربند

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۳۳ ب.ظ


حاج حمید طلاب انقلابی را بسیار دوست داشت و تا آنجا که در توان داشت در رفع مشکلات آنها ازوقت و مال و آبرویش مایه می گذاشت.

یک طلبه مدتی در طبقه بالای منزلمان زندگی می کرد که حاج حمید حداقل کرایه را از ایشان می گرفت و تازه وقتی آن طلبه خواست از منزل ما برود ،مجموع کرایه هایی را که در طول سال از او گرفته بود به ایشان برگرداند تا پشتوانه ای برای زندگی اش باشد.

شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند 

خواهران مدافع حرم 

@shahid_mokhtarband

@molazemaneharam

گفتگو با همسر شهید امین کریمی 6

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۴ ب.ظ


رفتن امین

آن خواب سوریه ذهنم را آشفته کرده بود. وقتی که راضی نشد بماند، به او گفتم

 «امین درست است که من راضی به رفتن تو نیستم اما یک خوابی دیدم که می‌دانم حضرت زینب(سلام الله علیها) تو را دعوت کرده.»

 با خودم فکر می‌کردم خانم فقط برای زیارت امین را دعوت کرده.

به من گفت «چطور زهرا؟»

 خوابم را برای او گفتم و گفتم که حس کردم امضا حضرت زینب (سلام الله علیها) پای نامه بود...

 به قدری خوشحال شده بود که حقیقتاً این خوشحالی با تمام شادی‌هایی که همیشه از او می‌دیدم بسیار بسیار متفاوت بود.

اصلاً از خوشحالی در پوست خودش نمی‌گنجید.

می‌گفت «اگر بدانی چقدر خوشحالم کرده‌ای زهرا جان، خانمم، عزیزم...»

 عصبانی‌تر ‌شدم. ترس یک لحظه رهایم نمی‌کرد.

گفتم «بله، شما که به آرزویت می‌رسی، می‌روی سوریه، چرا که نه؟ چرا خوشحال نشوی مرا که تنها می‌گذاری؟ مرا می‌خواهی چکار؟»

 گفت «انصافاً خودت که خوابش را دیده‌ای دیگر نباید که جلویم را بگیری.»

گفتم «خوابش را دیده‌ام اما این فقط خواب است!»

 گفت «نگو دیگر! انگار انتخاب شده‌ام.»

برای نرفتنش به او می‌گفتم «امین می‌دانی عروسی بدون تو خوش نمی‌گذرد.»

 می‌گفت «باور کن برای من هم رضا خیلی عزیز است اما اگر عروسی برادر خودم، حسین هم بود باید می‌رفتم. قول می‌دهم جبران ‌کنم... ان‌شاء الله اربعین به کربلا می‌رویم.» 

گفتم «ان‌شاء الله... سلامتی تو برای من بس است.»

وابستگی خاصی به هم داشتیم. واقعاً ارتباطمان عجیب و غریب بود.

 29 مرداد 94، اولین اعزامش به سوریه بود که حدود 15 روز بعد برگشت.

با اینکه رضا تنها برادرم است و خیلی برای ازدواجش شوق داشتم اما در روز جشن همه فهمیدند که من چقدر آشفته و ناراحتم. غمگین و ماتم‌زده فقط نشستم و با هیچ‌کس حرف نمی‌زدم. مهمان‌ها از مادرم می‌پرسیدند همسر زهرا کجا رفته که زهرا اینطور می‌کند!

باخوشحالی به سوریه رفت

فردای آن شب، وقتی به سوریه رسید به من زنگ زد.

گفت «زهرا اگر بدانی خوابت چقدر مرا خوشحال کرده!

 برای همه دوستانم تعریف کرده‌ام.» 

گفتم «واقعاً یک خواب این همه تو را خوشحال کرده؟» 

گفت «پس چی؟ این‌طور حداقل فهمیدم با همه ارادتی که من به خانم زینب (سلام الله علیها) دارم، خانم هم مرا قبول کرده...» 

گفتم «خب مطمئناً  تو را قبول کرده با این همه شوق و ذوق‌ات...» خوشحالی‌اش واقعی بود. هیچ‌وقت او را این‌طور ندیده بودم.

 با خوشحالی و خندان رفت....

هر روز با من تماس می‌گرفت گاهی اذان صبح، گاهی 12 شب و ... به تلفن همراه‌ام زنگ می‌زد.

روی یک تقویم برای مأموریت‌اش روزشمار گذاشته بودم. هرروز که به انتها می‌رسید با ذوق و شوق آن روز را خط می‌زدم و روزهای باقی‌مانده را شمارش می‌کردم...

وقتی برگشت، مقداری خوردنی از همان‌هایی که خودش آنجا خورده بود برایم آورده بود می‌گفت «چون من آنجا خورده‌ام و خوشمزه بود، برای تو هم خریدم تا بخوری!»

 تقصیر خودش بود که مرا خیلی وابسته خودش کرده بود... حتی گردو هم از آنجا برایم خریده بود.

وقتی هم مأموریت می‌رفت اگر آنجا به او خوردنی می‌دادند، خوردنی‌ها را با خودش می‌آورد. این درحالی بود که همیشه در خانه میوه، تنقلات و آجیل داشتیم.

وقتی از اولین سفر سوریه برگشت 14 شهریور بود. حدود 12:30 بامداد از مهرآباد تماس گرفت که به تهران رسیده است. نگفته بود که چه زمانی برمی‌گردد.خانه مادرم بودم. پدر، مادر و خواهرهایم را از خواب بیدار کردم و به آنها گفتم امینم آمد ! همه از خواب بیدار شدند و منتظر امین نشستند.

حدود ساعت 3-2 امین رسید. تمام این فاصله را دائماً پیامک می‌دادم و می‌گفتم «کی می‌رسی؟» آخرین پیام‌ها گفتم «امین دیگر خسته شدم 5 دقیقه دیگر خانه باش! دیگر نمی‌توانم تحمل کنم.»

آن شب با خودم گفتم «همه چیز تمام شد.»آنقدر بی‌تاب و بی‌قرار بودم که فکر می‌کردم وقتی او را ببینم چه می‌کنم؟ می‌دوم، بغلش می‌کنم و می‌بوسمش. شاید ساکت می‌شوم! شاید گریه می‌کنم!

دائماً لحظه دیدن امین را با خودم مرور می‌کردم که اگر بعد 15 روز او را ببینم چه می‌کنم؟ حال خودم نبودم. آن لحظات قشنگ‌ترین رؤیای بیداری من بود...

 امینِ من، برگشته بود... 

سالم و سلامت...

و حالا همه سختی‌ها تمام می‌شد!

 مطمئناً دیگر قرار نبود لحظه‌ای از امین جدا شوم...

 بی او عمری گذشت...

شهید امین کریمی چنبلو

تا ببینیم روزیمون چی باشه

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ب.ظ


نٰـایِ نِی:

یکی : ( اعتراف می‌کنم به محض دیدنش خیلی خوشحال شدم، خصوصا اینکه همزمان شد با ... )

.... واسه چی اومدی حلب ؟؟!!

او : ای بابا، اینجا هم دست بردار نیستی ؟

تو چیکار داری؟

آقا ما نخوایم مراقب ما باشی باید کیو ببینیم ؟

یکی : دِ آخه داداش من اینجا الان قاراش میشِ ، میموندی دمشق بهتر بود ..

 ( با یکی از مسئولین صحبت می‌کنم، 

لطفا او را برگردانید !! 

بشدت از من ناراحت شد 

در کمال ناباوری موافقت شد و بنا به دلائلی بازگردانده شد، دمشق )

دو روزی گذشت ...

دوباره حلب !

یکی : اِ !!!!

تو اینجا چیکار میکنی  و ..

(او می‌خندد اما .. )

او : ببین به قول پرویز یه حرفی میزنم شاید بخندی ولی از اولم گفتم بازم می‌گم

تا ببینیم روزیمون چی باشه .

(نقطه !)

پ ن

روزی امین :

عملیات

نوک نبرد

همپای شهید مهدی عسگری

شجاعتی لایوصف  ( یکی از فرماندهان: به خاطر شجاعت آن لحظه او بود که توانستم حدود ۱۸۰ نیرو را سالم برگرداندم )

و سرانجام پرواز

شهادت

عاقبت بخیری

پ ن دو

ان شاءلله اگر عمری بود ماجرای #شجاعت و سپس #شهادت را نیز خواهم گفت .

ش.ک

به امید نگاهی

آغاز زندگی مشترک در کنار مزار شهید مدافع حرم

سه شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۷ ب.ظ

زوج با ایمانی که زندگی مشترکشون رو با حضور بر مزار شهید حاج آقا مرتضی مسیب زاده شروع کردن.

@shahidmosayebzadeh

المپیک ما اینجاست

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۳ ب.ظ

المپیک ما اینجاست 

شهید محمدحسین سراجی

کاراته‌ کاربا‌اخلاق استان قم

دارای کمربند مشکی 

دان یک کیوکوشین 

شهادت : درجریان آزادسازی 

دو شهر نبل و الزهرا

خادم الشهدا

@khadem_shohda

چه دست هایی که از این آب دست شستند

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۹ ب.ظ


چه دست هایی که از این آب دست شستند

و چه دل هایی که از این دنیا کندند

شهیدان مدافع حرم

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

نشر معارف شهدا در تلگرام.


سردار شهید محرمعلی مرادخانی

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۸ ب.ظ


شهید مراد خانی از هر فرصت و استعدادی برای ترویج اســـــلام و زنده نگه داشتن یاد ائمه استفاده میکرد. 

توی انجام کارخیر همیشه پیش قدم بودن من دوسال پیشه ایشون بودم ،به جرات میشه گفت روزی نبود که ایشون مشکل چند نفر رو حل نکنه یا با تلفن و یا با ملاقات حضوری.

شهید مرادخانی یه روز تو مسجد محل به من گفتن میخوایم یه گروه تواشیح تشکیل بدیم برای مسجد و میخوام خودت شروع کنی برای جمع کردن بچه ها من بهشون گفتم آخه اینجوری نمیشه کسی اینجا بلد نیست و از این حرفا...و گفت تو توکل بر خدا کن میشه.

بعدمن چند تا از دوستان رو جمع کردم و با کمک های بی دریغ شهید مراد خانی شروع به فعالیت کردیم ، کم کم از اجرا توی مسجد محل رفتیم به سوی اجرا تو مساجد اطراف و شهرهای اطراف و حتی توی مسابقات استانی هم شرکت کردیم.

و تو تموم این مدت حامی اصلی گروه ما شهید مرادخانی بود ، ما رو سوار ماشین خودش میکرد و برای اجرا به جاهای مختلف میبرد، و همه سختی ها رو به جون میخرید وقتی موقع اجرای ما میشد میرفتن یه گوشه مینشستن و شروع میکردن به اشک ریختن کاش میشد ما هم تو راه این مرد بزرگ قدم برداریم.

نقل از همرزم شهید

محل شهادت: سوریه حلب

تاریخ شهادت: ۱۶آذر۹۴

شهیدی که در حین شهادت به حالت سجده درآمد.

 بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@haram69 

ایشان ریاست گریز و مسءولیت پذیر بود

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۸ ب.ظ


سردار شهید حاج عبدالله اسکندری

ایشان ریاست گریز و مسءولیت پذیر بود. همیشه کارهایی که به ایشان واگذار می شد را تا حصول نتیجه پیگیری می کرد. کسی که اینگونه باشد برایش فرقی نمی کند که تیربارچی باشد یا فرمانده لشکر، فرمانده گردان باشد یا راننده بولدوزر. 

معمولا داشتن مسءولیت های سنگین موجب می شود ، خیلی از فرماندهان و مدیران کشور زمان کمتری را صرف رسیدگی به امور خانه و فرزندان بکنند، اما ایشان از رسیدگی به این امور نیز غافل نبودند و واقعا دارای یک زندگی موفق، صمیمی و با نشاط بودند که در این بین ارتباط صمیمی ایشان با همسرشان این موفقیت را دو چندان کرده بود  . 

نقل از دوستان  

الّلهُــمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـرجَ

@khadem_shohda

خــــادم الــشهــــدا

نشر معارف شهدا در تلگرام.

...سه شهید در یک قاب..

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۴ ب.ظ


اولین انتشار...سه شهید در یک قاب...

شهر دیرالعدس،درعا...قبل از عملیات تل قرین

از سمت راست به چپ:

شهید سید زمان سجادی

شهید محمد نسیم جعفری

شهید نعمت الله نجفی 

"دم عشق،دمشق" 

@Labbaykeyazeinab