میرم تو بهشت پیش بابا
بعدازسالگرد بابا،شمشیررژه پدرش را دردست گرفته بودومیگفت:
تمام دشمنان رامیکشم وبعدشهیدمیشم ومیرم تو بهشت پیش بابا
که باهمین حال خوابید
این است حال وروزفرزندان شهدا
شهید مسلم خیزاب
@khadem_shohda
بعدازسالگرد بابا،شمشیررژه پدرش را دردست گرفته بودومیگفت:
تمام دشمنان رامیکشم وبعدشهیدمیشم ومیرم تو بهشت پیش بابا
که باهمین حال خوابید
این است حال وروزفرزندان شهدا
شهید مسلم خیزاب
@khadem_shohda
ولادت:1369/6/10
شهادت:1395/1/15
محل شهادت:حلب
مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا
@fatemeuonafg313
کانال رسمے فاطمیون
شهید جاویدالاثرامیر کاظم زاده
ولادت : ۱۳۶۱ پاکدشت
اصالتا اهل گناباد بیرجند
شهادت : ۱۴ خرداد ۱۳۹۲ سوریه
امیر یکی از بچه های فعال پایگاه شهید یعقوبی حوزه 3 سیدالشهدا پاکدشت بود؛
از ویژگی های شاخص امیر این بود که حتی اگر 1 ساعت قبل از اذان از ماموریت چند روزه برمیگشت برای نمازجماعت در مسجد حضور داشت و همیشه میان دار هیئت رزمندگان پاکدشت بود؛ یک بار که از رزمایش برگشتیم یه تعداد بسته پنیر و چند جعبه خرما اضافه اومد من به امیر گفتم که این ها اگه توی پایگاه بمونه خراب میشه امیر هم اون ها رو در بین بچه های شورای پایگاه تقسیم کرد که به خونه ببرند و استفاده کنند بعد که همه رفتند پول همه پنیر و خرما ها رو حساب کرد و در بودجه پایگاه گذاشت.
بهش گفتم امیر بچه ها بردند تو چرا پول می ذاری؟؟
می گفت خود من تقسیم کردم نمی خوام اندازه یک خرما هم دین از کسی و حتی بیت المال گردنم باشه.
به نقل از یکی از دوستان شهید.
@bisimchi1
حتی اگرانسان بخاطرجهالت وغفلت موجود دیگری رامستقلا وبرای کمال احسانش ستایش کنداین حمدش نیز به خدابازمیگردد چون تنهاخدا منشاهرخیر واحسانیست.
شهید جاویدالاثر مدافع حرم عبدالله اسکندری
@khadem_shohda
سهمیه غذایش را به کارگرها میداد و میگفت:
من با نان خالی هم سیر میشوم...
شهید مدافع حرم حجت باقری
شهادت بهمن۹۴
@khadem_shohda
جاویدالاثرامیرعلی محمدیان
از کلاس پنجم نماز و روزه هاش رو میگرفت نماز اول وقــت میخواند دروغ و غیبت نمیکرد تا به لحظه شهادتش به کسی بی احترام نکرد موقع غذا خوردن اول بسم الله وپایان خدا شکر می کرد.
خیلی علاقه خاصی به اهل بیت وامام حسین علیه سلام داشت ماه رمضان به مشهد هرسال می رفت دوسال هم به کربلا رفته بود همه خصوصیاتش بیست بود الان من با خاطر ش زندگی میکنم امیرعلی من در دنیا تک بود تک.
به قلم مادر شهید
شهادت۲۱دیماه۹۴
@khadem_shohda
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت دوستان و بزرگواران
خاطره ای از شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس)
ما در اطراف شهر مشهد مقدس باغی داریم که پدرم هر از چندگاهی برای سرکشی و رسیدگی به آنجا مراجعه میکرد، یک روز که پدرمان برای انجام یک سری از مراحل باغداری به آنجا رفته بود دچار سکته قلبی میشود و یکی از آشنایان ایشان را به بیمارستان طالقانی سه راهی فردوسی میرساند و بعد با خانواده تماس میگیرد که حال پدرتان خراب شده است و ایشان الان در بیمارستان است و بعد من و مادرم و شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس) به سرعت خودمان را به بیمارستان رساندیم و من به پزشک معالج مراجعه کردم و جویای حال پدر و علت بستری شدن پدرم شدم،
پزشک گفت پدر شما دچار سکته قلبی شده است و این بیمارستان امکانات تخصصی ندارد و باید ایشان را به یکی از بیمارستانهای تخصصی قلب در داخل شهر منتقل کنید و بعد من و شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس)
به همراه پدر در داخل آمبولانس راهی بیمارستان داخل شهر شدیم (حال پدر بسیار وخیم بود) که در وسط راه مجددا پدر دچار حمله شدید قلبی شدند و متخصصین همراه بیمار در آمبولانس هر اقدامی که کردند حال پدر خوب نشد و ایشان احیاء نشدند در ان لحظه آمبولانس را متوقف کردند و به شدت با امکانات موجود در آمبولانس مشغول شک دادن و اعمال پزشکی بودند که من و شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس) بسیار نگران و مضطرب و نا امید شده بودیم آخر پدر مان جلوی چشمانمان داشت از دستمان میرفت و هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم و من ناگهان متوسل به باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس شدم هرچند که به خاطر مصیبتهای وارده به اهل بیت (ع) هیچگاه به خود اجازه درخواست از این بزرگواران را به خود نمیدادم و این را هم بگویم که
خانواده ما ارادت خاصی به باب الحوائج حضرت ابوالفضل العباس را دارد، و از باب الحوائج خواستم که به واسطه آبرویی که نزد خدا دارند از خداوند بخواهد که پدرمان را به ما برگرداند و شهید غلام عباس هم بعد به من گفت همان لحظه متوسل به باب الحوائج شدم، این شهید عزیز چندبار برای دفاع از حرمها و عتبات به عراق رفته بودند و چندبار هم برای رفتن به سوریه اقدام کرده بودند و مسئولین متوجه هویت ایرانی ایشان شده بودند و اجازه رفتن به سوریه را نداه بودند و ایشان را برگردانده بودند ، گفت نذر کردم باب الحوائج اگر پدرم را به ما برگردانی به هر طریقی که بشود خودم را به سوریه میرسانم برای دفاع از حریم خواهرت حضرت زینب و ناموس اهل بیت (ع) جبران میکنم البته این شهید عزیز قبل از این اتفاق هم به هردری برای اعزام به سوریه ودفاع از حریم حق زده بود.
ناگهان در کمال یاس و نا امیدی بعد از توسل دیدیم که به صورت معجزه آسایی در حین احیاء متخصصین همراه وشوک دادنهای متوالی و کارهای تخصصی دیگر، پدرمان احیاء شد و تکانی خورد و نشست و من و شهید از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدیم و به سرعت پدر را به بیمارستان رساندیم و ایشان مراحل معالجه و عمل را گذراند و بهبود یافتند و شهید مدافع حرم محمد اسدی (غلام عباس) به قولی که به اربابش داده بود عمل کرد و وقتی خود را به سوریه رساند (البته در این مسیر سختیهای بسیاری کشید و هیچ وقت پا پس نکشید بلکه مصمم تر شد ) و خود را غلام عباس خواند در سوریه رشادت های زیادی انجام داد و جان خود را تقدیم به اهل بیت کرد و آنان هم غلام رو سفیدشان را خریدند
محمد جان برادر عزیزم شهادتت مبارک سلام ما را هم به ارباب بی کفن برسان و بگو نگاهی هم به ما غلامان روسیاه بیندازد.
(ابوطاها)
یڪی از فرماندهان درجه اول و فرمانده آموزشی فنون نظامی فاطمیون در مورد سردار شھید رضا بخشی تعریف میڪرد:
بچه های زرهی خیلی از مسئولشان گله میکردن گله و شڪایت ها خیلی داشت زیاد میشد
هر روز یڪی دو تا شڪایت از مسئول_زرهی ڪه از برادران انصار بود مبنی بر عدم رسیدگی به رزمنده ها بود می آمد
به رضا گفتم؛نظرت چیه؟چیڪار می خوای بڪنی؟
گفت؛ بزارش به عھده من رفته بود ، تحقیق ڪرده بود ،فهمیده بود حرف بچه ها درسته
به طور رسمی به مسئول زرهی از طریق قرارگاه تذڪر داده بود.
چند روز بعد به من گفت؛فلانی حاضر شو باید بریم جلسه!
گفتم: خیره ،جلسه برای چی؟
گفت: به مسئول زرهی چند روز پیش تذڪر داده بودم به اوضاع رزمنده ها رسیدگی ڪنه،ولی متاسفانه...
حالا میخوام تو جلسه مطرح ڪنم ڪه این بنده خدا باید حضوری از بچه ها عذر خواهی کنه و خودم شخصا به کارهاش نظارت کنم.
جاخوردم! تو جلسه موضوع رو با فرمانده قرارگاه مطرح ڪرد و روی خواسته اش اصرار با ڪمال ناباوری دیدم با درخواست رضا موافقت شد.
برام خیلی جالب بود، درمورد حق و حقوق و احترام به رزمنده ها با هیچڪس تعارف نداشت، حتی اگه یه مسئول بلند پایه باشه طرف
راوی: همرزم شھید فاتح
https://goo.gl/XgFLtV
کانال رسمی شهداء مدافع حرم ساوه
@Modafean_save
۶ آبان۸۹بعدعقدومراسم توماشین وقتی توراهه خونه اشون بودیم دستموگرفت ودرحالی که اشک میریخت گفت خداروشکرخیالم راحت شدکه مال من شدی هروقت به دوست داشتنم شک کردی یاداشک های امشب من بیوفت وبدون که چقدردوست دارم.
بهترینم ۶سال ازاون بهترین وزیباترین لحظه هاگذشته وحالامنم که اشک میریزم ولی نیستی که بگم چقدرعاشقانه دوست دارم.
بهترینم شروع زیباترین لحظه های زندگیمون مبارک.
۶آبان۹۵
ارسالی همسر شهید
شهید مهندس هادی جعفری
@bisimchi1
دیدار سردار حاج قاسم سلیمانی با خانواده ی شهید مدافع حرم سجاد عفتی
حضور سردار سرلشگر حاج قاسم سلیمانی و هیئت همراه
در منزل اولین و جوانترین شهید مدافع حرم ارتش ج.ا.ا
شهید سروان مجتبی یدالهی منفرد
خــــــــادم الشـــــهداء
@khadem_shohda
.
دیدار سردار حاج قاسم سلیمانی با خانواده
شهید مصطفی صدرزاده
بیسیم چی
@bisimchi1
همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی
حمید آقا خرید کردن از بازار رو دوست نداشتن دلیلش هم بخاطر وضع حجاب بعضی از خانمها بود ....هر وقت مجبور بودیم برای خرید بریم بازار سعی میکرد سریع برگرده و عصبی میشد با اینکه بسیار سخت پسند بود ولی نهایت تلاشش رو میکرد سریع تر برگرده چون شرایط حجاب خانم ها و رفتار آقایون براش قابل تحمل نبود.
آقا محمودرضا
دانشگاه به همه مون یه قرآن جیبی سبز رنگ داده بود ؛روح الله همیشه این قرآن تو جیبش بود،
زمان اضافی که داشت مثل قبل کلاس، بعد کلاس، حتی زمان استراحت... چه تو خوابگاه یا استراحت بین رژه می نشست و قرآن میخوند، با قرآن مانوس بود و بیگانه نبود اهل ریا نبود ... ادا در نمیاورد...خودش بود همیشه
شهید مدافع حرم روح الله قربانی
نقل از همدوره شهید
https://telegram.me/sarbazanheydar123
این آخرین بار میگفت:ما تو این عکس سه نفریم ولی بقیه دو نفر میبینن
من رضا و آن رزمنده دیگری.
اما بقیه نمیتونن رضا رو ببینن و بفهمنش.
سردار شهید سید حکیم
@shahid_hojjat58
دلنوشته همسر شهید دامرودی به مناسبت مراسم اولین سالگرد شهادت شهید مهندس رضا دامرودی
6 آبان ماه 95
بسم رب شهدا وصدقین
سلام بر وارثان عاشورا اراده هایی که به آسمان پیوند خورده اند و در هوای شفاف ایمان جان داده اند.
همه دیوار ها را میشکنند و بر ویرانه های خاکی جهانی دیگر میسازند.
سلام بر روان پاک شهیدان که تا ابد مصداق آیه عند ربهم یرزقونند...
یک سال از هجر همسرم میگذرد گذر زمان برای ما ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کرد.فرزندم یک سال بزرگتر شده و من هر روز دلتنگی هایش را با چشم هایم نظاره میکنم.اما درک عمیقی از دیدنش دارم که شاید خیلی ها نتوانند به آن برسند.اینکه رباب شبهای دلتنگی گهواره اش راتکان می دهد و لالایی برایش میخواند
اینکه رقیه همبازی کودکی هایش میشود و دستش را میگیرد.اینکه زینب دست بر سرش میگذاردو اشک از گونه اش میزداید...
این گوشه نگاه امام حسین می ارزد به تمام زندگی دنیایی...
اشک های نشسته بردیدگانمان دلیل بر ضعف مانیست.این غم عاشوراست که کمر میشکند.
حسین جان این شهدای مظلوم مدافع حرم وارثان عاشورا هستند...همان هایی که زینت این دنیا را پر کاهی حساب نکردند و قدم در وادی غربت نهادند تا اسلام بماند برای همیشه.تا نگذارند عمه سادات یک بار دیگر به اسارت برود...تا کور شود چشمی که به اهل بیتت نگاه خصمانه کرد.تا بریده شود دستی که سیلی به نازدانه ات زد تا لال شود زبانی که فحاشی کردو سنگ بر سر سجاد در بازار نفرین شده شام زد...
دشمن بداند ما در غم هجر شهید رضا دامرودی میسوزیم اما می ایستیم.
زیرا آنروز که همسرم قصد رفتن داشت من در صحت و سلامت عقلی و واقف بر تمام مشکلات بودم.
برای عشق حسین فقط جان باید داد.
برای اهل بیتش از جانمان هم بگذریم باز شرمنده ایم.اراده و انگیزه همسرم همانگونه ک در وصیت نامه خود بیان کرده رضایت خدا واولیاو انبیاء الهی خوشنودی امام زمان و نائب بر حقش حضرت امام خامنه ای میباشد
من و فرزندم تمام تلاشمان را برای پیمودن راه شهدا در جهت سیره امام حسین ع انجام می دهیم.ویقین دارم خداوند محبتش را از ما دریغ نخواهد کرد.زیرا شکی در حکمت و رحمتش نیست.اگر روزی برسد که حکمت خدا باشدخودم و فرزندم هم جان خود را برای یاری امام زمانم تقدیم میکنیم.
از خداوند میخاهم تا فرزندم را آنگونه که شایسته نام پدرش هست تربیت و بزرگ کنم.و خودش حافظ و نگهدار او و تمام فرزندان شهدای مدافع حرم باشد.و از تمام کسانی که در این یک سال در حق من خوبی یا بدی کردن تشکر میکنم و به خداوند میسپارمشان.فقط تنها خواسته ای که دارم از مردم این است که تا جایی که میتوانند خواهران حجاب زهرایی خود و برادران غیرت علوی خودرا بیشتر کنند.دشمن رخنه در زندگی و آینده کودکان این سرزمین دارد تا شاید بتواند ضربه به ما بزند
به خاطر خونی که از شهدا روی زمین ریخته شد به خاطر دل امام زمان.عج برای خدا رعایت کنید.
ومن الله توفیق
همسر شهید مدافع حرم
شهید رضا دامرودی
اولین شهید مدافع حرم سبزوار
@shahid_damroodi
شهید ابوالفضل راه چمنی
دررطول سه سال زندگی ، آقا ابوالفضل اصلا از آشپزیم ایراد نمیگرفت. خیلی از مردها اینطوری نیستن، خانم هاشون میدونن چی بپزن، چی نپزن. آقا ابوالفضل اصلا اینطوری نبود، نمیگفت این غذا چرا شوره، چرا بی نمکه... اصلا اینطوری نبودن...
یکی دو سال پیش بهش گفتم خب یه چیزی بگو، همون موقع داشتم سیب زمینی ســـرخ میکردم. گفت خب سیب زمینی رو با زرد چوبه سرخ نکن من دوست ندارم!! این تنها ایرادش توی این4 سال زندگیمون بود. که تازه ایراد هم نبود. اظهار نظر بود. یعنی تو این 4 سال یک کلمه حرفی نزد که مبادا زحمت من بشه و یا کار اضافه ای برا من درست کنه ویا اینکه منو ناراحت کنه ...
در مورد کارهای خونه هم همین طور بود. اصلا این طور نبود که مثلا بگه چرا اینجا رو مرتب نکردی ویا چرا فلان کار رو نکردی. اصلا اهل این چیزا نبود ؛ مثلا غذا که میخوردیم، ظرفها رو جمع میکرد، میبرد برا شستن، میرفتم از دستش بگیرم، بهم میگفت:"برای چی نمیذاری بشورم؟ میخوام کفاره گناهام باشه. حالا درسته تمییز نمیشورم. ولی بذار بشورم." یکی دو تا که میشست،میگفتم تو تمیز نمیشوری ،بیا اینور..الکی میگفتم که قبول کنه. چون قبول نمیکرد که ظرفها رو رها کنه
توی کارای خونه خیلی کمکم میکرد. منم بجاش براش ماشین میشستم. زیاد بلدم نبودم ولی اگه یه ذره به شیشه های ماشین دستمال میکشیدم و آب روش میریختم، خیلی آقا ابوالفضل خوشحال میشد و تشکر میکرد.
شهادتفروردین۹۵
شهَداٰءمُدافِع حَرَم ساٰوِه
telegram.me//Modafean_save