دست نوشته شهید مختاربند ۳
کانال تلگرامی سردارشهیدمدافع حرم حاج حمیدمختاربندبا نام جهادی(ابو زهرا)
@shahid_mokhtarband
کانال تلگرامی سردارشهیدمدافع حرم حاج حمیدمختاربندبا نام جهادی(ابو زهرا)
@shahid_mokhtarband
نخستین بار درتاریخ 44 ساله مسابقات کاراته قهرمانی جهان،تیم ملی کاراته ایران توانست با 3مدال طلاو 3برنزبه مقام سوم دست یابد.
به نقل از بزرگواری ...
بسم الله الرحمن الرحیم
در تدارک برگزاری مراسم بزرگداشت دو شهید عزیز،شهیدان محمد امین کریمیان و سعید بیاضی زاده بودیم که خبری عمیقا در فکرمان فرو برد که چه میشود در این عصر که دو جوان 22ساله اینگونه مردانه،ثابت کنند که شیعه ی علی اگر واقعاً شیعهی علی باشد، از ابتدای زندگی اش تا متن تمامی رفتارش در طول حیات و در آخر سرنوشت نهایی اش به علی ع گره خورده و ممزوج میشود.
خبر آن بود که قرار است نام دو شهید عزیزمان، روی خشت گنبد جا حرم امیر المؤمنین علیه السلام حک شود .
شهید عزیزمان محمد امین،
چند شبی پیش از لیله القدر بود که زمین را به مقصد آسمان، ترک کرد تا شب ضربت خوردن مولا، از آسمان به سوگ قتل ابوتراب بنشیند و از آن بالا ناظر بر چگونه نوشته شدن سرنوشت ما باشد.
و اما شیخ سعید
فردای آن روزی پر کشید، که هنوز آسمان و زمین داغدار مصیبت اعظم پسر حضرت زهرا (س) بود و رفت تا به قافله ی کربلائیان بپیوند و همراهی کند عمه ی سادات را . آری مدافع حرم طاقت اسیری اهل حرم ندارد.رفت تا نباشد و اسیری اهل حرم را در 11محرم ببیند
خوشا به حال آن سنگ که نام مبارک لاله هایی چون شما فرای رنگ و لعاب ها مزینش کند.
و خوشا بحال شما که نامتان در کنار آن سنگی هک شد که نوشته است
علی مع الحق و الحق مع علی
دعا گوی همیشگی ما زیر گنبد امیر مؤمنان باشید .
طلبه شهید محمد امین کریمیان
مدافع حرم حضرت زینب سلام الله
کانال شهید محمد امین کریمیان
@shahidmohammad_amin_karimian
بسم رب الشهدا و الصدیقین
مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها بسیجی شهـید « محمد کیهـانی » از لشکر ٧ عملیاتی اهـواز
در حلب به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
بیسیم چی
@bisimchi1
هنوز باورم این بود
که برمیگردی...
اما برای باورم
حتی
پیراهن خونی ات هم نیاوردند
ای برادرم...
شهید علی آقاعبداللهی
مدافع حرم
مفقودالاثر
خــــــــادم الشـــــهداء
@khadem_shohda
شهید مدافع حرم سید عبدالله حسینی "
تولد: 1362
شهادت:93/11/22
خیلی خوش اخلاق و مهربون بود یک دختر 11ساله بنام زهره داره که خیلی همسرم بهش وابسته بود و دخترم بابایی ...
دخترم هنوز قبول نکرده پدرش شهید شده منتظرشه که برگرده...
دخترم وقتی دلش تنگ میشه گریه میکنه میگه باباقول داده بود برگرده پس چرا نمیاد.
تقریبا دوسال گذشته ولی انگار همین دیروز بود که رفت و قول داد عید برمیگرده جز نیروهای شناسایی بود.
15 مهر 93 برای بار اول اعزام شد 75 روز بعد برگشت.
دی ماه بمدت یکماه مشهد بود اوایل بهمن ماه دوباره اعزام شدو قول داد برای عید برگرده خونه ولی 22 بهمن شهید میشه.
به پسر خالش سید حکیم سپرده بودیم هواشو داشته باشه که جلو نزاره بره ولی از سید حکیم قول گرفته بود به کسی نگه که باهم فامیل هستن بقیه نفهمن و تبعیضی قائل نشه.
بعد شهادتشون بقیه دوستانشون متوجه فامیل بودنشون میشن وقتی فهمید راضی نیستم به رفتنش گفت مگه ما شیعه و سادات نیستیم شیعه بودن به 10 روز عزاداری کردن محرمه ؟
چرا عزاداری میکنیم دیروز امام حسین و یارانش تنها بودن امروز خواهر و دختر امام حسین
چطور راحت بشینم و بگم من ساداتم در صورتی که حرم عمه ام رو تهدید به خراب کردن کردند
اگه راضی نیستی پس خودتم باید اون دنیا جواب امام حسین رو بدی که چرا من که شرایط رفتن رو داشتم رو اجازه ندادی.
گفتم دخترمون پس چی خیلی زهره رو دوست داشت هروقت میرفتیم بیرون زهره رو رو شونه هاش میزاشت میگفت دخترم راه بره خسته میشه گفت دخترم فدای دختر 3ساله امام حسین.
نحوه شهادت
با چند نفر از دوستانشون برای شناسایی تو تل قرین میرن موقع برگشت یه تیر به سرشون و یه تیر به پاشون میخوره چون خیلی از پایگاهشون دور بوده تا میرسن به پایگاه وبیمارستان بین راه شهید میشن
همرزماشون به زحمت ایشون رو به پایگاه رسونده بودن.
فرازی از وصیتنامه شهید
من میدونم پشت سرم خیلی حرفا میزنن که بخاطر پول و یا هرچیز دیگه رفت و شهید شد ولی عمق مسئله اینه که من فقط برای دفاع از حرمین رفتم امروز عاشورای دیروز است من باید خودمو نشون بدم که حسینی هستم.
به نقل از همسر شهید
روحشون شاد یادشون گرامی باد
کانال رسمے فاطمیون
@fatemeuonafg313
مداح اهل بیت و از دلسوختگان ویژه مادر سادات (س)بود.
به شدت با مرام و اهل رفاقت بود و در راه رفاقت از هیچ چیز دریغ نمیکرد.
در حمایت از ولی فقیه و ارزش های انقلاب اسلامی صراحت زیادی نشان می دادند و ملاحظه ی منافع شخصی را نداشت.
شوخ و اهل مزاح بودند! و در عین حال افتاده و بی ادعا.
@khadem_shohda
خــــادم الــشهــــدا
شهید قدیر سرلک
شهید محمدحسین محمد خانی
شهید میثم مدواری شهید بی سر
شهادت هر سه محرم ۹۴
سوریه حلب
خــــــــادم الشـــــهداء
@khadem_shohda
شهید مهدی برات شهادتش را از اربعین سیدالشهدا(ع) گرفته بود و این بار هم که کربلا ،عاشقان را به سوی خود
می خواند ، شهید مهدی کبوتری بال و پر سوخته برای پر گشودن به سمت کربلا بال می گشاید.
تا در اربعین دیدار، سر بر خاک کربلا بگذارد و عطش روح مشتاقش را سیراب کند.
شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی
اربعین ۹۴
https://telegram.me/joinchat/C9nfRDyiUT8asaRTEMLDAA
کانال شهدای مدافع حرم قم
انتشار برای اولین بار
خوشا بشارتی ڪه آرزو باشد...
خوشا آرزوی ڪــه شــھــادت...
سلام داداش ڪجایی؟
خونم دارم راه میفتم
خوبه پس منم راه میفتم دیر نڪنی؛ساعت 8 میدان طبرسی میبینمت...
ڪمتر پیش می آمد ڪه با هم مرخصی باشیم، اما این دوره آخر را چند روزی با هم بودیم شب آخر مثل همیشه قرار گذاشتیم برویم زیارت امام رضا(ع) و خداحافظی.
بر خلاف هوا ڪه حسابی سرد بود زیارت حسابی چسبید و یه دل سیر با امام رضا(ع)حرف زدیم و تشڪر ڪردیم ڪه باز هم شفیع ما شد و نامه رفتن ما رو امضا ڪرد.
همیشه بعد زیارت جلو در خروجی رو به مضجع شریف امام غریبان دو نفری دعا میڪردیم و آمین میگفتیم
این دفعه من پیش دستی ڪردم و شروع به دعا:
خدایا به غربت این امام غریب به ما توفیق جھاد واقعی عنایت ڪن...
خدایا توفیق بده د جھاد نفس پیروز باشیم...
خدایا بیرق فاطمیون را یڪی از بیرق های سر بلند لشڪر حضرت مھدی (عج) قرار بده...
و هر دو بلند آمین میگفتیم...
در آخر رو به گنبد به امام رضا(ع) سفارش ڪردم توفیق دوباره زیارت حرمت رو از ما نگیر
به اینجا ڪه رسید فاتح با خنده آمین گفت و بعدش پرید تو حرفم که یا امام رضا من و شما هم اسمیم اگه پارتی بازی ڪنی و توفیق دیدار خودت رو هم به ما دادی ڪه ما را به آرزومون رسوندی...
خلاصه گذشت و ما رسیدیم منطقه وتل قرین (وای از قرین)...
وقتی نجیب خبر شھادت رضا را داد، برای یڪ لحظه احساس ڪردم چقدر رضا را ڪم دارم تمام خاطراتم در ڪسری از ثانیه مرور شد...
روزها و شب ها، خنده ها و گریه های با هم و ناخودآگاه به یاد آن حرف در حرم امام رضا افتادم...
آنجا بود ڪه فھمیدم رضا آن لحظه ی آخر از امام_رضا(ع) چه خواست
تمام دنیا برایم حسرت شد و تازه فهمیدم در برابر رضا چقدر حقیر بودم و ڪوچڪ...
و خوشا بشارتی ڪه دیدار یار باشد... خوشا بشارتی ڪه آرزو باشد...
و خوشا بشارتی ڪه شھادت...
فراموشمون نڪن داداش رضا...
یاعلی...
راوی:
سید...
تصویری زیبا از سید...همرزم شھید فاتح در حاشیه مراسم دومین تولد آسمانی شھید:
ڪانال رسمی سردار «شـهیدرضا بخشی» فاتح
telegram.me/joinchat/DJP5pj3sxeJqr18_mBeo9Q
زائر ایرانی که به کربلا می آمد و کفش زوار حسین را واکس می زد،بعد شهادتش معلوم شد که فرماندهی بزرگ در سپاه پاسداران بود!
@resanedameshgh
نمیدانم چطور و کی «مرگ» اینقدر برای محمودرضا عادی شده بود؟ یادم هست بار اولی که در دمشق به کمین تکفیریها خورده بودند را بعد از اینکه برگشته بود با جزئیات تعریف میکرد. میخندید موقع تعریف کردن! این روزها یاد این خندههای محمودرضا برایم سخت تر از همه چیز شده.
انقدر عادی از درگیری حرف میزد که ما همانقدر عادی از روزمرگیهایمان حرف میزنیم. در دمشق، ماشینشان را بسته بودند به رگبار و موقعی که با همرزمهایش پریده بودند پایین تا پناه بگیرند، یکی از بچههایشان تیر خورده بود. محمودرضا زیرپیراهنش را درآورده بود و پاره کرده بود تا با آن زخم را ببندند. میگفت: وقتی دیدم دوستم تیر خورده چند لحظه اول نمیدانستم چکار باید بکنم تا دوستم داد زد که: «لعنتی زیر پیرهنتو درآر!» من هم زیرپیراهنم را درآوردم، پاره کردم و خودش گرفت و با استفاده از یه تکه چوب که از روی زمین برداشت و زیر پیرهن را پیچید به آن، زخم را خونبندی کرد و درگیر شدیم.
یکبار دیگر هم بالای یک پل هوایی به یک خودروی بمب گذاری شده که از روبرو میآمد برخورده بودند. محمودرضا میگفت آن روز توی دمشق سکوتی برقرار بود که اگر مگس پر میزد صدایش را میشنیدی و اگر وسط شهر میایستادی باید بیست دقیقه تماشا میکردی تا یک ماشین در حال عبور ببینی. میگفت: با هوشیاری یکی از بچهها که متوجه مشکوک بودن ماشینی که از روبرو میآمد شده بود، دنده عقب گرفتیم و با سرعت تمام به عقب برگشتیم که ناگهان آن ماشین جلوی چشممان رفت روی هوا. معلوم شد گرای ما را داده بودند و به قصد کوبیدن به ما داشت میآمد.
اینها را که تعریف میکرد انگار نه انگار که داشت از کمین و درگیری و عملیات انتحاری تکفیریها حرف میزد. هنوز چهرهاش با آن خندههای ریز موقع تعریف از درگیری با تکفیریها، جلوی چشمم است.
برای محمودرضا
.
ازاین به بعد خودت با صدای خوش تحریرت اذان بگو..
یکی از خصوصیتهای بارز شهید صدرزاده تاکید بر نماز اول وقت بود، همیشه اذان نماز صبح مقر را سید ابراهیم میگفت.ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام میدادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر میکردیم نمیتوانستیم روزه بگیریم اما او روزه میگرفت و برای سحری بیدار می شد.
یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم، توی مقر قدم میزد و لابه لای هر بند از اذانش فریاد میزد و میگفت:برادرها وقت نماز شده برپا،دلاورا بلند شوید وقت نماز است.ما هم از آن به بعد سر به سرش میگذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت (با خنده) میگفتیم بعد از این با صدای خوش خودت اذان بگو!
علاقه عجیب به روضه داشت..
همیشه به بحث معنویات عنایت داشت خصوصا روضه، کاری به مستمعین متنوع نداشت خودش تنهایی برای خودش میخواند اغلب اوقات که در ماشین هم مسیر میشدیم میگفت شیخ یک روضه و یا مدح مولا را برایم بخوان.
اولین بار که دیدم فهمیدم بچه تهران است..
همیشه تلاش میکرد تا نشاط و شادابی در بین نیروهای مقر پخش شود و نیروهایش روحیه بگیرند، بالاخره فضای جنگ و شرایط خاص آن، گاهی روحیه رزمندگان را دچار تحلیل میکند.
از تیپ و قیافه اش معلوم بود بچه تهران است..
با ماشین فرمانده تیپ آمده بود توی مقر و برای اولین بار او را دیدم، از تیپ و قیافه اش معلوم بود که بچه تهران است و به بچه های تیپ فاطمیون نمیخورد از همان لحظه عاشق سید شدم و رویش را بوسیدم. تکه کلام های خاصی داشت، یک تسبیح هم در دستش بود که همیشه همراهش بود، آن تسبیح را هدیه گرفتم و گفتم حاجی من مطمئنم که شما شهید میشوید این را میخواهم به یادگار داشته باشم، در جواب گفت: من رو سیاه کجا و شهادت کجا و حرف را عوض کرد.
شهید صدر زاده همه جوره با خدا معامله کرده بود..
هر کاری میکرد خدا را در نظر میگرفت اصلا همه جوره با خدا معامله کرده بود و در اکثر کارهایی که قصد انجام داشت استخاره میزد حتی کاری که در ظاهر به نفعش هم بود اگر استخاره بد می آمد انجام نمیداد.
کانال شهید مصطفی صدرزاده ( با نام جهادی سید ابراهیم)
https://telegram.me/shahidmostafasadrzad
@shahidmostafasadrzade
بابا منو محکم ببوس!
دلم یه جوریه..
فک کنم دلتنگی که میگن همینه..
نازدانه شهیدمحمد تقی سالخورده
@khadem_shohda
خــــادم الــشهــــدا
همین روزهابودهمه گذرنامه میگرفتند وشوق زیارت اربعین درقلوبشان موج میزد
عبدالحسین یوسفیان هم گذرنامه گرفت امانه برای زیارت بلکه برای شهادت راستی کجاویزاگرفتی وچه کردی که اقامت دائم گرفتی
@khadem_shohda