مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

مدافعان حرم (پروانه های شهر دمشق)

در این وبلاگ شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) معرفی می شوند.

در این وبلاگ سعی می شود با معرفی شهدای مدافع حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س)، گوشه ای از رشادت های این غیور مردان به تصویر کشیده شود.

آخرین نظرات
پیوندهای روزانه

۲۹۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم ناصر جلیلی

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۱ ب.ظ

تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم ناصر جلیلی 

به سمت حرم مطهر رضوی

هنیئا لک یا شهید الله 

بیسیم چی

@bisimchi1

آرزوی شهادت در خون سید میلاد بود

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۸ ب.ظ


به خانواده شهدا بسیار خدمت می‌کرد، و همیشه از آنها دلجویی می‌کرد، اکثرا در اردوگاه شهید درویشی خادم‌الشهدا بود، هر سال از اردوگاه به دیدار مادر شهید درویشی هم می‌رفت.

سید میلاد حدود 12-13 سال خادم‌الشهدا بود و آرزوی شهادت در عمق جانش نفوذ کرده بود. 

خیلی تلاش می‌کرد که او را به سوریه اعزام کنند. حتی می‌گفت که من هزینه بلیط هواپیما و مخارج خودم در سوریه را می‌پردازم فقط من را با خود ببرید. 

آرزوی شهادت در خون سید میلاد بود. 

شهید سید میلاد مصطفوی

شهید بی سر 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@haram69 

شهادت رزمنده ای دیگر (علی نظری)

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۵ ب.ظ

بسم رب الشهدا والصدیقین

مدافع حرم حضرت زینب س « علی نظری » در راه دفاع ازحرم عقیله بنی هاشم 

حضرت زینب (س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

جهـرم

بیسیم چی

@bisimchi1

خاطره ای از شهید محمد اسدی 2

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۲۲ ب.ظ


نیمه شب بود دیدم غلامعباس نیس رفتم دنبالش دیدم بیرون داره گریه میکنه رفتم پیشش گفتم دلاور چرا گریه میکنی یکم که آروم شد بهم گف حاجی دلم میسوزه بعضی از بچه هایی که اومدن مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها شدن موسیقی گوش میدن گفتم حاجی خودشون میدونن و خداشون.

 بهم گفت نه حاجی ما مسئولیم شاید ما کم کاری کردیم بعدشم اینا بچه های حضرت فاطمه سلام الله علیها هستن ما وظیفه داریم اون شب گذشت صبح که شد دیدم غلامعباس از یکی از بچه ها پول گرفت و زنگ زد به خانواده اش که اون پولو به حساب کسی که بهش داده واریز کنن بعدش رفت تو شهر نیرب و چندتا فلش خرید و توش مداحی ریخت و به بچه ها  گفت اینم هدیه ی من به شما مدافعان حرم بچه ها از این به بعد به جای آهنگ مداحی گوش کنین....از اون روز به بعد همه ی بچه ها مداحی گوش میکردند.


چند ماه پیش توی حجره بسیج مدرسه عالی شهید مطهری با طلبه ها یه گعده خودمونی داشتیم.

گرم صحبت بودم و داشتم با حرارت در مورد دیدگاههای آقا درباره حوزه و طلبه انقلابی حرف میزدم.

بچه ها همه ساکت بودن و گوش میدادن.

داشتم میگفتم بعد از صحبتهای اخیر آقا در موضوع حوزه انقلابی باید کار اساسی بکنیم. 

چرا همه ساکتن؟! چرا کسی حرکتی نمیکنه؟؟ چرا تکون نمیخورید؟؟؟

دقیقاً تا به این جمله رسیدم یهو یه صدای بلند همه رو میخکوب کرد: "شَتَلَق"!!

قاب عکس "شهید محمدرضا دهقان" (از شهدای مدافع حرم و از طلبه های مدرسه عالی شهید مطهری) از بالای طاقچه حجره افتاد پایین وسط جلسه! رشته صحبتم پاره شد.

به بچه ها گفتم انگار شهید دهقان میخواد بگه اگر شماها تکون نمیخورید و حرکتی نمیکنید، ما شهدا حاضریم حرکت کنیم و برگردیم و نذاریم آقا تنها بمونه...

نقل از سید کمیل باقرزاده


شهید حسن.محمود.عیسی(الحاج ابو عیسی) از دلاور مردان حزب الله لبنان

 در راه دفاع از مقدسات ومبارزه با دشمن تکفیری سعودی صهیونی به فیض شهادت نائل آمد.

 شهدای مدافع حرم قم

@sh_modafeaneqom

ندانسته ایم کیستند...

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۳۷ ب.ظ


چه زیبا 

ملائک شدند زیستند

همان ها که هستند 

اما نیستند !

کسانی که در جمع ما بوده اند

ولیکن 

ندانسته ایم کیستند.....

 مدافع حرم 

شهید فیروز حمیدی زاده

خــــــــادم الـشــهداء

@khadem_shohda

کانال آرشیو آقا محمود رضا 

Archive


رو بحث حجاب خیلی حساس بود

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۲۷ ب.ظ


شهید امیرسیاوشی:

رو بحث حجاب خیلی حساس بود

به اندازه ای که وصیت کرده بود

هیچ کس بدون چادر زیر تابوتش نباشه 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69

"سردار شهید حسن شاطری"

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۵ ب.ظ


 رییس ستاد بازسازی ایران در لبنان از یادگاران و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بود که با تمام وجود در امور مهندسی جنگ، راه‌سازی و جاده‌سازی در مناطق جنگی فعالیت داشت.

وی پس از جنگ تحمیلی نیز در افغانستان و سپس بعد از جنگ ۳۳روزه رژیم صهیونیستی علیه لبنان، در جنوب این کشور مسئولیت هیأت ایرانی بازسازی جنوب لبنان را برعهده داشت.

حاج حسن شاطری به‌عنوان یک سرباز ولایتمدار و گوش‌ به فرمان امام و رهبر، در سال‌های اخیر نیز به بازسازی مناطق آسیب دیده لبنان در جنگ ۳۳روزه با رژیم صهیونیستی مشغول شد که این امر سرمنشأ بسیاری از خیرات و برکات برای مردم مظلوم لبنان بود.

مسؤولیتها و سوابق :

معاونت مهندسی قرارگاه حمزه سیدالشهداء

معاونت مهندسی سپاه اصفهان

معاونت فنی و مهندسی قرارگاه خاتم الانبیاء

مسئول طرح‌های مهندسی جمهوری اسلامی ایران در افغانستان (دوغارون-هرات)

معاونت طرح و برنامه قرارگاه خاتم الانبیاء

نماینده جمهوری اسلامی ایران در ستاد بازسازی لبنان

فرماندهی بسیج حوزه شهید صنیع خانی

فرماندهی پایگاه بسیج مسجد امیرالمؤمنین شهرک شهید محلاتی

فرماندهی وسازماندهی اولیه نیروهای مردمی سوریه

مسئول اصلی حفاظت کاخ ریاست جمهوری سوریه،حرم حضرت زینب "س" و حرم حضرت رقیه "س"

همسر معزز شهید شاطری :

من با حاج حسن از طرف مادری نسبت فامیلی داشتیم . خانواده ایشون موضوع خواستگاری را مطرح کردند و من هم موافقت کردم .  بعد از توافق اولیه ، مادر شهید من را دعوت کرد خانه شان . در محضر مادرش ما هم صحبت کردیم . او خیلی صادقانه گفت که این راهی که من می روم ممکن است در آن شهادت و اسارت باشد . اگر شما هم عقیده و هم راه من هستید که با هم ازدواج کنیم ، اگر نه هرکس برود دنبال زندگی اش . چون از قبل با ایشون و خانواده شون آشنایی داشتم و از نظر فکری و عقیدتی به ما نزدیک بودند ، همانجا قبول کردم .                        10دی 1361 ازدواج کردیم . من 15 ساله بودم و حاج حسن 20 ساله بود . مراسم بسیار ساده ای با حضور بستگان ایشان و من برگزار شد . با جهیزیه مختصری که خانواده ایشان تهیه کرد رفتیم سر زندگی ، حتی خیلی از وسایل درشت مثل یخچال و فرش و این طور چیزها  را نداشتیم و بعد ها تهیه کردیم.

فرماندهان رژیم صهیونیستی، او را بهتر از ما می‌شناختند،

 هر زمان که در مرز فلسطین اشغالی و لبنان چشمشان به "مسجد قدس" می‌افتاد که شبیه به بیت‌المقدس در دل "پارک بسیار زیبای ایرانیان" بنا شده است، داغشان تازه می‌شد و همین بود که به دنبال انتقام از معمار آن بودند. 

کانال آقا محمودرضا

جمله شهید قاسمی : زندگی یک امتحان الهۍاست

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۲ ب.ظ

توسوریه باسرمای شدیدی روبه روشدیم وبه خاطرکمبود امکانات خیلی سختی میکشیدیم،

جمله ای که از آقامهدی در این اوضاع به ماخیلی روحیه می داد این بودکه میگفت

زندگی یک امتحان الهۍاست

شهیدمهدۍقاسم 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــرم

@Haram69 

گوشه ای از اخلاقیات شهید ابوذرامجدیان

يكشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۹ ب.ظ


همیشه سعی میکرد تا حد امکان گره گشای مشکلات همنوعان دوستان آشنایان باشد وآنچه برایش مطرح نبود خواب و خوراک و استراحت بود. ابوذر از یاد همنوعان غافل نمیشد با اینکه سن زیادی نداشت، هر زمانی که برای دیدار خانواده اش به  روستا می آمد در آنجا لحظه ای از گره گشایی مشکلات خانواده اش باز نمی ایستاد و به آنها خدمت میکرد.

ابوذر از لحاظ خوش خلقی زبان زد همسایگان و اقوام بود وهمه را دوست داشتند.

ابوذر در رابطه با پدرومادرش احترام خاصی برای آنها قائل بود و به آنها  محبت میکرد و تحمل گرفتاری آنها را نداشت.فرزند نیکی برای  پدرو  مادرش بود ،حتی با کارو تلاش فراوان مخارج شخصی خودشو برای تحصیل به دست میاورد.

واز این راه به خانواده خود کمک قابل توجهی میکرد.همسر عزیزم با شورو نشاط ومهر ومحبتی که داشت به محیط گرم خانواده  ،صفا و صمیمیت دیگری میبخشید.و پدر ابوذر میگفتند با اینکه خسته از سر کار می آمدم با دیدن ابوذر تمام خستگی ها و مرارتها از وجودم پاک می شد.

شهادت تاسوعای حسینی۹۴ 

بانک اطلاعات شهدای مدافع حــــــرم

@Haram69 

 


مادر پشیمان نیستید که پسرتان اکنون در کنارتان نیست؟

نه؛ چون می دانم جای بدی نرفته.

از آخرین اعزام بگویید.

 قرار بود آن روز برود سر کارش؛ فکر کردم رفته؛ اما زنگ زد و گفت مادر من دمشق هستم یک کار نیمه تمام دارم باید بروم انجام بدهم و به زودی برمی‌گردم. من گریه کردم گفتم من تنهایی نمی‌توانم سرپرستی پدری زمین‌گیر و سه دختر و این پسرها را داشته باشم؛ گفت مادر سرپرست همه خداست.

نسبت به شهادت فرزندتان چه حسی دارید؟

 گاهی خوشحالم و گاهی که یاد خاطره‌هایش می‌افتم اشک می‌ریزم و دلتنگش می‌شوم.

 مادر رمز شهادت سید چه بود؟

اخلاق خوبش و احترام ویژه به پدر و مادرش

 سخن آخر.

این روزها که اوضاع منطقه و امنیت حرم‌ها و خودمان را می‌بینم خدا را شکر می‌کنم که من هم در این راه یک پسر داده ام؛ اما از اینکه کم جمعیت شدیم و اینجا فامیلی نداریم احساس غربت می‌کنم. اگر کسی مسلمان است اگر کسی مدعی است که شیعه مولا علی(ع) است باید برود در این راه و شهید حضرت زینب(س) بشود.


 نظر خانواده و اطرافیان نسبت به حضور شما در سوریه چطور بود؟

برادر شهید: آنها همان زمان هم مخالف بودند و هم اکنون نیز همینطور است اما مهم نیست؛ مهم خودم هستم و اعتقادم که مطمئنم در راه درستی قدم گذاشتم. اگر همین جماعت کربلا هم می‌بودند شک نکنید حسین(ع) را تنها می‌گذاشتند.

 از اخلاق شهید برایمان بگویید.

برادر شهید: با همه سازگاری و دوستی خوبی داشت خوب می‌توانست با همه رابطه برقرار کند و با هرکسی مثل خودش و با استدلال خودش وارد صحبت می شد. حتی با چند نفر از معتادین دوست شده و توانسته بود با اخلاق و رفتار و استدلال هایش کاری کند که اعتیاد را ترک کنند و تا همین حالا زندگیشان را مدیون شهید هستند.

با کدام‌یک از افراد خانواده صمیمی تر بودند؟

 مادر شهید: با همگی. با من، با تمام خواهرها و برادرها و پدرش صمیمی بود. همه بستگان هم او را دوست داشتند.

** از هدفش برای رفتن به سوریه چیزی به شما گفته بود؟

برادر شهید: هدفش دفاع از حریم اهل بیت(ع) بود و می‌گفت ان‌شاءالله که جزو سربازان امام زمان(عج) باشیم و این لشکر فاطمیون پیش‌قراولان ظهور حضرت باشند. دلش می‌خواست که فاطمیون یک آرم و پرچم داشته باشد که نتوانست ببیند؛ اما خوشحالم که حالا فاطمیون یکی از قدرت های اصلی منطقه است و پرچم زرد مقاومتی دارد که خیلی‌ها آن را می‌شناسند و تکفیری ها از این پرچم منقش به نام نامی مادر نفرت دارند.

 حاج خانوم! چه چیزی از سوریه برای شما تعریف می‌کرد؟

چیز خاصی تعریف نمی‌کرد؛ فقط هر بار که زنگ می‌زد سفارش پدرش را می‌کرد؛ چون پدرش 15سالی بود که دچار سکته شده و نیمی از بدن‌شان فلج شده بود و در بستر بودند. می گفت خیلی مراقب پدرم باش، مراقب خواهرهایم باش. کار نیمه تمامی دارم که باید تمامش کنم و بعد می‌آیم. من همیشه کنار شما هستم چه زمانی که آنجا کنارتان باشم و چه زمانی که اینجا هستم. اتفاق افتاده شهید قبل از شهادت کار خیری انجام داده باشد و شما پس از شهادت متوجه شده باشید؟

برادر شهید: دست به خیرش خوب بود؛ ولی کاری که می‌کرد به ما نمی‌گفت؛ اما پس از شهادت چند نفری گفته بودند که شهید این مبلغ به ما پول قرض داده است.

 به شهید خاصی علاقه‌مند بود؟

 برادر شهید: علاقه عجیبی به شهید قاسم شجاعی داشت؛ هم‌گروهی‌مان بودند و رابطه‌شان با هم بسیار صمیمی بود و مثل پدر و پسر و توی بیشتر عملیات‌ها با هم بودند.

در مدتی که پسرها در سوریه بودند انتظار شنیدن خبر شهادت‌شان را داشتید؟

مادر شهید: نه اصلا.

 چگونه از خبر شهادت سید مطلع شدید؟

مادر شهید: مسئولین آمدند و خبر شهادت را دادند.

 می دانید چگونه به شهادت رسیده بود؟

 مادر شهید: بله چند روزی محاصره می‌شوند و مهمات‌شان تمام می‌شود و بر اثر اصابت تیر قناصه به قلبش در عملیات حندرات 2  به شهادت می‌رسد.

 می‌گویند مدافعان حرم برای پول می‌روند سوریه نظر شما چیست؟

این بچه ها برای حضرت زینب(س) می‌روند. سه پسر دیگر هم دارم که فدای سر حضرت زینب(س) می‌کنم. 

این حسن آقا که رزمنده است و می‌رود و آن دو تای دیگر هم هر وقت بخواهند می توانند بروند.

 حالا که سید اسحاق به شهادت رسیده و سید حسن نیز مدافع حرم است باز هم زخم زبان ها به شما می‌رسد؟

 بله؛ همچنان ادامه دارد؛ اما خدا خودش شاهد است که برایم مهم نیست.



خداراشکر در راه خدا یک پسر دادم/ سه پسر دیگرم را فدای حضرت زینب(س) می‌کنم.
این بچه‌ها برای حضرت زینب(س) می‌روند. سه پسر دیگر هم دارم که فدای سر حضرت زینب(س) می‌کنم. این حسن آقا که رزمنده است و می‌رود و آن دوتای دیگر هم هروقت بخواهند می‌توانند بروند.

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، همه مادرها فرشته هستند. نه فرشته بلکه در مقابل این همه بزرگی، مادران کار خدایی می‌کنند. فرزندی را ذره ذره در وجود خود پرورش می دهند و او را با تمام عشق و محبت به‌دنیا می‌آورند و بزرگش می‌کنند، آرزو دارند به بالاترین جایگاه و منزلت شغلی و اجتماعی برسد، تمام خوبی‌ها را فقط برای فرزند خود می‌خواهند. اما چگونه است که مادرانی فرزند دیگران را به فرزندی می‌پذیرند و او را همچون جگرگوشه خود بزرگ می‌کنند.

خانم لیلا حسینی یکی از «ام وهب»‌های دوران ماست که وقتی پای دل گفته‌هایش بنشینی غرق در حیرت و شیرینی کلام ساده اما دلنشینش می‌شوی. لبخند آرام و شیرینش هیچ‌گاه از روی چهره‌اش محو نمی‌شود و با آرامش خاصی صحبت می‌کند. گاهی یاد خاطرات شیرین پسرش که می‌افتد قطره‌های اشک از روی گونه‌هایش سر می‌خورند و می‌افتند گوشه چادرش و به گل‌های قالی خیره می‌شود. مادری که شهید "سید اسحاق موسوی" را زمانی که کمتر از دو سال داشته در آغوش می‌گیرد و او را همانند پسرها و دخترهای خودش می‌پرورد و هرگز اجازه نمی‌دهد شهید و یا خواهر و برادرهایش متوجه شوند که او مادر واقعی سید اسحاق نیست. نه؛ بهتر بگویم مادر خونی‌اش نیست؛ اما در اینکه خانم لیلا حسینی مادر واقعی اوست، کسی شک ندارد. در ادامه مصاحبه خبرنگار دفاع پرس، با خانواده شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون شهید سید اسحاق موسوی را می‌خوانید.

 مادر لطفا خودتان را برایمان معرفی کنید.

 لیلا حسینی هستم مادر شهید مدافع حرم، سید اسحاق موسوی.چند فرزند دارید و شهید فرزند چندم شما بود؟

اکنون شش فرزند دارم؛ ولی با شهید هفت فرزند داشتم؛ که شهید، فرزند بزرگم بود.

از کودکی‌های شهید برایمان بگویید. از آن شب و روز تولد، دلیل نام‌گذاری و اینکه کجا متولد شد؟

سید اسحاق سال 56 در افغانستان متولد شد؛ من نمیدانم چرا نامش را اسحاق گذاشتند و از شب و روز تولدش هم چیزی نمی‌دانم. تاریخ شناسنامه‌ای تولدش هم 2 فروردین سال 56 است؛ اما خوب می‌دانید که این تاریخ تولدها واقعی نیست و اعتباری ندارد؛ بیشتر تاریخ تولد افغانستانی‌ها 1فروردین است.

 چطور ممکن است مادر؛ بیشتر توضیح دهید.

 وقتی من با پدر شهید ازدواج کردم همسر ایشان یعنی مادر سید اسحاق به رحمت خدا رفته بودند و شهید حدودا 2 سال داشت و من شهید را بزرگ کردم؛ اما هیچ‌وقت اجازه ندادم خود شهید یا حتی خواهر و برادرهایش متوجه شوند که من مادر واقعی شهید نیستم یا شهید از مادر دیگری است. گفتم دلش نشکند و بین‌شان نخواستم فرقی بگذارم و هیچکدام‌شان نمی‌دانستند؛ تا زمانی که سید اسحاق به شهادت رسید و مسئولین آمدند و صحبت شد فرزندانم آنجا متوجه شدند.

کجا درس خواند؟

مثل تمامی پسربچه‌ها از هفت سالگی در همان روستای ناظریه به مدرسه رفت و تا دیپلم درس خواند؛ فقط درس می خواند و به درس و نقاشی خیلی علاقه داشت. بعد از اینکه دیپلم را گرفت، رفت افغانستان، مدتی آنجا ماند و ازدواج کرد؛ صاحب یک پسر و دو دختر شد و در زمان جنگ طالبان بر اثر بمباران خانه‌ها، همسر و فرزندان سید اسحاق به شهادت می‌رسند. سید اسحاق به جهاد علیه طالبان در افغانستان ادامه می‌دهد و پس از پیروزی جنگ افغانستان و سقوط طالبان به ایران برگشت؛ ولی رفت تهران و مدتی را در آنجا به تنهایی زندگی کرد و خودش را با کار نقاشی ساختمان و نقاشی هنری سرگرم کرد و سپس به مشهد برگشت و بعد از اینکه مدتی در خانه بود دوباره به کار نقاشی  پرداخت؛ تا مسئله سوریه پیش آمد و از همانجا راهی دفاع از حرم شد.

*چه شد که رفت سوریه؟

 سید حسن، برادر شهید: به مراسم تشییع پدر یکی از بستگان رفته بودیم، سراغ پسر مرحوم را گرفتیم و پرسیدیم ابراهیم کجاست؟ گفتند ابراهیم رفته سوریه و آنجا به شهادت رسیده؛ اما پیکرش برنگشته و به دست تکفیری‌ ها افتاده. گفتم آخر جنگ سوریه چه ربطی به ما دارد؟! چرا رفته؟! در سوریه اگر جنگ هست داخلی است، بین مردم و دولت است؛ به ما چه ربطی دارد؟! گفتند نه، تکفیری‌ها نزدیک حرم شدند و مقبره حجر بن عدی را تخریب و تهدید به تخریب بارگاه حضرت زینب(س) کردند.

من هم غیرتی شدم، شور حسینی گرفتم و گفتم این برای ما خیلی ننگ است که اینجا بنشینیم و سرگرم روزمر‌گی باشیم و تکفیری‌ها بیایند و حرم عمه جانمان را تخریب کنند؟! بعد از مراسم، سریع آمدم خانه و به پدرم گفتم اجازه بدهید می‌خواهم بروم سوریه. گفت پسرجان می‌روی سوریه چکار آنجا جنگ داخلی است، به ما ربطی ندارد. برایشان توضیح دادم که چه شده و چگونه است و به سختی رضایت پدرم را گرفتم و گفت اگر اینطور است و به این نیت می‌خواهی بروی همین حالا بلند شو برو.

برای خداحافظی به دیدن برادرم اسحاق به گلبهار رفتم؛ به شوخی گفتم خب داداش اگر بدی دیدی که حقت بوده و اگه خوبی دیدی اشتباه شده؛ حلالم کن من دارم میرم سوریه. ناراحت شد و با تلخی گفت شما جایی نمیری. آنجا جنگ داخلی بین خودشان است و به شما ربطی ندارد.  گفتم نه برادر امروز رفتم مراسم تشییع بستگان آقای عالمی وقتی سراغ پسرش ابراهیم را گرفتم رفته بود سوریه، شهید شده و پیکرش دست تکفیری‌هاست و مقبره حجر بن عدی را تخریب و تهدید به تخریب بارگاه حضرت زینب(س) کردند. اینها را که شنید گفت غلط کردن زورشان به عمه رسیده؟ مگر ما مرده باشیم که بیایند و دستشان به حضرت برسد. گفتم برادر خودت را قاتی نکن من اجازه خودم را به سختی از پدر گرفتم نمیتوانم اجازه شما را هم بگیرم. اصلا ممکن است پدر منصرف شود و مرا هم اجازه ندهد. گفت مشکلی نیست پاشو برویم خانه. رفتیم پیش پدرم و چون فن بیان سید خیلی خوب بود در مدت چند دقیقه رضایت پدر را گرفت و دوتایی ثبت نام کردیم. هفته بعد با گروه 11 اعزام شدیم منطقه. آن زمان اتوبان زینبیه را می‌زدند، روزها هواپیما نمی‌توانست بنشیند و فقط شب‌ها پرواز داشت.

به قول برادرم که همیشه می گفت جنگ از بیرون خیلی وحشتناک است؛ اما داخلش که رفتی وحشتناک نیست حتی شما جلوه‌های بیشتری از عشق و محبت و ایثار و مهربانی را می‌بینی.